Movie_Book_Saad
محمدصالح فصیحی - نویسنده @saadadmin کانال موسیقی: https://t.me/musicesaad
نمایش بیشتر329
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
-930 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
#نقدیادداشت_مارکسیستی
#نقدیادداشت_کتاب
#سیمره
#محمد_صالح_فصیحی
سلطهگری – محمدصالح فصیحی
واژهی چهارم: سیادت.
هژمونی یا برتری، و یا سیادت، که معنایِ کاملتری را متبادر میکند حاملِ دو معنیست. معنیِ اولش سلطه است - چنانکه در اصطلاحِ هژمونیسم میآید – و معنیِ دومش رهبریست – که دارایِ مفهومی از اجماع و اتفاق و اتحادست. یکجور همبستگی و عملِ جمعی، که هدایتگری میکند. یکجور رهبری. این رهبریست که در متون مارکسیستی رایجتر است – بهنسبتِ معنیِ اول، که سلطه بود.(هرچند چنانکه در ادامه میآید، هژمونی دارای معنایی دوگانه و متقابل است، معنایی متضاد.)
هم لنین و استالین و هم مائو و گرامشی، از هژمونی صحبت کردهاند، منتهی مهمترین جوانبِ این مفهموم را گرامشی نوشته است. خصوصاً در دفترهایِ زندان. گرامشی، در ١٩٢۶ و پیش از زندان افتادنش، هژمونی را به کار گرفت تا به نظامِ اتحادهایی اشاره کند که طبقهی کارگر باید برایِ واژگونکردنِ دولتِ بورژوایی پدید آورد؛ تا به عنوانِ پایهیِ اجتماعیِ دولتِ کارگران بهکار آید.
گرامشی، هژمونی را برای توضیحِ قدرتِ مجابکنندگیِ رضایت یا وفاق عمومی مردم، در برابر مناسبات طبقاتیِ نابرابر به کار برد. یعنی چه؟ یعنی آن گروهِ خاصِ اجتماعی-اقتصادی، آن اقلیتی که ایدئولوژیش را توانسته صرفاً بهظاهر، یا واقعاً و بهباطن، در محدودهیِ خودش – مثلاً یک کشور – بگستراند، آن گروهی که پیوندخوردهیِ پول و قدرت است (١)، رهبریِ خود را(٢) بهنحوی تکمیل و اجرا میکند، که گروههایِ زیردست میبینند – و یا طبقِ کاذببودنِ آگاهیِ نشاتگرفته از ایدئولوژی، خیال میکنند و تصور میکنند – که همدستی و همکاری با آن گروه و آن اقلیت و آن رهبری، در جهتِ پیشبرد و پیشرفتِ اهدافِ عمومیست(٣).
گرامشی پیش ازین در بحث از جلوههایِ متفاوتِ سلطهی بورژوایی، دولت را، قهر بهاضافهیِ اجماع توصیف میکند. من قهر و اجماع را سوای تعاریفِ کاملتر یا گاه متفاوتی که در متون مارکسیستی میآید، از لغتنامهها تعریف میکنم:
قهر: چیرهشدن و غلبهکردن؛ خوارکردن، غضب و خشم و کین(دهخدا).
اجماع: عزمکردن بر کاری، اتفاق¬کردنِ جماعت بر کاری، متفقشدن(دهخدا)، اتفاق و هماهنگیِ گروهی در امری(عمید).
با این تعریف است که دولت (میتوانید سیستم یا نظام هم بخوانیدش؛ مثلاً نظامی مقدس، مقدستر از خودِ خداوند، مقدستر از هرآنچه که هست.(درین مقدس-مقدسگفتنِ برایِ نظام-سیستم، به این هم بنگرید که تقدس، سوایِ امورِ مادیست، تقدس به عوالمِ دیگر و ماوراء مربوط میشود، و پیوندِ تقدسِ معنوی – در جامعهیی که دین در بطنِ مردم بوده است – با نظام-دولتِ مادی، چگونه دست گذاشته میشود رو مجابکنندگیِ مردم، توسطِ آنچه که مردم – یا بخشی از مردم – قبولش دارند. این امر به این معنیست که سیستم، از یکسو خودش را نظرکردهیِ خدا می¬داند – البته که خودش یک خدا را رو صندلی مینشانَد و امامِ عصر را هم قربانی میکند به پایش – و از یکسو دست میگذارد رو مواردِ موردِ قبولِ فرهنگِ عامه، تا خودش را بازتولید کند و خودش را از بطنِ مردم نشان دهد و خودش را مثلاً ایرانی-اسلامی جلوه دهد.)) میشود ترکیبِ خشم و کین و کینه و قهر، با اجماعِ گروهی. یا یک عدهیِ خاصی.
اما بعدتر گرامشی بر آن میشود که در شرایط نوین، طبقه، سلطهیِ خود را نه صرفاً از راهِ قهر و خشم، بلکه از آنرو حفظ میکند که قادرست از منافع محدود و رستهیی خود فراتر رود و نوعی رهبری اخلاقی و فکری اِعمال کند.
