Homa's life
برای حضوری بیشتر و بهتر 🧡🧸 ارتباط: @Hi_ImHerebot احتمال زیاد توی اولین پین کانال همهی اطلاعاتی که میخواید هست اینجا هم بیاید @AnneShirleyworld 👩🏻🦰✨
نمایش بیشتر624
مشترکین
-224 ساعت
+97 روز
+2930 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from Live Life Loud ✨
بروم شادان به فلک
دور از غمها دور از همه کس
ندهم من ره به کسی
در بزمِ یار من باشم و بس
شاد و بیباک
با عشقی پاک
بر این آب و خاک
بپرم ز جهان
چو هما به دل آسمان
تپش قلبِ پر از امید من تپش زندگیه
دل من دیده ی من
دنیای من همه تابندگیه
شور من چشمهی نور من✨
❤ 1
من عاشق خصلت ادامهدهنده بودن زندگیام،
اگر باشم یا حتی اگر دیگه نباشم بازم ادامه پیدا میکنه، فردا خورشید رأس ساعت همیشگی طلوع میکنه و غروب میکنه و ثانیهها طبق معمول ادامه پیدا میکنن،
زندگی ادامهدهنده...✨🌱
Nima Masiha - Bar Faraze Asemanha (320).mp39.38 MB
ـ پس قدم بزن با من بین راه و بیراهه ـ
قشنگ ترین قسمت روز هم معاشرت با حسام و بغلش بود و الان دارم فکر میکنم که بعد از یک ساعت تایپ با این کیبورد خوش صدام، امیدوارم بیدار نشده باشه و اعصابش خرد نشده باشه. :)) هما داره پیشرفت میکنه و این خیلی حسها و فکرهای زیادی رو درونم برمیانگیزه. مثلا یکیش اینکه تو چقدر برای من خوبی که تموم ورژنهام عاشقتن.
خب الان جواب همایِ دوباره رقیق شده و در عین حال انرژی بالا رفته رو کی میده؟ راستی هنوز یه بخشی از غذا مونده که بعد گذاشتن متنا میرم سراغش. کاش میتونستم بیشتر حرف بزنم و عمیقتر. منظورم الانه. اما خسته شدم دیگه. اگه خوندید یه ری اکشنی بزنید که خوشحال بشم. ماچ به کلههای شسته و خوش بوتون.
#مرهروزی #بلند #هیدروژن
Homa's life
6❤ 3
ـ کلاف سردرگم زندگیمو میشکافم ـ
کلی از چیزایی که ذهنم رو درگیر کرده بود رو امروز حل کردم و پیگیری. مونده چندتاییش که همون چندتاییه که خیلیییی وقته هست. همینطوری داره تو مغزم میلوله تا ببینم کی برم سر وقتشون. میندازم عقب چون فکر میکنم سخته حل کردنش؟ نمیدونم. تا قبل نوشتن این متن مشغول آشپزخونه بودم. اول نوشتم درگیر. بعد دیدم بار معنایی مشغول بهتره. ظرفا، غذا، میوه و سبزیجات، گوشتا، گاز. اپیزود ۲۱ و ۲۲ رواق رو هم گوش دادم. مغزم خسته شد و واسه همین رفتم سراغ اپیزود ۶۴ رادیو مرز. راجع به ناباروری بود. بین خانه دار و ناباروری شک داشتم و گفتم بذا برم سراغ ناباروری. یه چیزی تو مایههای اینکه شاید برای شما هم اتفاق بیفتد طور باعث انتخابم شد. مغزه دیگه. هی میخواد خودشو آماده کنه. یک ساعتشو گوش دادم. ۲ ساعت و پنجاه دقیقهاس. واقعا آدم از طرز فکرها و اتفاقهایی که تو دنیا هست شوکه میشه. یه خانمی مشکلش این بود که انقدر ایمنی بدنش قوی بود که هر سری حامله میشد، بدنش جنین رو عامل خارجی و دشمن تشخیص میداد و بهش حمله میکرد تا از دستش خلاص بشه. واسه همین جنین از هفته ۵ام به بعد رشد نمیکرد و توی هفته ۸ام دیگه به اصطلاح بچه میفتاد! حالا احساسات و بقیه چیزای داستان دیگه به کنار. خواستید برید خودتون گوش کنید. من تا الان همیشه با رادیو مرز ارتباط خوبی گرفتم. اسمش هم مرزه چونکه میاد چیزهایی که باعث مرز افتادن بین آدمها میشه رو روایت میکنه از زبون آدمهای مختلف. جالبه که اسم خود پادکستر هم مرضیهاس.
