ماهرو 💯 ⃟🦋
10 728
مشترکین
-924 ساعت
-987 روز
-39930 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
یه شب وقتی تنها بودم، چند مرد ریختن تو خونهم و میخواستن با تجاوز بهم بیآبروم کنن❗️
تونستم از دستشون فرار کنم، اما از ترس حاضر نبودم به خونه برگردم و بعد از ماهها آوارگی به عنوان پرستار یه مرد جوون و فلج که هیچکس رو نداشت استخدام شدم!
اونقدر تنها بودم که کمکم عاشقش شدم، اما فهمیدم که اون، مسبب اصلی تموم بدبختی هام بوده❌♨️
https://t.me/+serE3icyIodlN2M0
100
Repost from N/a
یه شب وقتی تنها بودم، چند مرد ریختن تو خونهم و میخواستن با تجاوز بهم بیآبروم کنن❗️
تونستم از دستشون فرار کنم، اما از ترس حاضر نبودم به خونه برگردم و بعد از ماهها آوارگی به عنوان پرستار یه مرد جوون و فلج که هیچکس رو نداشت استخدام شدم!
اونقدر تنها بودم که کمکم عاشقش شدم، اما فهمیدم که اون، مسبب اصلی تموم بدبختی هام بوده❌♨️
https://t.me/+serE3icyIodlN2M0
100
Repost from N/a
به خونهی دشمنش حمله میکنه و زنش و غنیمت میگیره😱👇
وارد اتاق شد و نگاهش دورِ آن گشت، تا به او رسید.
دختری ظریف، پوشیده در ساتنی کوتاه و سفید.
مردمکهایش را از پاهای خوشتراش و مرمریاش بالا کشید و روی سینههای گرد و پُرش مکث کرد.
دنبال یک نقص در او میگشت، تا بفهمد چرا باید مورد خیانت قرار بگیرد، اما از نظرش همین سینههای گرد و درشت برای یک رابطهی هات کافی بود.
دختر معذب از نگاه سنگینِ او در خود جمع شد و او با نیشخندی ریز، پلکهایش را بالاتر کشید.
-من... من گناهی ندارم.
طبقِ تعریفها و آن چیزی که در عکسها دیده، حتی صدایش هم تحریک کننده بود، اما نه برایِ او.
نزدیکتر شد.
آرام و آهسته، آنقدر که خواب کاملا از چشمانِ خمارِ دختر فراری شود.
سپس فاصله را کمتر کرد. به قدری که فاصله به صفر برسد، بینیِ او به سینهاش بچسبد و رعشهی وجودش را حس کند.
او امشب به اندازهی یک عمر از ترسِ اعضای این خانه تغذیه کرده بود.
هُرم نفسهای داغِ سِتیا از تیشرت سیاه رنگِ تنش عبور کرد و روی پوست ملتهبش نشست.
-فقط اجازه بده من برم.
نیشخندش عمق گرفت و دست مردانه و زمختش، روی تنِ او شروع به حرکت کرد.
کوتاه و گذرا باسن برجسته و گردِ او را لمس کرد و کمکم بالا کشید.
آنقدر که به موهای ابریشمی و لختش رسید و آنها را به چنگ گرفت.
آخی که از میان لبهایش خارج شد، برایش دلنشین بود.
امشب قرار بود این دختر، تا خودِ صبح التماس کند.
همانطور که همسرش، زیرِ تنِ شوهرِ او ناله میکرد و لذت میبرد.
اما قرار نبود برای ستیا لذتی رقم بخورد. او قرار بود تاوان زود جان دادنِ شوهرش را به بدترین شکلِ ممکن پس بدهد.
چنگش را محکمتر کرد.
سرش را با فشاری عقب کشید و نگاهش روی اشکی که در کاسهی چشمانِ ستیا میلغزید مکث کرد.
-کجا بری؟! تازه بههم رسیدیم سکسی.
سیب گلویش بالا و پایین شد و بغضش را فرو خورد.
-منم بُکش.