این رهبریِ اخلاقی و فکری، در خودِ تعریف ایدئولوژی که در متون قبلی گفتیم، مستتر هست؛ آنچه اهمیت دارد ترکیبکردنِ سلطهگریست با هدایت و رهبری و برتری، با قدرتی که بتواند شما را مجاب کند تا زیرِ پرچمش، تا زیرِ مقبولیتش، هرآنچه را که از تو میخواهد، گوش بدهی و عمل کنی؛ یکبار خیلی علنی – مثلِ خیلِ قلیلِ بسیجیها و حکومتیها – و یکبار با وعدهها و ترساندنهایِ عجیب و غریب، و خیلی هم مخفی یا زیرپوستی – مثلِ عامهیِ مردم - تا کاری کنی-فکری کنی، تا به ادامهیِ این روند، به ادامهیِ بازتولیدِ این سیستم، به ادامهیِ رنجِ این مردمانِ رنجبَرِ مجبورشده، منجر شود. (سیستمِ نامقدس، با عدمِ فهم نسلبندیِ طبقاتِ اجتماعی، و ارتجاعِ مذهبی-سنتیش، اگر همین روندِ اخلاقی-فکری را اعمال کند، صرفاً تیشه به ریشهیِ خودش میزند البته.)
گروههایِ مسلط یا خواصِ نظام، نهادها و سازمانهایی را میسازند و عَلَم میکنند و این را نشان میدهند که آنها در مقامِ خواص، در مقامِ متفکران، در مقامِ تنهاکسانی که میتوانند فکر کنند و بفهمند و حکومت کنند و کار انجام دهند و سر از همهچیز دربیاورند، این، فقط آنها هستند که میتوانند و باید، بر همهیِ مایی که بر قدرت نیستیم حکومت کنند.
👍 5
ازینرو، به اصطلاحاتی نظیرِ حکومتِ ما، اقتصادِ ما، نظامِ آموزشیِ ما، فرهنگِ ما، امنیتِ ما، دست میزنند و در بوق و کرنا میکنند، و برایش فقط و فقط، از قهر استفاده میکند. چراکه این سیستمِ نامقدسِ ما، هنوز نوین نشده تا بتواند به راهِ دیگری، سوایِ خشم و جنگ، رو بیاورد.
معنایِ سیادتِ قاموسی در لغتنامه اینست: شرف و سرورییافتن، بزرگی و مهتری(عمید).
مهم نیست که فکر میکنید که آنها نه بزرگند و نه آقا و نه برتر، مهم اینست که چه فکر کنی و چه فکر نکنی، به شکلِ علنی، آنها خود را در مقامِ آقا و رهبر و سرور و برتر و اشرف، نشاندهاند و حکومت میکنند و بر مال و جان و افکارتان دست گذاشتهاند و برایِ این امر هم از خودتان – مادی یا معنوی – تغذیه میکنند. این همان سلطهگری-رهبریست.
در رمانِ آتش بدون دود نیز این سیادت وجود دارد. در نظامِ پهلوی، سلطهگریِ خودِ پادشاه از یکسو و سلطهگریِ کشورهایِ بیگانه از سویِ دیگر، به وضعیتی منجر میشود که در آن، اقتصاد و امنیت و فرهنگ، دستاویز غریبگان میشود و دستاویزِ به حراجرفتن. دستاویزِ نابودی. فقر و آمارِ سلامت، حکومتِ نظامی و سیاستِ منفعل، و دیگر موارد، از سلطهگریِ احمقانهیِ پهلوی نشات میگیرد.(بگذریم ازینکه نفسِ سلطنت-پادشاهی - با تاج یا بیتاج، طلایی یا مشکی و سفید - اقرار به خدایگونگیست و اعتراف به بتوارگی انسانی، و بهتبعش پرستشِ آن، ازینروست که بت، در تمامی معانیش مذموم است و مکروه و در نگاهی عرفانی، حرام حتی. بت، شرک است. بتپرستی هم. بت، شی است؛ بتپرستی، شیوارگی. بت، شی است، انسان هم، اشیاء هم، نماز و روزه و زن و فرزند و راز و نیاز هم حتی. بنگرید به تذکرهالاولیای شیخ عطار نیشابوری.)
در تذکرهالاولیایِ عطار، آمده است که: بر توانگران تکبر کردن، و بر درویشان متواضعبودن، از تواضع است. و یا: تواضع آن بود که هرکه در دنیا بالایِ توست بر وی تکبر کنی، و با آنکه فروتر است، تواضع کنی.
یعنی تواضعی که افتادگی و نرمخویی و خشوع معنی شده است، در برابر گردنکشان و متکبران، همان تکبر است. همان تکبرکردن و گردنکشیدن. همان جنگیدن و سر خمنکردن. چنانکه در رمان آلنیاوجا میجنگد. با تفنگ یا با سخنرانی. با حرف یا عمل.
