–𝐶𝑖𝑛𝑑𝑒𝑟 𝑎𝑛𝑑 𝑠𝑚𝑜𝑘𝑒🤍
"𝘜𝘯𝘥𝘦𝘳 𝘵𝘩𝘦 𝘓𝘪𝘤𝘦𝘯𝘴𝘦 𝘰𝘧 𝘧𝘢𝘪𝘳𝘪𝘦𝘴 𝘢𝘯𝘥 𝘧𝘳𝘶𝘪𝘵'𝘴 𝘔𝘢𝘨𝘪𝘤𝘢𝘭 𝘞𝘰𝘳𝘭𝘥.⛅🍒" لینک ناشناس: https://t.me/harfmanbot?start=565082739 اتاق تمرین دکوپاژ: https://t.me/+o2c5CfdXrAU2Y2Jk
نمایش بیشتر213
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+57 روز
+2230 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
⛅–کلیدهارو توی کیفت پرت میکنی و با گذاشتن هدفون روی گوشهات مسیر کتابخونه رو در پیش میگیری. روی قدم هات فوکوس عجیبی داری، شاید اولش یه بازی بنظر میرسید اما حالا از اینکه پاهات رو به جای وسط مربع، روی خط موزاییک های خیابون بذاری متنفری!. صد و بیست و چهار مربع و نصفی طول میکشه تا به کافه ی نقلی همیشگی برسی. سفارش قهوه ت امروز چند دقیقه ای بیشتر از روزهای دیگه طول میکشه، چهارشنبه ها کافه از همیشه شلوغ تر میشه و کیک های توی ویترین تازه و داغ بنظر میرسن اما مثل تمام این هشت ماه، هیچ برقی درون چشمهات نمی افته و تو با برداشتن کاپ کاغذی از روی کانتر روی پاهات می چرخی تا از کافه خارج بشی اما با حواسپرتی به فردی که از ناکجا آباد مقابلت سبز شده بود برخورد میکنی و همین برخورد برای خالی شدن تمام محتویات داغ درون کاپ روی لباس گرم اون کافی بود!. نگاهت رنگ شرمندگی گرفت و لبهات مدام "متاسفم" رو تکرار می کردن اما برای اون، شاید فقط یک نگاه تقریبا طولانی به صورتت کافی بود تا صبح معمولی چهارشنبه ش رو به یه تایم منحصر بفرد تبدیل کنه!. اون به آرومی راهش رو به سمت زندگی آروم تو باز کرد و صبح ها پشت میز کوچیکی توی اون کافه مقابلت مینشست تا به تو که به نرمی به پرحرفیهاش لبخند میزدی نگاه کنه. اون به محض ورود تو به کافه از جا بلند میشد و صندلی همیشگیت رو برات بیرون میکشید، به نرم شدن اجزای سفت و سخت صورتت واکنش نشون میداد و با خودمونیتر شدن لحنت اون هم کمتر احساس اضطراب میکرد پس درباره ی آهنگ های موردعلاقه ش باهات حرف زد و تو هم اون رو با خودت به محل کارت بردی و تموم کتابهای موردعلاقه ت از بخش رمانهای کلاسیک کتابخونه رو نشونش دادی. اون دستش رو به کتابی که تو برای برداشتنش روی پاهات بلند شده بودی رسوند و قبل از گذاشتن کتاب بین دستهای تو به پیشونیت بوسه زد؛ اون نمیدونست که با اومدنش به زندگیت تورو از چه افکاری نجات داده اما تو خوب میدونستی! اون سرش رو برای حرفهای تو به عقب میفرستاد و بلند میخندید و تو به این فکر میکردی لبخندهاش دوست داشتنی بنظر میرسن. اون دستهات رو میگرفت و درست وسط اولین برف زمستونی باهات توی خیابون رقصید و زیر بارش سبک برف و مژه های بلندی که دونه های یخ زده و سفید به آرومی روش مینشستن، جایی درست بین مردمکهای براق چشمهاش، به یک شروع دوباره فکر کردی.
