cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

داستانکده سکسی

تابع قوانین جمهوری ایران 🙌 ارسال داستان 👇و خاطره های خویش @kohe_yakh1 فقط جهت عضو شدن تو گرو ویژه پیوی مراجعه کنید 🫡 @kohe_yakh

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
7 119
مشترکین
-924 ساعت
+297 روز
+20230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

خوشم نمیومد چون می دونستم آسیب می بینه ولی اون می گفت شوهرم هر شب منو از کون می کرد و من از کون بیشتر خوشم میاد، خلاصه اینقدر گفت تا یه شب گفتم باشه، اون شب تو تلگرام حسابی چتای سکسی راجع به کون کردیم و من با کیر سیخ رفتم بالا پیشش، از قبل هم قرار گذاشتیم که لخت لخت رو تخت آماده باشه که اومدم فقط بکنم تو کونش، خلاصه رفتم دیدم لخت رو تخته و سگی وایستاده و کونشو داده بالا و سرشم گذاشت رو زمین و گفت بکن تو کونم، گفتم بزار یه مقداری با انگشت اول بازش کنم، خیلی تند گفت نه نه کون کثیفه دست نزن بهش، فقط کیرتو بکن توش، گفتم ای بابا خب باشه، کیرمو روغن زیتون طبیعی مالیدم حسابی و بعدش گذاشتم رو سوراخ کونش، فشار دادم که خودش بره تو اولش یه مقداری آخ و اوخ کرد و سرش که رفت تو گفت حالا فشار بده بیشتر بره تو که دردم کم بشه، منم یه مقداری فشار دادم تا وسطاش رفت تو و آروم عقب جلو کردم، کونش تنگ بود و کیر منم که بزرگ بود ، خلاصه حسابی اون شب از کون کردمش و خیلی خوشش اومد ولی راستش من از کص داغش بیشتر خوشم اومده بود ، کونش اون داغی کصش رو نداشت، سکسمون که تموم شد گفت خب حالا کدومشون بهتر بود منم گفتم کص، گفت تو چقد بد سلیقه ای ، همه ی مردایی که باهاشون سکس کردن بهم التماس می کردن از کون بهشون بدم ولی تو کون دوست نداری، خلاصه بعد اون دیگه فقط از کص می کردمش ولی بعضی شبا بدجور التماسم می کرد که از کون بکنم ولی من دوست نداشتم این کارو و از کص هم واقعاً راضیش می کردم. نوشته: baby boy #پایان کانال زاپاس #عضو شید @zapas_dastan_azad
نمایش همه...
👍 5
اولین سکسم با یه زن #اولین_سکس با درود خدمت عزیزان سکسی، اولش بگم که داستان طولانی ولی جذابی دارم و در واقع خاطره ای از زندگیمه، ما خونمون تو شماله ، یه خونه باغ که یه واحد کوچیک طبقه دوممون داریم. حدود سال 1396 یه مستأجری برامون اومد که یه زن بیوه بود که بچه هاشم شوهرش داشت و 34 سالش بود و اون موقع من 29 سالم بود، من قد 175 و وزن 60 ولی رزمی کار می کردم و خیلی هم جدی کار می کردم و بدنم خیلی آماده بود، من اسم ها رو ناشناس میگم ، اسم من آرش و اسم خانومه مریم، مریم 34 سالش بود ولی بی بی فیس بود و به 25 ساله می خورد ، قدش کوتاه بود ولی بدن پری داشت و چهره ی خوشگلی داشت و لبای خوشگل، باسنش خیلی خوش فرم و نسبتاً بزرگ بود ، یعنی تو خیابون که راه می رفت به راحتی هر مردی که پشتش بود رو سیخ می کرد، خیلی باسنش تو چش بود، خودشم همش سکسی می پوشید. رنگ پوستشم سبزه بود. یه چند روزی گذشت دیدم اوضاع جالبی نداره و خیلی غمگینه و یه کاری تو یه رستوران جور کرده بود و مشغول بود، خلاصه یه مقداری که ازم برمیومد کمکش می کردم و هواش رو داشتم، از سر و سامون دادن به خونش و جابجایی لوازمش (لوازمی که نداشت) دیگه ماهم یه چیزایی داشتیم براش جفت و جور کرده بودیم. تنها بود و خیلی خیلی غمگین بود، من خیلی دلم براش سوخت، خلاصه دیدم اینجوری نمی تونم کمکی به شاد شدنش بکنم ، منم تنها بودم و هیچ دوست دختری نداشتم، خلاصه یه روز تو تلگرام باهاش چت کردم و گفتم می خوام باهات دوست شم، قرار شد شبش برم بالا پیشش، شب شد و مامان بابا که خوابیدن من رفتم بالا پیشش، (من تا به اون موقع هیچ سکسی با هیچ خانومی نداشتم ) ، دیدم یه تاپ و شلوار پوشیده و خیلی سکسی نشسته، منم نشستم کنارش و گرفتمش تو بغلم، اونم گفت چرا زودتر باهام دوست نشدی؟، منم گفتم حالا الانم خوبه، خلاصه یه مقداری همو مالیدیم و لبای همو خوردیم و من سینه هاشو درآوردم از زیر تاپش و دیدم سینه های خوبی داره و یه مقداری سینه هاشو خوردم ، بعدش بهش توضیح دادم که تا حالا با هیچ زنی سکس نداشتم و فرو کردن تو کص رو باید یادم بدی، خلاصه یه مقداری بهم آموزش داد بعدش کامل لخت شدیم ، کیرم حسابی سیخ شده بود و اینم بگم که کیرم 17 سانته و نسبتاً کلفت ، کلاً کیر بزرگی نسبت به جسم دارم، کیرم که به اوج رسید و خوب براندازش کرد گفت چه کیری داری اصلاً فکرشو نمی کردم همچین کیری داشته باشی پسر، کیرت محشره، خلاصه یه مقداری کیرمو خورد بعدش خوابید و پاهاشو باز کرد گفت بزار روش، خلاصه منم گذاشتم روش ولی نمی دونم چرا فکر می کردم کیرم که می خواد بره تو کصش قراره اتفاق عجیبی بیوفته، تا اومدم فشار بدم بره توش دچار یه جور نگرانی شدم و کیرم شل شد، خیلی اینکار رو تلاش کردیم و با پوزیشن های مختلف، ولی من نتونستم و هر بار همین جریان برام پیش میومد، من واقعاً نا امید شده بودم ولی اون بهم توضیح داد که این موضوع تو این سن وقتی نکرده باشی طبیعیه و باید حوصله کنی و بهم قول داد که من درستش می کنم برات و تو نگران نباش، خلاصه اون شب اومدم پایین و خوابیدم، فردا شب دوباره رفتم و تلاش ما آغاز شد ، شاید یک ساعتی وقت گذاشتیم ولی باز نشد، ولی