👍 6
استادِ گرامی، عبدالرضا فریدزاده، منت گذاشتهاند و لطف کردهاند، و این متن را دربارهی من و متنهایم در کانال شعر و نمایششان، منتشر کردهاند.
ممنونم از محبت ایشان.
👍 8
Repost from N/a
خوبان ارجمند. با درود و احترام.
خوشبختانه چند ماهیست که شاهد گره خوردن دوست جوان همراهمان آقای محمّدصالح فصیحی با هفتهنامهی "سیمره" هستیم، 👆☝️👆و یادداشتهای وی مرتّباً آنجا به چاپ میرسد. از آنجا که سیمره در حال حاضر پیشروترین مطبوعهی لرستان است، از بابت این همکاری (که در ایجادش نقش داشتهام) خوشحالم و امیدوار به تداومش. آقای فصیحی در تلگرام کانالی ادبی - سینمایی دارد که لینک آن بالای پست قبل تقدیم شده است، و دوستان علاقمند بویژه جوانهای بسیار عزیزم از طریق آن میتوانند در جریان چگونگی این فعالیّت موجز و مفید که سبب پر شدن فضایی ضروری در "سیمره" شده، قرار گیرند 👆☝️👆
@poem_theater
👍 8
#نقدیادداشت_مارکسیستی
#نقدیادداشت_کتاب
#سیمره
#محمد_صالح_فصیحی
متن چهارم - اتحاد بزرگ – محمدصالح فصیحی
واژهیِ سوم: طبقه.
طبقه اشاره به گروهی از مردم دارد که به شکل یکسان پول و درآمدِ خود را بهدست میآورد. یعنی روابطِ یکسانی با ابزارهایِ تولید دارند. در مانیفست کمونیست آمده که: تاریخِ تمامیِ جامعههایی که تا به امروز وجود داشتهاند، تاریخِ پیکارِ طبقاتیست. خیلی بخواهیم کلی بگوییم مفهومِ طبقه از نظرِ مارکس به مناسباتِ اجتماعیِ تولید بازمیگردد. یا از زبانِ لنین: طبقهها گروههایی متشکل از انسانهاند که جایگاه متفاوتی در یک نظامِ اقتصادیِ معیین دارند. در مانیفست، ما با دو طبقه روبهروییم: بورژوازی و پرولتاریا. این یک شِمای کلیست. بورژوازی همان مالکانِ ابزارِ تولید است و تصاحبگران و استثمارکنندگان و سرمایهدار؛ و پرولتاریا، مساویست با کارگران و کارمندان مثلاً.
بورژوازی خریدارِ کارِ کارگرست – کارگر در تمامِ معنا، حتی یک بقال یا نجار را هم کارگر در نظر بگیرید - و کارگران – بهاجبار – فروشندگانِ نیرویِ کار خود، فروشندگانِ گوشت و پوست و خونِ خود، فروشندگانِ عمرِ خود هستند، برایِ دریافتِ حداقلِ دستمزدِ بخور-نمیر، یا در حدِ زاد و ولد و راهانداختنِ تکرارِ تمامِ خرید و فروشها. مارکس درین بین طبقاتِ دیگری را نیز تعریف میکند، مثلِ اشرافیتِ مالی، بورژوازی صنعتی، لمپنپرولتاریا یا...
اما بعد از مارکس، مارکوزه و آلتوسر در دههی 1960 نظراتِ دیگری دربارهیِ طبقه را نمایش دادند. که مثلاً دیگر ما با یک نظام-سیستم روبهروییم. یا آلن تورنو دربارهیِ طبقات میگوید که جامعه به دو دسته تقسیم میشود: آنهایی که بر ساختارهایِ تصمیمگیریِ سیاسی و اقتصادی تسلط دارند، و در مقابلشان آنهایی که در موقعیتِ کارورزان( و یا رنجبَرانِ) وابسته هستند: عدهیی قلیل که بر عدهیی کثیر اثر میگذارند، عدهیِ اندکی که زندگیِ اکثریتی را کنترل میکنند، عدهیِ اندکی که از خوردن و نوشیدنِ زندگیِ اکثریت، زندگیشان را میگذرانند؛ هم در مقامِ حاکمان و هم در مقام سرمایهداران: پیوندِ قدرت و پول. حالا این را بگذارید کنارِ ایدئولوژی که در متنِ پیش گفتم، و ببینید که چطور این قدرت و پولِ حکام و سرمایهداران( یا در ایران: این خُدامِ مظلوم و معصوم و محبوب و فهیم و مردمی و تماماً مسلمان و دستگذاشته رو قرآن به صداقتِ تمام و خلوصِ نیتِ تمامتر.) چگونه نه تنها رو جیبِ شما و رفتارِ شما کنترل دارند، بلکه چگونه رو فکر و اندیشه و هویتِ شما هم موثرند. شاید بگویید که ما دیگر ازینها کَندهییم و مینشینیم پایِ فلان منبعِ اینستاگرامی یا بهمان سایت یا فلان سایتِ خارجی. اما خب غالبِ آنها هم دستِ همان سرمایهداریِ غربیست. مثلِ اینست که از چاله بیفتی تو چاه. وقتی هموطن و مثلاً دوست، همچه رفتاری دارد، چه توقعیست از غریبهیِ غربیِ دشمن؟
این وضعیتِ سختِ اقتصادی، باعث میشود که خودِ کارگران باهم به رقابت بپردازند – تا بتوانند جایگاهِ کارگری را با دستمزدِ کمتری بهدست بیاورند تا صرفاً کار داشته باشند و آبی و نانی، در حد نمردن. اما این وضعیت باید سرانجام به سازمانیافتنِ کارگرها در یک طبقه برسد. به متحدشدنِ آن کارورزان و رنجبران که در مرتبهیِ پایین و فرودستِ زندگی قرار گرفتهاند. به رسیدن به یک جمع و مجمع، تا برایِ احقاقِ حقوقِ حقهیِ خود، برایِ نان، کار، آزادی، پیکار-مبارزهیِ طبقاتی را نه در درونِ خود، بلکه علیه سیستم-نظام، علیه کنترلگران و کارفرمایان، علیه این تصمیمگیران و قدرتمندان و سرمایهداران بهکار بگیرند. البته این مبارزه، شرایطِ خاصی دارد که در متونِ بعدی صحبت میکنیم دربارهش.
