cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

هامش‌نگاری|مریم کشفی

از دلِ روایت‌ها «تمدن» شکل می‌گیرد. حقوق‌خوانده‌ و دلباخته‌ی تئاتر 💜 وبگاه من👇🏼 maryamkashfi.com یادداشت‌های روزانه👇🏾 maryamkashfi.ir اینستاگرام من 👇 https://instagram.com/maryam_kashfi69?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA==

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
471
مشترکین
+124 ساعت
+37 روز
+830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

اُدیپ و پرسشگری آفت‌زا قصه‌اش را می‌دانید. اُدیپ که بدنیا می‌آید، پدرش (یکی از شاهان باستانی یونان) قصد جان او را می‌کند تا از پیشگویی کشته شدن بدست این پسر برهد. چوپانِ گماشته شده به این کار، دلش به بچه می‌سوزد و نهایتن ادیپِ پاگُنده، در خانه‌ی پادشاهی دیگر بزرگ می‌شود. خوره‌ی کشف ابهامی، ادیپ را به معبد آپولو می‌خواند و سرنوشتش بر او آشکار می‌شود؛ «پدرت را خواهی کشت و با مادرت ازدواج خواهی کرد.» در نهایت همین آگاهی او را به کام خفت و کوری می‌کشاند. در نسخه‌ی پازولینی، ادیپ در صحنه‌ی کور کردن خودش، می‌گوید: «دیگر هوس فهمیدن هیچ چیز را نخواهم کرد.» این جمله، بخشی از آیه‌ی ۱٠۱ سوره‌ی مائده را در ذهنم تداعی کرد: «از مسائلی سوال نکنید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت می‌کند.» در شأن نزول این آیه می‌گویند؛ پیامبر مشغول خطابه‌ای درباره‌ی اعمال حج بود که کسی پرسید: «آیا انجام حج هرسال بر ما واجب است؟» پیامبر پاسخش را نداد و او چندبار سوالش را تکرار کرد. در نهایت پیامبر برآشفت که چرا این‌قدر اصرار می‌کنی؟ اگر بگویم بله هرسال واجب است، آن وقت تکلیفی بر شما بار خواهد شد که توان انجامش را ندارید. پس تا وقتی خودم چیزی نگفته‌ام اصرار نکنید. چرا که یکی از دلایل هلاکت اقوام، پرسش‌های بیهوده از پیامبران است.* تاریخچه‌ی فقهی ما نشان می‌دهد، ریشه‌ی اغلب فتاوی عجیب (و گاه مضحک) همین پرسشگری‌های بیجا بوده و آفات زیادی هم به بار آورده است. حالیا با دو پرسش همچنان دست به گریبانم؛ کِی و کجا با سوالی نابجا، زندگی را بر خود یا دیگری تنگ کرده‌ام؟ و آیا آدمی آنقدری کم‌جاست که محکوم به جهل موضعی باشد؟ ✍🏼 مریم کشفی *برگرفته از تفسیر قرآن ابوالفضل بهرام‌پور ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
9👌 4👍 2👎 2
