cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🤍✨ܝ‌❟ࡅ࡙ߺߊ‌‌ࡅ࡙ߺܨ ࡅߺ߲ܨ ࡅߺ݆ߺߊ‌‌ࡅ࡙ߺߊ‌‌ࡍ߭✨🤍

🫶🏻•‏♥️—••﷽••—♥️•🫶🏻 ‌‌‌‌‎نه با سیاهیا ناامید شو، نه با سفیدیا دلخوش؛ ترکیب جفتشون باهم زندگی رو میسازه. ‎                •|⛥•𝑳𝒐𝒗𝒆🫶🏻♥️• •|⛥•𝑻𝒆𝒙𝒕🫶🏻✍🏼• •|⛥•𝒅𝒆𝒑🫶🏻🖤• •𝐒𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭 𝐮𝐬🫶🏻♾️♥️

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
787
مشترکین
-124 ساعت
-387 روز
-6030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

واقعا عالی و دردناک بود خیلی زجرآور بود جیگرم خون شد 😭💔
نمایش همه...
🥰 4 3😍 2🔥 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1💘 1😘 1
00:21
Video unavailableShow in Telegram
اسیر زندون غمم خدایا 💔😣
نمایش همه...
18.32 MB
3🎉 2😍 2 1👍 1🥰 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1😘 1
پایان رمان دختری با خاطرات تلخ تقدیر😔 دوستا یی رومان کاملا واقعی بود واز درد های یک دختر هراتی بود امیدوارم از یی رومان درسی بگیریم که هیچوقت دخترا قربانی ازدواج نکنن😔😭 از همینجی همه گی ما بخاطر شاد شدن روح سحر یک فاتحه میخوانیم🤲🏻🤲🏻 نظرات خود را کمنت کنین تشکر🫶🏻 ویک دنیا سپاس بخاطر خواندن رمان از طرف شما❤️ #نویسنده رمان Marziah💜
نمایش همه...
4🎉 2😍 2🥰 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1👀 1💘 1😘 1
#پارت ۲۵ #دختری باخاطرات تلخ نقیب:یعنی چی سحر مرده دروغ نگین؟ داکتر:بلی وقتی بریتو گفتم باید بچه ها سقط بشن بیچاره نگذیشتی تو کشتی او بیچاره😔😔😔 نکته(این رمان توسط راوی روایت شده چون داستان واقعی است از وسیعت نامه سحر تمام رمان گرفته شده) مادرم رسیده بودن مزار ولی از جایی سحر ببینن جسد او دیدن از جایی سحر ببره جسد مرده او برد هرات😭😔😔😔 #راوی مادر سحر فریاد های خیلی بلندی میکشید که جیگر هر رهگذر داخل شفاخانه میسوخت وبه گریه میشد میگفت سحر دخترم ببخش جان مادر راست میگفتی پشیمان میشی از یی پیوند خیلی پشیمانم بیدار شو جان مادر😭😭😭😭😭 طبق وسیعت نامه سحر طفل ها یو به فامیل مادر او داده شدن که یک دختر خیلی مقبولی شبیه خود سحر یک مو فرفری پسر او هم خیل جذاب بود جسد سحر هرات آورده شد به زادگاه او دفن شد فامیل سحر خیلی پشیمان بودن ازیی کار که با سحر کرده بودن😔😔😔 ولی یی حسرت ازونا هیچوقت سحر برنمیگردون😢😢😢😢 نقیب هم خیلی پشیمان بود چون سحر خیلی اذیت کرده بود بعد از مرگ سحر نقیب خیلی شکسته شده بود ریش بلند وکمی سفید موهای بلند اصلا ارایشگاه نمیرفت ‌اصلا نمیکرد فامیل سحر چون نقیب عذاب بدن هردو طفل از او گرفته بودن واصلا طفل ها سحره به اونشان نمیدادن حسیب بعد از عروسی خو صاحب فرزند نمیشد وقرارشد ک به طفل ها نقیب ‌سحر پدری کنه هر خواسته که هر دو طفل داشتن برآورده میکرد ومحبت زیادی میداد به اونا طبق حرف های شهناز حسیب گفته وقتی دختر سحر میبینم فقط خود سحر میبینم به همی دلیل بالای نام دختر سحر نام مادر او گذاشتن سحر جان😔 سحر جان هر چقدر که کلان میشد شبیه به سحر میشد طفل ها سحر هی روز به روز کلان میشدن ولی چه حیف که سحر دیگر درکنار اونا نبود😔😔😔
نمایش همه...
