cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

『 نـگـاه رویـایــ🫀ـــی 』

•| ﷽ |• 𝐖𝐄𝐋𝐂Ꮻ𝐌𝐄 𝐓𝐎 •|🤍🥂🕊|★♥♥★ نِّگِّاِّهِّ رِّوِّیِّاّ﴾ ┄┄•┄┄•┄┄•┄┄•┄┄•┄┄• ﮼ندارم‌انتظارازکـسی‌بجـزالله ‎ ﮼ازخـودمیـسازم‌به‌خـود‌می‌نـازم 🤟🏻🦅🤍 ➀ 𝐁𝐈Ꮻ ✨ ➁ 𝐏𝐑Ꮻ𝐅 📸 ➂ 𝐌𝐔𝐒𝐈𝐂🎶 ➃ 𝐒𝐓Ꮻ𝐑𝐘🌌 تشکر از حمایت تک تک شما عزی❤🥂

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 144
مشترکین
+124 ساعت
+87 روز
+3830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
با بروزترین و جدیدترین کانال ها و پست های عاشقانه، غمگین واستوری های شیک با ما همراه شوید. و در لینک زیر عضو شوید😍😍🤗🤗✨ https://t.me/+WmmjOAvAHOI5NTVl https://t.me/+WmmjOAvAHOI5NTVl جهت ثبت کانال تان در لیست پر جذب ما به آیدی زیر پیام دهید🫠🥰❤️ ✨❤️🥰 @Ebrahimi_admin1385✨ فرصت را از دست ندهید و در لینک زیر شوید🫠😘🥰✨
نمایش همه...
❤️🥰😘 استوری های عاشقانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 پروفایل های سیت و عاشقانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 پروفایل های جدید پسرونه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 پروفایل های جدید دخترونه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 استوری های غمگین 😘🥰❤️
❤️🥰😘 تکست های دلبرانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 جدید ترین آهنگ ها 😘🥰❤️
❤️🥰😘 بهترین شعر های عاشقانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 بیو های عاشقانه و خفن 😘🥰❤️
❤️🥰😘 بهترین عکس نوشته ها 😘🥰❤️
❤️🥰😘 با ما همراه شوید و ...😘🥰❤️
❤️🥰😘 و با ما دلبری کنید 😘🥰❤️
00:11
Video unavailable
این بار با کانالی کاملا متفاوت😐😐🤔 ❤️ برای عشق تان دلبری کنید با کانال ❤️ 🥰 آوای عاشـ͢ـᷜ͢ـ͢ـᷝ͢ـ͢ـⷶ͢ـ͢ـⷩ͢ـ͢ـᷤ͢ـ͢ـ‌ـٰٰٰٖٖٖٜ۬ـٰٰٰٖٖٜـ⃪᭓⃟ـ⃪ـ᭄ـقی 🥰 معدن استوری های کاملاً جدید عاشقانه در تمام تلگرام🥹🤭❤️ زمان محدود است درخواست داده و پست ها لذت ببرید🙈🥰❤️
نمایش همه...
1.59 MB
🦋💙 استوری های عاشقانه 💙🦋
🦋💙 پروفایل های سیت و عاشقانه 💙🦋
🦋💙 پروفایل های جدید دخترونه 💙🦋
🦋💙 استوری های غمگین و دیپ 💙🦋
🦋💙 استوری های دلبرانه 💙🦋
🦋💙 توئیت های با حال 💙🦋
🦋💙 جدیدترین آهنگ ها 💙🦋
🦋💙 بهترین شعر های عاشقانه 💙🦋
🦋💙 بیو های عاشقانه و خفن 💙🦋
🦋💙 بهترین عکس نوشته ها 💙🦋
🦋💙 با ما دلبری کنید 💙🦋
00:11
Video unavailable
سر اسم خودت و عشقت کلیک کن کلیپ اسمی بردار 🥹✨ عشقتو سورپرایز کن😌 بیا اینجا کلیک کلیپ اسمی قشنگ داره😍✨
نمایش همه...