بازم مریم جونم خیلی با آرامش باهام صحبت کرد و گفت ما تسلیم نمی شیم و درستش می کنیم نگران نباش، شب سوم هم به همین منوال گذشت ولی باز مریم با آرامش کامل گفت درست میشه نگران نباش، شب چهارم بعد یک ساعت تلاش بالاخره نیمه شل تونستم بکنم توش، یه مقداری عقب جلو کردم توش و کردمش و آبمم گفت که بریز تو کصم لوله هامو بستم نگران نباش حامله نمی شم، خلاصه آبمم ریختم توش ولی در مجموع کیرم اونی که باید نبود کامل سفت نبود موقع کردن، طبیعی هم بود به هر حال تازه آشنا شده بود با کس، شب پنجم رفتم پیشش و سکس بهتری رو داشتیم و چند شبی همینجور ادامه پیدا کرد و هر شب کیرم قوی تر می تونست بکنتش. این توضیح رو بدم که مریم خیلی حشری بود و سیر کردنش کار بسیار سختی بود، یعنی می گفت اگه تا صبح هم منو بکنی بازم میخوام، من میتونستم فقط یه بار آبمو بیارم ولی طولانی میاوردم یعنی هر بار یک ساعت تا یک ساعت نیم باهاش سکس می کردم و بیش از یک بار آبشو می آوردم و آخرش با اجازش آب خودمو میارم یعنی راضیش میکردم ، بدن قوی داشتم و کیر قوی و اونم عاشق بدن لاغر و سفت من بود و با کیرم دیوونه می شد. مدل های مختلفی می کردمش مثلاً دو زانه رو به دیوار و کون عقب حسابی اینجوری می کردمش چون کونش خیلی سکسی و بزرگ بود و می کردمش و با باسناش ور می رفتم، سینه هاشم سرحال بودن و تو این پوزیشن سینشو می گرفتم و یه مقداری فشار می دادم و حسابی می کردمش اونم خیلی خوشش میومد اینجوری، گاهی هم می گفت دو دستی دوتا باسنامو بده بالا بکن که کیرت تا ته بره تو، خلاصه عاشق کیر بود، بعدش شروع کرد اسرار کردن بهم که از کون منو بکن، من از کون
نمایش همه...
👍 3
ناک تر. نزدیک چهل ضربه محکم به کمر و کونم زد که فکر کنم حسابی قرمز شد؛بعد گفت:"پریسا یاد گرفتی؟"پریسا گفت:"بلد بودم! میخواستم این کثافت تخم جن بیشتر عذاب بکشه،همین!"ملیسا که تازه از لیسیدن پاش فارغ شده بودم و داشتم زیر پاش ناله میکردم، به پریسا گفت:“بابا ایول دختر! چه ترفندهایی به ذهنت میرسه؛ولی من هنوز ترفندم رو اجرا نکردم…” کیسه نمک و دبه سرکه رو برداشت و یهو خالی کرد رو زخم های شلاق روی کمرم؛جیغ کشیدم و اشک توی چشام جمع شد و هق هق ضعیفی از گریه سر دادم ؛ ملیسا خم شد و توی صورتم نگاه کرد و لب و لوچه اش رو آویزون کرد و گفت:"اوه…دردت اومد؟؟ اینا چیه؟؟(متوجه اشک جمع شده توی چشام شد) زد زیر خنده:“داری گریه میکنی بدبخت حقیر؟ کجاش رو دیدی،کار داریم باهات…” مژگان گفت:"بچه ها نظرتون در مورد حمام سرکه چیه؟"پریسا گفت:"ظالمانه است…ولی خوبه…“که مژگان پاش رو کوبید پس کله ام و با سر رفتم توی کاسه پر از سرکه،نفسم داشت میگرفت و دست و پا میزدم که پاش رو از روی سرم برداشت،دماغم داشت می سوخت،یه کم نفس گرفتم و این دفعه پریسا همین کار رو تکرار کرد…سرم رو که بالا آوردم،دیدم ملیسا داره سیگار روشن میکنه و بعد از چند پوک که دودش رو توی صورتم خالی کرد،سیگار رو وسط سوراخ کونم خاموش کرد،نای فریاد زدن هم نداشتم که مژگان با خنده گفت:“برده بی خاصیت! کونت به درد خاموش کردن ته سیگار هم نمیخوره.‌…” پریسا گفت:خوب بچه ها قبل کیک تولد،نظرتون در مورد شکوندن تخماش چیه؟” ملیسا باز لب و لوچه اش رو جمع کرد و گفت:“اوووم…نه…شکوندن تخم قدیمی شده…من نظر دیگه ای دارم…مژگان اتو رو بیار بزن به برق…”(یعنی چی؟یعنی میخواد تخمام رو با اتو داغ کنه؟) ترس،حقارت،ضعف،التماس،گریه و استیصال در صدام مشهود بود،گفتم:"ارباب! غلط کردم…تو رو خدا…"پریسا گفت:"مژگان خفه اش کن این توله سگ رو!نمیخوام صداش رو بشنوم"مژگان پاش رو محکم و ضربتی توی دهنم کرد،طوری که لبم داشت جر میخورد و آروم توی گوشم گفت:"صدات در نیاد…"پریسا اتو رو توی دستش گرفت و گفت:“بچه ها یه بازی…معلومه که وقتی اتو بخوره به تخمش،جیغش در میاد…ولی هر کی تونست تا قبل از داغ شدن اتو،جیغش رو در بیاره،برنده است! جایزه اش هم،کل کیک مژگانه! چطوره؟” ملیسا گفت:"پس من اول شروع میکنم…"بعد سرش رو سمت من خم کرد و گفت:"ضجه بزن…ضجه بزن من میخوام برنده شم…"با یه حالت تحکم آمیز رفت پشتم وایستاد و با یه لحن تکه تکه و در حالی که دندوناش رو هم میسایید گفت:"ضجه…بزن…"بعد لگد محکمی به تخمام زد،صدام در اومد ولی چون پای ارباب توی دهنم بود،صدام مشخص نشد. پریسا گفت:"باختی،حالا نوبت منه!"چاقوی میوه خوری رو از روی میز برداشت و با پوزخندی اون رو آروم روی صورتم کشید و گفت:"چه بخوای چه نخوای،صدات رو باز میکنم…"بعد یه خراش عمیق سر کیرم کشید ولی من همچنان مقاومت میکردم،چون میخواستم ارباب برنده بازی بشه تا از من راضی باشن."ارباب پاش رو از دهنم در آورد و با دست لاک زده اشون صورت پر از اشکم رو نوازش کردن و گفتن:“جفتتون باختید! آفرین سگ خوب…میبینم که به صاحبت وفاداری! میبخشمت… اتو نمیکشم رو تخمات!” نفس راحتی کشیدم که گفت:"شوخی کردم…بهت که گفتم:ننه ات رو میگام! بعد هر سه تاشون خندیدن و اتو رو کشیدن رو تخمام… آخرین صحنه ای که یادمه،خنده ارباب بود که دو ردیف دندون های سفیدشون مثل صدف در درون اون دهان زیبا،می درخشیدن! خوشحالم که تونستم امسال هم ارباب رو راضی کنم! نوشته: mta79 #پایان کانال زاپاس #عضو شید @zapas_dastan_azad
نمایش همه...