🥰 4 2😍 2👍 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1👀 1💘 1😘 1
#پارت ۲۴ #دختری باخاطرات تلخ تقدیر 😔 اصلا هیچ حسی ندیشتم خوش نبودم که مادر میشوم چون نقیب خیلی مه لت میزد حتی وقتی که خبر هم بشد حامله هستم سه برابر قبل مه میزد 😭😭😭😭 شکم مه هی کلان می‌شد رفتیم سونوگرافی داکتر گفت تبریک میگوم‌یک پسر ویک دختر دارین مه:چی یعنی دوقلو‌هستن😭؟ داکتر :بلی ولی یک‌جیزی است یی زایمان به شما خیلی خطر داره ممکن است یا شما یا یکی از طفلا تلف بشه مه:امیدوارم‌مه بموروم😭😭😭 آمدیم خانه همه چیز به نقیب بگفتم ولی اصلا خوش نشد گفت خداکنه تو بموری طفلا مه کاری نشه مه خیلی گریه میکردم گفتم چری نقیب ایته میکنی گفت چون از تو نفرت دارم😭😭 بمه خیانت می‌کرد به جلو چشما مه خودی دخترا حرف میزد‌به جان جیگر اونا صدا میکرد ولی مه عذاب میداد😭😭😭 یک روز چون مبایل وردیشتم که به مادر خو زنگ بزنم بیاین مه نجات بدن مر بدید آنقدر مه لت زد تا خونریزی پیداکردم گفت میخواستی زنگ بزنی بیاین تور نجات بدن ها باید همینجی بموری😭😡😡😡😡 خیلی خونریزی دیشتم مر ببرد شفاخانه داکتر گفت باید بچه ها ور داریم چون مادر از بین میره ولی نقیب نگذیشت طفلا ور دارن گفت باشه تا زایمان هرچی داکتر گفت میمره زن تو ولی نقیب میگفت نمیمره یی 😡😡😡😡 خیلی درد داشتم اگه خانواده مه مر به خاطر یی تقدیر به نقیب نمیدادن هیچ از یی کارا پیش نمیامد😭😭 تمام نصیحت ها وگپایی که به بچه ها خو دیشتم برو ورق نوشتم دادم دست همسایه گفتم اگه مه مردم یی ورق بدی به دست فامیل مه ولی هوش کنی نقیب نبینه یک روز خیلی درد ‌خونریزی دیشتم حتی مبایل نبود که به نقیب خبر بدم بیایه از صدا جیغ ها بلند مه زن همسایه امد مبایل خو بداد گفت بگیر بریوو زنگ بزی بگو وقت زایمان تو است مه ولی اول به مادر خو زنگ زدم خداحافظی کردم گفتم شاید دیگه مر نبیننن همه چیزه گفتم برینا قرار بودبیاین امروز به طیاره به مزار مر ببرن از پیش ازی از درد زیاد که داشتم مبایل قطع کردم به نقیب زنگ زدم ولی صدا یک زنی میامد گفتم بیا که به دنیا میایه طفلا ولی او خنده کرد گفت زایمان به یی آسونی نیه یکبار صدا زنکه امد گفت قطع کن دیگه عشقمه😡 مه:خیلی درد داشتم از خونریزی زیاد همسایه مر برد شفاخانه که‌ولادت کنم نقیب شفاخانه آمده بود هر دو طفل سالم بریو تحویل دادن وقتی گفته بود سحر خوب است؟ داکتر گفت:تسلیت میگوم از سبب خونریزی زیاد از دست دادیم مادره😭😭😭😭😭
نمایش همه...