1.32 MB
🫀A🥹
🫀B🥹
🫀C🥹
🫀D🥹
🫀E🥹
🫀F🥹
🫀G🥹
🫀H🥹
🫀I🥹
🫀J🥹
🫀K🥹
🫀L🥹
🫀M🥹
🫀N🥹
🫀O🥹
🫀P🥹
🫀Q🥹
🫀R🥹
🫀S🥹
🫀T🥹
🫀U🥹
🫀V🥹
🫀W🥹
🫀X🥹
🫀Y🥹
🫀Z🥹
Photo unavailable
با بروزترین و جدیدترین کانال ها و پست های عاشقانه، غمگین واستوری های شیک با ما همراه شوید. و در لینک زیر عضو شوید😍😍🤗🤗✨ https://t.me/+WmmjOAvAHOI5NTVl https://t.me/+WmmjOAvAHOI5NTVl جهت ثبت کانال تان در لیست پر جذب ما به آیدی زیر پیام دهید🫠🥰❤️ ✨❤️🥰 @Ebrahimi_admin1385✨ فرصت را از دست ندهید و در لینک زیر شوید🫠😘🥰✨
نمایش همه...
❤️🥰😘 استوری های عاشقانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 پروفایل های سیت و عاشقانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 پروفایل های جدید پسرونه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 پروفایل های جدید دخترونه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 استوری های غمگین 😘🥰❤️
❤️🥰😘 تکست های دلبرانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 جدید ترین آهنگ ها 😘🥰❤️
❤️🥰😘 بهترین شعر های عاشقانه 😘🥰❤️
❤️🥰😘 بیو های عاشقانه و خفن 😘🥰❤️
❤️🥰😘 بهترین عکس نوشته ها 😘🥰❤️
❤️🥰😘 با ما همراه شوید و ...😘🥰❤️
❤️🥰😘 و با ما دلبری کنید 😘🥰❤️
رمان♥️ قسمت : ۴۴ #بگذار_پناهت_باشم نویسنده: نیلوفر حسینی پیراهن لی موره دوزی شده خو،خوده کفشها سفید و گل سر سفید پوشیدم مانتو سیاه بلند خو هم به برخو کردم و رفتم مثل پیزالها به بلند بالا بشیشتم ریحانه: ایشتنن بی بی جان ؟خوبین سلامتن؟ اولادا خوبن مه: هههه خیلی خنده دار بود😑 ریحانه:بخاطر خنده نگفتم ،وخه کمی ارایش کو مثل فلک زده ها بیامدی بشیشتی تلاش سیمین برای نگهداشتن خندیو بی فایده بود و قهقه زد ریحانه: واقعا امین چی رقم تور با ای تحمل مکنه؟ مه: بو از خدایو هم باشه ایته زن جوانی به گیری افتاده سیمین: چقذر هم دگه تو خودخو بدر بیاری مه: هههه شاید باور شما نشه تا حاله یکبار هم بریو نگفتم سیمین: پس خوده رفتار خو به او نشون میدی مه: ایشته؟ سیمین: همی که او بدبخت یک ساعته زنگ مزنه جوابی نمدی مه: وی متوجه نشدم سیمین نگاه معنی داری بکرد یعنی خودتی و مشغول کارها خو شد ریحانه: کو حاله بریو زنگ بزنن شاید کار مهمی دیشته باشه مه: خیره حاله باشه باز دیرتر زنگ مزنم ریحانه: تو غلط میکنی بخدا مه ده فیصد تو ناز بکنم میرویس مه از خونه بیرون مکنه مه: خوب توکه سوگلی نیی 😁 سیمین بخندید و گفت سیمین:به همی بونه خوب جیگر امین اقا بشلون مه:ایشته امین طرفدار پیدا کرده همیته بفکر مه نین که بفکر ازونن .....