👍 2
23 سالته انقد گوشتیه بزرگ تر شی چی میشه گفتم بخور گفت بدم میاد اصلن فقط باهاش بازی میکنم یه زره اصرار کردم کرد تو دهنش دوبار دوتا اوق زد گفتم ولش کن باشه کاندومو که همیشه تو کیفم دارم وصل کردم و گفت من زنم راحت باش شروع کردم با کیرم لبه کصش بازی کردن داغ داغ شده بود و میگفت محمد بکن توش دیگه دیوونم نکن منم کردم توشو شروع کردم تلمبه زدن یه ذره پیش ابم اومد و همینطوری داشتم تلمبه میزدم دیگه خسته شدم رفتم دراز کشیدم رو مبل این اومد رو کیرم سواری منم هی قربون صدقش میرفتم بعد چند دقیقه داگیش کردم رو مبل خواستم بکنم تو کونش گفت نکن تمیز نکردم توشو منم فقط یه زره سوراخش لیس زدمو دوتا چک زدم در کونش شروع کردم داگی کردنش دیگه زود دیدم داره ابم میاد گفتم ابمو میخوری گفت نه گفتم بریزم رو صورتت پس من دوست دارم گفت باشه یه ذره داگی دیگه کردمش دیدم نزدیک اومدن ابمه بلندش کردم کاندومو دراوردم یه ذره کیرمو مالیدم ابمو کامل ریختم رو صورتش که یه ذرش ریخت تو دهنش که تف کرد دیدن چهرش وقتی ارایشش خراب شده و اب من رو صورتشه منو باز حشری تر میکرد رفت صورتشو شست اومد لخت جلوم منم سفت بغلش کردم و گفتم تو خیلی خوب بودی یه ذره با موهاشم بازی کردم و لباس پوشید دوباره داشت ارایش میکرد دید راست کردم گفت بابا یه ذره استراحت بده گفتم تو انقد قشنگی که هرکی ببیننتت راست میکنه بعد بردمش رستوران یه پیتزا خوردیم و گفت همین یه بار بود دلم نمیخواد خیانتکار بشمو اینا ماهم گفتیم باشه تا دوروز پیش گفت دلم باز هوس کرده منتظر خبرم باش تمام نوشته: محمد #پایان کانال زاپاس #عضو شید @zapas_dastan_azad
نمایش همه...
سه دختر و یک برده #تحقیر #بی_دی_اس_ام #ارباب_و_برده سلام. باز هم یه داستان دیگه با موضوع میسترس و اسلیو…این داستان قراره از زبون همون برده تعریف بشه…خوب دیگه؛بریم سراغ داستان… داستان: هفت روز تمامه که با زنجیر توی انباری تاریک خونه ارباب به یک میز بسته شدم…هفت روز تمام هست که هیچ غذایی نخوردم و از همه بدتر برای یک برده:هفت روز هست که میسترس مژگان(اربابم) رو ندیدم و از موهبت خدمت به ایشون،محروم بودم… این رسم همیشگی ارباب هست که در هفت روز آخر سال،من رو حبس میکنن و در پایان روز هفتم که مصادف با تولدشون هست،به همراه دو تا از دوستاشون،تا میتونن من رو شکنجه و تحقیر میکنن… داشتم توی انباری از حال میرفتم که ارباب،در رو باز کردن و بهم گفتن:خوب توله،میدونی که امروز چه روزیه؟ قراره پارت کنیم،امسال با بقیه سالها فرق داره،قراره ننه ات رو بگام. فهمیدی توله سگ؟ من که از شدت ضعف داشتم از حال میرفتم،با صدای ضعیفی گفتم:بله ارباب! متوجه شدم! بعدش ارباب یه قلاده زنجیر دار انداختن دور گردنم و با شدت من رو از روی میز کوبیدن زمین و کشون کشون توی پذیرایی بردن…وقتی از انباری خارج شدیم،تازه نور به پاهای سفید و زیبای مژگان برخورد کرد که مثل مروارید میدرخشیدن…ارباب یه شلوارک سرمه ای و یه تی شرت جین جلو باز تنشون بود که چاک وسط ممه های سفیدش آدم رو دیوانه میکرد،میسترس مژگان،دختری بیست و چهار ساله،قد متوسط،سفید مثل برف،با موهای مشکی لَخت هست که نه زیاد لاغره نه چاق و ناخن های پاش رو همیشه لاک قرمز میزنه؛دوستای دیگه ارباب:پریسا(دختر قدبلند لاغر با موهای بلوند که یه تل نارنجی رنگ هم میزنه و رژ قرمز میزنه به شدت هم بی رحم هست) و ملیسا(دختر چشم آبی که چهره اش خیلی “بیبی فیس” هست و قدش کوتاه هست و به قول معروف،خیلی “بغلی” هست که صدای خیلی نازکی هم داره؛اون روز هم جوراب شلواری صورتی رنگ پوشیده بود). در حالی که از شدت ضعف و فشار کشش زنجیری که دور گردنم بود،نفس هام به شماره افتاده بود و چشام تار میدید،خلاصه رسیدیم به پذیرایی که دیدم پریسا و ملیسا روی مبل نشستن که مژگان یهویی گفت:“سوپرایز!!! بچه ها این سگ توله هفت روزه توی انباری بوده،به نظرتون اول چه جوری باهاش سرگرم شیم؟” ملیسا دستش رو روی چونه اش گذشت و لبخندی زد و گفت:“من یه فکری دارم،مژگان! این حرومزاده رو با طناب به اون گوشه دیوار ببند،باهاش کار دارم!” اون گوشه دیوار،یک دستگیره فلزی بود که ارباب همیشه من رو به اونجا میبست. مژگان هم همین کار رو کرد که یهو ملیسا گفت:نه نه!طناب رو دور کیرش ببند نه دور سرش! پریسا گفت:“نه بابا! خوشم اومد! تو هم خوب بلدی ها!!!” که با هم خندیدن و بعدش من که دیگه رمقی برام نمونده بود،نقش بر زمین شده بودم،ملیسا اومد بالای سرم در فاصله ای که نتونم به پاش برسم،جورابش رو در آورد و بعد بستنی رو که داشت میخورد،زیر پاش له کرد و گفت:“گرسنه ای بدبخت؟! سعی کن به پام برسی!” بعد با حالت تشویق تمسخر آمیزی گفت:آفرین…بجنب!" داشتم تمام سعی خودم رو میکردم، با آخرین توانی که داشتم،دست و پا میزدم،تقلا میکردم که بتونم شکلات های ریخته شده روی پای ملیسا رو بخورم ولی کیرم که با زنجیر به دیوار وصل بود،داشت از جا کنده میشد که دیگه از جون کندن به التماس افتادم و با صدای ضعیفی گفتم:ارباب! رحم کنید، تو رو خدا! دارم می میرم!" مژگان قهقهه زد و گفت:"نمیتونی به پاش برسی بدبخت؟ ملیسا پات رو یه خورده نزدیک تر کن(یه چشمکی به ملیسا زد و ملیسا هم منظور ارباب رو فهمید)،پاش رو نزدیک تر کرد،به محض اینکه لبم به پاش رسید،پاش رو کشید کنار و با اون یکی پاش،محکم کوبید روی سرم که هر سه تاشون خندیدن و بعد پریسا گفت:"کصخل فکر کردی دلمون برات به رحم میاد؟تو باید جون بدی که بهت غذا بدیم؛حالا زودباش دوباره التماس کن…"هر بار ذلیلانه تر و با خفت بیشتری التماس میکردم اما هر بار یک کدومشون میگفت:“نه! خوشم نیومد از نحوه التماس کردنت! دوباره!” نزدیک هفت هشت بار این اتفاق افتاد تا بالاخره ملیسا پاش رو به سمتم دراز کرد و تونستم شیرینی پاش رو که با شوری عرقش قاطی شده بود،حس کنم…تازه نفسم داشت باز میشد و هر بار که یکی از انگشتاش رو تا ته توی حلقم میکردم،قربون صدقه عطوفت مژگان و مهربانی دوستاش میرفتم که پریسا گفت:“مثل اینکه داره زیادی بهش خوش میگذره! مژگان شلاقات رو کجا میذاری؟” مژگان گفت:آره فکر خوبیه! اون قدر شلاقش میزنیم تا قدر عافیت رو بفهمه! یکی برای منم بیار!"ملیسا هم که روی اون یکی پاش آبمیوه ریخته بود تا براش بخورم گفت:“برای منم یه خورده نمک و سرکه بیارید،میخوام مثل سگ زوزه بکشه…” خلاصه مژگان و پریسا شلاق ها رو آوردن که پریسا به مژگان گفت:"خیلی وقته برده ای شلاق نزدم،با چه پوزیشنی بزنم که بیشتر سوز بگیره؟“مژگان گفت:” پس بشین و تماشا کن!"ارباب مشغول تعلیم نحوه شلاق زدن شدن،یکی از یکی سوز
نمایش همه...
👍 1
مثل یه ملکه با احترام گاییده شد #عاشقی با سلام محمدم و این دومین سکسمه که برام اتفاق افتاد 23 سالمه و نمیخوام مثل بقیه بگم هیکلی هم خوشگلم نه بابا بدن معمولی دارم قدمم 180 عه یه ذره هم بورم این داستان برام هفته پیش اتفاق افتاد و تا الان هنوز با یاد اون روز راست میکنم من تو جایی که کار میکنم با صاحب کارم رفیقم یعنی آشنایی خانوادگی داریم صاحب کارم با یه دختر چند ماهی بود اوکی بود و دیگه تریپ ازدواج بود من ندیده بودمش و قسمت نمیشد اسمش ازیتا بود یه روز اومد دفتر و من تا چشم خورد بهش اصن دیوانه شدم دختر معمولی بود یه هیکل لاغر یه باسن معمولی یه ممه های زیاد درشت نه ولیییی یه صورتی داشت یه صورتیی داشت که وقتی میدیدش دوست داشتی فقط این نگات کنه محو چشماش بشی اون 28 سالش بود اومد که نهار بیاره براش هیچی ما اینو دیدیم و کیرمون راست شد ولی اصلا تو فکر کردنش نبودم گفتم چی میشد از اینا گیر ما بیاد خلاصه گذشت و این رفت و آمد زیاد شد دفتر چون کارا زیاد شده بود میومد کمک دیگه با هم صمیمی تر شدیم و راحت تر بودیم و و چون من سنم کم بود اونم تو این فازا نبود و منو به اسم کوچیک صدا میزدو صاحب کارمم آشنامون بود اعتماد داشت و من هر روز اینو میدیم حالم بد میشد که این خوشگلی چطوری گیر این افتاده یه روز که دیگه همه رفتن منو صابکارمو این بودیم نشستیم مشروب خوردن اونم پایه بود خوردیم خوردیم صابکارم رفت دسشویی منم گفتم الان موقعشه الکی مثلا کلم داغه نمیفهمم رفتم یه بوسش کردم گفتم لعنتی تو خیلی خوشگلی کوفتش بشه تو به این خوشگلی شکار کرده یه دست به ممش کشیدم همون لحظه کیرم راست شد کیرم حالا گنده گوزی نکنیم کیرم یه ذره بزرگه ولی دراز نیست گوشتیه خلاصه این بهش برخورد گفت پسره هیز اشغال بلند شد رفت اونور تا صابکارم از دسشویی بیاد از فرداش دیگه سرسنگین شد گفتم هیچی الان جنگ میشه میره به صابکارم میگه و اونم دعوا و اشناییت خراب میشه چند روزی سرسنگین بود منم مثلا چیزی یادم نمیاد خودمو زده بودم به اون راه یه روز اینو صابکارم نبودن من داشتم سوپر میدیدم یهو اینا اومدن منم با همون کیره نیمه راستم رفتم درو باز کردم این برجستگی شلوارمو دید ولی باز به روم نیاورد تا اینکه با صابکارم مشکل خوردیم رفت سفر کاری به ازیتا گفت تو بمون بعد ازیتا همیشه تریپ اداری میزد با یه کفش نیمه پاشنه بلند خلاصه روز اول هیچی روز دوم گفت که همه رفتن ساعت 5 بود گفت محمد بیا یه دقیقه این اتاق ببینم کامپیوتر چش شده رفتم بالا سرش اون رو صندلی نشسته بود نمیدونم شلوارش جمع شده بود یا از قصد بود کصش قشنگ برجستگیش مشخص بود و بوی عطری که زده بود ناخوداگاه کیرمو راست کرد کارو انجام دادمو گفت ببینم تو همیشه برا همه انقدر راست میکنی گفتم نه اصلن دست خودم نیست گفت مث اون روز که داشتیم مشروب میخوردیم گفتم کدوم روز یادم نمیاد اینا خودمو زدم اون کوچه بعد توضیح داد گفتم اخ ببخشید معذرت میخوام اونم خندید جسارتم بیشتر شد گفتم ولی واقعیته هرکی شمارو داره باید خدارو روزی صد بار شکر کنه یه ذره زبون ریختم و کیرم دیگه