ستون‌نویس | احیای قدرت اندیشه‌ورزی و تحلیل «جو آلسوپ» را ابتدا با عیاشی خلاف عرف (زمانه‌اش) می‌شناسیم. خیلی زود شناخت‌مان از او به «ابرقدرت ستون‌نویسی آمریکا» بدل می‌شود. نویسنده، اوج نفوذ جو را با حضور «جان اف کندی» در خانه‌‌اش (برای جشن پیروزی در انتخابات) به رخمان می‌کشد. قصه، با شناخت ما از زندگی شخصی جو و عقاید و دغدغه‌های کاری‌اش پیش می‌رود و به انتقامی ژورنالستی و رندانه می‌انجامد. زوایای درنگ‌آفرینِ نمایشنامه 🔻اثرگذاری خُرد یا کلان در ستون‌نویسی، نام برادران آلسوپ کنار هم معروف شده اما در عمل «استوارت» مدتی است (به علت اختلافات مالی و بینشی) با جو همکاری نمی‌کند. حالا جو برای گردن‌کلفت‌ها می‌نویسد و مخاطبِ یادداشت‌های استوارت (به قول جو) زنان خانه‌دارند. و اما کدام مخاطب مهم‌تر است؟ در این‌باره (عمومن) سه رویکرد وجود دارد. ۱-برخی باور دارند، تا زمانی که از بالا مسائل حل نشود چیزی در کف جامعه تغییر نخواهد کرد. چرا که «الناس علی دین ملوکهم.» ۲-گروه دیگر معتقدند تا بدنه‌ی جامعه دچار تحول نشود، فراگشتی در بالادستی‌ها رخ نمی‌دهد همان‌طور که در قرآن آمده: «خداوند سرنوشت هيچ قومی و «ملّتی» را تغيير نمی‌دهد مگر آنكه آنها خود تغيير دهند.» ۳-شاید بتوان موثرترین نگرش را تغییر همزمان سطوح بالا و پایین جامعه دانست که می‌تواند به تحول و توسعه‌ی جامعه بینجامد. بنابراین ما محتاج هر دو دسته‌ایم. «جو»هایی که مخاطب‌شان بالادستی‌ها هستند و «استوارت»های عمومی‌نویس. 🔻سنت‌گرایی و تجددمآبی نزاعِ جو با جوجه‌روزنامه‌نگاران ویتنامی، جدل سنت و تجدد است. مناقشه‌ی قدیمی‌ترهایی با بنیانِ نظری قوی‌تر و نسل جوانی که بر تجربه‌ی زیسته و حضور در میدان مبارزه تاکید می‌ورزند. و این سوال باقی است که «مبارزه بدون پشتوانه‌ی دانش و تجربه راهگشاست؟» 🔻نشتی زندگی خصوصی جو بخاطر همان عیاشی ابتدای درام، با چالش‌های زیادی روبرو می‌شود. این خاطره‌ای تکرارشونده در تاریخ است. چه بسیار شخصیت‌های اثرگذاری که بخاطر نقطه‌ای تاریک در زندگی شخصی‌شان، افول کرده و ما را با این سوال مواجه ساخته‌اند که: «خلاها و اشتباهات فردی انسان‌ها، تا چه اندازه اثرگذاریشان را مخدوش می‌کند؟ و چرا؟» 🔻جای خالی خِرَد‌پراکنی تصویر مهیج و جذاب حرفه‌ی ستون‌نویسی در این نمایشنامه، در من حسرت و وسوسه‌ای جدی کاشت. حسرتِ جای خالی محتوای عمیق و بابنیه در مقابل حجم عظیم بی‌مایگی و زردنویسی رایج. و وسوسه‌ی اهتمام بیش از پیش در تولید محتوای غنی و خلاقانه. همین خرده‌نوشته‌ها، همین ستون‌نویسی‌های اینترنتی، به شرط استمرار، پویایی و رشد اندیشه می‌تواند پایه‌گذار جریان فکری موثری در ایران باشد. چه بسا با ترویج درنگ، تحلیل، گفتگو و تبادل اندیشه، شاهد کاستن از واکنش‌های هیجانی و استوری‌مآب* درباره‌ی مسائل اجتماعی و انسانی کشورمان باشیم. ✍🏼 مریم کشفی *اصطلاحی برساخته برای اشاره به واکنش‌های تند و تیز، کم‌مایه و مختصر درباره‌ی پدیده‌های اجتماعی. پ‌ن: نمایشنامه‌ی ستون‌نویس، اثر دیوید اوبرن، ترجمه‌ی ایلیا اوزار ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
10👌 1