جایی برای رفتن نداشت. تنها راهش مردن بود. البته اگر این مرد میتوانست، تا این حد بخشنده باشد.
-حیفِ این تن بره زیرِ خاک.
از پاسخِ این مردِ وحشتناک، که حتی جرات نمیکرد به چشمانش خیره شود، روحش به زانو در آمد و رنگش صد برابر پرید.
اوهام موهایش را با هُلِ آرامی رها و مردمکهایش جزبهجزء صورتِ هوسانگیزش را رصد کردند.
-با من میخوابی یا سربازام؟!
https://t.me/+rvLIPzby_m4yMTY0
https://t.me/+rvLIPzby_m4yMTY0
https://t.me/+rvLIPzby_m4yMTY0
https://t.me/+rvLIPzby_m4yMTY0
https://t.me/+rvLIPzby_m4yMTY0
https://t.me/+rvLIPzby_m4yMTY0
برای خوندن همین بنر #پارت۱ و #پارت۲ رمان و سرچ کنید🔥
#مافیایی #محدودیتسنی 🔞
700
Repost from N/a
_ یکی داره تو دستشویی مدرسه عق میزنه!
صدای قدم ها نزدیک تر شد
_ وای پاچه های شلوارش هم خونیه
حالم بد شد این چه کثافتیه راه دادنش تو مدرسه؟
شیما با مقنعه بینیش رو گرفت
_ اه اه تایم پریودت رو مگه نمیدونی؟
یه نوار بهداشتی نداشتی بذاری؟
الآن بالا میارم!
_ ماهم پریود میشیم والا! از پاچهمون که خون در نمیاد
از شدت درد پاهام میلرزید و به زور خودم رو نگه داشته بودم
نمیدونستم چی جوابشون بدم که همون لحظه نیکی با عجله وارد سرویس بهداشتی شد
به شیما و سمانه که با اخم هرکدوم یه چیزی میگفتن توپید
_ اینجا چی میخواید شما دوتا فضول؟
شیما پشت چشم نازک کرد
_ اومدیم بهش خبر بدیم مراسم شروع شده سام پژمان هم رسیده
تا چند دقیقه دیگه هم اعلام میکنن کی هزینه کمک تحصیلی رو برنده شده!
سمانه با بدجنسی ادامه داد
_ آخه گلبرگ خیلی ادعا داشت بین رویا و خودش اون رو انتخاب میکنن ،حالا که موقع مراسم شد غیبش زده گفتیم اگه اسمش رو بخونن نباشه زشت میشه!
لب گزیدم و سعی کردم جلوی تهوعم رو بگیرم
نیکی سمانه و شیما رو بیرون کرد و به طرفم برگشت
شلوار توی دستش رو بهم داد و گفت
_ زود بپوش بریم که سام اومده
دستام میلرزید
با استرس لب زدم
_ نکنه سقط کرده باشم؟
نیکی نگاهی به دور و اطراف انداخت
_ سام میدونه؟
با یادآوری روز آخری که دیده بودمش بغضم ترکید
_ نه ،دو هفته پیش گفت دیگه دلش و زدم
گفت کل خرج مدرسه م رو به کارتم زده و دیگه دور و اطرافش پیدام نشه
_ یعنی چی؟
اون روزایی که از در مدرسه مستقیم راننده میفرستاد دنبالت که بری خونه ش و تا صبح روز بعد نگهت میداشت یادش رفت که حالا گفته هری؟
نا امید سر تکون دادم
_ اون از اول همین رو گفته بود نیکی ...