داشت میترکید دیدم مقنعشو در اورد گفت چه قد گرمه و گفت بیا این گردنمو یه ماساژ بده خشک شد ماهم رفتیم یه ذره ماساژ دادم گفت بیا پایین بیا پایین هی رفتم پایین تر تا رسیدم به کونش تازه فهمیدم داره نخ میده گفتم اینطوری نمیشه باید لباست دربیاد و خودش فهمید بلند شد گفت تو دربیار منم لباساشو در اوردم فقط شلوار گذاشتم پاش بمونه لخت پشت به من بود فقط یه سوتین مشکی هم زده بود دیگه منم پیش خودم گفتم نباید فقط به فکر خودت باشی اول باید کاری کنی این دیوونت بشه راستی شرکت ما دوربین نداره شروع کردم کلیپس موهاشو باز کردن موهاشو باز شد چسبیدم بهش طوری که کیرم قشنگ چسبیده بود به کونش گردنشو لیس میزدم و لاله های گوششم یه گاز میگرفتم از رو سوتین شروع کردم ور رفتن با ممه هاش و هی در گوشش میگفتم تو قشنگی تو تکی آرزوم بود همچین کسی اینم ناله ریز میکرد دیگه سوتینشو باز کردم شروع کردم ور رفتن و خوردن هی میخوردم هی میخوردم دوتا گازم گرفتم که ناله شهوت انگیز میکرد اصلا به فکر کردن نبودم فقط میخواستم باهاش حال کنم یعنی اگه سکسم نمیکردیم مهم نبود خلاصه شلوارشو در اومدم یه کص ناب که یه ذره مو داشت ولی کم زانو زدم و شروع کردم کصشو لیس زدن یه زره بد مزه بود ولی ارزش داشت دیدم اینطوری اذیت میشم بلندش کردم انداختمش رو میز پاهاشو دور گردنم حلقه زد و من فقط کصشو لیس میزدم و ممه هاشو میمالوندم انقد خوردم که اب کصش اومد و اب کصشم کامل خوردم بعد هی وسطاش میگفتم این کص خوردن داره این کص باید جهانی بشه تو یکی از فرشته های خدایی این حرفا اونم میگفت مال توعه همش بخور مال توعه عزیزم هیچی اب کصش اومد و مزه ماهی میداد و خوردیم بلندشم کردیم زانو زد شلوارمو در اوردم کیرمو دید جا خورد گفت
نمایش همه...
👍 4
میکنه میره میخوابه جمشید توکه زبونتو گذاشتی رو کوسم تازه من مزه سکسو فهمیدم فقط شنیده بودم از بعضی میگفتن شوهرم مال منو میخوره. گفت بکن توش منم همونطوری که روش دراز کشیده بودم اونم پاهاش بالا بود کیرمو یواش یواش مالیدم به کوسش پاهاشو قلاب کرد به کمرم فشار داد کیرم تا ته رفت تو کوسش (کیر منم ۱۷ سانته ولی واقعا کلفته تقریبا اندازه یه لوله یک اینچ)تا کیرم رفت تو کوسش دهانش باز موند گفت نگه دار تکون نده. بعد اینکه کاملا جا باز کرد گفت بزن منم از بس داشتم حال میکردم به ۵ دقیقه نکشید آبمو با تمام فشار ته کوسش خالی کردم اونم همون اول که کردم توش دو سه تا تلمبه نزده آبش اومده بود، خوابیدم روش لباشو ممه هاشو میخوردم ولی باور کنید کیرم اصلا نمیخوابید وقتی یه ذره آرام شدم میخواستم از روش بلند بشم چند تا دستمال کاغذی به من داد چند تا هم خودش گذاشت رو کوسش که آبم نریزه رو تشک، با خنده گفت عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. گفتم چطور گفت اگر شوهر خواهر شوهرم به من پیشنهاد نمی داد منم اونو بتو نمیگفتم نه تو جرأت میکردی به من بگی و نه من بهت کوس میدادم. بعد بلند شدم برم حموم گفت فعلا نرو کار دارم باهات رفتیم دستشویی خودمونو تمیز کردیم اومدیم باهم صبحونه خوردیم بعد صبحونه به شوهرش زنگ زد گفت کجایی اونم گفت رفتم فردیس، شوهرش با اسنپ کار میکنه گفت باشه کارتو بکن آقا جمشید اومده اینجا ناهار تونستی بیا خونه اونم گوشی رو گرفت با من صحبت کردیم گفت اگر زودتر میگفتی من نمیرفتم سر کار اومدم فردیس از اینجا هم الان یه مسافر پیام داده میخوام برم هشتگرد ببخش تورو خدا. گفتم بابا راحت باش داشتم از اینجا رد میشدم اومدم یه سر بزنم الان هم میخواستم برم لاله خانم نمیذاره میگه ناهار بمون. بهش قسم دادم اگر بخوایی از سرکارت بزنی من دیگه نمیتونم بیام. گفت نه دیگه نمیام ظهر میام بچه‌ها رو از مدرسشون برمیدارم میام. بالاخره وقتی از اون هم خیالمون راحت شد کاملا لخت رفتیم رو تخت پسرا، دوتا پسر دوقلو دارن ۱۷ ساله. رفتیم دوبار هم تا ساعت ۱ سکس توپ کردیم ولی برای اولین بار هر کاری کردم از عقب نذاشت گفت خوشم نمیاد. حتی تا حالا به شوهرم هم ندادم. کس هر چقدر بخوای در خدمتم ولی کونو بیخیال باش. منم گفتم فعلا باشه ولی من به موقش میکنم. پاشدیم باهم رفتیم حمام من اومدم رو مبل سه نفره خوابیدم اونم رفت سر ناهار واقعا از بس خسته بودم، سه بار سکس تو ۴ ساعت اونم برای سن من واقعا خسته کننده است. خوابم برد یه وقت دیدم باجناقم با بچه‌ها اومدن باهم ناهار خوردیم من پاشدم رفتم ولی از بار دوم راضی کردم از کونش هم کردم که داستانش مفصله اگر خوشتون اومد تو قسمت بعدی میگم فقط اینو بگم که تو این حدود دو ماه ده دوازده بار سکس داشتیم که هر کدوم داستان خاص خودشو داره اگر استقبال شد در سه قسمت تقدیم میکنم. با تشکر از کاربران کیر بدست جمشید (مستعار) از یکی از شهرهای شمال غرب نوشته: جمشید #پایان کانال زاپاس #عضو شید @zapas_dastan_azad
نمایش همه...