فضاسازی، فرصتی برای سرکوب‌شدگان فَربُد از فضاسازی در شهر گفت. از اینکه ساختار قدرت چطور با اشغال فضای بصری یا فیزیکی شهر، دست به سرکوب می‌زند و خفقان می‌آفریند. بعد درباره‌ی «اجرا کردن» خودمان حرف زد. «مثلن هر جنسیتی با یکسری رفتارهای تکرارشونده، خودش را اجرا می‌کند.» در انتها پرسید: ما در جایگاه «سرکوب‌شدگان شهر»، چطور می‌توانیم با اجرای خودمان، فضاسازی کنیم؟ و چگونه با این کار، ایستادگی‌مان را در برابر نظم تحمیل‌شده، به نمایش بگذاریم؟ با این پرسش، یادداشت «بوق زدن به مثابه‌ی سهم‌خواهی» در ذهنم مرور شد. به جان خریدنِ ریسکِ دوچرخه‌سواری در کلانشهری که دوچرخه را بعنوان وسیله‌ی نقلیه به رسمیت نمی‌شناسد، گویی شکلی از اجراکردن دنیای خود و ساختن فضاست. چه بسیار رفتارهایی که ناخودآگاه کنشی برای فضاسازی بوده اما درنگ نکرده‌ایم. پنداری «اجرای خود و فضاسازی»، یکی از ابزارهای مهم و مغفول در راه رسیدن به چندصدایی است. ( شاید هم یکی از اشکال تمرین فردی دموکراسی.) ✍🏼 مریم کشفی پ‌ن: یک لینک برای خواندن بیشتر درباره‌ی «ارتباط فضا با مفاهیم مختلف» از جمله دموکراسی. ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
👍 6 4👌 2
برای چه بیدار می‌شویم؟ آن‌وقت‌ها محمدرضا (برادرم) اصرار داشت، وقتی بیدارش می‌کنیم به جای «پاشو برو نون بخر.» بگوییم «پاشو چایی بخور.» ما هم ایش و ویش می‌کردیم که «چه افاده‌ها و چشم عباس آقا.» دیروز اما مردی در ویدئویی اینستاگرامی می‌گفت: «بیدار کردن یه بچه از خواب، سبک زیستی می‌سازه... پاشو سرویس میره... پاشو جابمونی فلان می‌شه... پاشو... یعنی تو برای زیان ندیدن بیدار می‌شی یا برای لذت بردن از زندگی؟... یک فیلمی بود به نام «بهمن»... یه خواهری داشت برادرش رو بیدار می‌کرد تو یه کلبه‌ی برفی تو آلپ.. "ما یه نیمروی خارق‌العاده‌ای داریم... وای که چه گوجه‌های قشنگی... منتظریم یه آدمی بیدار بشه این گوجه‌ها رو بخوره و لذتشو ببره... و برفی که منتظرشه..." ببین این تو رو بیدار می‌کنه یا اون تو رو بیدار می‌کنه؟... ما برای از دست ندادن بیدار می‌شیم یا برای برای بدست آوردن بیدار می‌شیم... دو تا استراژی متفاوته برای زیستن...» بچگی با چه عباراتی بیدار می‌شدیم؟ • پاشو مدرسه‌ت دیر شد. • پاشو نمازت قضا شد. • پاشو مشقات مونده. • پاشو لنگه ظهره. (روز تموم شد.) و... 🔻اکنون چگونه «خودمان» را بیدار می‌کنیم؟ من اغلبِ روزهایی که نیروی جاذبه بر کنش‌هایم غلبه دارد، با عبارت‌هایی مثل «پاشو دیر می‌رسی، تأخیری می‌خوری.»، «بالاخره که چی باید بریم سرکار.»، «اجاره خونه رو کی می‌ده اگه تو بخوابی؟»، «گربه‌هات گرسنه می‌مونن.» و... نعشم را از رختخواب جدا می‌کنم. امروز اندیشیدم: چرا وعده‌ای هوسناک را جایگزینش نکنم؟ • پاشو یه صبحانه مشتی بخوریم. • پاشو یه موسیقی خفن بشنویم. • پاشو چند صفحه از فلان کتاب بخونیم. • پاشو با گربه‌ها بازی کنیم. • پاشو نقاشی بکشیم. و... البته پیش‌نیازش، تا خرتناقِ زمان نخوابیدن و دزدیدن ۱٠ دقیقه‌ تنفس، قبل از شروع دنیای بزرگسالی است. با آن جملات هراس‌آلود، پیداست که ناخودآگاه‌مان نمی‌خواهد روز را شروع کند. خیلی منطقی‌ست که بگوییم: «اَه باز صبح شد!» ✍🏼 مریم کشفی ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
23👍 7👏 6
بگو بُز دوست داری تا بگم عاشق تئاتری یکی بود یکی نبود. یکی از مراسم آیینی یونان باستان ستایش «دیونیسوس»، خدای شراب و کشاورزی بود. از آنجا که دیونیسوس (در افسانه‌اش)، هر سال کُشته و قطعه‌قطعه شده و در زمین‌های کشاورزی دفن می‌گردد، یونانی‌ها در این مراسمِ سالانه، تکه‌های جسدِ قربانی را برای فراوانی محصول، در زمین‌های زراعی چال می‌کردند. گویند ابتدا این قربانی فلک‌زده، «انسان» بوده و بعدها «بُز». از اینجا بُزها به عنوان دستیاران دیونیسوس و حیواناتی اساطیری شناخته شدند. بعدها در میان آیین‌های دیونیسوسی، اشعاری بندتُنبانی به نام «دیتیرامب» رایج شد که توسط ساتیرها (ایفاگرانی با پوششِ نیمه‌بز-نیمه‌انسان) همراه با رقص خوانده می‌شد. به این مراسم، «جشن بُز» یا «جشن آوای بز» هم می‌گفتند. حالیا عده‌ای خاستگاهِ «تراژدی» را دیتیرامب می‌دانند و بر این باورند که از ترکیب دو واژه‌ی یونانی «تراگُس» به معنی بُز و «اُدی» به معنی آهنگ ساخته شده. با دانستن این پیشنیه، نیشم تابناگوش باز شد و درنگیدم: «بگو چرا بُز حیوان محبوب من است.» نکته‌ی غیراخلاقی: بروید ریشه‌ی ارتباط علایق گوناگون‌تان را در بیاورید و چون من خَرکیف شوید. (خواستید به من هم خبرش را بدهید.) ✍🏼 مریم کشفی پ‌ن: از سلسله مباحث گوز و شقیقه. ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
😁 9👍 7
تئاتر تمرین دموکراسی است اول صبحِ ۱۵ تیر، پیامکش روی گوشی بود. توضیحاتی درباره‌ی ضرورت رای دادن به فلانی. در جواب از اینکه نظرش را گفته تشکر کردم و پرسیدم: «شما که تحمل شنیدن نظر مخالف رو ندارین چرا اصرار دارین نظرتون رو بگین؟» دیالوگ، (با ریشه‌ی دیالکتیک و در معنی خلق تِز، آنتی تز و سنتز) همیشه موضوع علاقه و تامل من بوده. جوان‌تر که بودم سرم درد می‌کرد برای مباحثه و مدام سوژه می‌دادم دست این و آن برای خلق جَدَل. بعدتر دانستم «گفتگو» اگر مبنای صحیحی نداشته باشد، اگر طرفین در پی یادگیری و وسعت بینش خود نباشند، به کلمه‌پرانی‌ تنزل می‌یابد و بهره‌ای جز دشمنی ندارد. از آن زمان تا کنون در همه‌ی جَست و خیزهای روزمره‌ام به دنبال تقویت قوای دیالکتیک خویشم. دیشب وقتی جلال تهرانی گفت: «تئاتر تمرین دموکراسی است.» چشم‌هایم درخشید و اندیشیدم: «چه میدان مشق محشری!» ما برای رسیدن به زیستی آزاد و صلح‌آمیز، ناچاریم ظرف تحمل‌مان را بگستریم و با زدن برچسب‌های ضدارزشی بر آرای مخالف، راه سهل و بی‌ثمر در پی نگیریم. ما نیازمند تمرینِ فردیِ دموکراسی برای تشکیل خرد جمعی در این باره‌ایم و چه کارگاهی دل‌کش‌تر و زیباتر از تئاتر؟ ✍🏼 مریم کشفی ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
