cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Ardiya♡Romane

به نام خالق زیبایی ها 🌈🌹 رمان اردیا🌸 عشق مخفی داستان عشق اخرین آغوش دریای بنفش کانال دوم*👇 @ardiya_romaneekip2 Mr:{d}544 500___🏃🏃🏻___400 تولد کانالمون: ١٤٠٠/١٠/١٥

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
198
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

کانال و میفروشم کسی نبود؟
نمایش همه...
بچه ها اگه اینجا رو روزمرگی کنم لفت میدیی؟
نمایش همه...
کانال و میفروشم هر کی خواست پی وی @DIyaehh
نمایش همه...
لایک‌یادتون نره اگه خوشتون اومده
نمایش همه...
#رمان_قلبم_سیاه_بود_که_روشنش_کردی❤ #پارت8 کلاس تموم شد رفتیم کلاسه پسر دایی خلم والااا رفتیم تو این پسر دایی بیش از اندازه بشاشه 😂 رفتیم تو نشستیم مهشاد بقلم نشست رومینا هم اونورم خلاصه پسر دایی منگل اومد اخ اخ اخ پسر دایی اسمش محراب هس و اسمه داداشش امیر علی اسمه ابجیش مهدیس محراب: سلـــــــــــام همه: سلـــــام یهو یکی گفت: شلام محراب نگاهش کرد گفت:شیلام همه خندیدیم محراب: خـــــــوب جدی باشین دیانا: چــــــشم سلطان محراب: یادم باشه به عمه بگم دیانا: بگی هم کاری نمیکنه محراب: ایــــــــش باید تربیت شی دیانا: کوفـــــــت کفافت 😂 کله کلاس رفت رو هوا 😂 این حجم از خوشمزه بودنو از کجی اوردم؟ کلاسه محراب تموم شد تو حیاط دانشگاه بودیم که متین و محمد اومدن نشستن طبقه عادت همیشه محمد ساااکـــــت متین یواشکی با خانمش پچ پچ میکرد منو مهشاد هم اینارو نگاه میکردیم خلاصه یه قهوه خوردیم پاشدیم بیایم که محراب اومد و گفت: امشب خونع ما دعوتین دیانا: عه بیاین که تو منگولو ببینیم 😂 متین‌: چشم مزاحم میشیم محراب: مراحمین فقط این توفه رو نیارین محمد: ولشون کن این دخترا حدی نیستن با ما کل کنن دیانا: بـــــــــــــلــــــــــــه؟ محمد: همین ک شنیدی دیانا: زهره مار پسره ی مونگل خیرع سرم داداشمه توفه متین داشت ار خندع پاره میشد و گفت: بسه دیگ بریم خونه فقط باید وسط راه بریم پسره منم برداریم چشام چهار تا شد  پسرش؟ ها؟ یعنی من عمم؟ دیانا: بلــــــه؟ یعنی من عمش میشم؟ متین: بله خیلی هم مشداغه تورو ببینه پشماااااااام دیانا: بریـــــم رفتیم دنباله پسرش وقتی رسیدیم وااااییی یه پسره کیوته خوشتیب فک کنم سه سالش بود یه پیرهن پوشیده بود واااییی
نمایش همه...
#رمان_قلبم_سیاه_بود_که_روشنش_کردی❤ #پارت7 تصمیم گرفتم وسایلمو بیارم خونع بابا فردا شد با مهشاد و متین و محمد رفتیم دانشگاه محمد و متین استاد دانشگاهه من هستن مهشاد هم مثله من دانشجو (: رفتیم تو کلاس امروز با داداش محمد رضا و با پسر دایی ناتنی یعنی محراب کلاس دارم اکثریت فهمیدن من با استاد فامیلم قیلی اخ جووون نشستم بغله مهشاد مهشاد: اینو بدون داداش محمد اصلا رحم نمیکنه واسش هم مهم نیس ت خاهرش هستی یا نه دیانا: ایششش محمد: خانماا اونجا حلوا خیر میکنن من خبر ندارم دارین پچ پچ میکنین؟ مهشاد: ببخشید استاد سرشو انداخت پایین ایشششش پسره ی ایکبیرییییی منم گفتم دیانا: ببخشید استاد خلاصه کلاس با محمد تموم شد رفتیم کلاس با متین رفتم تو کلاس وقتی داداشم اومد (متین‌خیلی دوست دارم ورضا فقط محمد ایکبیری دوس ندارم) بلند شدم و با داد گفتم: سلام اوسی ژون کله کلاس رفت رو هوا متین: پوووففف خدایا، خونع دارم برات دیانا: عههه داداشی متین: من اینجا استادتم اوکی؟ دیانا: اوکی زنش هم اومده بود اونم درس میخوند دیگ داشت ریز ریز میخندید عای ناقلا رومینا: اقا محمد رضا متین‌: جونم عه یعنی بلع؟ کله کلاس رفت رو هوااا رومینا: درسو ادامه بدین متین: موافقم