در رمانِ آتش بدون دود، طبقات هم از لحاظِ اقتصادی-مالی بررسی میشوند و هم از لحاظِ فرهنگی و فکری. اینکه مثلاً زندگی در چادرها در ترکمنصحرا چگونهست و زندگی در شهر چی، حالا در شهر ما دانشجوها را داریم و پزشکان را هم و یا اعیانی را که با یا بیاصالت، مثلاً در تقلید از فلان نوعِ افکار و پوشش هستند، یا تفاوتِ زندگی در قومِ گوکلان چگونهست و در قومِ یموت چگونهست. اینکه شما رو زمین کار کنی و یا دامداری کنی، شما را در یک طبقه قرار میدهد، آن صاحبِ زمین نیز در یک طبقه قرار میگیرد. آن شرکت-بنکدارییی که محصول را میخرد در مقیاس وسیعتر، میتواند یک طبقه باشد، و آن مدیر و دانشجو و پزشک نیز هم؛
اما در نمایی کلی، طبقه به همان دو دستهیِ کلی تشکیل میشود: تصمیمگیرانِ سیاسی و اقتصادی، و کارورزان و رنجبَران: بورژوازی و پرولتاریا.
👍 7
اما در جلد دوم، با نامِ درخت مقدس است که رنگِ ایدئولوژیِ دینی شدت میگیرد. در متن قبل گفتم که مریضی میآید و مردمان میمیرند و آلنی فرستاده میشود به تهران تا طبابت-پزشکی یاد بگیرد. درین مدت، ترکمنصحرا، ملا یا آخوندی دارد. به نامِ یاشولیآیدین. یاشولی مذهبیست و یک ملایِ سنی هم. درین مکان، درختی کاشته شده است که مردم بهش نخ و بند و پارچه و دعا و نذر و هدیه نثار میکنند و میبندند. که درخت، مقدس است و شفا میدهد. که درخت نظرکرده است و وصلست. که درخت را ببین که چه شاخهیی دارد و چه تنهیی. که پدر و مادرانِ ما هم متوسل میشدند به این درخت. این درخت امتحانش را پس داده، اصلاً میدانی که درخت نشانِ زندگی و زایندگیست و خداوندِ خدا هم از طریقِ یک درخت، موسی را به کلیماللهی رساند. بله دیگر؛ یاشولیجان، تو که دعایت میگیرد و خدا رویت را زمین نمیاندازد، بیا و پیشِ این درخت پادرمیانی کن-دعا کن. تا بچهمان نمیرد، شوهرم نمیرد، مریضیِ این دِه، بمیرد.
میبینید تفکر را؟ ایدئولوژی اینچنین مثلِ یک رود سیال است. اینچنین است که مثلاً درینجا، نمیگوید برو پزشکی یاد بگیر و درمان کن و شفا بده، میگوید بنشین و دعا کن و قربانی کن. گورِ پدرِ انرژی و فکر و تلاش. از تو خریت، از خدا هم میرسد برکت.
آلنی درین زمان است که میرود تا پزشکی یاد بگیرد. درین زمان است که از آسمان به زمین میآید؛ چراکه مردم دارند میمیرند. انسان مهم است. انسان مهم است. مارکس در دربارهیِ مسئلهیِ یهود میگوید که کلِ رهاییِ انسان عبارت است از سپردنِ مسائل و روابطِ انسان، به خودِ انسان. حالا یکبار ایدئولوژی میشود آن درخت و تقدس و یاشولی، یکبار میشود حکومتِ امریکاییِ پهلوی، یکبار هم...