18👏 8👍 3
فراموش می‌کنم پس هستم تربچه* قبل از تعریف هر خاطره می‌پرسید: «یادته...؟» و جواب همیشگی من این بود: «نه یادم نیست.» این اواخر بعد از این سوال، خودش با حرص ادامه می‌داد: «تو هم که هیچ وقت یادت نیست.» یادم نبود. یادم نیست. اغلب خاطرات را از یاد می‌بردم. هنوز هم. بعدها فهمیدم یکجور واکنش دفاعی است. ذهنم ناخودآگاه مسائل زیادی را حذف می‌کند با این اعتقاد که «تنها چیزی که داریم اکنون است». آن وقت‌ها با محمدرضا (برادرم) که کَل مینداختیم، هارت و پورت می‌کر‌دم که «باشه طَلبِت... دارم برات.» و او پیروزمندانه می‌خندید چون ‌می‌دانست «تلافی» در توان منِ کم‌حافظه نیست. مشکل اساسی جایی بروز کرد که ۲ سال همنشین کسی بودم که نه تنها هیچ چیز را فراموش نمی‌کرد، بلکه هربار خاطره‌اش ‌می‌زایید و دمار از روزگار منِ فراموشکار با یادآوری حرف‌های زده (و نزده) و کارهای کرده (و نکرده‌ام) در می‌آورد. من اما هنوز بر سبیل فراموشی‌ام و امروز برای کسی آرزویش کردم. البته نه چندان مشفقانه. از آن امیالِ رذیلانه‌ای که بر انگیزه‌ای خیرخواهانه استوار است. خواستم که از رنجش بکاهد این فراموشی. خواستم که بی‌تاریخ شود نفس کشیدنش. و یک ‌آن ترسیدم. چرا که «اگر فراموشی ناقص باشد هنوز هم حضور چیزی وجود دارد. ولی فراموش کردنِ فراموشی به معنای ورود در حوزۀ مرگ است.»** و من مرگ برایش نمی‌خواهم. تنها مشتاقِ کُند شدنِ خنجر کینه و خصومتش در برابر عزیزانش هستم. انسان مگر هم‌ریشه‌ی «نسیان» نیست؟ چرا فراموش نکنیم؟ ✍🏼 مریم کشفی *نامی که روی دوست صمیمی دوران دبیرستانم گذاشته بودم و همه‌ی مدرسه به همین نام می‌شناختنش. **آزاده خانم و نویسنده‌اش، رضا براهنی، ص۳٠۶ ➡️ @maryamkashfi290 #یادداشت
نمایش همه...
13👌 6👍 2👏 1
در بهتری باید کوشید مانعِ آمدن به خدمت و به حضور بزرگان، قصورِ استعداد است. استعداد بباید و قابلیت و فراغت از مشغولی‌ها، تا زیارت ثمره دهد. آنها که زیارت کنند به نیاز، اگر چه قاصر باشند، هم ضایع نباشد. اما در بهتری باید کوشید. بعضی را اومیدِ بهتری نمی‌بینم که پیش از ندامت، بیدار شوند. 📚مقالات شمس، تصحیح جعفر مدرس صادقی 📌و چه بسیار زیارات که از بهره تهی‌ست. چرا که دل مشغول است و سر به سودای فخرِ همجواری پُرباد. کام گرفتن از محضر بزرگان، حیلتی‌ست که آموختن بایدش. همه کس را توان مِی گرفتن از انگور نیست. ✍🏼 مریم کشفی ➡️ @maryamkashfi290 #زیست_موازی
نمایش همه...
