cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

♥️خشت‌دل♥️

رمان خشتِ دل♥ پایان خوش🍃 . . . . . . من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی تو نصف جهان؛ هر وجبت ترمه و کاشی♥

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
25 725
مشترکین
+12924 ساعت
+947 روز
+68830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

هاکان مردی دو رگه ای ایرانی و ترک... اون پسرِ یه فرد قدرتمند توی ترکیه اس اما یه شب که اقا هاکان میره دریا ، الا دختری زیبا و لوند ایرانی رو توی ساحل پیدا میکنه ... از همون شب الای زیبا میشه دردسر  شیرین آقا هاکان ! یه سرجهازی که هاکان هرجا میره باید با خودش ببره ... دردسر آقا هاکان وقتی بیشتر میشه که الا خانوم با دلبری و لوندی های ذاتیش دل آقای خاص رو میره و ... https://t.me/+tpYVlBLJ231jMWFk
نمایش همه...
sticker.webp0.16 KB
Repost from N/a
_نخوووووول می می های منو... نخوووول.... تمون شدن... https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk گندم بدو بدو خود را روی تخت می اندازد و بهار هول زده ملافه را روی تن‌ برهنه اش می کشد... _خیلی بابای بدی هستی سِدبابا... خیلی.. با مشتهای کوچکش روی تن و بدن مرد می کوبد. عماد دستهای کوچکش را می گیرد و در آغوشش می کشد. _چی شده عروسک بابا؟! چرا انقدر عصبانی هستی... خوشگلم... _تو داشتی می می های منو می خولدی! عماد سرخ می شود و بهار از زیر ملافه روبدوشامبرش را آرام بر می‌دارد تا تن کند. _بابا جان کی گفته من می می های تو رو خوردم آخه... _خودم دیدم... افتاده بودی روی مَیّم مامان داشتی می می های منو می کلدی دهنت... عماد پدر سوخته ای زیر لب نثار گندم می کند و عاجزانه به بهار نگاه می کند _ مامان جان کسی با می می های شما کاری نداشت..می می ها اوف شده  بابایی داشت بوسشون می کرد خوب شن... _نخیررررررم... خودم دیدم شیل میخولد... -گندم جان مامان اشتباه دیدی... دخترک سر تق کوتاه نمی آمد. _ صبح دُفتی می می ها اوف شده بهم شیل با لیبان دادی، که می می ها رو بدی سِدبابا بوخوله... اصن باهات قهلم... به من شیل تو لیبان میدی به بابا شیل با می می... عماد گوشه ی لبش را به دندان می گیرد. _ دخترم... خوشگلم... من داشتم می می های مامان رو بوس می کردم اوفش خوب شه... اگه اوف نبود که بهت شیر میداد... گندم تقلا می کند و خود را از آغوش عماد بیرون می کشد. از تخت پایین می پرد و با جیغ جیغ می گوید... _الان می لم به زری ماما می گم... می می های منو می خلدی... زری ماما... زری ماما... سدبابا.... می..... می... عماد دستپاچه لب می زند. - صبر کن نیم وجبی... صبر کن بهت می گم.. اما تا به خود بجنبد گندم از اتاق فرار می کند و او با پوف کلافه ای رو به بهار می گوید. _این اگه هر شب شرف ما رو نبره خوابش نمی بره..نه؟ بهار ریز می خندد. _آره بخند، تو نخندی کی بخنده.. آبروی منِ گنده بک رو همین یه الف بچه هر شب چوب حراج می زنه... یکی نیست بگه آخه من کی و کجا با زنم خلوت کنم که این پاسبون کوچولو سر نرسه... صدای زری خانم می آید که نزدیک اتاق می‌شود... _عماد مادر این بچه چی می گه؟ مرد گنده چیکار به خوراکی های بچه داری آخه! نصف شبی زا برامون کرده... چی چی تو خورده مادر؟ دخترک تابی به گردنش می دهد. - می می هامو... همه رو خولده _الان خودم دعواش می کنم تا دیگه به خوراکی های تو دست نزنه... سید مادر... بیا برو هر چی رو خوردی بخر.. این بچه نمی ذاره تا صبح بخوابیم ها عماد دو دستی بر سرش می کوبد... _خدایا به تو پناه می برم.... https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk یه گندم کوچولو داریم که شده گشت ارشاد این آقا سید و بهار خانم ما... هر شب تو مواقع حساس سر می رسه و همه چی رو کوفت این دوتا می کنه 😂😂🙈🙈 #مــــــــــــــــــرزشکن 📿
نمایش همه...