😍 4 2🎉 2💋 2🥰 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💘 1😘 1
#پارت ۲۳ #دختری باخاطرات تلخ تقدیر😭 رفتم اتاق خو خیلی کریه مردم گفتم خدایا چری مه ایته بدبخت هستم😭😭😭 سه‌ماه از نامزدی ما گذشت وچون‌کار نقیب به مزار شریف افتاده بود باید ما عروسی میکردیم ومیرفتیم مه:مادر ایشته از شما دور باشم نمیشه مه نروم 😭😭😭 مادر:دختر مه همیشه زنده گی به‌ خوش ادم نیه خانه تو ساخته میشه خیره نقیب ماه یک بار گفته تور میارم مه:نمیشه مادر خیلی میترسم مادر:خوب میشه همه‌چیز گریه نکن😭 بعد از یک ماه محفل عروسی ما تمام شده بود ومزار آمده بودیم وقتی خداحافظی خودی همه گی خیلی گریه میکردم😭😭😭 به حسیب گفتم هیچوقت تور نیمبخشم😭😭 نقیب اصلا اخلاق خوبی خودی مه ندیشت همیشه مر خار می‌کرد دو میداد همیشه پیش همه کی مر کوچیک می‌کرد😭😭😭 هیچی خوش نبودم از یی زنده گی فقط زنده بودم ‌نفس میکشیدم ولی زنده گی‌نمیکردم😔 نقیب هیچی به خانه نبود گاهی شبا میامد مه تنها بودم حتی مبایل مه از بگرفت😔😔 وقتی بابا مه پرسیدن چری مبایل سحر خاموش است گفت مبایل او بسوخته🤯 هر وقت کار دیشتین به همی شماره نه زنگ بزنین همیته ۶ماه تیرشد از عروسی ما فقط یک بار مه برد هرات دیدن مادرم خلاص او قول داده بود هر یک ماه مر میبره پیش اونا ولی از دروغ میگفت کار دارم نمیشه هر دم هرات بریم😭 دو ماه میشه که حامله شده بودم 🤰🏻😭😭😭😭
نمایش همه...
3🥰 3😍 2 1🎉 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1💘 1😘 1
#پارت ۲۲ #دختری باخاطرات تلخ تقدیر همه چیز تمام شد از یی ساعت به بعد مه‌خانم نقیب شده بودم از دختر بابا خو با خانم شوهر خو تبدیل شده بودم😔 خیلی درد دیشت یی لحظه در باز شد نقیب به اتاق مه امد😔 نقیب:سلام خانم مه ایشتنی؟ مه:زن تو مه‌نیوم تو بخدا یله دی رد مه نقیب:از او وقتا هر چی ناز کردی ور دیشتم ولی از یی ساعت به بعد تو زن قانونی مه هستی😡😡😡هیچی تور از مه گرفته نمیتونه فهمیدی ؟ مع:ولی مه تور نمام 😭😭 نقیب:مه از همه چیز خبر‌دارم 😠 باید از یی به بعد عوض حسیب مر دوست دیشته باشی😡 مه:تو چی خبر داری؟ نقیب:تمام حرفا تو وحسیب روزی که به خسرونی به او رفته بودن شنیدم از همه چیز خبر‌دارم😔 مه:خوب چری پس گذیشتی مه بتو بدن؟ نقیب :چون تور عذاب بدوم🤬 مه:چی عذاب؟ نقیب: کاری میکنم از زنده گی کردن پشیمان بشی😡 مه:پس امالی مر بکوش😭😭 نقیب:نه کاری میکنم خود تو خور بکوشی چون هر چی عشق کردم تو نمیدیدی پس‌از یی به بعد نفرت مه ببینن😡😡😡 مه خیلی جیگر خون بودم روز اول نکاه ما نقیب بمه چی گفت اخه😭😭😭😭 صبح شد از اتاق بیرون شدم تمام گپ ها به مادر وبابا خو بگفتم ولی اونا باور نکردن گفتن بخونه میپالی او‌شو‌تو است هر چی میگه میفعمع برو اتاق خو😭😡😡
نمایش همه...