(چاپ شده در شمارهی ٧٠١ هفتهنامهی سیمره، سهشنبه ٢١ آذر ١۴٠٢)
👍 8
#نقدیادداشت_مارکسیستی
#نقدیادداشت_کتاب
#سیمره
#محمد_صالح_فصیحی
متن سوم - ایدئولوژی - محمدصالح فصیحی
واژهی دوم: ایدئولوژی.
شاید شما هم زیاد واژهی ایدئولوژی را شنیده باشید. که چپ بروید و راست بروید، در تلویزیون یا رادیو، نامش برده میشود از سمتِ کوچک و بزرگ. شاید کمی امروزه از معنایِ اصلیش دور شده باشد - و البته عجیب هم نیست این خالیشدن-تهیشدن، از سوی سیستمی که حرفهییست در به لجن-لکاتگیکشیدنِ مفاهیم و لغات.
ایدئولوژی یک اصطلاحِ نظریست که ریشه در مارکسیسم دارد. ایدئولوژی یکجور زبان است، نوعی گفتمان است، که به یک جامعه یا ملت، معنی اهدا میکند. باعث میشود که از دریچهیِ آن، به جهان و پیرامونمان نگاه کنیم. یک عینک است. یک طرز تفکرست. یک شیوه است. یک گویش انگار. یک نظام و مجموعهیی از ایدههاست که جامعه را توضیح میدهد و برایتان معنی میکند. پاسخ میدهد. توجیه میکند.
طرزِ تفکر، فقط به یکشکل میسر است؟ شما اگر محلی باشید و زبانِ دهاتتان را هم از بر باشید، دیگر نمیتوانید به زبان-زبانهایِ دیگر سخن بگویید؟ تمامِ سوالها، فقط یک جواب دارند و آن جواب هم همیشه و پیوسته قطعیست؟ یک عمل را فقط به یک یا چندصورتِ محدود میشود توجیه کرد؟
مارکس درینباره چه میگوید؟ مارکس میگوید که این معنیکردن یا توجیهکردنِ رفتار و اعمال و کردار و جهانِ پیرامونمان، عمدتاً قلمرویِ طبقاتِ حاکم است. حکومت است که معنا میدهد و توضیح میدهد و توجیه میکند. این رهبر-حاکم است که نه تنها در مقامِ حکومتکننده عمل میکنند، بلکه در جایگاهِ متفکران و تولیدکنندگانِ ایدهها و نظرات هم حکومت میکنند و بدین ترتیب کنترل میکنند که ما چگونه خودمان را بشناسیم و درک کنیم، چگونه این طبقه، آن طبقه را ببیند-بفهمد.
مارکس میگوید که ایدئولوژی، رویهیِ بازتولیدِ مناسباتِ اجتماعیِ نابرابرست. مناسبات اجتماعی، از شیوهیِ تولیدِ آن اجتماع تشکیل میشود. شیوهیِ تولید، امری سیال است میانِ زیربنایی مثلِ اقتصاد، و روبنایی مثلِ دین و فرهنگ و سیاست. با شیوهیِ تولیدِ مادی، روابطِ انسانیِ میانِ انسانها، و جوامعِ انسانی، به وجود میآید. و این روابط، پس از تولیدشدنشان، به مرور زمان، بازتولید میشوند و خودشان را میسازند باز. با تجدد یا ارتجاع. با بدتر شدن یا بهترشدن – در معنایِ نسبیشان.
حالا حکومت، حکومت میکند بر این روندِ بازتولیدِ روابطِ انسانی، نوعِ نگاهِ افرادِ انسانی، با انسانهایِ دیگرِ درونِ همین کشور، یا کشورهایِ دیگر-ملل دیگر.(بنگرید به دستهبندیهایِ جناحیِ حالِ حاضر، به قطبیسازی، به یا با مایی یا بر ما، به اصولگرایی و اصلاحطلبی، به اپوزیسیون و نظامی، به حزباللهی و غربزده، به مصلحتیها و سبزیها و بنفشها و ایرانیها و کویدانشگاهیها و خردادیها و چفیهدارها و و مردمِ خودجوشِ در متروهایِ مرکزِ شهر - و نه اصلاً در مناطقِ بالاشهرِ مرفهنشین - و...) مارکس میگوید که ایدئولوژی یک آگاهی کاذب است. یک فهمیدن، یک آگاهیِ دروغین. یک شیوه-تفکری که مانندِ وحیِ مُنزَل عمل میکند. انگار که همهچیز را میداند-میبیند.
پس از مارکس، آلتوسر توضیح میدهد که حالا گیریم که حکومت همچه کاری میکند، مردم چرا به این ایدئولوژی عمل میکنند؟ و سپس جواب میدهد که ایدئولوژی دارایِ طبیعتِ اطمینانبخشیست. دارایِ روحی از هویتِ ملیست. دولت به مردم حسی از شان و غرور میدهد. بابا ما ایرانیایم. ما مسلمانیم. ماییم که فرهنگمان سدهها را پیموده و دینمان از تمامِ ادیان برترست.... درست است! بله! بعله!