Repost from N/a
-جلوی عروس حامله ی خان که هوس سیب ترش داره خوردین یه تعارف نزدین...! گل بهار هاتون چینی به ابرو می دهد و با حرص می توپد: -می خواست بیاد بخوره مگه جلوشو گرفته بودن؟ عمه تیز نگاهش می کند: -خان برگرده ببینه به هوس زنش اعتنا نکردین همتونو از دم فلک می کنه! رنگ از روی مادرشوهرم می پرد اما خودش را نمی بازد! -ببینمت بی حیا؟ رفتی پیش عمه ات چغولی منو کردی بس نبود حالا می خوای بین من و پسرمو به هم بزنی؟ آب دهانم را قورت می دهم و رو به عمه می گویم: -عمه من فقط یه لحظه هوس کردم. سیب ترش نمی خوام... لطفا به کسی نگین! حتی حین گفتن سیب ترش هم آب دهانم جمع می شد. انگار اگر سیب نخورم می میرم! -این بچه که چیزی نگفته اما این راه و رسمش نیست گل بهار! عروس حامله تو گرسنه نگه داری و شکم خودت و بچه هاتو سیر! -مگه عروس رعیته که گرسنه بمونه؟ عروس خانه! هرچی می خواد واسه خودش بپزه بخوره... واسه خاطر یه سیب این همه قشقرق به پا می کنه... -کی گرسنه مونده؟ کی واسه خاطر سیب قشقرق به پا کرده مادر؟ با شنیدن فریادش همه از جا پریدند و به سمتش برگشتند! بعد از یک ماه دوری برگشته بود! به محض دیدنش همه چیز از یادم رفت... دیگر سیب ترش هم حالم را خوب نمی کرد... با چشمانی اشک آلود رو گرفتم و به اتاقم رفتم. صدای جر بحث هایشان را می شنیدم اما اهمیتی ندادم. صدای باز و بسته شدن در که می آید می دانم سراغم آمده است! -ماهم؟ نگام نمی کنی؟ بعد از یک ماه این جوری ازم استقبال می کنی؟ الان ماهش شده بودم؟ از من استقبال می خواست؟ به سمتش می چرخم: -خبر نداشتم خان! خبر می دادین گوسفند پیش پاتون زمین می زدم! دستی به سبیلش می کشد و کفری پوفی می کشد: -بیا بیرون می خوام ببینم کی اذیتت کرده... عمه میگه هوس... میان کلامش می پرم و با بغض می توپم: -من هوس هیچی ندارم! عمه اشتباه فهمیده... هرکی هرچی خورده نوش جونش. جلو می آید و دستانم را می گیرد. تقلا می کنم و او بدون سختی مهارم می کند و آرام مرا به تخت سینه اش می چسباند: -چرا بهانه گیر شدی دورت بگردم؟ واسه خاطر سیب داری گریه می کنی؟ میگم تا شب یه باغ سیب برات بچینن بیارن! همین که در آغوشش بودم خوب بود. انگار تمام دردهایم دود شد و به هوا رفت! آرامش تمام تنم را گرفت اما رو گرفتم با قهر گفتم: -من مگه گشنه ام که واسه میوه گریه کنم؟ میگم چیزی نمی خوام... سیب ترشم نمی خوام... ولم کن! دست خودم نبود که موقع گفتن سیب ترش آب دهانم جمع می شد و این از چشم امیر محتشم دور نماند! سرش به عقب پرت می شود و به قهقهه می خندد! -قربون اون لپای سرخت برم که موقع سیب گفتن آب دهنت راه افتاده! وقتی می بینم آبرویی برایم نمانده سرم را پایین انداخته و از پایین به بالا نگاهش می کنم. با خجالت لب می زنم: -من نمی خوام... یکی دیگه هوس کرده به من ربطی نداره! دستش را روی شکمم می کشد و با چشمانی برق افتاده لب می زند: -باباش مگه مرده باشه که چیزی بخواد و براش فراهم نباشه! -دور از جون... اما باباش یک ماهه که ما رو یادش رفته... بغض صدایم دست خودم نبود. امیر که اینجا نبود، همه مرا یادشان می رفت! دست زیر چانه ام می برد و با لحن دلخوری لب می زند: -ماهم خواست جلو چشمش نباشم! گفت حالش بد می شه! حیرت زده نگاهش می کنم... به خاطر حرفی که آن شب زده بودم این همه وقت رفته بود؟ تا می خواهم چیزی بگویم صدای تقه ای به در می اید و امیر محتشم با صدای بلندی جواب می دهد: -اسبمو زین کنید... می خوام خودم برم باغ از درخت سیب ترش تازه براش بچینم! https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 #پارت‌واقعی بازم یه عاشقانه زیبا و متفاوت از شادی موسوی😭🔥 یه امیر محتشم خان داره که از پارت اول ابهتش منو گرفت... یه خان مغرور و خوف و خفن که ماهرخ جسور و شجاعمون دلشو می بره و اونو زنجیر خودش میکنه!🥹 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 https://t.me/+nJMuqcWa8CFlMWU0 #براساس‌داستان‌واقعیته شخصیت های اصلی داستان هم تو کانال هستن😶‍🌫😱🥶
نمایش همه...
