cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

تـُنـــگ بـلـور

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
62 750
مشترکین
-10124 ساعت
-7517 روز
+1 53230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#پارت_632♥️👆
نمایش همه...
اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید تو کانال vip تنگ بلور 8ماه از اینجا جلوتریم جهت عضویت در vip تنگ بلور ، مبلغ 55 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید👇 6104 3389 0950 5220 محمد  زین الدینی بانک ملت و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید.👇 @tongbolor_admin حتما هنگام ارسال شات نام رمان (تنگ بلور ) رو ذکر کنید.
نمایش همه...
‌ چیزی که دشمنت نباید بدونه به دوستت هم نگو...
نمایش همه...
‌‌‌‌‌‍ ‍ رمان چشمهایش[ملکه زیبا] هانا و اهورا #پارت_1 _ ببین من و تو نمیتونیم با هم ازدواج کنیم گیج نگاهش کردم و با تته پته گفتم : _ چی میگی مهرداد؟ نفس عمیقی کشید و در حالی که دستاشو به میز تیکه میداد گفت: _ هر کس ایده ال خودشو داره واسه ازدواج ....تو زن ایده ال من نیستی هانا ، سه برابر هیکل منی روم نمیشه کنارت راه برم ...تا همین الانشم اگه جلو اومدم بخاطر اصرار مامان بود ...! مکث کوتاهی کرد و رو به قیافه بهت زده ام ادامه داد : _ تو دختر خیلی خوبی هستی ، قطعا منو درک میکنی و به خواسته ام احترام میزاری...منو تو میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم مگه نه؟ دستای لرزونم رو تو هم قلاب کردم و با صدای که سعی می کردم نلرزه گفتم : _ اره ازدواج هم معنی نمیده منو تو مثل خواهر برادریم ..! با خوشحالی خندید و گفت : _ خداروشکر فکر میکردم امشب یه دعوای حسابی داریم ...حالا یه سوپرایز برات دارم ..! با تعجب گفتم : سوپرایز؟ سرشو به تایید تکون داد و به دختری که روی میز کناریمون تنها نشسته بود اشاره کرد..! دختره با سرعت به طرفمون اومد و کنار مهرداد نشست ..! گنگ به مهرداد نگاه کردم که به دختره اشاره کرد و گفت : _ عشق من ریحانه خانم ..! دستشو به سمتم گرفت و در حالی که می خندید گفت : _ ایشونم خرس فامیل هانا جان دختر خاله ام..! با هر خنده و نگاه پر از تمسخری که حواله ام می شد قلبم بیشتر می شکست ...کنترل بغضی که داشت خفه ام می کرد سخت شده بود دیگه یه لحظه ام نمیتونستم اینجا بمونم ..! خواستم از پشت میز بلند بشم که گارسون همون لحظه رسید و غذا رو اورد ...با دیدن ظرف بزرگی از برنج که جلوم گذاشت متعجب به مهرداد نگاه کردم که با خنده گفت : _ نمیدونستم چه هدیه ای برات بگیرم ..هر چی هم برمیداشتم سایزت پیدا نمیشد واسه همین فکر کردم بهترین هدیه واسه تو غذا باشه هر چقدر دلت میخوای بخور..! با چشمای پر از اشک به ظرف غذای روبروم زل زدم مگه من گاو بودم؟ چرا کسی که عاشقشم بایداینطوری تحقیرم کنه؟ کیفم رو برداشتم و از پشت میز بلند شدم که دستی روی شونه ام نشست و... https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk رمان چشمهایش یادتونه؟ هانا و اهورا قشنگمون رو چی؟🥹 برگشتنننن😍😍😍
نمایش همه...
پارت جدید♥️👆
نمایش همه...
اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید تو کانال vip تنگ بلور 8ماه از اینجا جلوتریم جهت عضویت در vip تنگ بلور ، مبلغ 55 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید👇 6104 3389 0950 5220 محمد  زین الدینی بانک ملت و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید.👇 @tongbolor_admin حتما هنگام ارسال شات نام رمان (تنگ بلور ) رو ذکر کنید.
نمایش همه...