#مرهروزی #بلند #معرفی
Homa's life
چند تا چیزه که داره مغزمو به شدت میخوره پووووف
4❤ 1
ـ دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونور کامل کیه؟ ـ
رفتم قصابی. خیلی سوال میپرسیدم ازش. داشتم همش فکر میکردم که الان فکر میکنه این چه زنیه که بعد چند سال هنوز اینطوری سوال میپرسه و بلد نیست این چیزا رو. آخه قصابیه آشناست. بعد هی به خودم میگفتم اصلا همچین فکری هم بکنه. مگه مهمه؟ مگه مهمههههه؟ نه هما.
قصابی نزدیکه. خیلی نزدیک. در حد ۳ دقیقه پیاده. هی میخواستم بگم پس من میرم شما بفرستید. ارسال رایگان دارن. قبلا هم تلفنی از خونه سفارش دادم و اوردن. اما هی روم نشد. اینطوری بودم که الان که اینجام زشته بگم بفرستید. فکر میکنه دارم سواستفاده میکنم. نمیخواستم بهونه دروغی هم بیارم واسه همین منتظر موندم تا تموم بشه کارش. الان که دارم مینویسم به این فکر میکنم که کاش میگفتم. وقت مهمه. نهایت میخواست بگه نه یا تیکه بندازه؟ حسم بد نمیشد؟ نمیدونم. حالا اتمی هم نمیخواستم بشکافم تو اون تایم ولی بالاخره خستهتر شدم. کلا جمله جالبی نیست وقتی یکی وقتش رو در حد یک ثانیه هم میخواد جور دیگری استفاده کنه بهش بگیم مگه میخوای اتم بشکافی. بازم نمیدونم. همین که معاشرت کردم با قصاب هم شاید حس خوبی به اون داد و یه جایی جبران بشه. شاید اگه میرفتم و میگفتم بفرسته یه چیزی تو آینده عوض میشد. الان که نرفتم آینده یه شکل دیگهاس. چقدر جالب. نه؟ (چرا میگم نه؟ آدمی محتاج تاییده. حالا یه سریا یکم یه سریا خیلی. باید تعادلشو پیدا کرد. آدمی که هیچ جا مقبول واقع نشه و از سمت تموووووم آدمهای دیگه در تمام ابعاد زندگی طرد بشه فکر نکنم بتونه روان سالمی داشته باشه. همیشه دنبال شخص و گروهی بگردیم که بتونیم بهش تعلق داشته باشیم. ها؟ نمیدونم.)
#مرهروزی #بلند
❤ 8 1
ـ کاش یادم نمیرفت که روشنی ـ
الان خوشحال بودم. انرژی پیاده رفتن رو داشتم حتی توی اون گرما. گفتم که ساعت ۱۵ بود. توی مسیر یه تعمیرات لوازم خانگی دیدم و رفتم داخلش که راجع به کتری برقی خرابمون سوال بپرسم. گفت منظورت چایی سازه؟ گفتم ازینا که آب میریزی توش جوش میاره دیگه! کتری برقی! یکیشونو نشونم داد. گفتم آره همینا. خوشحال بودم که اینجا رو پیدا کردم چون خیلی وقته خرابه کتری. البته زنده باد گاز و کتری معمولی ولی خب اون سرعت و راحتی کتری برقی چیز دیگهاس. گفتم عیبش اینه. گفت مارکش فلانه؟ گفتم آره. خیالم راحت شد که انگار عیب رایجیه و قابل حل. گفتم هزینهاش چقدر میشه؟ گفت معلوم نیست. اینجا به ذهنم نرسید که بپرسم چرا معلوم نیست؟ مگه عیب رایجی نیست؟ چون شما مارکشم حدس زدید. بعدا که داشتم برا حسام تعریف میکردم به ذهنم اومد. گفتم خب حداقل و حداکثرش رو بگید. گفت از ۵۰۰ تا ۲ ملیون. گفتم ۲ ملیون؟ خب یه جدید میخرم. در حالیکه اصلا نمیدونم الان کف قیمت کتری برقی چنده ولی حس میکنم بیشتر ۲ باشه. گفت ما که زیاد ازتون نمیگیریم دیگه هر چقدر مشکل داشته باشه بستگی داره. گفتم باشه ممنون میارمش پس. نمیدونم کی ببرمش چون فعلا تو خرجای اولویت دار نیست اصلا. صرفا همین که میدونم یه مغازه تعمیرات لوازم خانگی در چند قدمی خونه هست خوشحالم میکنه. :))) سری پیش با ماشین اومده بودم. پنج شنبه بود و ماشین خونه. ندیده بودم مغازهاش رو. در ادامه مسیر دو نفر ازم آدرس پرسیدن و بلد نبودم. حس خوبی نبود اما تقصیر من نبود.
#مرهروزی #بلند
Homa's life
کتری برقی عزیزم! از تو هم خیلی تشکر میکنم و ببخشید که طولانی مدت روشنت گذاشتم و بدون آب شدی و این روزا به پِت پِت افتادی. امیدوارم هر چه سریعتر سلامتیت رو به دست بیاری قشنگِ من. جات توی قلب منه.