👍 1
Repost from N/a
_عروس دومادو ببوس یالا... یالا یالا یالا...هوهو هوهو شُله شُله شُله شُله...هو هو دستامو بالا بردم و با اون لباس عروس سفید یه قری به کمرم دادم.با دیدن کیسان که روی تخت نشسته بود نیم قر تو کمرم خشک شد. _چی شُله که اینقدر خونه رو گذاشتی رو سرت؟ گوشه لبمو گزیدم و صدامو صاف کردم : _ سلام آقا... ببخشید متوجه نشدم اومدین... بدون کوچکترین نگاه سرشو رو بالشت گذاشت. _ای خاک عالم! دستی به صورتم زدم.حالا به این مرد عبوس چطوری میگفتم شورتم زیر سرشه... آروم بالاسرش جا خوش کردم و زدم به بازوش _اقا،سرتونو بلند کنین من.. حرفم کامل نشده بود که با چشایی قرمز به سمتم برگشت. گوشه ای از شورتم و دست انداختم و با قدرت تموم از زیر سرش بیرون کشیدم اما قدرتم در برابر سر گندش کم بود. سکندری خوردم و روش پهن شدم. فاجعه ی تاریخ اتفاق افتاد. سرشو فاصله داد که از فرصت استفاده کردم و شورتو تو مشتم قایم کردم. یه نفس راحتی کشیدم که صدای نفس بلند شد : _ نمیخوای اینا رو از دهن ما بکشونی بیرون؟ آروم چشامو سمت سرش بردم که لای سینه هام مخفی شده بود. هینی کشیدم: _خاک به سرم تند تند از روش بلند شدم و اونم محتاطانه بلند شد. با قدمایی بلند نزدیکم شد. _اقا...ببخشید...چیزه...این لباس..این لباس دوستمه دو روز دیگه عروسیشه.. گفتم منجوقاشو من بزنم... اصلا بهش گفته بودم از اون اول هم نحسه ها... الان... _هیش... فاصلش با هام یه نفس بود.یه نفس عمیق نه،یه نفس معمولی! دستشو پشتم برد و سعی داشت دستمو پیدا کنه: _ این چیه قایم کردی؟ اگه به اون مرد مذهبی میگفتم شورتم زیر سرش بوده انواع و اقسام غسل هاو رو خودش انجام میداد. استرس تو تموم سلولای تنم رخنه کرده بود. با دستاش چنگی به دستم زد تا چیز مرموزو از دستم بکشه بیرون اما جا خالی دادم و تنها چیزی که انگشتاش تونست لمس کنه باسنم بود. سریع دستشو از پشتم بیرون آورد. دستپاچه از دستی که به باسنم خورده بود آروم لب زد: _ ببخشید... وقتش بود. باید تحریکش میکردم.باید دست میزاشتم رو نقطه عطف اون مرد _چیو ببخشم آقا؟شما از قصد به من نزدیکی کردی چون وقتی سرت رفت اون تو نتونستی خودتو کنترل کنی...ببخشم؟ سگرمه هاش عمیق تر شد و صورتش رو به سرخی می‌رفت.خواستم فرار کنم که دستشو به دیوار تکیه داد و مانع رفتنم شد: _تنگه...خودم گشادش میکنم... چشام گرد شد. از چیزی که تو فکر مریضم بود لبخند خرسندی زدم. اشاره ای زد به لباسم: _ کمرش تنگه واست گشادش میکنم.حالا که لباس عروس دوست داری همینو از دوستت میخرم... https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 https://t.me/+c9X7uLgHQ5JlNjU0 یه پسر مذهبی که نمیدونه با همخونه وزش چی کار کنه 😂💦
نمایش همه...