t.me/negarbebe 𝐓𝐚𝐲𝐥𝐨𝐫’𝐬 𝐯𝐞𝐫𝐬𝐢𝐨𝐧
attach 📎
⛅– "چرت و پرت" این چیزی بود که شنیدنش از آدمها اجتنابناپذیر بود و تکراری. چرت و پرتهایی درباره ی اینکه تو به چه کسی سلام میکنی، با چه لحنی سلام میکنی، با لبخند یا بدون لبخند سلام میکنی. چرت و پرتهایی درباره ی اینکه چطور به کسی عشق میورزی، دستهات رو بین موهاش میکشی یا نکنه که عکس کوچیکی ازش توی کیف پولت نگه داشته باشی؟!. با تمام اینها اما آسمون تو همیشه آفتابی بود، شاید با یه مقدار ابر های سفید و چندتایی هم ابر خاکستری چون چرا که نه؟ بارون هم میتونه تنوع خوبی باشه!. پاهات تورو به هرجا که دوست داشته باشی میکشونن و دسته گلی از آفتاب گردون بین دستهات جاخوش میکنه. صدای پچپچ آدمها موزیک بکگراند زندگیته، صدای اون وقتی به حرفهات میخنده انگیزه ی زندگیت. نسیم گرم لای موهات و باد داغ تابستونی به صورتت بوسه میزنه، آدمها اعصابت رو به هم میریزن اما نمیتونن ناراحتت کنن چون همه چیز طبق طبیعت درون یک مدار دایره شکل قرار گرفته و تو به این دایره ی لعنتی اعتقاد عجیبی داری؛ درون این دایره با خط فرضی نصف شده، نصف مال تو و نصف مال بقیه و تو قسمت خودت رو با وسواس خاصی تمیز نگه میداری؛ آدمهای موردعلاقه ت رو بهش راه میدی و تمایلی به مکالمه های طولانی نداری. آدمها میتونن درباره ی زندگیت نظر بدن و تو میتونی همچنان برای اون دوستداشتنی بنظر برسی؛ مدتی میشه که درباره ت چیزهای خوبی به گوش نمیرسه پس این بهترین فرصته تا اون تورو به خاطر خودت دوست داشته باشه. تلخ مثل دونه های قهوه و شیرین مثل عسل! این اسمش زندگیه، درسی که در طول سالها ازش میگیری و تجربه ای که در طی ثانیه ها بهت میده؛ موسیقی بکگراند زندگیت حالا دیگه مثل یه نویز سفید بنظر می رسه، همچنان وجود داره اما تو توجهی بهش نمیکنی و زیرلب اهنگ خودت رو میخونی. تو وایب اهنگی رو میگیری که بهت سرمشق چطور دووم اوردن توی این دنیای لعنتی رو میده. آسمون زندگیت امروز بارونیه، ولی شاید فردا خورشید دوباره از پشت ابر بیرون بیاد و هوا آفتابی باشه؛ اگه هم فردا نشد، حتما هفته ی بعد روزهای آفتابی توراهه. آهنگ زندگیت تو و آدمهایی که درون دایره ی امنت قایم کردی به خیابون میاره تا بهشون نور بده. و تو منتظر گرمای افتاب میمونی، چون آسمون زندگیت اینجاست تا خودش رو فقط با قلب تو هماهنگ بکنه.
t.me/ttxshx 𝐓𝐚𝐲𝐥𝐨𝐫’𝐬 𝐯𝐞𝐫𝐬𝐢𝐨𝐧
attach 📎
6:14@soleilsaule
Anathema - Flying [Live in Plovdiv Bulgaria 20 - 13nYeV_4TyY.m4a8.54 MB
داستانی که پشت این آهنگه همیشه بهم انگیزه ی جلو رفتن داده و اجازه نمیده آتیش حریصی که برای زنده موندن تو وجودم شعله میکشه لحظه ای خاموش بشه. امروز یه ویدیو از امیل چوران دیدم که درباره ی مرگ گفته بود "اگه ایده ی خودکشی وجود نداشت، خیلی وقت پیش خودم رو کشته بودم! من با این انگیزه که همیشه انتخاب دیگه ای جز زندگی کردن هم دارم زندگی کردم و این دلیل ادامه دادنم بود" و این حرف ناخودآگاه باز هم من رو به این اهنگ و داستان پشتش و لیریک بینظیرش برگردوند. زمانیکه خواننده ی اصلی بند توی یه مصاحبه ای گفت:«زندگی اونقدر سخت بود که همش احساس غرق شدن داشتم، نمی دونستم به کجا باید فرار کنم! این دنیای آشفته برام خفقان اور شده بود و من تنها اُمیدم برای پیدا کردن ذره ای آرامش این بود که به آسمون نگاه کنم»و بعد این موزیک شکل گرفت تا انتقال دهنده ی احساس رهایی و پرواز باشه؛ باز کردن بالهای نداشته ت به سمت ناکجا آباد و ازاد شدن از تموم قید و بندهایی که پاهات رو به زمین میخ کردن برای داشتن ذره ای احساس زندگی!. آهنگ به نوع خودش جسورانه ست، و یکی از بهترین اجراهای لایو متعلق بهشه.