در رمانِ آتش بدون دود، به دلیل واقعگرابودنش، و نیز جنبهیِ تاریخیداشتنش، رنگِ ایدئولوژی بسیار پررنگ است. لازم نیست با تعاریفِ بالا ایدئولوژی را غولی بیشاخ و دم در نظر بگیرید. مثالِ کوچکی بخواهیم ازش بزنیم، میشود جامعهیِ جاهلیِ عربستان، که دختران را زندهبهگور میکرد. با چه تفکری؟ با تفکرِ نحسبودن و شومبودنِ دختر. بیارزشی و ننگینبودنش. همین یک شیوهیِ تفکر-آگاهیِ دروغین است. یک ایدئولوژی. یا مثلاً در جلدِ اولِ آتش بدون دود، گالان عاشق سولماز میشود و میرود سولماز را میدزدد.(سولماز هم دوست دارد او را. اما قبایلشان در قهر و مرافعه به سر میبرند.) زمان، به بیش از صد سال پیش برمیگردد. همینکه مردی به خودش اجازه میدهد فردی دیگر را – که زن هستش – بردارد و بدزدد و به قبیلهیِ خودش ببرد، همین شیوهیِ تفکرِ بهتر و برتربودنِ مرد هم به لحاظِ جسمانی و هم به لحاظِ فکر و اندیشه، خود نوعی ایدئولوژیست: پدرسالاری یا مردسالاری. که در مناسباتِ احلیلمدار سیر میکند.
👍 8
در حینی دست به تفنگ و در حینی سخنرانی در فلان مجمع و کشور.
میتوانست بماند در شهرش. زمینی داشته باشد و کشت و کشاورزی و زراعتی. زنی و بچهیی، در خوشیِ راحتیِ روستایی. اما آلنی سعی میکند خودش را تحقق ببخشد، انسانیتش را بروز دهد و شکوفا کند با آدمبودنش. با در یک قالب جا نشدنش. با رشدِ ویژگیهایِ جسمی-روحیِ و به منصهی عمل-مادیت درآوردنش. مهم هم نیست که انتهای کار آلنی چه میشود. آلنی را میکشند ماموران شاه. اما نه آلنی میمیرد و نه زنش مارال. زنده میمانند و هرگز آرام نخواهند گرفت. همیشه میمانند در شورِ انسانیت؛ که مردن مهم نیست: انسانم آرزوست!
👍 8
#نقدیادداشت_مارکسیستی
#نقدیادداشت_کتاب
#سیمره
#محمد_صالح_فصیحی
متن دوم - هرگز آرام نخواهی گرفت – محمدصالح فصیحی
واژهیِ اول: انسان.
انسان، بشرطها و شروطها! برایِ دانستنِ اینکه چه چیز برایِ یک سگ مفیدست، باید طبیعت سگ مطالعه شود. این طبیعت را نمیتوان از اصل سودمندی استنتاج کرد. با بهکاربردنِ همین دریافت دربارهیِ انسان باید گفت: او که همهی اَعمال، حرکتها و روابط و... را به طور عام(1)، و سپس، سرشتِ انسانی را به منزلهیِ امرِ تغییریافتهیی در هر عصرِ تاریخی(2) باید بسنجد.
از نظرِ مارکس تواناییِ بالقوهی انسان، تواناییِ معین و مفروضیست؛ انسان مادهی خام انسانیست – همچنان که بود – که به صورتی که هست، نمیتواند تغییر داده شود، درست به همان صورت که ساختار مغز از سپیدهدمِ تاریخ یکسان باقی مانده است. باوجود این انسان در سیرِ تاریخ تغییر میکند، او خود را میپرورد، خود را متحول میکند. او محصول تاریخ است. از آنجا که او تاریخ خودش را میسازد، پس محصولِ خودش است. تاریخ عبارت است از تاریخِ خودتحققبخشیِ انسان. تاریخ چیزی نیست جز خودآفرینیِ انسان در روندِ کار و تولید.
حالا این انسان کیست و چیست؟
انسان، هم دارایِ یک جسم-جسمانیت است با ویژگیهایِ خاص خودش؛ مثلِ گرسنگی و تشنگی و نیاز به خواب. و نیز دارایِ یک ذهنیت و روح است که ویژگیهایِ خاص خودش را دارد؛ مثلِ میل به آزادی، به عشق، به پرستش، به خلاقیت.
اما کجایِ بحثِ انسان است که با مشکل روبهرو میشود؟ آنجا که انسان از انسانیتش ساقط میشود، دور میشود. بیایید یک مثال بزنیم برای تجسمِ بهتر بحث. شما شاید فیلمِ علمی-تخیلی دیده باشید. همان زمان و همان جهان و همان انسانها را در نظر بگیرید مثلاً. انسانهایی که خوابشان منظم است و بیدارشدنشان هم. صبح قهوه بخور و ناهارت را ساندویچِ آماده، تا عصر کار کن و شب برو رقص و بار و بعد هم دست کسی-زنی را بگیر و بخواب و خلاصه شو در خواب و خوراک و پول و غذا و لباس و بدو لباست را بپوش که صبح شد باز؛ برو سر کار!