Repost from N/a
-صیغه‌ی منی! اجازه‌ات دست منه نه بابات؛ فهمیدی؟؟ ترسیده لب زدم : چی داری میگی امیرحسین؟ من که نمیتونم به بابام بگم باهاشون نمیرم تبریز چون تو راضی نیستی دست انداخت دور کمرم و تنمو به سینش چسبوند کنار گوشم پچ زد : نمیتونی؟ چطوره همین الان برم بهشون بگم دخترشون دیگه دختر نیست و زیر من زن شده! هوم؟ با استرس راهرو رو پاییدم تا مبادا یهو کسی بیاد آروم گفتم : همه چیزو خراب نکن امیر... من که بهت گفتم.... باهات راه میام.... هرچی بگی قبول میکنم.... بخاطر آبروم.... حاج بابام بفهمه سکته میکنه. من بهت قول میدم.... لاله ی گوشم رو بوسید و جوری حرف زد که قلبم از حرکت ایستاد -نه دیگه دختر حاجی! اومدی و نسازی نه باهام راه میای، نه هرچی بگم قبول میکنی یک هفته‌اس قراره بیای پیشم شب بمونی، هربار بهونه میاری حرصی نگاهش کردم و جواب دادم : آخه من چجوری بیام شب بمونم؟ حاج بابام منو میکشه اگر بفهمه حتی از فکرم گذشته که یه شب جایی بجز خونه بخوابم. تو رو خدا برگرد تو سالن، یهو یکی میاد، میبینه نیشخندی زد و بدون تغییر حالتش گفت : کجا برم؟ تازه داری تحریکم میکنی کوچولو. تنت داغ شده! چطوره علی الحساب توی اتاقت باهام تسویه کنی تا بعد.... دیگه نتونستم تحمل کنم. زیر دستش زدم و یه قدم عقب رفتم با نفس نفس گفتم : انگار یادت رفته چیکار کردی... توی مستی منو صیغه کردی! بهم.... بهم دست درازی کردی پسرِ حاج احمد. هنوزم طلبکاری؟ اصلا تو چرا؟ بذار خودم به همه بگم چه بلایی سرم آوردی تا.... با شنیدن اسمم از زبون خاله زیبا، حرف توی دهنم ماسید و گردنم چرخید سمت سالن -ماهرخ جون؟ شادی کجا رفت؟ نمیاد پیشمون؟ مامان فورا جواب داد : چرا چرا... الان میاد. نمیدونم کجا مونده این دختر یه قدم دیگه از امیر فاصله گرفتم تا قبل از اینکه متوجه علت غیبتم بشن، برگردم توی سالن که خاله زیبا دوباره گفت : -راستش امشب که همه دورهم جمع هستیم، گفتیم خوب میشه که شادی رو واسه بهزادم خواستگاری کنیم اگر حاج رسول اجازه بده همین امشب محرم بشن که اگر عمر حاج عمو به دنیا نبود، کار خیر عقب نیفته دستام یخ زد و نگاهم روی صورت امیر کشیده شد سعی میکرد ظاهرشو خونسرد نشون بده اما رگ کنار شقیقه اش نبض گرفته بود و گوشه‌ی پلکش می‌پرید دوباره کمرمو چنگ زد و با نیشخند گفت : خواستگاری کنن؟ از زن من؟ خبر داشتی و هیچی نگفتی شادی؟؟ فقط خدا به دادت برسه قلبم از حرکت ایستاد و کم مونده بود نقش زمین بشم قبل از این که حرفی بزنم مچ دستمو کشید و پرت شدم توی اتاق دستش سمت کمربندش رفت و حین باز کردنش، چشمکی زد و گفت : سکس با هیجان لذتش بیشتره. نه دختر حاجی؟ دستمو روی سینه‌ی ستبرش گذاشتم و لرزون گفتم : امیر... امیر جانم... یه لحظه گوش کن به من... من هیچی نمیدونستم... هولم داد روی تخت و با یه دستش هر دو دستم رو بالای سرم قفل کرد. دست دیگه‌اش دامنم رو بالا زد و گفت : -میخوام همونجوری که زیرم ناله میکنی و جیغ بکشی باشی شادی... عین همیشه! سورپرایز دارم واسه عمو رسول و زنش! لبامو به شدت زیر دندونام فشار دادم تا مبادا صدام بلند بشه که دست سردش بین پام نشست و هق هقم بلند شد جوری انگشتای کشیده‌اش رو حرکت میداد که عین مار به خودم میپیچیدم زیپ شلوارش رو باز کرد و با اولین ضربه چشمام سیاهی رفت اما دست بردار نبود درست همون لحظه در باز شد و صدای مامان رو شنیدم : شادی معلومه کجایی؟ زیبا میگه.... انگار تازه متوجه وضع ما شد که جیغ بلندی کشید و گفت : اینجا چه خبره ذلیل شده ها؟؟؟؟ چه غلطی دارین میکنین؟؟؟؟ https://t.me/+1sHcyjAFlBAzMzg0 https://t.me/+1sHcyjAFlBAzMzg0 https://t.me/+1sHcyjAFlBAzMzg0 بیشتر از 900 پارت آماده ♨️ بوکسور وحشی از #پارت‌اول دختر بیچاره رو جوری شکنجه میده و اذیت میکنن که فکر میکنن بچه تو شکمش مُرده.... 🛑 فکر میکنه دختری که دادگاه به زور عقدش کرده، خیانت کرده و هر بلایی سرش میاره تا اینکه.... https://t.me/+1sHcyjAFlBAzMzg0
نمایش همه...