@soleilsaule
Anathema-Flying-320.mp313.84 MB
00:57
Video unavailableShow in Telegram
–مامان تایم خوبی رو واسه دیدن این اپیزود انتخاب کرد. به نظرم خوبه گاهی باید به خودمون و بقیه یادآوری کنیم نیازی نداریم کسی دربارهمون نظر بده چون با چیزی که هستیم احساس راحتی میکنیم. مثلا ما میتونیم مستقل باشیم، تنها زندگی کنیم و این به خودمون مربوطه، ما میتونیم تعهد به پارتنرمون رو روی کاغذ بیاریم یا نیاریم و این به خودمون مربوطه، ما میتونیم جدای از هفت روز خاصی در ماه هم عصبانی باشیم، ما میتونیم بدون کمک بقیه کارهامون رو پیش بریم، ما میتونیم پا به پای یک مرد و حتا بیشتر از اون تلاش کنیم و کمالگرا باشیم و این به خودمون مربوطه، ما میتونیم قد یه دیس غذا بخوریم و این! به! خودمون! مربوطه!. جنسیت محدود کننده ی ما نیست! قرار نیست ما از طبیعتمون، علایقمون، سبک زندگی ایده آلمون و هر چیز دیگه ای که منحصراً به خودمون مربوط میشه چشمپوشی کنیم تا پذیرفتنی بنظر بیایم. آدمها با جنسیت های ثانویه بدنیا میان و این قانون نانوشتهی طبیعته. ولی اینکه یکی در نقش محدود شونده و دیگری در نقش محدود کننده ظاهر بشه چیزی جز یه سیاست تاکسیک نیست که نمیفهمم چرا کرهگیری ازش تموم نمیشه!.
ویدیو از سریال Marvelous Mrs. Maisel
21.91 MB
⛅– تو آدم پر سرو صدایی نبودی، میونه ی خوبی با کلمات داشتی اما سکوت همیشه برات در اولویت بود؛ چشمهای تو همیشه بیشتر از لبهات حرف برای گفتن داشتن و اون هم عاشق همین شده بود، عاشق چشمهات. تو ذهن شلوغی داشتی، از قدم زدن لذت میبردی، از سیگار کشیدن حین قدم زدن، از شمردن ستاره ها حین قدم زدن، و از گرفتن دستهای اون حین قدم زدن. تو عاشق این بودی که صدای خنده هاتون توی خیابون بپیچه، عاشق اینکه ردی از خودت رو درون جزئیات اون ببینی. تو آدم ریزبینی بودی، وقتی اون بین حرفهاش از کلمات و تیکهکلامهای تو استفاده میکرد لبخند روی لبهات پررنگ تر میشد و وقتی با سکوتش بهت احساس شنیده شدن میداد به چشمهات از همیشه دوست داشتنی تر بنظر میرسید؛ شاید نصف ادمها فکر میکردن عشق یعنی فریادِ "عاشقتم" جوریکه صداش به تموم دنیا برسه اما تو میتونستی کنج اتاق خوابتون توی اپارتمان کوچیکی تو مرکز شهر بشینی و درحالیکه جلوی آینه با مرتب کردن موهای فرفریت شدی سرگرم شدی هرازگاهی به اون که توی تراس مشغول آب دادن به گلدونهاست نگاه کنی و بیشتر از دیروز عاشقش بشی. چون اون تورو در بهترین حالت و بدترین روزهات دیده بود و همچنان با شیفتگی با چشمهاش رد لبخندهای روی لبت رو میگرفت. اون به خاطر زیبایی هر لبخند تو بدنت رو با گرفتن دستهات جلو میکشید و با دلبستگی روی صورتت بوسه میزد، صورتی که زیر نور افتاب صبحگاهی میدرخشید. قلبت کنار اون آروم بود و عجله ای برای تند تر کردن تپشهاش نداشت، تو وسط سکوتی که بیشتر از هرچیز و هرکسی باهاش صمیمی تر بودی "عاشقتم"هارو زمزمه میکردی و اون رو درست مثل اون سکوت بخشی از خودت میدیدی. و آفتاب همیشه همینقدر درخشان روی صورتت مینشست، و بارون همینقدر آروم روی پنجره های خونه ی مشترکتون میبارید. و همین کافی بود، حتا اگر درون سکوت تو دغدغه ای از جنس ناکافی بودن ریشه میزد تو با چشمهای پرحرفت تموم اون حس رو از بین می بردی. چشمهای تو از عشق پُر بود و برای اون هم انگار همین کافی بنظر میرسید.