خودم بخاطر بیپولی قبول کردم
من بی منطق عاشقش شدم
نیکی با دلسوزی نالید
_ فعلا این شلوار رو بپوش بریم
دو سال برای این مراسم تلاش کردی
سام از زندگیش بیرونت هم کرده باشه اما مطمئنم جایزه رو به تو میده ، اون بیشتر از همه تلاش هات رو دیده ، نمره های تو خیلی از رویا بهتره ، میدونه این جایزه حق توئه
با کمک نیکی شلوارم رو عوض کردم و از سرویس بهداشتی بیرون زدیم
به زور از بین جمعیت گذشتیم
از دور سام رو دیدم که بالای سکو روی صندلی نشسته بود
دلتنگ نگاهش کردم ،طبق معمول جذاب و خوشتیپ بود
بیش از چهار ماه شبهام رو تو بغل اینمرد سر کرده بودم و حالا انگار از هر غریبه ای غریبه تر بودم براش
پچ پچ دخترها به گوشم میرسید
_ خیلی خوش تیپه لامصب، میخوام هر جور شماره م رو بدم بهش
_ خوش خیالیا فکر کردی شمارتو میگیره؟
_ میگفتن مادرش یکی از دخترای همین مدرسه رو براش انتخاب کرده!
_ هرکیه خوش به حالش! یارو هم خر پوله هم کله گنده ، خرش حسابی میره
لبم رو بین دندونم کشیدم تا اشکم نریزه
هیچ کس فکرش رو نمیکرد که بچه این مردی که ازش تعریف میکنن تو شکم من باشه!
مدیر توی بلند گو از سام خواست جلو بیاد و اسم برنده رو بخونه
سرو صداها خوابید
قلبم توی دهنم بود
نیکی دستم و گرفت
_ اسم تو رو میخونه گلبرگ، مطمئنم
با امیدواری به سام نگاه کردم
من توی این چهار ماه با همه وجودم عاشقش شده بودم
سام بیشتر از هرکسی میدونست چه قدر به این هزینه کمک تحصیلی نیاز دارم
پلک بستم و صدای گیراش رو شنیدم
_ طبق قرارمون برنده جایزه امروز معرفی میشه
همهمه ها بالا گرفت و سام ادامه داد
_ برنده کسی نیست جز، رویا چاوشی
برق از تنم گذشت و ناباور پلک باز کردم
رویا سر از پا نمیشناخت
از سکو بالا رفت و همون لحظه مادر سام با هیجان در آغوشش کشید
_ وای پس رویا نامزد سام پژمان بوده!
خوشبحالش هم جایزه رو برد هم شاه ماهی تور کرد
نیکی نگران دستم رو گرفت
صدای های اطرافم هر لحظه گنگ تر میشد
باورم نمیشد آرزویی که بیش از دوسال براش تلاش کرده بودم به راحتی از دستم رفته باشه
اونم به دست سام ، مردی که بچه ش رو توی شکم داشتم!
نگاه پر اشکم به سام بود که انگار اون هم توی جمعیت دنبال من میگشت
بی توجه به صدا زدن های نیکی به سرعت از مدرسه بیرون زدم
مادربزرگم توی روستا منتظر بود که دست پر برم و حالا؟!
نه دیگه سام رو داشتم و نه کمک هزینه ای که بهش دلخوش کرده بودم ...
جای من دیگه اینجا نبود
باید برای همیشه از این شهر میرفتم
https://t.me/+QxGLNn1UhbA4N2Y0
https://t.me/+QxGLNn1UhbA4N2Y0
https://t.me/+QxGLNn1UhbA4N2Y0
2500
Repost from N/a
__شورتم خیس شده!
چشم از نگاهِ ترسیدهی کژال گرفت و دستش را از زیر دامن کوتاهش به میان پایش رساند.
با حس خیسی انگشتانش ، دستش را بالا گرفته و به خون سرخ رنگی که سر انگشتانش را گرفته بود خیره شد و کج خندی زد:
- تازه عروسم به بلوغ رسیده پس!
روی موهای دخترک را محکم بوسید که کژال ترسیده لب زد:
- یعنی مریض شدم؟
تنش را روی تخت جابهجا کرد و دستمالی از روی عسلی کنار تختشان برداشت و گفت:
- نه فقط الان دیگه خانم شدی، دیگه میتونیم کارای زنو شوهری انجام بدیم، عین خانم بزرگا خوشگل میشی!
