cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

wandering_girl♥️👻

🩸اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید🩸 #دختر_سرگردان♥️ ژانر:جنایی ، معمایی ، عاشقانه، مافیایی🩸 پارت گذاری روزانه"به جز جمعه ها"♥️ Link: @wandering_girll

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
3 318
مشترکین
-624 ساعت
-427 روز
-71130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Wandering🔞girl♥️👻 #part491 #تیانا بزور مهسا رو با روشام فرستادم بیرون بلکه یکم تنها باشن و مهسا بتونه حداقل یه حرکتایی بزنه و از حسش نسبت به روشام مطمئن بشه. خودمم رفتم بالا تا وسایلامو جمع کنم . من حتی نمیدونم چند روز قراره اونجا بمونیم تا ببینم چند دست لباس بردارم ،ولی خب اگه چیزی لازم بود میرم میخرم دیگه . یه ساک کوچیک برداشتم و توش دو دست لباس ورزشی‌ برداشتم و تو یه ساک دیگه حوله لباس زیر و کنارشم جوراب گذاشتم . باقی چمدون و پر کردم از شلوار و تیشرت و چند دست لباس شیک و بعدشم لوازم آرایش گذاشتم توش. یه ساک ست چمدونمم برداشتم و توش کفش و کتونی گذاشتم. خب اینم تمومه دیگه چه کاری مونده؟! تقریبا همچیز و جمع کردم ، ساعت و نگاه کردم که دیدم به‌ این زودی ساعت شد چهار‌ بعد از ظهر اما مهسا اینا هنوز بعد از سه ساعت برنگشتن. نگران شدم واسه همین سریع گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به مهسا که بعد از چندتا بوق بالأخره جواب داد و نفس راحتی کشیدم. _بله +مرض و بله کجایید پس سه ساعته رفتی از ایران نوار پیدا کنی؟ _نخیر با روشام اومدیم بستنی بخوریم مشکلی هست؟! +اووو چه غلطا پس سبب امر خیر شدم نه؟! واسه منم بگیر بیارااا شهیدت میکنم نگیرید _باشه بابا مثل این حامله ها که ویار میکنن رفتار میکنی چرا تازه دکتر گفتش چیزای سرد خوب نیس واست +تو بگیر بیار من میزارم تو ماکروفر گرم میشه خیالت راحت ، ببین منو مهسا خوب حواستو جمع روشام کن ببین هنوزم فکر میکنی دوسش داری یا نه _باشه باشه خدافظ لبخند کمرنگی‌ زدم و طاق باز دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم ، دیشبم دوباره کابوس دیدم و نتونستم بخوابم واسه همین زیر چشمام گود افتاده و همش خمیازه میکشم با صدای زنگ گوشیم به ناچار چشمامو باز کردم. ای لعنت بر آدم مزاحم داشتم چرت میزدماا ، گوشی رو برداشتم و متعجب به اسم شایان که افتاده بود رو گوشی نگاه کردم ، این معمولا این موقع روز زنگ نمیزد چیشده یعنی؟!
نمایش همه...
❤‍🔥 15👍 2
تا کی میخوای از بابات پول بگیری؟ بیا یادبگیر چطور خودت مستقل باشی👇 https://t.me/+IVzSUIUkVc40ODY0
نمایش همه...
Wandering🔞girl♥️👻 #part490 #آرتا _خب خوبه باز همش استرس داشتم نکنه بهتون گیر‌ بدن و نتونید برید +نه نگران نباش مشتریه کله گندست هرکاری ازش برمیاد. بعد رو کردم سمت روشام ازش‌ پرسیدم: +تو که مشکلی نداری نه؟! _نه همچیم آمادست خیالت راحت ، تو خوبی داداش رنگ و روت پریده انگار دیشب نخوابیدی؟! +نه خوبم گشنمه یچیز بخورم بهتر‌ میشم. _تیانا دخترم حالت بهتره؟! سرمو بلند نکردم ولی ناخودآگاه گوشام تیز شد تا جوابشو بشنوم که گفت: +اره شیدا مرسی‌ بهترم _دروغ میگه شیدا جون دیشب نتونست بخوابه اصلا به حرفای منم که گوش نمیده قاشق مربا خوری بی حرکت تو دستم خشک شد و انگار یه چیز‌ درونم فرو ریخت ، عذاب وجدان گرفتم یعنی؟! عصبی قاشق و گذاشتم سرجاش و بلند شدم. +راحله قهوه منو بیار‌ اتاقم #تیانا به لباساش دقت کردم و فهمیدم که همون لباساییه که دیشب اون پسره استوری کرده بود. با پام از زیر‌ میز محکم زدم با ساق پای مهسا که دهنشو ببنده اما فایده ای نداشت . یه ثانیه فقط واسه یه ثانیه حس کردم آرتا وقتی شنید نتونستم بخوابم ناراحت شد ولی بیشتر از دو ثانیه طول نکشید که بی‌حوصله بلند شد و رفت. _تیانا تو چیزی لازم نداری بگیرم برات؟! لبخند مهربونی به روشام زدم و با فکری که به ذهنم رسید گفتم: +چرا راستش بی‌ زحمت یه چیز‌ میخوام منتهی تو نمیتونی به مهسا میگم من بی‌ زحمت باهم برید بخرید. بعد برگشتم به صورت وحشت زده مهسا لبخند شیطانی ای‌ زدم و گفتم: +مگه نه مهسا جون؟! از لای دندوناش گفت: _آره گلم چرا که نه حتمااااا چی‌ میخوای ؟! خم شدم در گوشش و آروم گفتم: +نوار بهداشتی میخوام _چییییی؟! آروم جوری که فقط من بشنوم گفت: _آشغال عوضی من و با روشام میفرستی بیرون واست نوار‌ بهداشتی بگیرم!!!
