cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دِلـ⁦ـدٰادِه♡⁩ گُنٰاهْــکٰار ❤️

🦋﷽🦋 در آن روز... پنجره‌ها را باز میکنم و نفس میکشم🍃 دیگر قصه مرا میدانی من شاهزاده محبوس در عمارت بودم نه دیو انسان‌نما هرگونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
799
مشترکین
-124 ساعت
-67 روز
-4230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
Photo unavailable
- بس کن....ولمممم کن......شاهر🔞💯 خودش رو روی بدنم تنظیم کرد و با لذت گفت: - ولت کنم؟ تازه میخوام دیونه ات کنم خدا خدا میکردم یه نفر فقط به طبقه بالا بیاد تا صدامو بشنوه.... دیوانه وار و پر از نیاز جای جای بدنم گاز می‌گرفت و می بوسید.... - دختر تو محشرییی... و با فرو کردن چیزی درونم جیغی پر از درد کشیدم که.... https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #ارتوتیک💦 #عاشقانه_رازآلود‼️
نمایش همه...
Repost from N/a
#پارت_واقعی_رمان❌ #شاهر🔥 #پارت_1 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 به سیگارِ توی دستم خیره شدم و با لبخندی تلخ گفتم: - میگن دیونم! هه اونا خودشون منو دیونه کردن من حالم خوبه خیلی هم خوبه با صدای غمگینه مادرم سرمو بالا اوردم که با دیدنم بغضش شکست و زد زیرِ گریه، قهقه ایی زدم و گفتم: - چته؟ چیه همین منو میبینی زرتی میزنی زیرِ گریه؟! - پسرم اینجور نگو من مادرتم! پوزخندی زدم و سیگارمو خاموش کردم از روی زمین بلند شدم: - مادر؟ هه چه مادرِ دلسوزی من داشتم کنارش زدم و خواستم به سمته بیرون برم که چند نفر با لباس های سفید به سمتم اومدن... مامان به سمتشون خواست بره که با بهت نالیدم: - شما کی هستین؟ با صدای پر ابهت پدرم به سمتش برگشتم: - اومدن ببرنت جایی که باید باشی! هیستریک شروع به خندیدنم کردم و دستامو روی سرم گذاشتم: - مگه من دیونم؟ شما چرا اینجور میکنید؟ منم بچتونم نامردااااااااااااا گلدونی که کنار دستم بود رو برداشتم سمته پدرم پرتاب کردم، مامانم با جیغی که زد تازه فهمیدم چیکار کردم... گلدون خورده بود به پایه پدرم و زخم عمیقی روی پاش ایجاد کرده بود که خونش بند نمی اومد... - من....یهویی شد...من دیونه نیستم.... اون ادما بهم نزدیک شدن که فریادی پر از خشم کشیدم و مشتی به صورته یکیشون زدم: - نزدیکم نیاید! میگم دیونه نیستم چرا نمیفهمید؟! بریدددددددد پشتمو بهشون کردم و خواستم برم که دستامو از پشت گرفتن.... - چی...چیکار میکنیددددد؟! ولم کنییییید حرومزاده هاااااا سوزش چیزی رو داخل بازوم احساس کردم و دیگه چیزی نفهمیدم و کم کم چشمهام بسته شد و فقط صدای مبهم اطرافم رو  می‌شنیدم: - وضعیتش بدتر از اونیه که فکر می‌کردیم! - چطوره وضعیتش مگه؟! - اختلال روحی روانی داره و اگر درمان نشه ممکنه دست به قتل بزنه https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #محدودیت_سنی‼️
نمایش همه...
Repost from N/a
ولم کن عوضی من اصلا تورو نمیشناسم... لبخند بدجنسی رو صورتش نشست و مچ دستامو پیچوند که جیغ بلندی زدم...🔥 انقدر جیغ جیغ نکن خانم دکتر حالا حالا ها باهات کار دارم... https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk اون یه قاتل دیوونه بود و من یه دکتر که با دیدنش زندگیم پر از چالش های عجیب غریب شد...❌❌❌❌
نمایش همه...
