cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

aşkların kulübesi❤🫀

بزن بارون ڪہ دلتنگم ڪہ دلگیرم ڪہ من بی‌عشق میمیرم بزن بارون بازم نم‌نم واسہ زخمم بشہ مرحم تاریخ 12 /7 /1400

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
200
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

تو همانی بودی وقتی ناراحت بودم فکر تو میکدم و لبخند میزدم 👀🙂 ولی حالا تو همانی شدی که وقت لبخند میزنم یاد تو میفتم و لبخندمو فراموش مکنم 🙂🥀 #جانان_برومند
نمایش همه...
تـــــღـــــو همانی ڪه خیالمـ همه شب در پے توست ••🤍•• #خواهرم_مرجانم #جانان_برومند
نمایش همه...
00 : 00
نمایش همه...
Repost from N/a
شب بود و شمع بود من و بودم غم🙂🥀 شب رفت شمع سوخت من ماندم و غم 🙂🥀 #فرشته_برومند
نمایش همه...
درد ما زعشق نیست 😏 درد ما زنامردی مردان است🙂🥀 #مخاطب_دار #جانان_برومند
نمایش همه...
Repost from N/a
بدون من که شد مطمین باش بیدون تو هم میشه🙂🥀 #فرشته_برومند
نمایش همه...
Repost from N/a
آقای قاضی : کار باهامون کدن که حتی از جنسیت خود متنفریم🙂🥀 #فرشته_برومند
نمایش همه...
و من هنوز در انتظار تو هستم🙂🥀 #جانان_برومند
نمایش همه...
دمت گرم زورکار😏 توب تونستی پدری از ما دراری💔🥀
نمایش همه...
پناه اجباری قسمت 109 با کلی ذوق از ماشین پیاده شدم کیسههای خرید خودم رو برداشتم دوباره تشکری کردم که یزدان بالحن خاصی جواب داد قابل شمارو نداره خانمی یزدان هم خریداشو برداشت باهم وارد ساختمون شدیم ذوق خریدها از یک طرف وجمله یزدان هم که منو به اوج پرواز رسونده بود وارد خونه شدیم توران خانم روی صندلی کنار شومینه مشغول خوندن مجله بود بادیدن ما عینکش رو برداشت چند لحظه نگاهش روی من ویزدان در حال چرخش بود به خودش اومد بالبخند مهربونش گفت چقدر دیرکردین بچه ها یزدان قبل من جواب داد بعد دفتر وکیل رفتیم یکم خرید کنیم توران خانم زل زد به من من منتظر تون بودم باهم نهار بخوریم یزدان کیسههای خرید رو روی مبل گذاشت سمتش رفت دستش روبوسید قربونت بشم ما بیرون غذا خوردیم پاشو برو ناهار بخور توران خانم شونه به شونه یزدان رفت اشپزخونه منم از فرصت استفاده کردم پریدم توی اتاق خریدها رو گذاشتم روی تخت یک لحظه به اطراف نگاه کردم متوجه تغییرات کلی توی اتاق شدم کمد و کنسول و میز تحریر کرم رنگ روتختی و پرده صورتی بافرش کرم صورتی عین اتاق پرنسس های داستانها چیزهایی که چشمام میدید چیزی فراتر از رویاهام بود محو تماشای اتاق بودم که ضربه ای به در خورد برگشتم یزدان اومد تو کیسه های خرید خودش رو گذاشت روبروم ایستاد زل زد به چشمام روی تخت این خرید ها روبه سلیقه خودم برات گرفتم نگاهی ،سرسری به اتاق انداخت و ادامه داد از هر چیزیش خوشت نیومد بگو عوضش کنم این حجم محبت و توجه برای من قابل درک نبود بغضم گرفت و بدون اینکه خودم رو کنترل کنم پریدم بغلش _ممنونم دستهای یزدان دورم حلقه شد لبهاشو به گوشم چسبوند وجواب داد توخیلی برام با ارزشی اینو هیچوقت فراموش نکن قسمت 110 دوست داشتم هیچوقت از اون آغوش