لبهایش را با لوسی پیچ داد و گفت:
- سینه هامم بزرگ میشه یعنی؟
دستش را با دستمال پاک کرد و سپس سینههای کوچک و بدون سوتینِ دخترک را میان دستهای مردانه و پهنش گرفت و لب زد:
- اینا که راستِ کارِ خودمه! خودم بزرگشون میکنم.
بغص کرده مشت کوچکش را به شانهی میراث کوبید و لب برچید:
- خب چرا قبلا بزرگشون نکردی؟ هی مامانت به من میگه میراث بچه گرفته نه زن!
مشت کوچکش را در دست گرفت و بوسهای روی آن نشاند و گفت:
- اون موقع که میگفت شما پریود نشده بودی، نمیشد کاریت کرد ، فقط باید نازت میکردم!
با لوسی خودش را میان بازوهای بزرگ مرد جا داده و لب زد:
- الان چی؟ الان که میگی خانم شدم دیگه!
انگشتانِ کشیدهاش را از زیر دامنش رد کرده و از روی شورت میان پایش را مالش داد، صدای نالهی پر از لذت کژال که بلند شد، لالهی گوشش را به دندان کشیده و گفت:
- از این کارا دوست داری تولهی من؟
چنگی به دست پهنش زد و اسمش را با ناله صدا زد:
_میراث!
لالهی گوشش را پر حرارت به دهان کشید و حرکت دستش را شدت داد:
- جان؟ چیه؟ چرا اینطوری شدی؟
- یه جوریم میراث، یعنی همیشه همینطوری میکنی منو؟
شانهی عریانش را مورد آماج بوسههایش قرار داد و حرکت دستش را متوقف کرد و گفت:
- آره عزیزدلم، الان باید پارچه مارچه بذاری لای پای خوشگلت تا خونش بند بیاد.
ترسیده چشمهایش را گرد کرد و گفت:
- از لای پام داره خون میاد، نمیمیرم میراث؟
چشم غرهای به کژال رفت و حرصی گفت:
- نخیر...کی از پریود شدن مرده که شما نفر دومش باشی؟
با کمک میراث نوار بهداشتی را لای پایش تنظیم کرده و خودش را روی تخت انداخت و لوس گفت:
__میراث جونم، هنوزم از اون کارا میکنی باهام؟
زبان روی لب هایش کشید و در حالی که پیراهنش را از تن بیرون میکشید مخمور لب زد:
- هنوزم میخوای توله سگ؟ رو چشمم!
روی اندام ظریفش خیمه زده و در حالی که به چشمهای درشتش خیره بود، چنگی میان پایش زد و کژال زمزمه کرد:
- یه چیزی میخوام!
بوسهای روی لبهای جمع شدهاش کاشت و گفت:
- قربون لبای برچیدت، چی میخوای دردونه؟
بغض کرده تنش را به دست میراث فشرد و گفت:
- نمیدونم، یه جوریم!
حرصی از رفتار پر از نازدارِ کژال دندان روی هم ساباند و دست زیر کمرش انداخته و روی تخت برعکسش میکند، ضربهای کوتاهی به باسن لختش کوبیده و در حالی که کمربند شلوارش را باز میکرد گفت:
- توله سگ از جلو نمیتونم کارتو یه سره کنم، ولی هنوز پشتت مسدود نشده!
حرفش را زد و گوشهی شورت کژال را کنار داد و...
ادامه در چنل👇🏽👇🏽
https://t.me/+EkMxO2evGpExYWE8
https://t.me/+EkMxO2evGpExYWE8
https://t.me/+EkMxO2evGpExYWE8
https://t.me/+EkMxO2evGpExYWE8
2600
Repost from N/a
روی تخت بودم و خونریزی و درد امونم رو بریده بود.
صدای جیغ و داد از بیرون اتاق به گوشم میرسید. سرگیجه داشتم و نمیتونستم پاشم.
همون لحظه در اتاق باز شد، قامت مردونه ای رو دیدم و با این فکر که حامده، نالیدم:
- حامد... درد دارم! چرا این کار رو کردی؟! دارم می میرم!
