cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ً ًبیقرار ۲ ً ً کانال رمان

عمـری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم در دام چــو مرغ از هوس دانه بماندیم ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها ما با دل خود بر ســـر افسانه بماندیم 👌🤞🌹🍃

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
4 201
مشترکین
+424 ساعت
+67 روز
+430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

ساده ترین درسِ زندگی این است: ”هرگز کسی را آزار نده ”
نمایش همه...
1
من نميدونم چرا اعضاي گروهمون کنسرت نميذارن؟؟؟؟ آخه اکثرا خواننده هستن!!!!. فقط پيامهاروميخونن ...😁😜😂😂😂😂😂
نمایش همه...
1
آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده به نام دیدم که میگم
نمایش همه...
2
🍃🌸آرزو میکنم 🧁لحظه هاتون چون 🍃🌸 بهار گلبارن 🧁و قلبتون چون آفتاب 🍃🌸پراز امید باشد 🧁عصرتون شـاد 🍃🌸وزندگیتون به زیبایی تابلوی آفرینش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نمایش همه...
2
سلام چند سال پیشا زمانی که مجرد بودم توی موسسه زبان تدریس میکردم ، یه همکاری داشتم که مدام ازم قرض می‌گرفت بعد خورد خورد پس میداد که پولم حیف و میل میشد یعنی کلا عادت کرده بود هر ترم تا حقوق می‌گرفتیم از من قرض میکرد یه بار دو روز مونده بود حقوق بگیریم به من گفت حقوق که گرفتیم یه تومن به من قرض بده می‌خوام بذارم تو حساب امتیاز وام برام‌ محسوب بشه وام بگیرم(منم اونموقع نامزد بودم و جهاز میخریدم) گفتم کل حقوق من هشتصد تومنه ، هیچی هم که خودم خرج نکنم همشو بدم به تو ، باز یه تومن نمیشه فکر میکنید کم آورد؟ خیر 😂 گفت خب دویست تومن هم از بابات اینا بگیر بذار روش بده من بعد خورد خورد پس میدم میگفت من به بابام اینا قول دادم ، گفتم نگران نباشند من از تو میگیرم(نشستن خانوادگی واسه کل حقوق من نقشه کشیدن🥲 ) گفتم بعد ، بابام اینا نمیگن پس تو توی اون موسسه چه غلطی میکنی که پول تو جیبیتو ما باید بدیم بعد من هر دفعه حقوق میگیرم مامانم حسابشو داره ، باید بریم باهم جهاز بخریم خلاصه دیگه دید من درگیر جهاز خریدنم بیخیال شد وگرنه هر ترم قبل از حقوق واسه پول من یه چاهی کنده بود 😂😂 •داستان زندگیتو بفرست برامون ♥️☝️
نمایش همه...
👍 2 1
═══‌‌‌‌♥️حــریم عــشــق ♥️═══ #پارت_229 با تکون خوردن شونه م به خودم اومدم چشمامو باز کردم چشمم افتاد بهش که بالا سرم وایستاده بود و با اخم نگام می کرد . خمیازه ای کشیدم و نشستم سرجام نگاهی به دور و برم انداختم: چی شده؟ با همون اخم گفت: چرا اینجا خوابیدی ؟ _نمی دونم دیشب اینجا نشستم همین جام خوابم برد . _پاشو برو تو اتاقت . هنوز خوابم میومد و دلم می خواست همین جا رو کاناپه بخوابم . _ چرا سر صبحی انقد بد اخلاقی می کنی تو . چپ چپ نگام کرد یه دفعه یه ابروشو داد بالا قیافه ش یه جوری شد تا خواستم بگم چیه دیدم اسلحه شو در اورد ‌و سریع برگشت .. همزمان صدای اشنایی تو گوشم پیچید: بنداز اسلحه تو زود.... از پشت سر آراز نگاه کردم با دیدن سامیار خشکم زد ...این ،اینجا چی کار می کنه . داد زد : بهت میگم بنداز اسلحه تو . آراز مجبور شد اسلحه شو انداخت رو میز. بلند شدم و کنار آراز وایستادم . سامیار چند قدم اومد جلوتر: به خیال خودتون فرار کردید و دست کسی نمیرسه بهتون اره؟ داشتم فکر می کردم این ویلای رادمهر درو پیکر نداره نگهبان نداره ؟! اخه چه جوری اومده تو؟ اصلا چه جوری پیدامون کرده از کجا فهمیده اینجاییم . نتونستم از این بیشتر تحمل کنم و همین سوال رو پرسیدم : چطوری پیدامون کردی؟ پوزخندی زد : خیلی راحت بود پیدا کردنت .چند روزبود که منتظر بودم از گوشیت استفاده کنی تا خطت رو ردیابی کنم ... دیشب که پشت مانتیور بودم بالاخره تونستم ردت رو بزنم .