بیرون نیام دلم میخواست این پناهی که به اجبار بود تا اخر عمرم پناهم بمونه اما . خودم رو جمع وجور کردم و از اغوشش اومدم بیرون باخجالت سربه زیر انداختم و گفتم ببخشید ذوق زده شدم موزیانه خندید و جواب داد الهی همیشه اینجوری ذوق زده بشی فندوق خوشگله یزدان از اتاق بیرون رفت کنجکاو خریدهای یزدان رو باز کردم بادیدن لباس ها چشمام گرد شد دوتا لباس کوتاه دخترونه چندتا تاپ و شلوار دو دست تا وشلوارک خونگی چند ست ورزشی و لباس زیرهای رنگارنگ از اینکه کامل سایز لباس زیرم رو میدونست لب به دندون گرفتم و خجالت کشیدم یادم اومد وقتی قرص خورده بودم و حالت عادی نداشتم لباسم رو عوض کرده سعی کردم بیخیال بشم و تک تک لباس هارو توی کمد چیدم با خودم برنامه ریختم که بعد حموم همه رو پرو کنم با هیجان وسایل آرایشی هارو روی کنسول چیدم عکس محمد رو روی میز تحریرم گذاشتم و بهش گفتم محمد ببین چه اتاق قشنگی دقیقا همون اتاقی که تو قولش رو داده بودی بغضم رو قورت دادم بوسه ای به عکس زدم در اتاق رو باز کردم که برم دسشویی که صدای بحث توران ویزدان توجه منو جلب کرد کنجکاو شدم چند قدم به سمت پذیرایی رفتم تا بهتر بشنوم توران بود که گفت پسرم این وسط تقصیر ماندانا نیست بهش حق بده قرار بود این ماه عقد کنید از ایران برگشتی با دختری که زن عقدیت شده حالا من میدونم جریان چیه درک میکنم اون که نمیدونه راهی پیداکن بدون عقد کردن این دختره کارای اقامتش رو درست کنی تا دل ماندانا هم نشکسته مراسم بگیریم یزدان کلافه جواب داد مادر من مگه نمیگی عاشق من خب این همه صبر کرده دوماه دیگه هم صبر کنه کارای هیما تموم بشه این دختر بخاطر من از خیلی چیزا گذشت نگاه به سن کمش نکن سختی دوتای من وتورو کشیده یزدان مکث کرد آب نفسش رو با صدا بیرون داد... قسمت ۱۱۱ توی مسیری که میومدیم بهش خبر رسید برادر دوقلوش فوت کرده هنوز دوماه نمیشه مامان ازم نخواه بهش بی توجه باشم که نمیتونم یعنی نمیشه توران حرف یزدان رو قطع کرد پسرم منظور من این نیست که بهش نرسی تازه به خودم افتخار میکنم که پسری عین تو دارم مسئولیت پذیر و مهربون حرفم اینه رابطه شما اینقدر نزدیک نشه که ماندانا حساس بشه ماندانا به حیوون روی درخت هم نگام کنه حساس میشه مامان ولش کن توران دستی به موهای یزدان کشید هیچ زنی تا عاشق نباشه حسادت نمیکنه برو بهش زنگ بزن باهم شام ررید بیرون از دلش دربیار یزدان دست مامانش رو بوسید خودش زنگ میزنه بهش توضیح میدم دیگه منتظر نموندم برگشتم اتاقم همه ذوق وشوقم کور شد یعنی یزدان فقط دلش برام میسوزه یعنی دوستم نداره وای شب میخواد بره با اون دختره شام بخوره راه نفسم بسته شده بود عین دیونه ها با خودم حرف میزدم خب هیما اگه عقد کنن چی اصلا اگه یزدان دوستت داره چرا به مامانش نمیگه اصلا چرا برای ازدواج با اون دختره مخالفت نمیکنه و هزار سوال دیگه یعنی یزدان ازدواج کنه من میتونم ادامه بدم حتی از تصورش هم اشک روی گونه هام چکید دفتر خاطراتم رو بیرون کشیدم و اینقدر نوشتم تا زمان و مکان دو فراموش کرده بودم حمایت🧘‍♀️
نمایش همه...