•< پـراگــمـا >•
-همه عمر برندارم سر از این خمارِ مستی -که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی🍷 -دومینقلم- 𝟏𝟒𝟎𝟐/𝟓/𝟏𝟒 •< @mrym_novell >•
نمایش بیشتر404
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-137 روز
-730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from N/a
توفان احمدی یه افسر پلیسه.
اون مامور شده که خودش رو به سردسته یه مافیا که خودشم گیه نزدیک کنه.
اون باید تو جایی نفوذ کنه که تا حالا کسی نتونسته به صد متریش نزدیک بشه.
ولی چیمیشه اگه همه چیز اونطور که اون میخواد پیش نره و اون...
https://t.me/+7wlvvoglzlw2N2M0
۸صبح پاک
❤ 1
2700
Repost from N/a
یه قتل عام ، یه پیشگویی ، نا برابری ، سیستم فاسد و یه عشق که به تنفر ختم شد ، همه اینا داخل یه پایگاه پر از توله های نابالغ و بالغ که برای ثابت نگه داشتن اوضاع حاضرن هرکاری کنن.
https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0
۲۳پاک
700
Repost from N/a
_اگه من بمیرم اون گرگشو از دست میده و زندگی نباتی پیدا میکنه در اون صورتم باید جوابگو باشی تازه امکان داره از پک تبعید بشی ، ولی اگه اون روش جواب بده فقط دهن اون امگا رو میبندیم و خلاص دیگه کسی متوجه نمیشه!
https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0
۱۹پاک
1100
Repost from N/a
فرمانده با خنده گفت :واقعا فکرد کردین توش غذا هست؟ بزارید یه چیزو الان براتون روشن کنم ، اینجا نه یتیم خونتونه و نه من سرپرست تونم،غذا میخواید؟خوبه
کوله هارو بندازید رودوشت و دنبال گله راه بیوفتین و ثابت کنید ارزش غذا گرفتن رو دارید.
https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0
۱۴پاک
1100
Repost from N/a
امشب به تاریخ ۱۱/۶ راس ساعت ۱۱:۴۵ دقیقا بیست وپنج توله امگا به نایری سرپرست عمارت رزالین تحویل داده شد.برایه تایید اینجارو انگشت و امضا بزنید .
بعداز امضا کردن برگه دو الفا سمت ماشین رفتن و پنج جعبه رو جلویه در وردی گذاشتن.
( داخل هر جعبه پنج توله ضعیف و کوچولویه گرگ خوابیده بود).
وایو :دیدید توگونی اوردنشون
اسراشه: ایکاش گونی بود،رسما براشون بی ارزشیم
اتر:زیر توله ها پوشال ریختن
https://t.me/+TjyfqJKF6do4Yjg0
۱۴پاک
2200
Repost from N/a
دختره عاشق یه قاتل میشه و حالا برای نجات خودش باید از دست عشقش فرار کنه..🔥
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
۸صبح پاک
1600
Repost from N/a
#عاشقانه_ای_خاص🥀
#رمان_جنایی🔥
چند قدمی جلو آمد و رو به رویش ایستاد. نگاه دختر روی سینهاش ثابت مانده بود می دانست از دستش عصبانی ست و چشم های به خون نشسته اش او را می ترساند.
مهربد سرش را جلو برد و نفس عمیق و عصبی کشید و دست دختر به دو طرف پیراهن مهربد مشت شد.
- من نمی دو...
بعد از مکث کوتاهی، کمرش را میان دستش گرفت. لحن سردش ته دل دخترا را خالی کرد...
- وقتی میگم با منی به گوشیت دست نزن و اون رو از خودت دور کن یعنی چی؟
کامل او را چسبیده بود و فرصت هر واکنشی را از او میگرفت.
- هیشش! ساکت باش...
سرش را عقب برد و به چشمان سبز آبیاش که غرق ترس بود خیره شد... آرام لب زد: ببخش
جمله اش کامل نشده مهر سکوت بر لبش کوبیده شد.
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
قاتل سریالی که جنون داره و همه ازش می ترسن عاشق شده...🙊
ادامه‼️
🌹
🍃
رمان حق عضویته ولی نویسنده برای تعداد محدودی عضو گیری رایگان داره😍🙈
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
۲۳پاک
2100
Repost from N/a
عاشقانهای بین خاندان قدرتمند و خلافکار🩸
#عاشقانه_جنایی❤️🔥
یقهی لباسم رو توی دست های ظریفش گرفت و مرتبشون کرد.
- امشب باید بیشتر از هر فرد دیگهای توی مهمونی بدرخشی!
قدمی به جلو برداشتم و با گرفتن کمرش اون رو به خودم نزدیک کردم.
- اونوقت چرا؟
سرش رو کج کرد و با لبخند گفت: چون تنها نقش اول این داستان تویی کوروش!
لبخند زدم و با غرور توی چشمهای رنگ شبش خیره شدم.
- ماه.
نگاهش برقی زد و صاف ایستاد.
- بله؟
- چرا طرف من وایستادی؟
پوزخندی زد و دورم چرخید و پشتم قرار گرفت، درست روبه روی آینه.
دست هاش رو روی شونهام گذاشت و به آینه اشاره کرد.
- ببین، این تنها مرد قدرتمند خانوادهاس که باقی مونده و اگر این قدرت باقی بمونه به موقعش قدرت من رو هم حفظ میکنه!
دختره داره به یه مافیا کمک میکنه تا زندگیشو رو پس بگیره..🔥
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
https://t.me/+ouUvPfrSTKs3OTBk
۱۹پاک
900
اگر هم کسی خواست میتونه تو چنل ادمین بشه و رمانش رو آپلود کنه…اگه دوست داشت!🤌🏻
8600
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.