حکومت دیکتاتوری زهرا
پتانسیل تحمل کردن مجازی از دستم در رفته فلذا مدتی نیستم.
نمایش بیشتر721
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-87 روز
-4830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
خب جلبکهایِ من.تا چندین روز دیگر حکومت دیکتاتوریِ زهرا 1ساله میشود.اعم ازینکه بوسِتان دارم،شکراً به انسانهایی که در اینجا رفتوآمد داشتند و شکراً جزیلا به انسانهایی که رفتن بلد نبودند.ماندند،کنارمان،و سبز شدیم،کنارهم.سیزن دوم هم تمام شد،بودیم دیدیم لذت بردیم خوشگذشت.برنامههایی برای برگشتنم داشتم که متاسفانه اثراتِپربارِمنفیِکنکور که همچنان هست رخصت نداد اما برای سیزن سوم پررنگتر برمیگردم و برنامههای دیگری دارم.اگر در این مدت از پستی خوشتان آمد که lemme give u my heart,اگر هم خوشتان نیامد به یکورم،میخواستید نخوانید.
به بچهها سپردم همچنان در چنل هیستوری برایِتان عکس آپلود کنند که زبانملال یکوقت بیپروفایل نمانید.و در آخر به تو،کسیکه پوست لبهایَش قربانیِ استرسهایِ کشیده شدهیِ آیندهاش میشود،"اگرتلاشگری؛موفقباشی."
❤ 55🤣 4
Repost from |حآءسـیننون|
توی صف طویل سرویس بهداشتی بودم، توی همون صف، طرف یه جوری از دستشویی اومد بیرون نگاه کرد که انگار تقصیر ماست! بابا ما هم مثل خودت زائریم این تهمتها به ما نمیچسبه.
🤣 41❤ 1
از چندساعتی که همین امروز گذراندم بگم.
۴ صبح که صگ پر نمیزنه بیتیاف بخیهزنی رو زیر بغل زدم رفتم بیمارستان،آخرین باری که بخیه تمرین کرده بودم برمیگشت به دهم،زمانی که مغزم حین تلاش برای حفظ معنی سیستول و دیاستولِ قلبی تشنج میکرد.منتظر فامیلِمان بودم که وقتی شیفتش تمام شد بخیهرا مرور کنیم.روز جمعه و اورژانس شلوغ.با پارتی بازی تو رختکن نشستم،همینطور که وسایلمرو جابهجا میکردم چشمم به موزی که با خودم اورده بودم افتاد.به سرم زد بخیهرا روی آن تمرین کنم.اینکه این ایدهها از کجا بهسرم میزند به شما ربطی ندارد.اما خب موز حیف میشد و میلم به خوردنش نمیکشید.رفتم بیرون و نگاهم به پسر بچهای که روی صندلی نشسته بود افتاد.موز رو گرفتم سمتش و با آرامش مثال زدنیای گفتم:«موز بزن.»
قیافهاش کج شد.یکم بعد دستش سمت موز امد و سفت گرفت،پرسید چرا ول نمیکنی؟گفتم من موز را میدم،پوستش را لازم دارم،میخوام روش بخیه تمرین کنم.همان یک نگاه مادر کافی بود تا بفهمم انگار با یک دلقک صحبت میکند.نخورد.بهیکورم.موز به این گرانی،باید گردن میشکستی احمق.
الان که برگشتم خانه و وسایلم رو گذاشتم متوجه شدم اون اصلا موز نیست،انبهس:)
🤣 55
تبلیغات شبکههای ایرانی بدینصورتِ که تو ویلا زندگی میکنن و ماشین زیرپاشون لندکروزه ولی دلیل خوشبختیشون سس بیژنه.
🤣 61
یک ژانری که اینروزها میبینم ادامین چنلهای مختلف استفاده میکنن اینه
"میخوای حالم رو خوب کنی؟فلان کار رو برام کن،فلان جوری باش،فلان حرف رو بهم بزن»
تو خودت به کدام ور مایی عزیزِ دلم که حال خوبت باشد؟
🤣 63
هشتم که بودم مدرسهام را بهزور عوض کردم،مدرسهی قبلیَم دخترهای درسنخوان و کودنی داشت که برای نگاه یک پسر ملاق میزدند.خودمانیم،تحفهای نیستم اما بهترینِشان من بودم.
یکیشان را یادم است،فکر میکنم فقط با عباس سر کوچه نریخته بود روهم.اینکه اصلا عباسی کوچهی ما ندارد هم کاملا بی تاثیر است.خلاصه همه جا را آباد کرده بود.هر قبرستانی پا میگذاشتیم اینطوری بود:«این را میبینید؟دوماه با این بودم»و میخندید.
فیوزش پف کرده بود،چکارش میکردم.
یکبار باهم از مدرسه برمیگشتیم،یک عقب افتادهای دنبالمان آمد که به او شماره بدهد،به ما که رسید و مرا دید پشمی در وجودش نماند،به عقب افتادههای پشت سرش اشاره کرد که زودتر برویم،این خواهرِعلی است.طوری غیب شد که انگار به صورتِ یک جن بصملا فوت کردهام.
از آن روزی که با عوض کردن مدرسهام نجات پیدا کردم تقریبا شِش سال میگذرد،امروز خبرش بهم رسید؛مثل اینکه دانشگاه را کرج زده.کرجیهای چنل
منتظر باشید
آبادیای در پیش است.
مگه نمیگید به عقاید هم احترام بذارید؟
خب من چیدم تو همجنسبازا؛احترام بذارید.