نمایش همه...
😁 30👍 5
رفیق گلم تو کشوری هستیم که بدون درآمد دلاری نمیتونی امور زندگیت رو بگذرونی یبار امتحان کن و عضو کانال ما شو بقیه اتفاق های خوب زندگیت با ما:👇🏻👇🏻 Link
نمایش همه...
Wandering🔞girl♥️👻 #part489 #آرتا همینکه سوار ماشین شدم به فرید زنگ زدم _سلام قربان بفرمایید +سلام فرید صبح بخیر ، دیروز کارای اون کارکنی که دستش قطع شده بود چیشد؟! _قربان دکتر گفت که با موفقیت تونست پیوند بزنه و از طرفی هم بهش یک ماه مرخصی دادم و گفتم اگر‌نخواد ادامه بده مشکلی نیست و درضمن همونقدر که گفته بودید هم حقوقش رو دادم بهش و حقوق باقی کارکنان رو هم پرداخت کردم. +خب خوبه کارای اسلحه ها چیشد دارن بسته بندی میکنن ؟! _بله قربان همچی تمومه تا دو ساعت دیگه بسته بندی انجام میشه و آماده بار زدن میشن. +مرسی‌ خسته نباشید هواپیماش فردا چه ساعتی میاد اینجا؟! _امم قربان فردا ساعت شیش صبح هواپیما فرود میاد و ما تا هشت بار میزنیم و شماهم ساعت هشت و نیم باید سوار‌ بشید. ماشین تو پارکنیگ پارک کردم و وارد عمارت شدم وقت صبحونه بود و انتظار‌ نداشتم ولی همرو پای میز دیدم و اومدم خودمو بزنم به ندیدن و برم اتاقم که شیدا صدام کرد. _آرتا ای بخشکی شانس الان وقتش‌ بود آخه کاش یکی دو ساعت دیگه میومدم ، وایسا ببینم چرا؟! مگه کار اشتباهی کردم؟ نه معلوم که نکردی جزوی از روتینه زندگیته مثل وحشیا بزنی‌ دختر مردمو ناقص کنی . وای‌ خب‌ به من چه میخواست استخرمو کثیف نکنه. بالاخره جنگ تو مغزم و پایان دادم و پرو پرو رفتم سر‌ میز و نشستم. +جانم شیدا صدام کردی؟ _آره میخواستم بگم بیا سر‌ میز‌ که خودت اومدی راستی تایم سفرتون کیه؟! صدامو صاف کردم ک خیلی جدی روبه همشون گفتم: +فردا صبح ساعت هشت و نیم باید فرودگاه باشیم همه امشب آخرین فرصتشونه تا هرچی میخوان رو جمع و جور کنن تا دیگه فردا معطل کسی نشیم. _خب تو فرودگاه که میرید بهتون گیر‌ نمیدن؟! +چوم هواپیما رو اون فردی که اسلحه خواسته می‌فرسته مجوزشم داره ما فقط پاسپورت نشون میدیم و مهر خروج میزنن همین.
نمایش همه...
😍 26👍 6
دوست داری وارد کار ترید 💸بشی ولی نمیدونی روی چی سرمایه بریزی بیا کانال زیر بهت میگه چیکار کنی👇❤️‍🔥 Link
نمایش همه...