به اصرار ریحانه آرایش غلیظی بکردم موها اتو کرده خو هم وا گذیشتم بعداز مدتهای بسیار طولانی حاجی بابا جان و حاجی بی بی جان خو بدیدن با ظاهر اراسته و سرحال به استقبال اونا رفتم و دست هر دونفره بوسیدم حاجی بابا: کجایی دختر، ایشته کم پیدایی نمیگی دل همی پیرزال پیرمرد به مه تنگ مشه برم یک خبری بگیرم ازاونا مه: ببخشن بخدا وقت نمشه درگیرم خیلی حاجی بی بی:البد یاد تو رفته قبلا هفته یکبار هر رقم شده میامدی خبر میگرفتی حقی بود خوده تو قهر مکردم مه: باشه بی بی جان به امین مگم مر بیاره بی بی جان: مفهمم نه نه جان تو که یکه نمیتونی بیایی مگر به امین بگم تور بیاره به سرا ما مه: ها بگن اگه وقت دیشت مر بیاره سیمین و ریحانه غش غش بخندیدن سیمین: گپا رویا باور نکنن که همه دورغه از او دم امین زنگ مزنه خانم جواب نمده مه: انه ای هم از زن برار خوب شاید ازیو دلخورم بابا جان:خدا نکنه چره دلخور ؟ مه: خاطر چند بار بریو گفتم برم پیراهن مه از خیاطی بگیر گفت حوصله ندارم مم جوابیو ندادم ریحانه مه نیشگون گرفت مه: آآآییی چری ایته میکنی؟ ریحانه اهسته دم گوش مه گفت ریحانه: از امیرحسین هم بگو که اعصاب او بیچاره خراب کردی مه: چپ کن دیونه شدی حاله مفهمن کم کم مهمانها بیامدن و مه هم سرحال شده بودم ولی هنوز مخواستم حساب امین برسم و ته ذهن خو برنامه ریزی مکردم که چکار کنم علیرضا بیامد که جا زنکا پطنوس بستونه چون سیمین و ریحانه مشغول پذیرایی بودن مه هم خرامان خرامان برفتم که بدم علیرضا: ایشته نازی شدی مه: تشکر نازی بودم علیرضا: بخاطر همی پررویی هاتونه که خیلی از تو تعریف نکنم مه: مه نیازی به تعریف تو ندارم برار جان 🤓 علرضا: همی بود که تا کمی تعریف کردم ذوق زدی مه: خوب وقتی ببینم حسرت زیبایی مه مخوری معلومه که ذوق زده مشم علیرضا: هوش کن از زبون کم نیاری، پطنوسه بده که برم
نمایش همه...
رمان♥️ قسمت : ۴۵ #بگذار_پناهت_باشم نویسنده: نیلوفر حسینی محیا بیامد به پیشم و رو زانو مه بشیشت مه: گل دخترم چی عجب از جمع رفیق ها وخستی محیا: خوب دلم بشما تنگ شده بودم بیامدم پیش شما طبق عادتی که خواهرزداه و برار زاده ها خو مکردم اور هم به ته بغل خو محکم فشار دادم وتا زمانیکه جیغیو در نیامد یله نکردم☺ مه: ای بدجنس تو تا کار ندیشته باشی که یاد مه نمیکنی محیا:کار که ندارم فقط دستشویی بلد نیوم مه: خوب دگه دیدی تا کار تو به مه بند نباشه نمیایی دستشویی خاطر ته سرا بود محیا میترسید بره مانتو خو بپوشیدم و شال خو هم محکم دور سر خو بسته کردم و با یک طرف شال خو جلو صورت خو بگرفتم که ارایشم زیاد دیده نشه دمی که از دستشویی برگشتیم محیا دوباره برفت به جمع دخترا و مه اجبارا بستادم چون عمه مه قصد دیشتن مه به خشو لیدا معرفی کنن عمه: اینا دختر برار منن خشو لیدا: خوب پس برار شما سه ته دختر دارن؟ عمه: نه اینا دختر خوردنا هستن تازه ازدواج کردن خشو لیدا: تازه هم نیه دگه اونی دختری دارن عمه: وی ای نه،دخترک برار مه به ای خوردگی دختری کجا داره باز ای دختر خونده یو هسته یک خوردی هم نبودم فقط خاطر خوده امین اختلاف سنی و اختلاف وزنی و قدی دیشتم ب چشم خورد میامدم خشو لیدا: یعنی اینا به زن مرده دادن؟ سرم شاخ در اورد از ای کلمه ،زن مرده نشنیدم که دگه حاله اورم به یاری خشو دختر عمه خو بشنیدم عمه: نه جانم اینا خوده بچه خاله خو عروسی کردن نومزاد ینا یکبار ازدواج ناموفق دیشته عمه مه مثلا به حساب خودخو برفتن که ادبی گپ بزنن ،ایشته شد نگفتن نومزادینا زن طلاقه خشو لیدا: وی دختر بزی مقبولی، ایشته قبول کرده لیلی پوزخند زد و گفت لیلی: ماهم تعجب کردیم باز طفلک از هم راه به خونه شو اولاد داری هم بکرد با پوزخند ادامه داد لیلی: البته به بچه خودخو دگه خوب پخته یاد میگیره حس مکردم گلو مه از بغض داره مترقه به زور اشکا خو کنترول کردم چقدر مردم بی روین اخه به جلو خودمه غیبت مه مکنن عمه: برو جانم به کارا خو برس خاطر خشو لیدا جان بپرسیدن شما معرفی کردم با صدایی که از ته چاه بدر مشد گفتم مه: تا جایی که مه شنیدم اونا سرگرم خودخو بودن شما دق بودن سر اختلاطه وا کردن ریحانه که در همو اثناء پشقابها میوه جمع مکرد از مه خواست که به مهمون جدید که امدن چای بریزم شاید هم مخواست که مه از مخمصه نجات بده همزمان با ریختن چای ها به داخل فنجان ها چینی اشکا مه هم بریخت چقدر از امین متنفر شدم، همه ای مشکلات گناه اونه باز به سر مه منت هم مگذاره که تو لیاقت محبتها مه نداری
نمایش همه...
رمان♥️ قسمت :۴۱ #بگذار_پناهت_باشم نویسنده: نیلوفر حسینی مه: به سر مه جیغ نکش خو گناه مه چیه امیرحسین خوده امد خوده مه گپ زد امین: پس او خوب هم میشناسی حاله بگو ببینم چکار دیشت؟ مه: امین گفتم که مسله مهمی نیه امین: رویا رو اعصاب مه راه نرو بگو فقط مام بشنوم مه:خوب... امممممم. امین: رویااااا دهن خو وا کو دگه مه: ی..یکبار مادر خو به خ...خاستگاری ری کرده بود اما مه قبول نکردم خاطر اگه پدرجان مه میفهمیدن که او خانمه مادر همصنفی منه نمگذیشتن دگه به پهنتون برم امین: خوب حاله بتو چی مگفت اشکا خو پاک کردم و گفتم مه: گفت چره ای مدت نبودم و مه هم گفتم ازدواج کردم امین: توقع داری گپه تو باور کنم؟ مه: امین چی میگی تو؟ مگر به مه باور نداری؟ امین باز جیغ کشید به سر مه و گفت امین:رویا تو مر احمق فرض کردی؟ چره نمیفهمی نباید با غیرت یک مرد هیچ وقت بازی کرد؟ پوزخند زدم و گفتم مثلا تو غیرت داری؟؟؟ خوب شد نمردم و معنی غیرته بفهمیدم همزمان با مشتی که امین به شیشه موتر زد محیا جیغ کشید و شروع بگریه کرد اشکا مه هم روانه شد از ای رفتار امین تعجب کرده بودم اوکه اکثر اوقات خونسردی خو خفظ مکرد و خوده مه ایته رفتار نمکرد از موتر پایین شدم و سیچرخ گرفتم بدون توجه به به امین که اسم مه صدا مکرد رفتم که سوار شم اما لحظه اخر دست مه کش کرد مه به سمت موتر برد امین: رویا.. رویا.بس کن دگه مر خسته کردی از زندگی بیذار شدم هیچ وقت اصل گپه نمیفهمی فقط مایی ضد کنی با صدایی که زور گریه انگار از ته چاه میامد گفتم مه: تو به سرم جیغ میکشی و ناحق مقصر میدونی امین:توقع داری وقتی ببینم یکی مزاحم زنم شده عصبانی نشم هیچی نگم و خیلی خونسرد برخورد کنم مه: امیرحسین فقط مخواست بفهمه واقعا عروسی کردم یا نه عصبانیت از چهره سرخ و چشما خون گرفته امین نمایان بود امین: امیرحسین ها؟ تفکر مه نسبت به خو عوض کردی مه احمق بگو که فکر مکردم تو میایی به پهنتون درس میخونی مه:😭😭 امین: تو لیاقت خوبی ها و محبتها مه نداری لیاقت صبری که به دم تو دارم، وقتی که بتو مگذارم نداری فقط بلدی ضد کنی و مه کم بیاری مه خاطری که تو غم نخوری ناراحت نشی هیچوقت اسم مهناز نمیارم او وقت تو به جلو مه هی امیرحسین امیر حسین میکنی کمی ته دل خو به امین حق مدادم کار مه هم اشتباه بود ولی امین خیلی تند برخورد کرد حالت تهوع شدید اجازه نداد که از خو دفاع کنم تمام محتویات معده و روده مه یکجا بالا امد و چادر مه گند کشید امین: رویا؟چکار شدی؟ مه:😑..... امین: چند وقته ایته هستی؟ صبحم که تخم مرغ نخوردی یادم از تخم مرغها صبح امد که با پیچیدن بوی بدیو بالا اوردم امین: رویا گپ بزن مه: متاسفانه هنوز زنده یم نترس امین: نمترسم چون تو تا مه نکشی نمیمری🙂 امین سعی کرد جو عوض کنه اما مه توقع شنیدن ای جمله از او ندیشتم خیلی معصوم اشک ریختم مه: یعنی مردن مه بتو مهم نیه؟ امین : میبنی؟ خدا شاهده توجه کردی؟ توقع یک کلمه گپ از مه نداری باز خودتو فرط فرط اسم یک مرد دگه میاری راستم مگفت بدبخت خیلی انه گی مکردم ☺ به او نگاه کردم یک حس عجیب به ته نگاهیو بود که تا حاله ندیده بودم غرور مه هم اجازه نمداد ازو بپرسم ......طبق معمول شب بدون امین نون خوردم و خو شدم مگر همیته رفتار کنم که بفهمه مجازات قضاوت بیجا چیه هیچی حوصله رفتن به مهمانی ندیشتم و برای اولین بار از داشتن خانواده پر جمعیت بدم امد خدا نکنه یک عروسی بشه یکه یکه مهمونی مکنن و هی مگر به خو رخت تیار کنه ادم حاله از دست امین مگر تکراری بپوشم مه: سلام ریحانه خوبی ریحانه: سلام تشکر کجایی تو رویا امروز وقتتر بیا که کمک کنی مه: ریحانه... مه حوصله ندارم بیام ریحانه: جوش نزن خواهر .... کارها خلاص شده تو فقط مثل مهمونها بیا مه: ریحانه جدی باش تو بخدا یک کاری شده ریحانه: باز چکار شده رویا ؟ تور بخدا فقط از امیرحسین نگو مه: اتفاقا مربوط امیر حسینه دیروز امین،امیرحسینه بدید که به دم پهنتون خوده مه گپ مزنه از مه پرسید و مه هم به او تعریف کردم ریحانه: اوووف..... رویا واقعا لازم بود حقیقته بگی یادم از رفتارا دیروز امین امد که با مه تند گپ زد و بی محلی کرد اشکا مه بریخت شاید هم از یاداوری دل شکسته امیرحسین احساساتی شدم به دل خو گفتم امین راست مگه خیلی نازک نارنجی شدم ریحانه: رویا چکار شد تور؟ پشت خطی؟ مه: ب..بله ریحانه:گریه میکنی؟خیره حاله گریه نکن که چشمها تو باد مکنه زودتری بیا اینجی که خوده تو گپم دارم مه: ای خدا پیراهن مه هم پیش خیاطه اگه نیام چی؟؟ ریحانه: اگه نیایی همه باز پرس و جو مکنن باز که خوش نداری اسم تو به سر زبونا بفته؟ مه:اوووف باشه میام
نمایش همه...