👍 1
رو بدن من چند لحظه زبونم بند اومد نتونستم چیزی بگم ناخواسته اشکم جاری شد سکوت کردم تا اینکه حاجی دوباره گفت لاله چی شد چرا ساکتی تا من دهانم باز شد شروع کردم با بغض و گریه بهش دری وری گفتن که هرچی از دهانم در اومد بهش گفتم حاجی هیچی نگفت فقط گفت به حرف من فکر کن هر وقت راضی شدی من رو حرفم هستم. منم بهش گفتم بذار به شوهرم بگم میدم زن و بچتو فلان فلانش کنن. گفت بگو منم میگم خانمت خودش از من پول خواست و یه همچین چیزی گفت آبروی تو میره نه من. گفت جمشید بعد اون سه چهار بار هم زنگ زده شمارشو بلاک میکنم با یه خط دیگه بهم زنگ میزنه کلافم کرده گفتم خب به شوهرت بگو به من چرا میگی. گفت اگر به شوهرم بگم آبرو ریزی میشه و از این حرفا. تا اینکه این برنامه یکم روی منو براش بیشتر باز کرد دیگه هر روز چتمون بیشتر شد و تقريبا رنگ و بوی سکسی بخود میگرفت. یه خانم همسایه بیوه داشتن که گاه گداری به شوخی به من میگفت میخوای برات صیغش کنم منم واقعا دوست داشتم اون خانم و صیغش کنم هم جوون و خوشگل بود و هم موقعیتش برام جور بود، ولی از همون خواهر زنم می ترسیدم که یه روزی از این موضوع بر علیه من استفاده کنه تو زندگی من شکرآب بندازه چون در هر صورت یه زن دیگه جای خواهر اون اومده بود تو زندگی من. ولی بعد اینکه این جریان حاجی رو به من گفت منم دیدم یه آتو ازش دارم دیگه راحت بهش گفتم اگر میتونی اون خانم همسایه تو برام صیغش کن اونم دید جدی دارم میگم گفت بذار باهاش صحبت کنم. دو روز بعدش تو چت بهم گفت باهاش صحبت کردم راضیه ولی میگه تو این خونه نمیتونم تا بعد عید صبر کنه خونمو عوض کنم باشه. و قضیه ما بیشتر از این به بعد شروع شد من هر روز بهش در مورد اون خانم و نداشتن رابطه با خانم خودم میگفتم اونم میگفت تا عید صبر کن. تا اینکه یه روز گفت جمشید یکی برات پیدا کردم فابریک از فامیلای دوستمه خودش هم از این همسایمون هم جوونه هم خوشگل و خوشتیپ. تا بالاخره شمارشو بهم داد هماهنگ کرده بودن من زنگ زدم با اون خانمه حرف زدیم واتساپ داد عکس همدیگرو دیدیم پسندیدیم قرار برا فردا گذاشتیم که بعد اینکه پسرای لاله خانم رفتن مدرسه بریم خونه اونا صحبت هامونو بکنیم. منم از همه جا بی خبر شب چند تا پیام به اون خانمه دادم دیدم جواب نمیده. نگو که خودش هم خبر نداره خطش دایورت پسرشه، پیاما میره برا پسرش، فرداش دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد تا جواب دادم شروع کرد به فحاشی که چرا به مادر من پیام دادی. منم اولش چون نمیخواستم برا مادرش مشکل درست کنم گفتم پسر خوب شاید اشتباه شده من هر چی خواستم ردش کنم بیشتر عصبانی میشد فحش های ناجور میداد مجبور شدم بهش بگم آخه بیشرف شماره مادر تو دست من چیکار داره مادرت خودش توسط یکی شمارشو بهم داده منم باهاش صحبت کردم قرار بود فردا بریم صیغه بشیم حالا تو نمیخوای اون تو اونم مادرت. دیدم صدای مادرش داره میاد بهش میگه باشه پسرم ولش کن فلانی شماره منو بهش داده، بالاخره اونم نشد. فردا لاله جون بهم زنگ زد گفت تورو خدا ببخش اون نفهمیده بود گوشیش دایورت گوشی پسرشه. باز من به همسایشون اشاره کردم گفت بابا میگه تو این خونه نمیتونه. از حاجی پرسیدم گفت جمشید حاجی دست بردار نیست مجبورم به شوهرم بگم یا بخانمش. بالاخره من یه سری راهنماییش کردم گفتم زنگ زدنی جواب حاجی رو بده صداشو ضبط کن طوری حرف بزن که مثلا حاجی از تو میخواد بعد با ضبط صدا تهدیدش کن. همین کارم کرد حاجی هم دست از سرش برداشت. تا در جریان چتامون دوباره به بدهیش به اون خانم اشاره کرد و از من دوباره ۲۰ تومن خواست باز سفارش کرد که شوهرش نفهمه منم تو اون موقعیت واقعا دستم خالی شده بود ولی گفتم اون ۵ تومنی که قرار بود آخر دی ماه بهم بدی نمیخوام ده تومن هم دوباره بهش زدم گفتم ده تومن پول قرعه با این ده تومن، ۲۰ تومن بهش بده تا ببینیم بقیش چی میشه. حالا هر چند باز ۱۰ تومن دیگه میخواست ولی اجالتاً دهان زنه بسته شد. ولی چتهای ما بیشتر رنگ و بوی سکسی گرفت. اون از من میپرسید که خب خانمت پا نمیده چکار میکنی منم با یکی دو تا خانم از همون سایت آشنا شده بودم، جریانشونو بهش تعریف کردم. واز بیستم دی ماه به مدت ۷۰ روز دقیق من تهران بودم هر وقت میخواستم برم پیش یکی از اون خانما بهش میگفتم تو چت پیام‌های اون خانوما رو کپی میکردم براش میفرستادم دیگه باور کرد که من با دوتا خانم تو تهران رابطه دارم همش به من میگفت بابا ول کن اونا رو پولتو الکی نریز تو جیب اون زنای کثیف پولاتو حیف و میل نکن ما خودمون اینجا نیاز داریم. حرف به اینجا که رسید فهمیدم که بله میشه لاله جونو بزیر کشید ولی خواستم فقط خودش بگه. همش اون میگفت بابا نرو منم میگفتم آخه نمیتونم بمونم تو میگی چکار کنم. فقط میگفت والله چی بگم. تا اینکه یه روز از من پرسید تو این مدت با چند ت
نمایش همه...