Wandering🔞girl♥️👻 #part488 #تیانا +یاد بگیر اومدن یه آدم توی زندگیت به معنای همیشه موندنش نیست ، پس حال خودتو به حضور آدما وصل نکن، به رفتار و حرفاش عادت نکن ، فکر نکن اگه اون نباشه تو نمیتونی. همینجور که قبل اون تونستی ، بعد اونم میتونی پس بگو ،بخند ، برقص ، زندگی کن فقط برای کسی که تو آینه میبینی ، فقط همونه که آخر قصه کنارته. _آره موافقم باهات کاش هممون به این سطح از فکر برسیم اونوقت دیگه کسی افسرده نمیشه و میتونستیم درصد بیشتری مردم شاد داشته باشیم. بعد خم شد و دستم و گرفت و مهربون گفت: _شاید نتونم مثل شروین داداش خوبی برات باشم ولی میتونم خواهر خوبی برات باشم #آرتا با صدای خنده ینفر بالا سرم چشمامو باز کردم و متعجب دور و اطرافمو نگاه کردم و تازه فهمیدم چخبره. +زهرمار‌ رو آب‌ بخندی _پسر اینجا ام جای خوابیدنه مگه آخه دستکشارو از دستم بیرون آوردم و گفتم: +فکر کنم دوساعتی داشتم به کیسه ضربه میزدم که دیگه خسته شدم و نفهمیدم چجوری همینجا خوابم برد ، واسه خودمم عجیبه من هرجایی نمیتونم بخوابم. _احتمالا زیادی خسته بودی واسه اونه ، حالا چرا دو ساعت تمرین کردی مشکلی پیش اومده؟! +نه چطور مگه؟! _دیگه من رفیق هشت سالمو نشناسم که باید برم بمیرم ، تو هروقت اعصابت خورد میشه میای اینجا و مثل روانیا بوکس کار میکنی . +نمیدونم فرشاد هرچی‌ بیشتر‌ میرم جلو انگار مشکلاتم بیشتر میشه جوری که حس میکنم تا الان هیچ کاری نکردم و هنوز سر خونه اولمم. _خب این عادیه چون هرچی‌ بالاتر بری‌ به مراتب مشکلاتی که باهاشون روبه رو میشی هم سطحشون تغییر میکنه.... اون شب تا خود صبح با فرشاد چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و نزدیکای صبح بود که یه ساعت خوابیدم و بعدش بلند شدم تا برم دنبال کارام. یه کاغد یادداشت گذاشتم کنار فرشاد و نوشتم: +من دیگه رفع زحمت میکنم کار‌ زیاد دارم چون فردا پرواز داریم میریم آمریکا برگشتم پیام باز بهت سر میزنم ، مدیونی اگه کار یا مشکلی داشتی خبرم نکنی بچه مراقب خودت باش.
نمایش همه...
😍 31👍 3
درآمددلاری 😳💸 @Link💵
نمایش همه...
Wandering🔞girl♥️👻 #part487 #تیانا همچی رو واسش تعریف کردم‌... اینکه یه پسر‌ بانمک یهو اومد تو زندگیم و فرصت هیچکاری رو بهم نداد و مثل یه بچه تخس فقط مجبورم می کرد کل تایم زندگیمو با خودش باشم‌. _یعنی جدا هیچ حس دیگه ای بهت نداشت؟! با این سؤالش یکم تو فکر فرو رفتم... نمیدونم داشت؟! ولی تاحالا بهم نگفته بود ولی اگه میگفت من حسم بهش تغییر می کرد؟! نه مسلما نمیتونستم یهو بیام با کسی که به چشم برادرم بهش نگاه میکنم برم تو رابطه که. ناخودآگاه زمزمه کردم: +نمیدونم مستقیم بهم نگفته بود ولی اینو میدونستم چون همیشه بهم میگفت که من شبیه خواهرشم و دلیل اصلی دوست شدن من و شروین همین بود شروین چون هنوز مرگ خواهرشو قبول نکرده بود من و به جای خواهرش گذاشته بود. _خب خودت چی بالاخره اونم یه پسر بود و باتوجه به عکسی که ازش دیدم پسر جذابی بود تو خودت نشده بود تاحالا دلت بخواد یه رابطه فراتر باهاش داشته باشی؟! +نه خب قرار نیست با هرکس صمیمی میشی صرفا قراره بعدا بهش حس پیدا کنی بعدشم شروین از من کوچکتر بود و من فقط اونو صرفا یه پسر بچه کوچولویی میدیدم . اون فقط به یکی نیاز دارشت تا وقتایی که تنهاست یا وقتایی که نیاز به یه خواهر‌بزرگتر داره کنارش باشه و من با کمال میل این وظیفه رو قبول کرده بودم. _ولی جدا حس میکنم خیلی سخت باشه . +چی؟! _اینکه به یکی وابسته باشی و جلو چشمت ازت بگیرنش بهت حسودیم میشه خیلی خوب تونستی باهاش کنار بیای. لبخند غمگینی زدم و به روزایی فکر کردم که پیش تراپیست میرفتم و با همه قطع ارتباط کرده بودم جوری که انگار تیکه بزرگ پازل زندگیم گم شده باشه یا اون روزایی که نه باشگاه میرفتم نه دانشگاه نه سرکار و از صبح تا شب تو پارکنیگ به موتورش زل میزدم و حتی نمیتونستم بخاطرش گریه کنم. اما اینارو به مهسا نگفتم در عوض گفتم:
نمایش همه...
👍 27😭 3💔 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.