❤ 4 1
ـ یعنی جملهها هم رنگ دارند؟ ـ
امروز ساعت ۱۱ و ربع بیدار شدم. مجددا تا ۱۱ و نیم خوابیدم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم که وقت ناخنم رو کنسل کنم و به ادامه خوابم بپردازم که یادم اومد اون بنده خدا گناهی نکرده که داره به خاطر من میاد سالن و منم کلا دوست ندارم آدم بدقولی باشم. الان؟ الان خیلی خوشحالم که رفتم. اسنپ گرفتم. نزدیکه. شد ۲۴ تومن. میتونستم پیاده برم ولی دیگه برا اون حس کردم انرژی ندارم. ناخنام سه ساعت طول کشید. طرحم رو از ۱۵ روز پیش انتخاب کرده بودم. الان که تا اینجا نوشتم ساعت ۲۳:۲۴ هست. ببینیم تا آخر متن چقدر طول میکشه. من عاشق این مدل آمار و ارقامم. بعضی چیزای ریاضی خیلی بهم کیف میده. بگذریم. من ۱۲ نوبتم بود و مشتریِ ساعت ۱۴ هم اومده بود. توی تجربه قبلیم هم توی این سالن یکم کارم بیشتر طول کشید و مشتری بعد من گفت که حالا که امروز من عجله دارم اینطوری میشه. این مشتری ولی هیچی نگفت. من؟ من اما حس کردم باید کاری کنم. در عین اینکه خود ناخن کارم (که شما بخونید nail artist چون دوست دارم در آینده تتو آرتیست صدا بشم تا تتوکار، البته اینکه یه مهارتی رو بلد باشی با اینکه توش هنر و خلاقیت داشته باشی متفاوته به کنار) عذرخواهی کرده بود. من گفتم تقصیر منه. طرحم سخته. بگذریم که میدونستم تقصیر من نیست. اما انگار میخواستم با این حرفم اگه کلافگیای تو وجود مشتری بعدی هست، کمتر بشه. اینجا فکر میکنید چی شد؟ مشتری هیچی نگفت ولی ناخن کارم گفت سخت نیست. زمان بره. نمیدونم تو سرش گذشت که من فکر کردم اون ضعیفه یا مشتری بعدی فکر کرده دستش کنده. واسه همین اینطوری جواب داده. هر چند که طرح اصلی خیلی تمیزتر این حرفاست که الان رو ناخنای من میبینید و قطعا اگه طراحیش بهتر بود، کارو بهتر در میورد. من که از همینم راضیم چون واقعا گوگولی بودنش رو خیلی دوست دارم و دارم باهاش حال میکنم و میتونم باهاشون شوخیهای فوق بامزهای چون «بیا خط خطیت کنم» یا «بیا مدادامو بکنم تو *ونت، چیز، چشمت» بکنم. ولی خب میخواستم یه نمونه ساده از اینکه مغز آدمیزاد چطوری کار میکنه اورده باشم و اینکه حتی زبان هم در برقراری ارتباط ضعف داره و مجبوریم وقتی یه جمله میگیم کلی توضیحش بدیم. میدونین چی میگم؟ یعنی من منظورم این بود که مشتریه رو آروم کنم ولی ممکنه ناخن کارم فکر دیگهای کرده باشه. حتی انقدر این قضیه برام مهم شد که بعد اتمام کار هم باز ناخنامو به مشتری نشون دادم و گفتم ارزششو داشت نه؟ که اونم گفت خیلی قشنگه و حتی به ناخن کارمون گفت یه استراحتی بکن اشکال نداره. استراحت نکرد. گفت خسته نیستم. خط های روی مدادا سخت بود مثل اینکه و اونا هم خیلی طول کشید و داشت میگفت میشه نذارمش؟ یک لحظه اومدم بگم اوکیه. چون ساعت داشت سه میشد و مشتری منتظر بود. اما همچنان من مقصر نبودم. پس گفتم نه بذار حتما. (و در دلم گفتم آخه میدونم اگه نذاری ذوقم خیلی کمتر میشه.) موقعی که همکارش داشت از ناخنام عکس میگرفت گفتم با صفحه دفتر هم بگیر. گرفت. گفت باحال شد. گفتم میدونستی من عکاسی خوندم؟ (آخه چرا باید بدونه!) گفت آها پس برا همون! چرا مغزم نیاز دید این داده رو انتقال بده؟ که خوشحال بشم؟ به خودم افتخار کنم؟ چون دقایقی پیش تو سالن بحث رشته بود؟ چون میخواستم بگم اینکه این ایده رو دادم به خاطر اینه؟ هیچکس نمیدونه.
❤ 5 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.