این انسان است؟ شاید بگویید این انسانی که تصور کردیم، انسانیست کارمند یا کارگر. خب قبول. بیایید یک املاکی را در همین شهر خودمان در نظر بگیریم، یا یک بقال را، یا یک خیاط یا راننده تاکسی را. به نظرتان این شیوهیِ زندگی-درآمد، باوجود تفاوتهاش با شغلهایِ دیگر، در عمق و بطنش یکسان نیست؟ کمکم بحثمان میرود سمتِ زیربنا و روبنا و شیوهیِ تولید، منتهی خب این کلمات برای هفتههای بعدست، اما خلاصه این را بگوییم که آن شکلی که شما درآمدت را کسب میکنی، یا مجبوری که کسب کنی، آن شکلی که به تو حقوق میدهند، باعث میشود که زمان، مکان، و تصور شما از انسانیت و انسان، تغییر کند. و اِعمال هم بشود رو خودت. و کمکم از حیوانِ ناطق سُریده میشوی به حیوانِ واقعاً حیوان. صرفاً داری دو پا.
یکی از وجوه تفاوت انسان از انسانهایِ دیگر و نیز حیوانات، خلاقیتِ اوست. خلاقیت در تمامِ شئون زندگیش. چرا حتماً فلانجورِ تحصیل؟ فلانشکلِ مصاحبه و گزینش؟ فلانشکلِ ازدواج و عشق؟ فلانشکلِ گذراندنِ وقت در مغازه؟ در کارخانه، در انبار، در انبارِ هزارطبقه زیرِ همکف، پر از دودِ سیگار و تهویه و دستشوییها، دودِ پارکینگها، قژاقژِ چرخها و بویِ گندِ عرق و تعفنِ چرکِ مواج در هوا. بیکار که شدی بکش سیگار، بنوش چای، چهارتا فحشِ جنسی به این و آن، کمی چرخ بزن در اینستا، یا حرف بزن با فلان کارگر-همکار. ماهی هم چند میلیون میدهم بهت. دستت درد نکند. خم شوم جلویتان؟
این را من میگویم. اما کسی که لنگ پول است چه فرقی دارد برایش انسانیت؟ پول میخواهم من که بچهم گشنهست و زنم سردش است و سقف خانهم آب میچکد ازش و اگر قبض و قسط را دیرتر بدهم، خانهم میرود هوا و برقِ خانهمان هم.
برویم سراغ آتش بدون دود. آتش بدون دود، سه جلدش در یک فضاست و چهارجلدش در یک فضا. سه جلد ابتدایی، هر جلد داستانی جدا دارد، که در عین حال وصل هم می-شود به مجلدات بعدی، اما چهارجلد بعدی کاملاً منتصلند به هم. ولی اگر یک شخصیت بخواهیم معرفی کنیم ازین رمان، قطعاً آلنی اوجا است. آلنی از جلد دو پامیگذارد به داستان. زمانی که بیماری بیداد میکند. پدرش او را میفرستد از ترکمنصحرا به تهران، تا پزشکی یاد بگیرد. چراکه بزرگ و کوچک دارند میمیرند از بیماری. آلنی میرود و در مدتِ آموزش طبابت، با مطالعات سیاسی و فلسفی و دینی و ادبی و اجتماعی آشنا میشود. آلنی، پزشک برمیگردد به ترکمنصحرا. مداوا میکند و زخمی هم. آلنی چپ میشود و علیاللهی هم. آلنی دکتری نیست که شفا دهد صرفاً. آلنی میافتد در خطِ جنگ و بحث و زخم و درد و فرار و خانهبهدوشیِ مداوم. میفتد در دور مبارزه علیه شاه.(شاید اگر زنده بود الآن آلنی، علیه شاههایِ بیعنوانِ شاه و بیتاج هم مبارزه میکرد.) دیگر ازینجا به آنجا در سفرست و حرکت است.
👍 8
#نقدیادداشت_مارکسیستی
#نقدیادداشت_کتاب
#سیمره
#محمد_صالح_فصیحی
متن اول - درآمد - محمدصالح فصیحی
لنین از نویسندگان به عنوان مهندسان روح انسان یاد کرد. این توصیف نشانگر نقش سیاسی نویسندگان است. انگلس درمورد ارزش ادبیات متعهد شک داشت، ولی ژادانف همهی این شکلها را کنار زد و گفت:«... در زمانی که تضاد طبقاتی وجود دارد، نمیتوان از ادبیاتی صحبت کرد که غیرسیاسی باشد و عاری از هر نوع گرایش.»(دانشنامهیِ نقد ادبی، مقدادی، چشمه.)