صدایی نیومد که دوباره پرسیدم:
- چرا صدای جیغ میاد؟
از شدت سرگیجه چشم هام رو بستم، اما با استشمام بوی عطر غریبه ای که مال حامد نبود، چشمام باز شد و نه... این که نیما بود! استاد دانشگاهی که چندین بار بهم نزدیک شده بود و من هر سری به خاطر حامد ردش کرده بودم!
ناباور به تن برهنه م خیره بود.
خودم رو جمع و جور کردم که سریع کتش رو درآورد و انداخت دور بدنم. لب زد:
- چیکار کردی لعنتی! چیکار کردی با خودت؟!
خواست بلندم کنه، اما از درد زیر دلم جیغ زدم و به هق هق افتادم.
حامد باهام چیکار کرده بود و حالا کجا رفته بود؟
نالیدم:حامد... ؟! کو؟
همه چی رو تار میدیدم.
با دستش چشم هام و باز کرد و لب زد: - چی به خوردت داده دختره ی احمق؟! ببین چه بلایی به سرت آورده!
و تو اون همه تاری چشم های به خون نشسته ی نیما رو میدیدم. خواستم خودم رو ازش جدا کنم که داد زد: - وایسا پلیس ها ریختن اینجا... دوست پسرت فرار کرده، حالا من با توی نیمه جون چیکار کنم؟
و همون موقع در اتاق باز شد و صدای مردی تو اتاق پیچید:
-چه غلطی دارید میکنید؟!
پلیس بود!
همون موقع نیما منو محکم تو آغوشش کشید تا تنم تو معرض دید نباشه و غرید: - بگید پلیس خانوم بیاد! برید بیرون!
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
بدنم لرز گرفته بود و صندلی سرد آگاهی حالم رو داشت بد می کرد.
لیوان شربتی روی لبم فشرده شد و نیما بود!
- بخور فشارت افتاده!
هق هقم شکست.
- میخوان زنگ بزنن بابام... من نمیخواستم این شکلی شه!
اخم هاش درهم شد.
چشم هاش رو بست و سخت ترین تصمیم زندگیش رو گرفت:
- آدما اشتباه میکنن، پس فدای سرت!
تو چشم هاش خیره شدم که ادامه داد:
- فدای سرت! من همه چیز رو جای اون دوستپسر بی وجودت گردن میگیرم! به عقدم در میای، اما تا آخر عمرت مدیون من می مونی! چون تو نمیدونی چه حالی داره دختری رو که دوست داری تو این وضع ببینی...
بدون دیگه مثل قبل دوست ندارم!
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
دوست پسرش بعد از اینکه تو پارتی بکارتش رو می گیره ولش می کنه.🥺
پلیس ها دختره رو با استاد دانشگاهش دستگیر می کنن و...😱
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
بنر واقعی و مرتبط با موضوع رمانه. هرگونه کپی برداری ممنوع❌
1100
00:16
Video unavailable
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ²⁷v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
61110
آیلار شریعتی دختر قوی و خودساخته ای که نامزد پسرعموی خودش سرگرد هامون شریعتیِ ، ولی فقط چند روز مانده به روز عروسی شون پناه دختر ۴ سالهی هامون دزدیده میشه و آیلار......
نویسنده هستم شخصا اومدم بگم بهتون ، رمانی که توی کانال مون هست، یه رمان پلیسی و عاشقانه ی جذابه که تم همخونه ای و ازدواج اجباری داره😜
یه سرگرد بداخلاق که از عالم و آدم طلبکاره ،دیر اومده ولی میخواد ز ودم بره😒😒 و یه دختری که خوب بلده چطوری این پسره رو سرجاش بشونه😂 والا! تو این رمان خبری از دخترای توسری خور نیست😎 والا دیگه دوره ی بزن در رو تموم شده .یکی بگی ده تاشو میشنوی😊
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
یه رمان محشر و معمایی با عاشقانه های دلبررر زودتر جوین شین که لینکش خصوصیه و خیلی زود باطل میشه
4700