پَـرتـگاهِ لـِذتـــ
🔴این رمان بر اساس واقعیت میباشد!🔴 🔴توجه: رمان شامل صحنه هاییست که ممکن است مناسب هر سنینی نباشد! 🔴ژانر: درام، اروتیک🔞، معمایی 🔴به قلم: شاین✨ بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq
نمایش بیشتر24 818
مشترکین
-16724 ساعت
-3697 روز
-1 59530 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
نمایش همه...
1 52330
#پارت۱❌
- شادی ک🍓ص خواهرت رو بلیس و با انگشت فا.کت توی سوراخش تلمبه بزن...
با مهارت خاصی ک.ص خواهرم رو لیسیدم و صدای حشری کننده ملچ و ملوچش فضای اتاق رو پر کرده بود...
اهورا هم به سمتم اومد و با ک.یر داغش...
https://t.me/+u38VDNv5OxtmYmNk
https://t.me/+u38VDNv5OxtmYmNk
گروپ پسره ک.یر کلفت با دوتا خواهر حشری🔞😱
👍 1
1 39300
🍑💦🍑💦
💦🍑
🍑
#طمع_شهرت🔞
#پارت_1
_فکر نمیکردم اون دختری که اجازه نمیداد هیچکس حتی بهش نگاه کنه الان له له میزنه تا حتی شده یک ساعت زیر پسرِ رئیس جمهور از لذت ناله کنه.
لبمو گاز گرفتم تا صدای ناله ام شنیده نشه
گاز محکمی از گردنم گرفت و همینجور که موهام رو دور مچش می پیچوند، غرید:
_اگه میدونستم انقدر دافی زودتر میکردمت.
به نفس نفس افتاده بودم.
با غرشی خودشو ازم بیرون کشید و آثارش رو روی شکمم ریخت. ابروهای خوش حالتش با دیدن خون بکارتم بهم گره خورد.
اصلا ناراضی نبودم... خودم پیش قدم شده بودم تا با پسر رئیس جمهور و بزرگترین رئیس شرکت مدلینگ سکس داشته باشم تا من به هدف هام برسم.
روی تخت نشستم که از درد زیر دلم لبمو گاز گرفتم.
چندتا تراول از روی میز برداشت و روی سینه های لختم پرت کرد و با تمسخر گفت:
_پول بکارتت رو بیشتر دادم تا خودتو به من نندازی ولی ناموسا از حق نگذریم از تمام مدلام ممه های جیگر و خوش فرم تری داری.
تروال رو چنگ زدم و با لحن آرومی گفتم:
_ولی برخلاف ممه های خوش فرم من پسر رئیس جمهور چیز دهن پر کنی نداره.
صورتش یه لحظه رنگش عوض شد و به سمتم خیز برداشت و خواست با اون صورت پر از جذابیتش چیزی بگه که تقه ای به در خورد و با شنیدن صدای پدرش، رئیس جمهور کشور تنم یخ زد.
https://t.me/+ZOAQPaOZ7Y02ODI0
https://t.me/+ZOAQPaOZ7Y02ODI0
https://t.me/+ZOAQPaOZ7Y02ODI0
کمند دختر هات و خوش هیکلی با پسرِ رئیس جمهور که دخترباز ماهر و جذابه عصبیِ سکس یه شبه میکنه و بکارتش رو میده تا به هدف هاش برسه و تو شرکت مدلینگ پسره کار کنه اما مزه تن دختره به دهن پسره شیرین میاد و با رسوایی که پیش میاد...🙈🍓💦
𝙁𝙪𝙘𝙠𝙚𝙧 𝙃𝙤𝙩🔞
وقتی داری تلمبه میزنی دستشو بذاره زیر جفت تخمات تا ته فشار بده تو کلوچه اش🔞🔥💦
1 18020
- شورتتو بنداز پایین محیا.
متعجب چند بار از روی پیامش خوندم و نوشتم:
- چی میگی عمو؟
زنگ زد.
از ترس اینکه کسی بیدار بشه سریع جواب دادم و لب زدم:
- الو؟
کلافه از پشت خط جواب داد:
- من زیر پنجره اتاقتم.
همین الان شورت پاتو برام پرت کن که دارم میترکم دختر.
گیج پرسیدم:
- یعنی چی؟ شورت منو میخوای چی کار؟
کلافه عصبی غرید:
- میخوام جق بزنم!
از اینهمه رک گوییش آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم:
- حالت خوبه؟
نصفه شبی دوست بابام اومده بود زیر پنجره ی اتاقم و لباس زیرم رو میخواست.
- نه خوب نیستم، راست کردم دختر!