13👏 4👍 1
به دوش کشیدن | از زن بودن تُهی، از زن بودن غَنی نطفه بود. نخواستنش. مونث شد. بچه بود. «دلسوز پدر و مادر». «غمخوارِ برادر». دختر شد. نوجوان بود. اندامش شرم‌آگین. قوزکرده. اغواگر شد. زن بود. خونین. عرق‌ناک. دردآلود. نطفه‌دار. ناپاک شد. جوان بود. تاوانِ بله‌ی سفیدش، سند بردگی. همسر شد. پُف‌کر‌ده بود. استخوان‌سوز. جانکاه. ناله‌وش. مادر شد. و با این همه، شال هم. مقنعه هم. عبا هم. فحاشی هم. خشونت هم. تعصب هم. خصومت هم. قانونِ باربِنِه هم. حصار هم. دُرشتی هم. نان‌آوری هم. مسئولیت اجتماعی هم. نرمی هم. وقار هم. گریه هم. نبودن هم. نشدن هم. و او اشکی ریخته بر خاکی کِشت‌خیز. و او جوانه‌ای بر آمده از گِلی نفت‌آلود. ✍🏼 مریم کشفی ➡️ @maryamkashfi290 #شطحیات_زنانه
نمایش همه...
15👍 9👏 4
خرس | کمدی زنینگی و نرینگی نه! انصافن به اسم «آنتون پاولویچ چخوف» شوخ‌طبعی و قهقهه‌سِتانی می‌آید؟ بگذارید خلاصه‌ی خرکی داستان را برایتان بگویم. زنی (چالِ گونه‌دار) پس از گذر ۷ ماه از فوت شوهرش، همچنان سوگوار است و قصد کرده در حصر خانگی بماند تا بمیرد و آن دنیا به شووَرَش بگوید: «خاک بر سرت! دیدی حیف من برای تو؟... دیدی تو خائن بودی و من وفادار تا گور؟» داریم محو این فضای زُهدآمیز می‌شویم که مردی پولدار و گردن‌کلفت پابرهنه می‌پرد وسط و لجاجت می‌کند تا طلبش از شوهر مرحوم زن را بستاند. در این اصرار و انکار، زنِ در پستومانده، رختِ متانت می‌درد، طلبکار را «خرس» می‌نامد و پاچه‌وَرمالیدگی تا بیخ. مردِ خونین‌چشم هم بنا می‌کند کُری خواندن و علیه زن‌ها شِر و وِر بافتن. نقطه‌ی اوج نمایش، جدالِ «زن‌ها همه‌شان فلان و بهمانند و مردها بدترند.» است که به دوئل ختم می‌شود. درست در لحظه‌ای که زن برای آوردن تپانچه‌های شوهرش از صحنه خارج می‌شود، مرد در می‌یابد که «به‌به عجب زنی!... جوون چه لعبتی!». خرسِ قصه‌ی ما بعد از ۱۲ زنی که رها کرده و ۹ زنی که او را وِل کرده‌اند و قُمپُزِ بی‌اثر بودنِ چشمان سیاه و لبِ لعل‌فام و چالِ گونه، پایش سست می‌شود و به طرز احمقانه‌ای به زن ابراز عشق می‌کند. زنِ سابقن سوگوار هم تا تیری بر پیشانی خرس ننشاند آرام نمی‌گیرد. همان بازیِ «با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن». سرتان را درد نیاورم. صحنه‌ی هیجان‌انگیز «دوئل» به پایانِ لوس و چندشِ «بوس و بغل» بدل می‌شود. حقیقتن یکی از جسورانه‌ترین ریشخندها در باب جذبه‌ی نر و ماده است که فقط از چخوف بر می‌آید و بس. ✍🏼 مریم کشفی پ‌ن: نمایشنامه‌ی خرس، اثر چخوف، ترجمه‌ی ناهید کاشی چی ➡️ @maryamkashfi290 #زیست_موازی
نمایش همه...
👍 8😁 7👏 2
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.