مکالمه ت طولانی هم بود ... اون بابای بیچارتم گول زدی گیسو ! _درست حرف بزن سامیار .. _من هر جور که دلم بخواد حرف میزنم ... تو گند زدی به همه چی ساده از این کارت نمی گذرم . الانم به سرهنگ و بقیه نگفتم که تونستم پیداتون کنم .خودم تنهایی اومدم اینجا . اول آراز رو می برم تحویل میدم و بعدش با تو کار دارم . آراز پوزخندی زد و گفت: خط و نشون نکش بچه ... صدای متعجب رادمهر از پشت سرمون اومد: اوهه چه خبره اینجا؟! ای بابا آراز باز تو اومدی با خودت دردسراتم اوردی داداش ؟ این کیه دیگه اول صبحی با اسلحه اومده استقبال تون هان؟ باز چی کار کردید شما دو تا؟ ماشالا همه هم که دنبال تونن .... پوفی کردم و کلافه برگشتم سمتش باز این وراج اومد : دو دیقه دندون به جیگر بگیر .. ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
نمایش همه...
═══‌‌‌‌♥️حــریم عــشــق ♥️═══ #پارت_228 گوشم رو چسبونده بودم به در ولی دریغ از اینکه بتونم یه کلمه بشنوم . یه دفعه در باز شد و پرت شدم تو ..ولی خداروشکر به جای زمین افتادم تو بغلش .به قیافه ی اخموش لبخند دندون نمایی زدم و ازش فاصله گرفتم . گوشی مو انداخت تو بغلم دو دسته گرفتمش : چی گفت بهت؟ همون طور که برمی گشت تو اتاقش گفت : بار اخرت باشه گوش وایمیستی ... پشت سرش رفتم  و تکیه دادم به دیوار : چی گفت چی گفتی؟ نشست رو تختش : فضولی؟ سرم رو به معنی اره تکون دادم . _اماده باش برای فرداشب میرم . بهت زده گفتم: یعنی بابام مخالفتی نکرد؟ بدون اینکه جوابم رو بده سیگاری روشن کرد و دراز کشید رو تخت رفتم سمتش: آراز ... کلافه گفت: نبرمت میگی من به خاطر تو فراری شدم بخوام ببرمت اینجوری مثل کنه پیله می کنی همش .. دو دیقه ساکت باش اروم بگیر دیگه .وقتی میگم فردا شب میریم یعنی چی؟ هاان؟ یعنی بابات مخالفتی نکرده دیگه . از حرف زدنش خنده م گرفت : خب حالا چقدر تند میری ..بد اخلاق... ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
نمایش همه...
═══‌‌‌‌♥️حــریم عــشــق ♥️═══ #پارت_227 پشت در اتاقش وایستادم میدونستم که قبول نمی کنه با بابا حرف بزنه اصلا دلیلی نداشت که باهاش صحبت کنه وقتی تو حرفاش خیلی واضح بهم می فهمونه هیچ علاقه ای بهم نداره . این همون چیزیه که نمی خوام بابا یا مامان فعلا راجبش چیزی بفهمن . هر چند که بعید می دونم آراز با بابام حرف بزنه ولی اگه حرف بزنه و بهش بگه بهم علاقه نداره چی ؟؟ می دونم بابا تا از آراز مطمئن نشه نمیذاره من باهاش برم دبی می ترسم آراز هم با این همه غرورش یه جوری حرف بزنه که بابا کلا مخالفت کنه . پووووف مخم رد داد دیگه .هر چه باداباد . دو تقه به در اتاقش زدم صدای ارومش اومد: بیا تو . درو باز کردم و رفتم داخل رو تختش دراز کشیده بود . رفتم بالا سرش وایستادم بدون اینکه چشماش رو باز کنه گفت : چی می خوای؟ _یه چیزی می خواستم بهت بگم ... _بگو نشستم کنار تخت : بابام ...می خواد باهات صحبت کنه . آروم چشماش رو باز کرد و نگام کرد .آب دهنم رو قورت دادم: زنگ بزنم بهش؟ نشست رو تخت منتظر بودم مخالفت کنه و بگه نه که یهو گوشی مو از دستم کشید و گفت: برو بیرون . با تعجب نگاهش کردم : هان؟ اشاره ای به در داد ... _میشه بمونم ببینم چی می خواد بهت .... نگاهش انقدر وحشتناک شد که فرار رو ترجیح دادم ..بلند شدم رفتم بیرون درو بستم و پشت در گوش وایستادم . چند لحظه همون جا وایستادم ولی صدایی ازش نیومد .. هر چی منتظر موندم صدایی نشنیدم مگه زنگ نزد . خوب که گوش دادم متوجه ی یه زمزمه ی آرومی شدم و دو هزاریم افتاد که رفته تو بالکن . کلا هم آدمیه که اروم حرف میزنه اینم شانس منه دیگه . ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
نمایش همه...
#رمان #حــریم_عــشــق
نمایش همه...