Repost from N/a
پسره تیمارستانیه و هیچ کس جلو دارش نیست به جز خانم روانشناسی که....🔞❌ https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #پارت_واقعی👇 مشتی به دیوار زدم و فریادی دیوانه وار کشیدم: - میخوااااااااام از اینجااااااااا برمممممممم انگشتای خون آلودم رو بالا اوردم و هیستریک خندیدم، انقدر مشت کوبیده بودم به درو دیوار این اتاقِ سفید که هر سمتش رنگه خون گرفته بود حسه خوبی بود... انگشتم که زخم شده بود رو روی دیوار کشیدم که گوشت های ریزی چسبید به دیوار.... همینجور دیوانه وار داشتم به کارم ادامه میدادم که صدای قدم های پا شنیدم و صدای اون نگهبانِ احمق که دوست داشتم سرشو بکوبم به دیوار و بدنشو با ساطور تیکه تیکه کنم؛ خیلی خوب میشه نه؟ - خانم مواظب خودتون باشید این در بین تمامه بیمار های تیمارستان خطرناک‌ترینشونه! صدایی نشنیدم و بی اهمیت به کارم ادامه دادم که درِ اتاق باز شد و من باز اهمیتی ندادم. هر روز کارشون بود یکی رو بفرستن تا درمانم کنن ولی من دیونه نبودم که... اون کسی که واردِ اتاق شد بود درو آروم بست... - آقای شمس من پزش... عصبی به طرفش خیز برداشتمش کوبیدمش به دیوار و خشن زیرِ گوشش غریدم: - هر سگی میخوای باش! الانم بدونه گفتنه چیزی گمشو سرمو بالا اوردم و به چشمهاش خیره شدم که خیلی ریلکس داشت نگاهم میکرد: - کری؟ میخوای یه بار دیگه تکرار کنم تا شیرفهم بشی؟ دستشو گذاشت روی سینم و سرشو جلو اورد آروم لب زد: - آقای شمس من پزشکِ شمام و شما هم بیمارِ من اوکی؟! هیستریک خندیدم و ازش دور شدم خدایا این دیگه کیه؟! - آقای شمس حالتون خوبه؟! مشتی به دیوار کوبید و خشن برگشتم طرفش و با صدای خفه غریدم: - خیلی خوبم خیلییییییی! فقط زمانی که تورو با دستام تیکه تیکه کنم... لبخندی زد و عینکشو تنظیم کرد روی چشمهاش ریلکس گفت: - اوم فکر کنم برای بهتر شدنه حالتون تیکه تیکه کردنم کافی باشه! لبمو با اعصبانیت گاز گرفتم که بهش حمله نکنم. نفسهای داغی پشته گردنم احساس کردم که شمرده شمرده گفت: - آقای شمس برای دیدار دوم لحظه شماری میکنم! بای بای پشتشو کرد و رفت و من موندم باز با یه اتاقه تاریک و دیوار های خونی... https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #رئیس_مافیا🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
پسره تیمارستانیه و هیچ کس جلو دارش نیست به جز خانم روانشناسی که....🔞❌ https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #پارت_واقعی👇 مشتی به دیوار زدم و فریادی دیوانه وار کشیدم: - میخوااااااااام از اینجااااااااا برمممممممم انگشتای خون آلودم رو بالا اوردم و هیستریک خندیدم، انقدر مشت کوبیده بودم به درو دیوار این اتاقِ سفید که هر سمتش رنگه خون گرفته بود حسه خوبی بود... انگشتم که زخم شده بود رو روی دیوار کشیدم که گوشت های ریزی چسبید به دیوار.... همینجور دیوانه وار داشتم به کارم ادامه میدادم که صدای قدم های پا شنیدم و صدای اون نگهبانِ احمق که دوست داشتم سرشو بکوبم به دیوار و بدنشو با ساطور تیکه تیکه کنم؛ خیلی خوب میشه نه؟ - خانم مواظب خودتون باشید این در بین تمامه بیمار های تیمارستان خطرناک‌ترینشونه! صدایی نشنیدم و بی اهمیت به کارم ادامه دادم که درِ اتاق باز شد و من باز اهمیتی ندادم. هر روز کارشون بود یکی رو بفرستن تا درمانم کنن ولی من دیونه نبودم که... اون کسی که واردِ اتاق شد بود درو آروم بست... - آقای شمس من پزش... عصبی به طرفش خیز برداشتمش کوبیدمش به دیوار و خشن زیرِ گوشش غریدم: - هر سگی میخوای باش! الانم بدونه گفتنه چیزی گمشو سرمو بالا اوردم و به چشمهاش خیره شدم که خیلی ریلکس داشت نگاهم میکرد: - کری؟ میخوای یه بار دیگه تکرار کنم تا شیرفهم بشی؟ دستشو گذاشت روی سینم و سرشو جلو اورد آروم لب زد: - آقای شمس من پزشکِ شمام و شما هم بیمارِ من اوکی؟! هیستریک خندیدم و ازش دور شدم خدایا این دیگه کیه؟! - آقای شمس حالتون خوبه؟! مشتی به دیوار کوبید و خشن برگشتم طرفش و با صدای خفه غریدم: - خیلی خوبم خیلییییییی! فقط زمانی که تورو با دستام تیکه تیکه کنم... لبخندی زد و عینکشو تنظیم کرد روی چشمهاش ریلکس گفت: - اوم فکر کنم برای بهتر شدنه حالتون تیکه تیکه کردنم کافی باشه! لبمو با اعصبانیت گاز گرفتم که بهش حمله نکنم. نفسهای داغی پشته گردنم احساس کردم که شمرده شمرده گفت: - آقای شمس برای دیدار دوم لحظه شماری میکنم! بای بای پشتشو کرد و رفت و من موندم باز با یه اتاقه تاریک و دیوار های خونی... https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #رئیس_مافیا🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
Photo unavailable
- بس کن....ولمممم کن......شاهر🔞💯 خودش رو روی بدنم تنظیم کرد و با لذت گفت: - ولت کنم؟ تازه میخوام دیونه ات کنم خدا خدا میکردم یه نفر فقط به طبقه بالا بیاد تا صدامو بشنوه.... دیوانه وار و پر از نیاز جای جای بدنم گاز می‌گرفت و می بوسید.... - دختر تو محشرییی... و با فرو کردن چیزی درونم جیغی پر از درد کشیدم که.... https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #ارتوتیک💦 #عاشقانه_رازآلود‼️
نمایش همه...
Repost from N/a
- کم مونده سینه هات بیوفتن تو پیش دستی. با لوندی پا روی پا انداختم و تکون ناراحتی روی مبل خوردم. لعنت بر پریودی بی موقع! - خب بزرگن چیکارشون کنم؟ مادر امیر عینکشو گذاشت روی چشمش و دقیق نگاه کرد. معذب یکم خودمو جمع کردم. از صدتا مرد بدتر بود. یقمو یکم کشیدم بالاتر. - اینقدری نبودنا...نکنه روغن اینا میمالی به خودت؟ نگاهی به امیر کردم که زیر چشمی بهم نگاه میکرد. چشمکی بهش زدم که دستش مشت شد. میدونستم چی میخواد. - نه خانم جون. ادم باید خوب ماساژ بده...ماساژ خوب مساوی سایز خوب‌. هینی کشید و زد پشت دستش. - نگو دختر...مرد اینجا نشسته،. برویه چیزی تنت کن زشته جلوی نامحرم... نامحرم؟ خبر نداشت که هرشب مهمون تخت پسرش بودم. لبمو کش دادم و گفتم: - شما شروع کردین درمورد گندگی بالاتنم حرف زدن... - حرف نباشه. اون موقع امیر اون ور نشسته بود خواستم بهت تذکر بدم. خیلی بی حیا شدی...