cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

رمان حاملگی ناخواسته

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
839
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-147 روز
-6630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#پارت_176 با حرص دست بردم و صدای ضبط را کم کردم. او هم ریلکس خم شد و صدایش را بلندتر از قبل کرد و همراه‌ خواننده داد کشید. جیغ زدم: _این ضبط کوفتی رو خفه اش کن! اما صدای جیغم در فریاد خواننده گم شد. دست به سینه و معترض به بیرون نگاه کردم. چرا اینگونه میکنی‌علی رضا؟ دردت چیست؟ آهی کشیدم. بالاخره رسیدیم! درِ ماشین را به هم کوبیدم و پیاده شدم و بدون توجه به علی رضا خودم را به خانه رساندم. با حرص ماتیک قرمز رنگ آتشین را روی لبم کشیدم، یکبار... دوبار... سه بار... نفس عمیقی کشیدم تا خشمم را کنترل کنم. موهایم را سفت بالای سرم جمع کردم. چشمانم کشیده‌ تر و زیباترشد. خط چشم را سخاوتمندانه به روی چشمانم کشیدم و قسم خوردم زیباترین چشم های آن مهمانی مال من باشد. آخر علی رضا گفته بود چشمانت همچین مالی هم نیست؛ باید به او ثابت میکردم. مژه هایم را با بهترین ریملم حجم دادم و لبخندی زدم. لباس مهمانی امشب را با احتیاط داخل کیفم جا دادم. یک ماکسی مشکی رنگ براق بود. به حلقه ی درون انگشتم نگاهی انداختم؛ اما فکر او همانند خوره به جانم افتاده بود ورهایم نمیکرد. سرم را جلو آوردم و با بغض نالیدم: _علی رضا داری با من چیکار میکنی؟ و زیر لب چندبار نامش را زمزمه کردم: _علی رضا... علی رضا... علی رضا. دلم به هم پیچ خورد. اسمش هم مثل خودش جذاب بود. با دست به دهانم کوبیدم. من چه داشتم میگفتم؟ با صدای پیامک گوشی ام به خودم آمدم. پویان نوشته بود: _پائین منتظرتم. لحن سردش از پیامک هم معلوم بود. شانه ای بالا انداختم: _خب به درک!
نمایش همه...
👍 20👎 3 2
#پارت_175 ناخودآگاه دلم لرزید و علی رضا صدایش آغشته به تمسخر شد: _زیادی خودت رو دسته بالا گرفتی زنداداش! لبم را گزیدم. فروشنده به طرفمان آمد و با لحنی پر از ناز و عشوه گفت: _این بهترین مارکمونه، عالیه! ضد آبه. اما من هنوز هم نگاهم به علی رضا بود که هر لحظه خشمگینتر از قبل میشد. با خود فکر کردم اگه جاش بود، یه‌سیلی میزد تو گوشم، این بشر واقعا بی عصابه! نگاهش را از پیشانی ام گرفت و پول خط چشم را حساب کرد. چرا به چشمانم نگاه نمیکرد؟ دخترک با عشوه سعی داشت مخ علی رضا را بزند، اما علی رضا عصبی تر از آن بود که هوش و حواسش را به دخترک دهد. بسته ی پلاستیک حاوی خط چشم را از فروشنده گرفت و تقریبا به سویم پرتاپ کرد. بعد هم عصبی به سوی در خروجی رفت .مات ماندم! مگر من چه گفته بودم که اینگونه خشمگین شد؟! لعنت به من! ‌از مغازه خارج شدم و خواستم به طرف ماشین بروم که ناگهان خشک شدم. جای خالی ماشین به من دهن کجی میکرد! دندان قروچهای کردم و از حرص نفس تندی کشیدم. به طرف خیابان قدم برداشتم. چطور به خودش اجازه میداد مرا اینگونه رها کند و برود؟! با حرص پایم را به جدول کنار خیابان کوبیدم و غریدم: _دیوونه ی گستاخ! با صدای ترمز وحشتناکی دو متر از جایم پریدم و با وحشت به پشت سرم نگاه انداختم. با دیدن علی رضا و لبخند روی لبانش ماتم برد. ابروهایش را بالا داد و با صدای بلندی گفت: _سوارشو زنداداش! صدای آهنگ بلند ماشینش تا هفت محله آنورتر هم میرفت. گیج بودم؛ چگونه میتوانست آنقدر تغییر شخصیت‌دهد؟ سست و بی حال سوار ماشین شدم و او بدون نیم نگاهی به طرفم، گاز داد و راه افتاد. کلافه از صدای بلند آهنگ چشمهایم را بستم، اما علی رضا با صدای بلند با خواننده همراهی میکرد و روی عصاب‌نداشته ی من ناخن میکشید. نیم نگاهی نامحسوس به نیمرخ اش انداختم. حاضر بودم قسم بخورم هیچ کدام از‌ حرف های خواننده را نمیفهمد!
نمایش همه...
👍 5 2
00:17
Video unavailableShow in Telegram
تورنومنت 500.000.000 تومانی بلک جک Galaxsys🏆🤩 از یکم تا هشتم آبان ماه🗓 هیجان انگیزترین تورنومنت ها را در تک بت تجربه کنید✅ ورود به سایت تکبت👇P4 http://tek903634.com http://tek903634.com تنها کانال رسمی تکبت👇🏻👇🏻 https://t.me/+GTBWThhtmVYxOTlk
نمایش همه...