👍 2
ی از شغلم ساختمانی می باشد بیشتر با من در ارتباط بودن از قبیل طرح و نقشه، کارای اداری، خرید مصالح ساختمانی و عملیات اجرایی واقعا خیلی کمک دستشون بودم. سه چهار ماه اینجا بودن البته خانمش خرداد ماه بعد تعطیلی بچه‌هاش اومدن با دوتا پسرش. بالاخره روابط، رفت و آمد زیاد شد و خواهر زنه با خانم فعلی بنده خیلی خوب و صمیمی هستن، البته خودستایی نباشه با مدیریت صحیح بنده عین دوتا خواهر تنی هستن. خیلی حاشیه نرم تا اینکه مهر ماه رسید اینا میخواستن برن یعنی باجناقم میخواست اینا رو با اتوبوس راهی شون کنه. که دیدم لاله خانم به من زنگ زدن و گفتن اگر داری ۵۰۰ تومن به کارت من بزن پولم کمه شوهرم هم دستش خالیه رفتم تهران بهت میدم. منم چون اولین بار بود که ایشون از من پول می خواست مبلغ زیادی هم نبود با کمال میل بلافاصله با گوشی زدم به حسابش بعد بهش زنگ زدم گفتم بدون رودرواسی اگر هر وقت لازم داشتی بهم بگو ها میدونم خونه میسازین دستتون خالیه. تشکر کرد و گفت چشم اگر لازم داشتم میگم. بالاخره رفتن بعد یه ماه دیدم طبق چند سال پیش که تو واتساپ اکثر صبحها تقریبا یه چت ده الی ۵ دقیقه ای داشتیم، یک روز بعد سلام و فرستادن استیکر صبح بخیر پیام اگر داری یک میلیون هم به من بزن یه جایی قرعه دارم درآمده بهت میدم،.من اونم بهش زدم. ولی دروغ چرا بگم دیگه برا بعضی شوخیا روم براش باز شد دیگه به فکر سکس باهاش افتادم. از آنجایی که دیگه مقتضی سنمون هم طوری بود که نمیشد هیچ نوعی بهش بگم ولی ته دلم دنبال یه فرصتی بودم. (اینم بگم بنده قدرت مخ زنیم خیلی بالاست کافیه یک خانم یک لحظه برام بخنده اگر دلم بخواد ۹۰ درصد هر کی باشه میکشم به زیرم). بله حدود چند روز بعدش بهم زنگ زد که مثلا بگه ببخشی ها پولتو فلان وقت بهت میدم منم باز تعارف کردم گفتم لاله خانم اولا اون مبلغ عددی نیست بعدش هم باز اگر لازم داشتی فکر نکنی که حالا پول ازم گرفتی روت نشه، اگر لازم داشتی باز بگو. لاله خانم تهران بودن شوهرش اینجا سر ساختمان. تا گفتم، میگن تعارف اومد نیومد داره با خنده و شوخی گفت پس اگر داری ۳.۵۰۰ هم برام بده که کلا بشه ۵ تومن من آخر دیماه وقت قرعه من ده تومنه بهت میدم. من باز فقط بخاطر اینکه دلشو بدست بیارم بهش دادم. دیگه چت هامون بیشتر شد یواش یواش من از سردی رابطه با خانمم بهش میگفتم اونم همش طرف خانممو میگرفت که بالاخره مریضه قرص میخوره از این حرفا. ولی من چون لاله رو از بچگی بزرگش کرده بودم خودش هم یه خانم شوخ و شنگی هست یکم راحت بودیم. بالاخره من گابگاهی باز تو چتا بهش میگفتم که خجالت نکشی ها هر وقت لازم داشتی بدون رودرواسی به خودم بگو اونم تشکر میکردو فقط میگفت چشم. تا اینکه تقریبا اوایل دی ماه یه روز تو چت صبحگاهی بهم گفت فلانی یه مسئله ای هست به هیشکی نتونستم بگم ولی داره دیوونم میکنه هر وقت تنها شدی زنگ بزن تا بهت بگم چون اگر به کسی نگم شاید سکته کنم گفتم آخه چیه گفت بچه میرن مدرسه منم بعد بچه‌ها عادت دارم تا ساعت ده میخوابم بعد ۱۰ بزن بیرون بهم زنگ بزن تا بگم. منم تا ساعت ده فکرم هزار جا میرفت که چی میخواد بگه. تا اینکه ساعت ده شد زدم بیرون بهش زنگ زدم گوشی برداشت و بعد سلام و احوال پرسی تا گفتم خب چی شده شروع کرد گریه کردن. منم نگران شدم گفتم لاله خانم آخه بگو چی شده ناراحتم کردی یکم گریه کرد بعد گفت میگم ولی تو رو بجان بچه‌هات تورو به روح خانمت و چند تا قسم دیگه که فقط بین دوتامون باشه. منم بالاخره قول دادم بهش بگو. اینم بگم وقتی از منم پول میخواست اصرار داشت شوهرم نفهمه. گفت فلانی همچنان که تو چند بار بهم گفتی دستتون خالیه اگر پول لازم داشتی بهم بگو، شوهر خواهر شوهرم فلانی هم چند بار پیش خانمش و شوهرم گفته بود که لاله خانم میدونم شوهرت دستش خالیه خودش هم میره میمونه شهرستان، یه موقع پول مول لازم داشتی من هستم ها. بالاخره گفت منم ۳۰ تومن به یه زنه بدهکار بودم زنه برام فشار آورد منم مجبور شدم به شوهر خواهر شوهرم که حدود ۳۰ سال ازش بزرگتره، زنگ زدم گفتم حاجی چون خودت گفتی دارم میگم اگر داری ۳۰ تومن دست منو بگیر فقط شوهرم نفهمه من خودم چند تا قرعه دارم بهت میدم این زن طلب‌ کاره خیلی داره اذیتم میکنه. گفت تا اینو گفتم حاجی گفت لاله خانم باشه فعلا تو مغازم سرم شلوغه بهت زنگ میزنم میگم. گفت منم تشکر کردم خداحافظی کردم قطع کردم بعد یکی دو ساعت دیدم حاجی زنگ زد گفت لاله خانم من این پولو بهت میدم ولی از خدا پنهان نیست از تو چه پنهون من حدود ۲۰ ساله بهت نظر دارم من پولو بهت میدم به شوهرت هم چیزی نمیگم تو هم به هیشکی چیزی نگو این پولم به من دادی که دادی ندادی هم نوش جانت فدای چشات. گفتم جمشید (از اینجا به بعد اسم بنده)تا حاجی اینو گفت انگار یه دیگ آب سرد ریختن رو سر من یه عرق سردی مثل یخ نشست
نمایش همه...
