من که ملول بودمی
و للشعرِ و الحبِّ فوَّضتُ اَمری... و سرنوشتم را به شعر و عشق سپردم...
نمایش بیشتر191
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
-430 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
با هیچکدوم از چیزهایی که بقیه باهاش میخندن، خندهم نمیگیره. چون تو باهاشون میخندیدی. دو سه سالی از روزی که با گریه به روانشناسم گفتم بیشتر از این غمگینم که دارم شبیهش میشم، میگذره؛ ولی من هنوز از مثل تو رفتار کردن گریزونم. حتی اگر این رفتار خندیدن به یک کلیپ طنز اینستاگرامی باشه. همهی اینا رو از تو دارم. تویی که زندگی رو سخت کردی برام. خندیدن رو سخت کردی برام. اینکه نمیتونم راحت قهقه بزنم مثل بقیه، مثل انسانهای عادی. اینکه هی موشکافانه چیزهای ساده رو بررسی میکنم بخاطر توئه. چون هنوز سنسور ترس از شبیه تو شدن در من به شکل گستردهای فعاله. تا تونستم ازت دور شدم. همهچی مو دادم که دیگه من رو به تو نشناسن. جنگیدم که تو زمینم نزنی که شبیهت نشم. و حالا حالا که دیگه هیچ ربطی به تو ندارم باز از مثل تو شدن میترسم. چقدر زشت بودی تو!
Repost from My favorite
حالیه را نمیدانم. لکن ما که مدرسه میرفتیم، در دبستان ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر میزد از احدی، طپانچهای حوالهٔ بناگوشش میکرد و میفرستاد پیِ مادرش، با او بیاید مدرسه...
ناظم خوشانصاف روزگار!
مادرِ ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد.
ما خطاکاران را به پدرمان -علی- ببخش!
[از کتاب گچ پژ، نوشتهٔ محسن رضوانی]
میلادت بر ما مبارک که تو مولایِ مایی! 🌱
Photo unavailableShow in Telegram
گریه نکن این فقط یه متن سادهی ورزشی به زبان عربیه.
متن:
چقدر دلم برای فوتبال و متعقاتش و همین دربیای که اینجا ازش نوشته و این اسامی عزیز تنگه.
تصمیم گرفتم این یکماه آخر منتهی به آزمون جز درس چیزی نخونم. دیروز تو خونه راه میرفتم و نالهکنان میگفتم تاریخ بیهقی،تاریخ بیهقی.
خدایا راضی نشو ادبیات، این جادوگرِ نجاتدهنده، آخر عمری دیوانهمون کنه. :))))
رسول حرفزدن با من
برای مومن اندوهم
تو سرپناهترین غاری
امام گوش به من دادن
برای رازنگهداری
تو سر به مهرترین چاهی
_حسین صفا
چقدر شب زود خوابیدن خوبه. صبح بدون دخالت هیچ امر بیرونی بیدار شدم. صبحانه آماده کردم. خط چشم آبی کشیدم. بیست دقیقه پیادهروی کردم. با همه مهربونم خلاصه که انقدر حالم خوبه، به حال تمام کسایی که رفتن تاسف میخورم چون اونا من رو از دست دادن. :)))) جدی جدی دارم کامروا میشم انگار!
تو کل هفته که چپیدم پشت میز و درس میخونم و تنها حرکت ورزشیم تکون خوردن دستم موقع نوشتنه، حس میکنم انگار چاق شدم. شنبهها قبل رفتن به مدرسه، همین که کت و شلوار مشکی رسمیمو تنم میکنم، چشمام برق میزنه و میگم: نه مریمجون هنوزم چاق نیستی. ^_^
آخ همهی رنگهای مشکی، من بندهی شما هستم.
Repost from من که ملول بودمی
براهنی توی آخرینِ خط مقدمهی طولانیِ ظل الله مینویسه:
و بهر طریق من ادامه دادهام. و مگر انسان امید و ادامهی انسان نیست؟
من که با هر زور و زحمتی شده خودم رو رو پا نگه داشتم و دارم ادامه میدم. ولی اگر همهی این تلاشها گم بشه چی؟
بهش میگفتم کاش میشد سه نفر بودم. یک نفر میخوابید، یک نفر میرفت درس میخوند، یک نفر هم به کارهای عقبموندهم میرسید.
گفت پس کدومشون میاومد پیش من؟
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.