این پسر قرار زن بگیره نمی خوام با حرفات هوایی بشه. هوایی؟ پسر سر به زیرش که شاید جلوش حتی نگاهمم نمیکرد ولی شبا یه ببر وحشی توی تخته و تا همه جامو فتح نکنه آروم نمیگیره. پا رو ی پا انداختم و گفتم: - هوایی شدن الان به دردش نمیخوره چون پریودم. امیر اخطار گونه اسممو گفت که با عشوه گفتم: - امشب پریودم اتاقت نمیام. مادر امیر هینی کشید. - تو با این زن خراب میخوابی...نکنه رفتی با یکی خواستی بندازیش گردن پسر من؟ نوچی‌کردم. - نه خانوم جان دستمال دارم. تو کشو قایمش کردم نشون بدم. با این حرفم فراز به سمت مادرش که غش کرده بود رفت و... https://t.me/+oFoRNdMCcbk3MDA0 نیلی دختر یتیمی که بعد از بیرون انداخته شدن از یتیم‌خونه در هجده سالگی برای کار وارد خونه امیر رادِش یکی از پولدار ترین مرد های خاورمیانه میشه تا نقش نامزدش رو بازی کنه ولی با ورود خانواده بزرگمهر… https://t.me/+oFoRNdMCcbk3MDA0 ولی یک شب امیر در برابر زیبایی و عشوه های من کم اورد و...
نمایش همه...
Repost from N/a
#پارت_واقعی_رمان❌ #شاهر🔥 #پارت_1 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 به سیگارِ توی دستم خیره شدم و با لبخندی تلخ گفتم: - میگن دیونم! هه اونا خودشون منو دیونه کردن من حالم خوبه خیلی هم خوبه با صدای غمگینه مادرم سرمو بالا اوردم که با دیدنم بغضش شکست و زد زیرِ گریه، قهقه ایی زدم و گفتم: - چته؟ چیه همین منو میبینی زرتی میزنی زیرِ گریه؟! - پسرم اینجور نگو من مادرتم! پوزخندی زدم و سیگارمو خاموش کردم از روی زمین بلند شدم: - مادر؟ هه چه مادرِ دلسوزی من داشتم کنارش زدم و خواستم به سمته بیرون برم که چند نفر با لباس های سفید به سمتم اومدن... مامان به سمتشون خواست بره که با بهت نالیدم: - شما کی هستین؟ با صدای پر ابهت پدرم به سمتش برگشتم: - اومدن ببرنت جایی که باید باشی! هیستریک شروع به خندیدنم کردم و دستامو روی سرم گذاشتم: - مگه من دیونم؟ شما چرا اینجور میکنید؟ منم بچتونم نامردااااااااااااا گلدونی که کنار دستم بود رو برداشتم سمته پدرم پرتاب کردم، مامانم با جیغی که زد تازه فهمیدم چیکار کردم... گلدون خورده بود به پایه پدرم و زخم عمیقی روی پاش ایجاد کرده بود که خونش بند نمی اومد... - من....یهویی شد...من دیونه نیستم.... اون ادما بهم نزدیک شدن که فریادی پر از خشم کشیدم و مشتی به صورته یکیشون زدم: - نزدیکم نیاید! میگم دیونه نیستم چرا نمیفهمید؟! بریدددددددد پشتمو بهشون کردم و خواستم برم که دستامو از پشت گرفتن.... - چی...چیکار میکنیددددد؟! ولم کنییییید حرومزاده هاااااا سوزش چیزی رو داخل بازوم احساس کردم و دیگه چیزی نفهمیدم و کم کم چشمهام بسته شد و فقط صدای مبهم اطرافم رو  می‌شنیدم: - وضعیتش بدتر از اونیه که فکر می‌کردیم! - چطوره وضعیتش مگه؟! - اختلال روحی روانی داره و اگر درمان نشه ممکنه دست به قتل بزنه https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 https://t.me/+et7JgtdO-EQ5ZTY0 #محدودیت_سنی‼️
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.