blueberry

خلاصه که قَدری که تو ندونی رو یکی دیگه میاد میدونه.

ولی خودمونیما دلم تنگ شده واسه اون ذوق چت کردن با یه نفر که بخاطرش با خستگی زیاد به زور چشاتو باز نگه میداری هی میگی یکم دیگه

اون بهارِ قبل از آشنایی با تو خیلی وقته مُرده.

و این شاید باورتون نشه یک مدل از دوست نداشتن خودم بود

کاشکی یکی اینو زودتر بهم میگفت که من مهربون نبودم؛ من فقط بیش از حد درک میکردم و بار بقیه رو به دوش میکشیدم

اونا همیشه درداشونو مخفی میکنن و به بقیه همیشه یکم از داستان اصلی‌ رو میگن بخاطر اینکه اون حس ترحم و سربار بودن رو احساس نکنن

اما هیچ وقت این اتفاق نمی افته.

من فهمیدم اونی که همیشه بیشترین عشق‌رو به بقیه میده خودش هیچ وقت اونجوری که میخواد دوست داشته نشده؛ بخاطر همین همیشه بیشتر از خودش از بقیه مراقبت میکنه به امید اینکه اون عشق رو پس بگیره