مَــلَــجــا
725
مشترکین
-324 ساعت
-127 روز
-2330 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
در نقطهای هستم الآن که به هیچ چیز امیدی ندارم. نه به کار، تحصیل، ارتباط انسانی، رفیقهایم، خانواده، و رابطهی عاطفی و خواستههایم تا مرگ.
یحی این درد و دل را برای تو مینویسم.
احتمالاً هرگز پیدایت نکنم.
میدانم زود است برای ناامیدی اما وقتی در مشکلات زود هنگام و خانوادهای بزرگ بشوی که از همان ابتدا از تو میخواستند بالغ باشی، انتظاری نباید داشت. اتفاقا بیشتر از سن خود زندگی کردهام. میدانی امروز چه چیزی را فهمیدم؟
اینکه زندگی قرار نیست برایِ همه باشد. حالا هر گوشهاش را لحاظ کنی. شاید همین که تو را نیاز دارم اما نیستی هم طبیعی باشد. من از قبلترها میدانستم. قطعا حسرت میخورم، یادت که نرفته ما آدمیزادیم. این حجم از دوست داشتن و ذوقی که میتوانم داشته باشم را هم انداختهام در چمدانی و قفلش کردم. آه حیف که نمیتوانم برایت دلبری کنم و لباس گلگلیام را بپوشم یا برایت غذای موردعلاقهات را درست کنم. و بعد بشینم لبخندت را تماشا کنم. میگویند زندگی سخت است اگر از قبل به دست آوردی که برندهای. اما اگر تا به الان نشده، دیگر بیخیالش شو. زمانه بد شده خب. حق میدهم. در همین لحظه این نتیجه را گرفتهام. اگر بدانی چقدر زیر بارِ قضاوت درحالِ له شدن هستم. بیکسی عین بختک افتاده است به جانم. هیچکس را ندارم که درکم کند. حتی آغوش تو را هم ندارم که به سینهت فشرده شوم و بگویم گور پدر زندگی و بازیهایش. یحی به خداوندیِ خدا رو راستی دیگر جواب نیست. تحمل زندگی انسانی را ندارم.
تو بگو چه کنم…
#ملجا
از منِ دردمندِ غمزدهی امیدوار،
به تویی که به زندگیت امیدوار نیستی.
میخوام بگم میشود.