هین بلندی کشیدم و تشر زدم:
- خجالت بکش عمو، این حرفا چیه میزنی؟
مشخص بود حال طبیعی نداره وگرنه چرا بخواد با شورت من خودارضایی کنه؟!
- انقدر عمو عمو نبند به ناف من دختر.
یا شورتتو میندازی پایین، یا در رو باز می کنی میام بالا وگرنه به بابات میگم دختر سر به زیرش یواشکی برای همسن باباش نود میفرسته!
چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد:
- میدونم توام منو میخوای.
بنداز پایین اون یه تیکه پارچه رو تا عقیم نشدم.
لبم رو به دندون گرفتم، دستم رفت زیر دامن تنم و آروم شورتم رو درآوردم.
آروم رفتم سمت پنجره و شورتم رو پرت کردم سمتش.
- بگیرش...
سریع از پنجره دور شدم، ضربان قلبم حسابی رفته بود بالا که صداش رو شنیدم.
- شورتت فایده نداره، در رو باز کن بیام بالا خودتو یکم بمالم!
توجه داشته باشید این رمان اروتیک و پر از صحنه های +18 سال هست🔞👇
https://t.me/+wNojhSl2Ut42MjM8
https://t.me/+wNojhSl2Ut42MjM8
محیا دختری که با دوست جذاب و مرموز پدرش وارد رابطه میشه.
مردی هات در آستانه ی چهل سالگی با گذشته ای تاریک و پر از معما🔞❌
دلـبر قـرتــی
لطفا یجوری منو ببوس که طعم لبات همیشه رو لبام بمونه.🥂💋 #بنرها_پارت_واقعی_رمان🔞 به قلم: #لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )
❤ 1
2 33530
#تریسام 🔞🍼
#Part1
با دیدن ک.ص سفید و صورتی زنم نفسام سنگین شد.
بدن بی نقص و سک.سیش آماده بود تا یه سک.س فوق العاده رو باهم داشته باشیم.
قری به کمرش داد وه باعث شد اون ک.ص محشرش از دیدم قایم بشه.
با خشونت پاهاشو گرفتم و از هم بازش کردم
اهی کشید که منو جری تر میکرد
لای ک.ص تپل سفیدش رو باز کردم و با دیدن چ.وچول صورتی رنگش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
یه بند انگشتم رو توی سوراخش فرستادم که با ناز گفت:
-آههه احسان جونم ، آروم تر خیلی تنگه آیییی
با صدای فوق حشریش بند دیگهی انگشتم رو توی ک.صش فشردم
جیغ نیمه بلندی کشید و مچ دستمو محکم گرفت
-آییی احسان یکم بخورش برام ، خشک خشک درد داره بخداا
ک.یر کلفتمو در اوردم و ...🔞💦
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
داره با زنش سک.س میکنه و کـ.صشو میخوره که متوجه میشن خدمتکارشونم داره دیدشون میزنه اونو خفت میکنن و دوتایی ک.ص صورتی خدمتکارشونو پر میکنن🙈🔞💦
1 29110
- یا باهام میای امارات یا هرشب که اونجام باهات ویدیو کال میکنم لخت میشی با خودت ور میری تا من ارضا شم.
چشم گرد کرد و تلفن را وحشت زده پایین آورد.
حاج بابایش داشت اخبار نگاه میکرد و نقره خانم در آشپزخانه بود.
آب دهانش را قورت داد و با لکنت گفت:
- اُ... استاد... من... من نمیتونم این کلاس ها رو شرکت کنم.
صدای خستهی یزداد در گوشی پیچید:
- دلی؟ حوصله ندارم الان وایسم نازتو بکشم. فردا صبح ساعت هشت پرواز دارم امارات. یه جلسه مهم از طرف شرکته با یه کشور عربی میخوایم قرارداد ببندیم. نمیدونم کی برمیگردم و میخوام تو رو با خودم ببرم.
رنگ دلهره با دیوار پشت سرش فرقی نداشت.
حاج بابا توجهش جلبش شد.
عینکش را درآورد و با دقت نگاهش کرد.
- خوبی بابا؟
از استرس به سرفه افتاد.
یزداد عصبی غرید:
- جمع کن خودتو دلهره! چه مرگته؟
لب گزید و ترسیده از عصبانیت یزداد، سریع به خودش مسلط شد.
با لبخند لرزانی گفت:
- خوبم بابا جان...
حاج بابا مشکوک پرسید:
- کیه زنگ زده؟
دلهره به نفس نفس افتاده بود.
یزداد با تشر گفت:
- خنگ بازی درنیار! مثل آدم بگو استاد حکیمی پشت خطه!
حرف یزداد را که تکرار کرد، گل از گل حاج بابایش شکفت.
با ذوق گفت:
- سلام برسون بابا... بگو تشریف بیارید خونه در خدمت باشیم جناب حکیمی. خیلی وقته منور نکردید خونه ما رو...