t.me/animesimps 𝐓𝐚𝐲𝐥𝐨𝐫’𝐬 𝐯𝐞𝐫𝐬𝐢𝐨𝐧
attach 📎
⛅– نشستن روی یکی از صندلی های قطار و باز کردن کتابی که حتا بدون نگاه کردن به عنوانش از یه دستفروش خریده بودی. کدومش بدتر بود؟، صدای همهمه ی آدمها یا جیغ و فریاد صداهای توی مغزت؟. سر انگشت هات رو روی کلمات سیاه میکشی و به چشمهای سیاه اون فکر میکنی، چشمهایی که وقت نگاه کردن به تو ستاره ها درون مردمکهاش چشمک میزدن!؛ چشمهایی که برای گرفتن دستهات بهت اشاره میزدن و تو دستت رو جلو میبردی تا توی اون اتاق روشن باهاش شروع به رقصیدن کنی. روی پاهات چرخیدی و مهم نبود چقدر از بدنش فاصله بگیری، دستهاتون باز تورو به آغوش اون برمیگردوند. نفهمیدی که چطور کاسه ی چشمهات از اشک پر شد و قلبت با دلهره توی سینه ت تپشی رو جا انداخت! تصور کردن دستهای اون دور تنی که تن تو نبود... تصور لبخندی که برای تو نبود؛ حالا اون اتاق روشن درون خاطراتت خاموش و سرد بنظر میرسید، تو به تنهایی کنج دیوار پنهان شدی تا از دور به کسی زل بزنی که حلقه ی بین دستهاش رو با بیرحمی رد کردی؛ اون با لبخندی که روی لبهاش میلرزید دستش رو عقب کشید و تو با برداشتن پالتوی بلندت از اونجا فرار کردی اما رد شرابی که با برخوردی تصادفی روی پیراهنت ریخته بود تا اون شب و شبهای بعد هم پاک نشد. حالا تو در مسیر بازگشت به همون خوابگاه قدیمی بودی و دوستهای دیوونه ت بهت زنگ میزدن و قبل از پرسیدن حالت از اون خبر میگرفتند. اونها خونه ای رو برای سال نو آماده میکردن که تو بارها زیر نور شمع با اون درونش رقصیده بودی، خونه ای که صدای خنده هات با اون درونش پیچیده بود. ولی حالا اون دستش رو به دست کسی میرسونه که هرگز حین رقصیدن رَهاش نمیکنه، کسی که بهش لبخندهای واقعی میزنه، کسی که هرگز نمیتونه مثل تو دوستش داشته باشه.
t.me/sakurashiii 𝐓𝐚𝐲𝐥𝐨𝐫’𝐬 𝐯𝐞𝐫𝐬𝐢𝐨𝐧
attach 📎
00:35
Video unavailableShow in Telegram
:«چرا نگاهت رو ازم میگیری؟، چیه؟ هیولایی که جلوت میبینی رو دوست نداری؟؛ مگه این همون چیزی نیست که خودت ازم ساختی؟. ببین باهام چیکار کردی!. ببین چی ازم ساختی! بهت گفته بودم نذار دیوونه شم!، گفتم تا وقتی کنارم باشی همه ی نگاهم مال توئه اما لعنت به روزی که مقابلم قرار بگیری! لعنت به وقتی که بفهمم دستهات جای گرفتن دستم یه مُشت کوفتی شده واسه کوبیده شدن وسط صورتم!؛ بهت گفته بودم امتحانم نکنی، گفته بودم باهام بازی نکنی. تو همیشه میدونستی کینه با من چیکار میکنه عزیزم جوریکه حتا اجازه نمیده از کنار جسدت بیتفاوت رد شم!. بهت گفتم نذار بد شم!؛ گفتم من چه هیولای نفرتانگیزی میشم وقتی بد باشم؛ تو اون هیولا رو خوب میشناسی، باهاش زندگی کردی، از کینه ی مهار نشدنيِ وجودش خبر داری! بهت گفتم کاری نکن این هیولا کینه ای تر از چیزی که هست بشه؛ هیولایی که صبح بهت لبخند میزنه و شب توی تنهاییش برای پاره کردن پوست نازک گردنت دندونهاش رو تیز میکنه. گفتم یه کاری نکن این هیولا وحشی تر از چیزی که هست بشه چون اون موقع دیگه فقط تو طرف حسابش نیستی! همتون رو توی دریای نفرتش خفه میکنه.»
–𝗣𝗮𝗿𝗸 𝗰𝗵𝗮𝗻𝘆𝗲𝗼𝗹
𝗦𝗼𝗼𝗻 𝗶𝗻 𝗧𝗵𝗶𝘀 𝗜𝘀 𝗠𝗲 𝗧𝗿𝘆𝗶𝗻𝗴...
#TRY
84.45 MB
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.