cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

مســـت بـاده🥂

🔞عاشقانه ممنوعه/ رده سنی بزرگسالان🔞 به قلم مالیفیسنت❤️‍🔥

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 343
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-797 روز
-39030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

ترسم این است که روزی ز پشیمانی ها تو بیایی که بمانی و نخواهم بشود. #محسن_محمود_نیا🌱 ○● t.me/bade_roman ●○
نمایش همه...
مست باده پارت ۱۴ _ ترسیدی؟ _ مامانمو کجا بردی؟؟؟ خیره شد توی چشمام _ جوابمو ندادی! این آرامشش لرزه به تنم انداخت. _ آره... پوزخندی زد _ رمان آره یا ترس؟ _ هردوتاش... سری به نشونه‌ تایید تکون و از جاش بلند شد و بهم نزدیک شد.. _ رمان خوبه... ترس هم خوبه... الان دوتاش برای وضیعت تو خوبه... میدونی چرا؟ _ چـــ...ـــرا؟ _ چون وقتی میپرسی چی از جون من و زندگیم میخوای جوابشو خودت میدونی... توی همون کتاب‌های چرت و پرت خوندی حتما!!! جرعه‌ی دیگه از شرابشو خورد _ میدونی جوابشو باده؟ _ نــ...ـه!
نمایش همه...
بکش منو...🫠 ○● t.me/bade_roman ●○
نمایش همه...
Q.mp37.58 MB
‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‎‌‌‍‎‌‌‍‌‌‎‌‍‎‌‌‍‌‍‎‌‌‍‎‌‍‎‌‌‍‍‎‌‌‍‎𝐍𝐞𝐰 𝐌𝐢𝐱 ⛓🩸
نمایش همه...
2.55 KB
مست باده پارت ۱۳ نمیدونم این مسافت طولانی چجوری طی کردم اما میدونم الان جلوی دری هستم که احتمالا وقتی ازش رد بشم با کیسان رو به رو میشدم. در قبلی برای ورود به حیاط بود و انگار باز خیالم راحت تر بود... اما الان... چاره‌ای نداشتم، بی توجه به نگاه خیره محافظ‌هاش که توی کل مسیر تا رسیدن به خونه چشم ازم برنداشتن وارد خونه شدم. حدسم درست بود... ورود به خونه همراه شد با چشم تو چشم شدنم با کابوس این روزهام... روی مبل وسط پذیرایی نشسته بود و جام شراب هم توی دستش بود‌... الان برای فرار دیر بود؟؟؟ قطعا فرار فایده نداشت! تازه مامان چی میشه؟ تصور حال بد مامان باعث شد گام بردارم جلو برم. چند متری بیشتر باهاش فاصله نداشتم که به حرف اومد... _ اوووف باده خیلی شُلی... قبلا که اینجوری نبودی! زودتر از این حرفا منتظرت بودم دیر کردی! به حرف اومدم _ چی از جون من و زندگیم میخوای؟ جرعه‌ای از شرابش و نوشید و ترس توی دلم انداخت... لعنتی مست نباشه؟ _ یادمه اونموقع رمان زیاد میخوندی! هنوزم میخونی؟ از سوال بی ربطش تعجب کردم. _ منظورت چــ...ـیه؟؟
نمایش همه...
2
پارت اول رمان 😋
نمایش همه...
مست باده پارت ۱۲ کتی همونجوری که صدای ضبط ماشین و زیاد میکرد گفت _ سخت میگی دختر! بحث کردن باهاش بی فایده الانم انقدر استرسم زیاد بود که حوصله بحث با کتی و نداشتم. توی افکار خودم غرق بودم که کتی گفت _ بیا اینم سر کوچه.... اوفففف چه جایی هم خونه داره... این راحت مال و منالشو‌ ۳ برابر کرده! این بچه از اولم کله خراب بودا... نگاهی بهم انداخت و با خنده گفت _ یکم دل به دلش بده بذار باز عاشقت شه... پول پارو میکنی‌هااا... عصبی در ماشین و باز کردم و با حرص گفتم _ خفه شو کتی فقط خفه شوووو... بی توجه بهش پا توی کوچه گذاشتم و اونم با بوق کوتاهی ماشین و راه انداخت و رفت... تمام توانم و جمع کردم _ فقط بخاطره مامان... دستمو روی زنگ فشردم و چند ثانیه بعد صدای باز شدن در به گوشم رسید... ترس، دلهره، نگرانی... و درد... تمام این حس‌ها به تن و روحم هجوم آورد انگار توان کافی برای هول داد در فلزی و رو نداشتم اما چاره‌ای هم نداشتم... تن دردناکم و تکون دادم و در و هول دادم و پا توی عمارت نحس کیسان گذاشتم...
نمایش همه...
3
00:26
Video unavailable
نگو نه من اصلاً ندارم جنبه ی باختن و ..🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ○●t.me/bade_roman●○
نمایش همه...
9d5zoeumur1.84 MB
2
پارت اول رمان 😋
نمایش همه...
2
مست باده پارت ۱۱ کلافه رو به کتی گفتم: _ چی میگی کتی؟ تو رو کجا با خودم ببرم؟؟؟ _ میام ببینم چی از جونت میخواد؟ _ فضایی کتی؟ چیزی زدی؟ کیسان به خون تو تشنه‌ست کافیه فقط ببینتت‌... زنده زنده آتیشت‌ میزنه! ترس توی نگاهش نشست _ خب حالا میخوای چیکار کنی؟ _ گفتم یه بار، برم عمارت ببینم از جون من و مامانم چی میخواد! _ پس بیا برسونمت‌ حداقل! بیراه هم نمی‌گفت _ باشه فقط نزدیک عمارت پیاده‌ام کن نمیخوام با تو منو ببینه بهونه دستش بیاد! سوار پراید کتی شدیم و از استرس زیاد اشکام بند نمیومد... تمام تنم درد میکرد اما سعی می‌کرد بهشون بی توجه باشم بلکه دیرتر از پا درم بیاره! _ ولی باده بیا قبول کن بی عرضه بازی درآوردی... بابا اگه فریبزر و توی تیمت نگه‌میداشتی الان همچی داشتی! عصبی بهش نگاه کردم _ کتی گوه نخور، فریبزر دنبال عشق و علاقه و زندگی مشترک نبود، خودت خوب میدونی شریک جنسی میخواست تازه لاشی توقع ارباب برده ای و گروپ داشت !
نمایش همه...
7😐 4