رمان♥️ قسمت : ۴۲ #بگذار_پناهت_باشم نویسنده: نیلوفر حسینی دودل بودم به امین بگم یا نه ؟ اما از شناختی که از خودخو دیشتم خیلی خودخو کلنجار نرفتم، محیا اماده کردم وبدون خبر دادن به امین رفتم به پایین و به ماما جان گفتم که ما برسونن به خونه پدرجان مه در سرا وا کردم و وارد شدم ایشته همه جان پاک و ستره بود خوب شد دیر امدم نکه مادرجان مه، جون مه مکندن از کار کرده مه: سلام به همه رویای مونده امد کو مادر جان مه؟ سیمین جان: چی جالب کارها ما کردیم مونده گی تو کشیدی مادر جان هم برفتن که هل بخرن ریحانه: زن برار ای از بس که ششیته مونده شده بیا بشین چای بخور که موندگی تو بره امشو همه پذیرایی ها مگر تو بکنی سیمین جان: مه چایا میبرم تو هم شیرینی ها ببر به مم گفت :رویا اگه مونده ای بشین مه: ها بخدا چند روزه دلمه ضعف مره، هیچی خورده نمتونم سیمین: چاشت چی خوردی؟ به ساعتی که به دستم بود نگاه کردم وییی ساعت سه شده ایشته گوشنه نشدم ای خدا ایشته محیا گک هیچی نگفته که گوشنه یه مه: هیچی سیمین: مادر جان چاشت شوروا کردن بیا تو هم کمی بخور به محیا هم بده شوروا ها داغ کردم ،از بخاری که در اثر حرارت شورواها بالا میامد دلبد شدم و هر چی از صبح خورده بودم بالا اوردم ریحانه دل خو بشور اورد و غرغر کرده از اشپزخونه بدر شد سیمین بیچاره شونه ها مه بگرفت و کمک کرد تا دست و دهن خو بشورم مه: وای خدا دلم ضعف مره ایشته شوروا ها شومونده ایی دادن به مه سیمین: اونا از چاشته، بعدم تو که هنوز نخوردی مه: ها راستم مگن🙄 سیمین: صبا یک سر بیا پیشم ازمایش بده مه: ازمایش چی؟😳 سیمین: مثلا نمیفهنی که دلیل ای دل بدی تو متونه نشونه حامله گی باشه مه: چییی؟🤕 سیمین: البته مه فقط حدس زدن شایدم مسموم شدی🤔 مه: انشالله که مسموم شدم سیمین: خوبه که بتو درسی بشه که بفهمی قبل از بچه اوردن ادم مگر خوب فکرا خو بکنه مثل جمله هایی که خودیو به ما مگفت گفتم مه: هیچ وقت وقتی از یک چیزی مطمعن نین کسی سر زنش نکنن سیمین: خوب خدا کنه همیته که تو میگی باشه
نمایش همه...
رمان♥️ قسمت : ۴۳ #بگذار_پناهت_باشم نویسنده: نیلوفر حسینی مادر جان با دیدن مه حول کردن مادرجان: چره ایته بی حالی دختر مه البد ع ا د ت شدی؟ ای خدا یادم از گپ سیمین امد کاشکی ع ا دت مشدم اوووف اگه حامله باشم چی؟ مه هنوز امادگی زندگی مشترک خوده امین ندارم، هنوزم تا گپی به مه بگه قهر مکنم و کارها بچه گی مکنم و ازهمه مهم تر هنوزم گاهی به یاده امیر حسین مفتم در دل ارزو کردم کاش هیچوقت اور نبینم شاید اگه او هم ابراز احساسات نمکرد ایته به یادیو نمفتادم مادرجان: چکار شده مادر چره ایته بفکری البد خوده امین اوقات تو تلخه رفتم به اغوش مادر جان خو و گفتم مه: چند روزه دلبدم مترسم ..... برخلاف تصور مه مادر جانم هیچ واکنشی نشون ندادن مادرجان: رویا تو بچه میخواستی ؟ امادگی مادر شدنه داری؟ ناخوداگاه گریه کردم و گفتم مه: نه نماستم اصلا، خدا کنه حامله نباشم حتا فکر بچه دار شدن هم حال مه بد مکنه مه هنوز امادگی ندارم، چکار کنم مادر جان؟ مادرجان:چی بگم دختر مه بچه دار شدن که همیته نیه ادم مگر اول فکر کنه حماله تو یک روز درمیون خوده امین دعوا داری بازم هر چی تقدیر تو باشه مه: شما بخدا از تقدیر مه گپ نزنن که هر مکشم از همی تقدیره مادرجان: زندگی بدون دردسر و مشکلات که زندگی نیه ادم مگر بفهمه چی رقم خوده شرایط کنار بیایه و زندگی بسازه نکه بزور تحمل کنه توکه دختر عاقلی امین هم بچه خوبیه، دگه هر چی مصلحت باشه همو مشه
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.