هفتهی گذشته، دربارهی این گفتم که بهترست در کنار نقدهامان، از نقد مارکسیستی نیز استفاده کنیم. منظور از نقد مارکسیستی، نقد ادبی یا هنریِ مارکسیستیست. طبعاً همچه نقدهایی از نظریاتِ مارکس نشات میگیرند. خصوصاً آن نظریاتی که خیلی بیشتر در روایت-هنر نمود و بروز پیدا میکنند و برجسته میشوند. به این منظور، برای ورود به مباحث نقد مارکسیستی، نیاز داریم تا چند کلیدواژه را توضیح دهیم.
به نظرم بهجایِ اینکه ابتدا توضیح بدهیم و بعد برویم سراغ نقدها، بهترست که برایِ هر کلیدواژه نقدی جدا نوشته شود. در زیر من کلیدواژهها را میآورم، اما به عنوان مثال میگویم که وقتی به واژهیی میرسیم مانند طبقه یا ایدئولوژی یا انسان، جای اینکه توضیح بدهیم و فرضاً چندهفته بعد بیاییم سراغشان، میتوانیم یک مفهوم-کلمه را انتخاب کنیم، بعد در همان راستا، نقدیادداشت را بنویسیم.
کلمات کلیدی: 1- انسان 2- ایدئولوژی 3- طبقه 4- سیادت 5- اسطوره 6- طبیعیسازی و بیخللی 7- زیربنا و روبنا 8- کار 9- پول 10- تولید 11- سرمایه¬داری 12- ارزش 13- کالا 14- ماتریالیسم تاریخی 15- دولت 16- قهر 17- اخلاق 18- دیالکتیک 19- فرمالیسم 20- رئالیسم سوسیالیستی.
آنچه درین بین اهمیت دارد اینست که ما بتوانیم به خوبی، مفاهیمِ مرتبط و درهمروندهیی را که با هم تداخل معنایی-مفهومی دارند، تمییز دهیم و توضیح دهیم. و دیگر اینکه شاید بپرسید که اینها برایِ چیست؟ خب که چی؟
پاسخ اول: مکتب نقد مارکسیستی هم به لحاظ حوزهیِ عمل گستردهتر است، و هم نسبت به سایر مکاتب نقد ادبی، هدفمندتر. گستردگی آن بدین خاطر است که نقد مارکسیستی میخواهد تحلیل متن را با مطالعهی زمینههای اجتماعی و تاریخی اثر درآمیزد(همان.)
پاسخ دوم: انسانِ امروز، انسان سیاسیست.(لوازم نویسندگی، ابراهیمی، روزبهان.)
سوای از توضیح مفاهیم و کلماتی که کلیدِ ورود ما به مباحث و نقدیادداشتها هستند، نیز سوایِ نقد مارکسیستی و فرمیک – به شیوهیِ قبلیمان – چندین سوال هم مطرح است، که میتوان حین بررسی یک فیلم-کتاب به آن پاسخ دهیم.
1- آیا اثر مورد نظر به تحکیمِ تعمدی یا غیرتعمدیِ ارزشهایِ سرمایهدارانه یا امپریالیستی یا سایر ارزشهای طبقهباور میپردازد؟
2- متن از چه طریقی جبر ظالمانهیِ اجتماعی-اقتصادی – از جمله ایدئولوژیهایِ سرکوبگر را – افشا، و ما را به محکومساختنِ آنها سوق میدهد؟
3- آیا اثر دچار تعارض ایدئولوژیک است؟ یعنی از جهتی از اهداف مارکسیستی جانبداری میکند و از طرفی از اهداف سرمایهدارانه یا امپریالیستی یا طبقهباورانه را - شاید حتی ناخواسته – حمایت میکند؟
4- اثر مورد نظر، چگونه اوضاع اقتصادی-اجتماعی زمان نگارش یا وقوعش را – تعمدی یا غیر تعمدی – آشکار میسازد، و این اوضاع چه چیزی را دربارهیِ تاریخ مبارزهیِ طبقاتی آشکار میکنند؟
5- چگونه میتوان اثر مورد نظر را نقد اعمال و شعائر دینی دانست؟ یعنی دین در متن چه نقشی در دور نگهداشتن یک شخصیت یا برخی از شخصیتها از درک ستم اجتماعی-اقتصادی و مخالفت با آن دارد؟(سوالات از این منبع است: نظریه¬های نقد ادبی معاصر، تایسن، نگاه امروز، حکایت قلم نوین.)
با این درآمد است که هفتهیِ دیگر سراغ رمان آتش بدون دود میرویم. نوشتهیِ نادر ابراهیمی. آتش بدون دود، رمانی هفتجلدی است که نشر روزبهان در قطعهای مختلف چاپش کرده – و با قیمتهایِ عجیب هم. سپس به توضیحِ انسان از دیدگاه مارکس، نیز نقش انسان در رمانِ آتش بدون دود، خواهیم پرداخت.
👍 7
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.