5😍 2 1🥰 1🎉 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1💘 1😘 1
#پارت ۲۱ #دختری با خاطرات تلخ تقدیر🥺 مه یکسره گریه میکردم 😭😭😭 بابا:مه میفهمم خودی تو چیکار کنم تو خوب بشو مه کار‌دارم بتو😡😡 مه:چی کار میکنین؟باباجان بابا:تور به نقیب نکاه میکنم مه:نه نه نکینن لطفا مه نمام او😭😭😭 بابا:گپ نزی تور همیته یله دادم آزاد نفهمیدی باشه شو‌تو از تو حفاظت کنه مه:😭😭😭😭 یک ماه تیر شد…..😭😭😭😭😭😭 حسیب شیرینی خوری کردن نام نامزد یو هم شبنم است🥺🥺 مه ونقیب صبا قراره نکا کنیم هر چی گریه زاری میکنم نمیفهمن میگن حتما تو خودی نقیب عروسی میکنی 😭😭😭😭 امروز مر بردن ارایشگاه ابرو ها مه اصلاح کردن نخ کردن وقتی جلو آیینه ایستاد شدم هیچ ذوقی ندیشتم بازم‌اشک ها مه جاری شد 😭😭😭 مادر:چری گریه میکنی دخترمه؟ مه:مادر چیکار میشه بهم بزنین نامزدی مه نمام عروسی کنم بخدا پشیمون میشین بدبخت میشم😥😥😥 مادر:ایته نگونقیب خیلی هم خوب بچه است خوشبخت میشی😡😡😡 مه:😭😭😭😭نمیشم خوشبخت باز به یاد شما میدم😭😭 آمدیم خانه رفتم اتاق خو که پیراهن سبز نکاه اویزان‌بود به جا لباسی خیلی ناراحت بودم بازجویی که خودی دختر دیگه میدیدم که خیلی گریه میکردم🥺 خدایا یی تقدیر ما جی نوشته بودی اگه مه به نام نقیب نمیبودم هیچوقت مه وحسیب از هم جدا نمیشدیم لعنت به قسمت😢😢😢 امروز روز مرگ مه است قراره خطبه نکاه بخونن هرچی گریه میکنم اینا منصرف نمیشن بابا مه کاکا مه شاهد بودن آمدن گفتن قبول داری؟ گفتم نه بابا مه کاکا مه😡😡😡😡🤬 دوباره میپرسم قبول داری؟ مه:ها😔 قبول داری؟ مه:ها😭 آخرین بار میپرسم قبول؟ مه:مگه شما دیگه راهی بمه بگذیشتین مجبورم قبول کنم😭😭😭😭ها ادامه دارد…
نمایش همه...
4😍 2👍 1🥰 1🎉 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1👀 1💘 1
*میخوام روی تمام سنگ ها دنیا* *بنویسم دلم برات تنگ شده* *و آرزو میڪنم یڪی از اون سنگ ها بسرت* *بخوره تا بفهمی دل تنگی چه دردی داره* 🥺🖤
نمایش همه...
🎉 3 2😍 2❤‍🔥 2💋 2👍 1🥰 1👌 1💯 1💘 1😘 1
دیگر هیچکس او نخواهد شد حتی خودش.. 🥲🖤
نمایش همه...
5🥰 2😍 2🔥 1🎉 1👌 1❤‍🔥 1💯 1💋 1💘 1😘 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.