سونای🌙| سارال مختاری

سونای 🌙 یعنی ماه شب چهارده؛ یعنی رسیدن عاشق به معشوق؛ یعنی ۳۱ شهریور پایان خوش🌱 به قلم سارال مختاری ✍️ همه‌ی رمان‌های منتشر شده @saralnovels تبلیغات ⁦👇🏻⁩ @saraladv کپی حتی با ذکر اسم نویسنده پیگرد قانونی دارد ❌️ انسان باشیم🪴

هاکان مردی دو رگه ای ایرانی و ترک... اون پسرِ یه فرد قدرتمند توی ترکیه اس اما یه شب که اقا هاکان میره دریا ، الا دختری زیبا و لوند ایرانی رو توی ساحل پیدا میکنه ... از همون شب الای زیبا میشه دردسر  شیرین آقا هاکان ! یه سرجهازی که هاکان هرجا میره باید با خودش ببره ... دردسر آقا هاکان وقتی بیشتر میشه که الا خانوم با دلبری و لوندی های ذاتیش دل آقای خاص رو میره و ... https://t.me/+tpYVlBLJ231jMWFk
نمایش همه...
👇👇
نمایش همه...
#part_100 -این دختره‌ی اسکلو ولش کن مشخصه گداس لباساشو نگاه! دخترک چانه اش لرزید از این همه بی انصافی او تنها بی پول بود حقش این بود که این همه تحقیر شود؟ سینی حاوی جام های شراب از دستش سر خورد و کمی فقط کمی از لباس بیتا لکه شد. -کوری مگه بیشعور عوضی؟ کی توی گدا‌ی چرکو راه داده؟ بیتا آنچنان عصبی بود که بی توجه به اطرافش سیلی محکمی نثار صورت دخترک مظلوم کرد. بغص دخترک رها شد و دست روی گونه اش گذاشت او همیشه همان بود بی زبان! -وای بیتا ترسوندیش فک کنم از ترسش پریود شده! شلوار سفیدش خونی شده نگا! -گمشو برو بابا دختره‌ی هرزه تا اینجا رو نجس نکردی! پول کار کردت چقدره بدمت گورتو گم کنی بری! https://t.me/+3kavLsQY7FI1NjE8
نمایش همه...
👍 1
#part_100 -این دختره‌ی اسکلو ولش کن مشخصه گداس لباساشو نگاه! دخترک چانه اش لرزید از این همه بی انصافی او تنها بی پول بود حقش این بود که این همه تحقیر شود؟ سینی حاوی جام های شراب از دستش سر خورد و کمی فقط کمی از لباس بیتا لکه شد. -کوری مگه بیشعور عوضی؟ کی توی گدا‌ی چرکو راه داده؟ بیتا آنچنان عصبی بود که بی توجه به اطرافش سیلی محکمی نثار صورت دخترک مظلوم کرد. بغص دخترک رها شد و دست روی گونه اش گذاشت او همیشه همان بود بی زبان! -وای بیتا ترسوندیش فک کنم از ترسش پریود شده! شلوار سفیدش خونی شده نگا! -گمشو برو بابا دختره‌ی هرزه تا اینجا رو نجس نکردی! پول کار کردت چقدره بدمت گورتو گم کنی بری! https://t.me/+3kavLsQY7FI1NjE8
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.