1
ا خانم رابطه داشتی منم گفتم بهش. گفت زنای خوبی بودن من از یکی از خانمها خیلی تعریف کردم که واقعا یه خانم مسیحی ۴۰ ساله خیلی خوشتیپ خوشگل سکسی بودش از این حرفا تا لابلای این حرفا خودش برگشت گفت فکر نکنم هیچکدوم به خوشتیپی خودم برسن با چندتا استیکر خنده برام فرستاد. من باز خودمو کنترل کردم فقط گفتم تو خودتو قاطی اینا نکن تو بی نظیری (حالا اینو بگم واقعا بی نظیره لاله جون رنگش گندمی روشن، قدش حدود ۱۶۵ وزنش حدود ۶۰ کونشو پهن و طاقچه ای سینه هاش حدودا سایز ۷۵ ولی خیلی جمع و جور بدون یه ذره افتادگی انگار سینه یه دختر ۲۰ ساله است، صورتش هم گرد با چشمان درشت و ابرو مشکی بالاخره هر چی من تعریف کنم قدر خالق بالاتر از اون خلقش کرده). تا گفتم تو بی نظیری گفت واقعا گفتم من تعارف ندارم. برگشت گفت جمشید یه سوال کنم؟گفتم بپرس، گفت خوشتیپ از نظر تو چجوریه، منم تمام خصوصیات خودشو گفتم گفتش که الحمدلله من خودم همه اینا رو دارم که گفت شوهرم داره میاد خواستیم خداحافظی کنیم دیدم نوشت خداحافظ، بوس بوس بوس بوس. منم تا اینو دیدم دیگه دلو زدم به دریا نوشتم بوس از لبات دیدم چندتا استیکر خنده و بوس فرستاد قطع کردیم فردا صبح طبق معمول با سلام صبح بخیر شروع کردیم بعد من بهش استیکر بوس فرستادم دیدم اونم استیکر بغل فرستاد بعدش من گفتم یه چیزی موند گفت چیه گفتم خودت باید بگی نگفت منم نگفتم گفتم شاید زود باشه حالا بزار خودش بگه دیگه باز چت هامون بیشتر شد اون خونه تنها بود بچه‌ها مدرسه شوهرش هم سرکار، منم تو خونه تنها و بیکار تا اینکه همون روز بعد ظهر شروع کردیم همش میگفت چی مونده منم گفتم ممه تا اینو گفتم گفت دیگه روت باز شد پررو شدیا من فکر کردم ناراحت شد گفتم ببخش مزاحمت نباشم. دیدم زود نوشت ناراحت نشو ممه هم بهت میدم ولی تو میری پیش اون خانما من خوشم نمیاد، چون واقعا اون روز یکی تاز پیدا کرده بودم تو میدان جمهوری قرار بود ۸۰۰ بدم، گفت اولا من از اون زنا خوشم نمیاد کثیفن هر روز با چند نفرن، بعدش هم آخه چرا پولتو بریزی تو جیب اونا خودمون اینجا داریم برا پول بال بال میزنیم. دیگه دیدم کاملا نخ داد، دقیقا با این لفظ گفتم ،باشه لاللللله جووووووون تو که بدت میاد منم نمیرم پول هم به اونا نمیدم میدم به خودت. دیدم نوشت آفرین بوووووووووووس منم نوشتم قربونت کووووووووووس اونم نوشت وای خدا کوسو لو دادیم دیگه من پرو تر شدم شروع کردم که کوستو میخورم ممه هاتو میخورم از این حرفا اونم خودشو وا داد نوشت شوهرم اومد برا ناهار بذار بره پیام میدم با چندتا استیکر بوس و بغل خداحافظی کردیم ولی من دیگه واقعا هوش از سرم رفته بود چون واقعا هم گفتم که ۲۰ سال بود در حسرت کوسش بودم و هم خودم تشنه کوس خداحافظی کردیم رفت ولی من مگر میتونستم آرام باشم. هر چند واقعا با چند تا خانم دیگه خیلی سکس داشتم اما نمیدونم چرا برا لاله جون حس متفاوت داشتم. حدود ساعت ۳.۳۰دقیقه بعد از ظهر دیدم پیام داد سلام عشقم. وقتی این پیامو دیدم واقعا خودمو گم کردم ولی جواب ندادم دیدم دوباره پیام داد سلام کیر طلا وای چی داشتم میخوندم بعد دوسه تا پیام اینجوری دیدم نوشت عشقم انگار خوابی منم برم بخوابم برداشتم جواب دادم سلام خوشتیپ. دیدم نوشت واقعا خوشتیپم گفتم بی نظیری بعد بهش گفتم عشقم خواب بودم داشتم خوابتو میدیدم گفت چطوری الکی شروع کردم یه خواب سکسی کامل براش تعریف کردم گفت جمشید حالمو خراب کردی. بالاخره حدود یک ساعت چت کردیم تمام سکسی اولین قرارو گذاشتیم برا فرداش دقیقا مورخه ۵/۱۱/۱۴۰۲که صبح شوهرش بچه‌ها رو میبره از اونجا میره سر کار تا ساعت ۲ بعد از ظهر خونه تنهاست که من صبح برم دور و بر خونشون باشم تا شوهرش رفت من برم خونشون منم فرداش زود بلند شدم رفتم تو محله ای که بودن دورادور خونشونو میپاییدم لاله هم با پیامک داشت خط میداد تا اینکه ساعت ۷.۳۰ اونا رفتن بعد ده دقیقه من رفتم خونشون دیدم بله لاله خانم یا یک شلوارک و تاپ رکابی شکل دم در وایساده تا وارد شدم همون دم در بغلش کردم لب تو لب شدیم بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب دیدم لحاف تشکش پهنه همدیگرو لخت کردیم دیدم واییییییییییی چه کوسی واقعا انگار کوس یه دختر ۱۵، ۱۶ ساله اصلا هیچی معلوم نیست لیزر کرده صاف و صاف فقط یه خط وسط پاهاش معلوم ناخودآگاه با کله رفتم رو کوسش زبونمو از ته کونش کشیدم تا انتهای چوچولاش دیدم از حال رفت با پاهاش سرمو فشار داد به کوسش طوری که واقعا نفسم بند میومد،. دو سه تای دیگه لیس زدم گفت آیییییییی جمشید کافیه مردم بکن توش ی ذره بیشتر خوردم دیدم واقعا از حال رفت داره اشک از گوشه های چشمش میریزه لبامو گذاشتم رو لباش روش دراز کشیدم گفتم عشقم چرا گریه میکنی گفت تا حالا شوهرم برام نخورده فقط تا میاد میکنه توش بعضی وقتا اب من میاد بعضی وقتا هم نه تموم
نمایش همه...
👍 1 1