00:17
Video unavailableShow in Telegram
تورنومنت 500.000.000 تومانی بلک جک Galaxsys🏆🤩 از یکم تا هشتم آبان ماه🗓 هیجان انگیزترین تورنومنت ها را در تک بت تجربه کنید✅ ورود به سایت تکبت👇P4 http://tek903634.com http://tek903634.com تنها کانال رسمی تکبت👇🏻👇🏻 https://t.me/+GTBWThhtmVYxOTlk
نمایش همه...
00:17
Video unavailableShow in Telegram
تورنومنت 500.000.000 تومانی هولدم فریز اوت♠️♥️ هر پنجشنبه ساعت 23:00⏰ هیجان انگیزترین تورنومنت ها را با ما تجربه کنید✅ برای شرکت در تورنومنت وارد پارس پوکر شوید👇p4 http://8NEYWAAK.com http://8NEYWAAK.com تنها کانال رسمی پارس پوکر 👇👇 https://t.me/+O-KeQ50nNK00YzE6
نمایش همه...
00:15
Video unavailableShow in Telegram
تورنومنت 500 میلیون تومانی اسلات🎰🤩 📣 از 1 آبان ماه ساعت 11:00 صبح تا 5 آبان ماه ساعت 10:59 صبح ⏰ هیجان انگیزترین تورنومنت ها را با تکبت تجربه کنید✅ ورود به سایت تکبت👇p2 http://tek903634.com http://tek903634.com تنهاکانال رسمی تکبت👇 https://t.me/+GTBWThhtmVYxOTlk
نمایش همه...
جنگ ایران و اسرائیل رسما کلی خورد، اطلاعات تکمیلی👇😱😳 خبرهای جنگ
نمایش همه...
00:15
Video unavailableShow in Telegram
تورنومنت 100.000.000 تومانی بلک جک Galaxsys🏆🤩 از یکم تا هشتم آبان ماه🗓 هیجان انگیزترین تورنومنت ها را در تک بت تجربه کنید✅ ورود به سایت تکبت👇P1 http://tek903634.com http://tek903634.com تنها کاناب رسمی تکبت 👇👇 https://t.me/+GTBWThhtmVYxOTlk
نمایش همه...
#پارت_174 پشت گردنش آفتاب سوخته شده بود و همین هم او را جذابتر از قبل مینمود. در دل خودم را برای این افکار بی سر و ته سرزنش کردم و سعی کردم آنها را پس بزنم. دست هایم مشت شدند و قدم هایم را سریعتر برداشتم و به او رسیدم؛ اما او دوباره به قدمهایش سرعت بخشید و از من جلو زد. حرصم گرفت و تقریبا دوئیدم تا به او برسم؛ اما خودش را جلویم انداخت و با دو گام به مغازه رسید. به او رسیدم و حرصی نفس عمیقی کشیدم. با دیدن لبخند محوش اخمهایم کورتر شد. ‌وارد مغازه شدیم و بینی ام پر شد از رایحه های مختلف. فروشنده دختر جلفی بود که تا چشمش به علی رضا خورد آب دهانش به راه افتاد. ناخودآگاه حرصم گرفت و به علی رضا خیره شدم. میخواستم عکس العملش را ببینم؛ اما او با تعجب و دهانی باز به لاکهای روی میز خیره شده بود. آنقدر قیافه اش بامزه بود که دوست داشتم قهقهه بزنم. لبم را گاز گرفتم تا قهقهه سر ندهم. دخترک غرق در آرایش پرسید: _چه کمکی میتونم بکنم؟ روی صبحتش با من بود، اما نگاه سرکشش را به علی رضا دوخته بود. با حرص جواب دادم: _خط چشم ماژیکی میخوام، یه مارک خوبش رو بدید! دخترک به ناچار نگاهش را از علی رضا گرفت و به سمت قفسه های لوازم آرایش رفت. علی رضا متعجب شد: _خط چشم چیه دیگه؟ یعنی باور میکردم نمیدانست خط چشم چیست؟! پوزخند بی اراده روی لبهایم نشست و گفتم: _خط چشم دیگه! برای مهمونی امشب میخوام. ابروهایش را بالا داد. چندبار پلک زدم و با طعنه نیش زدم: _خط چشم مشکیه! البته اگه تو از فروشنده رنگ آبیش رو نخوای. نیشخندی زدم و با تمسخر ادامه دادم: _آخه به رنگ چشمام میاد! دستی را که روی میز گذاشته بود، مشت شد. عضلات صورتش سفت و سخت در هم شد. با دیدن فک منقبض شده اش آب دهانم به گلویم پرید و سرفه کردم. مشت دستش از هم باز شد و به طرفم برگشت. نگاهی به چشمانم انداخت. مردمک چشمانش لرزان بود! بدنم سست شد. نگاهش را از چشمانم به پیشانی ام سوق داد و با زهرخندی‌گفت _این چشما همچین مالی ام نیستن.
نمایش همه...
👍 5 4👎 1