دلهره مات به حاج بابایش نگاه کرد.
و یزداد دوباره تشر زد.
- دلهره مثل آدم رفتار کن وگرنه خدا شاهده پامیشم نصف شبی میام دم در خونتون خرکش میبرمت. گیج بازیا چیه درمیاری؟
به خودش آمد و تصنعی یزداد تعارف زد:
- استاد... حاج بابا میگن تشریف بیارید.
یزداد جدی گفت:
- بزن رو اسپیکر!
نفس دلهره یک لحظه از استرس قطع شد.
بلند گفت:
- چی؟
یزداد سعی کرد به خودش مسلط باشد.
شمرده شمرده تکرار کرد:
- میگم بزن رو اسپیکر!
با دست لرزان کاری که گفت را انجام داد.
حاج بابا سریع پیشدستی کرد:
- سلام جناب حکیمی... میگم تشریف بیارید اینورا خوشحال میشیم.
- احوال شریف حاج آقای پناهی؟ ممنون از تعارفتون. ولی راستش من فردا باید برم شیراز برای یه سمینار. بعد از اونم کلاس های ده روزه فوق برنامهاس قراره اجرا شه، انشالله بعدش مزاحمتون میشم.
دلهره با چشم گرد شده به تلفن خیره شد.
واقعا این مرد شیطان را درس میداد!
حاج بابایش با کنجکاوی گفت:
- به سلامتی... چی هست کلاسا؟
- والا در اصل برای همین به دلهره جان زنگ زدم. میخواستم اگه امکانش باشه توی این دوره شرکت کنه، برای کنکورش فوق العادس!
دلهره لب گزید.
برای کنکورش فوق العاده بود یا زیر شکم یزداد حکیمی؟
حاج بابایش وسوسه شده گفت:
- مطمئنه این سفر جناب حکیمی؟
یزداد با اطمینان گفت:
- خیالتون راحت باشه. سرپرست این سفر خودم هستم!
و حاج بابای بیخبر از همه جا با لبخند گفت:
- خب اگه شما هستید که عالیه... خیالم تخته. اگه زحمتی نیست کارهای دلهره هم کنید این ده روز تحت سرپرستی خودتون بیاد شیراز!
طفلک نمیدانست این سرپرستی مختص تخت خوابش هم بود! و قرار بود دخترک به اصطلاح چشم و گوش بستهاش را به سفر خارجه ببرد و در بهترین هتل هفت ستارهی عربی، هرشب ترتیبش را به بهانهی کنکور بدهد!
یزداد پیروز گفت:
- چشم خیالتون راحت باشه. من اوکی میکنم. فقط دلهره جان وسایلش رو آماده کنه، ساعت دو صبح پروازه من یک ساعت دیگه میام دنبالش.
دوباره چشم دلهره گرد شد.
حاج بابا اشاره زد خودش با یزداد هماهنگ شود.
و دلهره بهت زده تلفن را به گوشش چسباند و سریع در اتاق چپید.
بهت زده گفت:
- یزداد؟ واقعا؟
- چی واقعا؟ ببین تو مثکه یزداد حکیمی رو دست کم گرفتی بچه! من یه گردان آدمو سر انگشتم میچرخونم! حاج بابای تو که آب خوردنه.
دلهره با استرس پوست لبش را کند و گفت:
- مگه نگفتی صبح ساعت هشت پروازه؟ پس چرا به باباحاجی گفتی یه ساعت دیگه میای؟
و صدای خبیث یزداد که در گوشی پیچید:
- میخوام بیام الان ببرمت آپارتمانم، یه راند تو ایران بکنمت، یه راند هم تا رسیدیم امارات!
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
👍 4❤ 1
2 93380
به این سوال همگی جواب بدید❤️
اگر قصد مهاجرت داشته باشید کدوم کشور میرید؟!
کانادا آمریکا قبرس ترکیه اسپانیا
24900
-برات میخورمش ولی نباید به شوهرت چیزی بگی ، هر وقت اون ارضات نکرد بیا پیش خودم!
بی طاقت ناله ای سر دادم و کمرمو به تخت کوبوندم
- بخورش آینازز ، لای ک.صمو لیس بزن... خیلی داغ شدم وای
دستش روی چو.چولم نشست و با عشوه داشتیم همو میمالیدیم که ناگهان در اتاق باز شد و کیاراد با چهرهی برزخی وارد اتاق شد
_داشتین چه غلطی میکردین؟!
https://t.me/+_y08s0qqIIQzZWJk
https://t.me/+_y08s0qqIIQzZWJk
دوتا زنای هورنیشو میبنده به تخت و براشون میخوره..🔥💦
👍 1
1 86620