نمایش همه...
#رمان_قلبم_سیاه_بود_که_روشنش_کردی❤ #پارت8 کلاس تموم شد رفتیم کلاسه پسر دایی خلم والااا رفتیم تو این پسر دایی بیش از اندازه بشاشه 😂 رفتیم تو نشستیم مهشاد بقلم نشست رومینا هم اونورم خلاصه پسر دایی منگل اومد اخ اخ اخ پسر دایی اسمش محراب هس و اسمه داداشش امیر علی اسمه ابجیش مهدیس محراب: سلـــــــــــام همه: سلـــــام یهو یکی گفت: شلام محراب نگاهش کرد گفت:شیلام همه خندیدیم محراب: خـــــــوب جدی باشین دیانا: چــــــشم سلطان محراب: یادم باشه به عمه بگم دیانا: بگی هم کاری نمیکنه محراب: ایــــــــش باید تربیت شی دیانا: کوفـــــــت کفافت 😂 کله کلاس رفت رو هوا 😂 این حجم از خوشمزه بودنو از کجی اوردم؟ کلاسه محراب تموم شد تو حیاط دانشگاه بودیم که متین و محمد اومدن نشستن طبقه عادت همیشه محمد ساااکـــــت متین یواشکی با خانمش پچ پچ میکرد منو مهشاد هم اینارو نگاه میکردیم خلاصه یه قهوه خوردیم پاشدیم بیایم که محراب اومد و گفت: امشب خونع ما دعوتین دیانا: عه بیاین که تو منگولو ببینیم 😂 متین‌: چشم مزاحم میشیم محراب: مراحمین فقط این توفه رو نیارین محمد: ولشون کن این دخترا حدی نیستن با ما کل کنن دیانا: بـــــــــــــلــــــــــــه؟ محمد: همین ک شنیدی دیانا: زهره مار پسره ی مونگل خیرع سرم داداشمه توفه متین داشت ار خندع پاره میشد و گفت: بسه دیگ بریم خونه فقط باید وسط راه بریم پسره منم برداریم چشام چهار تا شد پسرش؟ ها؟ یعنی من عمم؟ دیانا: بلــــــه؟ یعنی من عمش میشم؟ متین: بله خیلی هم مشداغه تورو ببینه پشماااااااام دیانا: بریـــــم رفتیم دنباله پسرش وقتی رسیدیم وااااییی یه پسره کیوته خوشتیب فک کنم سه سالش بود یه پیرهن پوشیده بود واااییی
نمایش همه...
#رمان_قلبم_سیاه_بود_که_روشنش_کردی❤ #پارت6 زندگی ادم مگ میشه انقدر بد والاااا حسابی بغله داداشم گریه کردم و اروم شدم بغلش.. بغلش یه حسه عاالی بود رضا: آجی؟ دیانا: جـــــونم؟ رضا: به مامان عادت میکنی خیلی زنه خوبیه دیانا: ب جا مامان خودمون میتونه باشه؟ رضا: میدونم نع ولی خیلی مهربونه (: دیانا: سیع میکنم عادت کنم(: داداشی سرمو بوس کرد و گفت: من برم پیشه مردا ت هم برو پیشه خانوما دیانا: چشم رضا: بی بلا داداشم رفت منم رفتم بغله مهشاد نشستم مهشاد: فوتبالی هستی؟ دیانا: یس مهشاد: بارسا یا رعال؟ دیانا: بااارسا مهشاد: اخخخ جون بیا بغلم رفتم بغلش عینه دو تا آجی (: مهناز (مامانه ناتنیم) : داری بچرو خفه میکنی ولش کن مهشاد مهشاد: مامی اخه طرفدارع بارساعه مهناز: بدرک جونش مهمه یا بارسا مهشاد: مااامااان مهناز: یامان مهشاد: ددی ی چی به زنت بگو بزارید اسمه بابامم بهتون بگم آرش اسمه بابامه ارش: چی شده باز؟ مهناز: هیچی دخترت داره دخترتو خفه میکنه آرش: بـــــله؟ مهشاد: یعنی چی حالا اومده شده گل و بلبل همه خندیدیم آرش: عی پدر سوخته دخترم مظلومه مظلوم گیر اوردی؟ مهشاد: با لحنه لوسی گفت: ددیــــــــ آرش: کوفتع ددی بهت گفتم عینه ادم بگو بابا یا پدر ددی اخه کی یاده تو داده مهشاد: یه بنده خدایی بع یه بنده خدایی میگ ددی اشاره کرد به مهناز وای مهناز جون سرخ شد فهمیدم ماجرا رو رضا: کوفــــــت با مامانم درست صحبت کن بی حیا مهشاد: من چیکار به مامانت دارم لوسه خانواده رضا: بی نکمه خانواده همه خندیدیم وای ک چقدر اینجا خوش میگذره بهم(:
نمایش همه...
لایکای هر ۳ پارت و ۲۰ تا‌کنید ۴ تا پارت میزارم براتون
نمایش همه...
شایدم نباشه چون تو الان نیگا تو یوتیوب هم رقصیدن هم شباش بهشون دادن
نمایش همه...