بــالهایشــیـ🦋ـشــهای
تنها چنل رسمی:Balyas #بالهایشیشهای(درحالتایپ..) #آغوشجهنم(بزودی..) روند پارت گذاری:روزانه بجز جمعه و روزهای تعطیل〰️ #کپیحتیبانامنویسندهممنوع❌
نمایش بیشترکشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
595
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
#بالهایشیشهای🦋✨
#پارتیاز_رماندرحالتایپ📝✍
-----♡-----
چادری که مامور زن بهم داده بود رو جلوتر کشیدم و شاکی به ارات که مثل ماست بهم زل زده بود نگاه کردم.
ابرویی بالا انداخت و شاکی تر از خودم گفت:
-چیه!یهجوری منو نگاه میکنی انگار منو بخاطر پوشش نامناسب با دوست پسرم گرفتن.
باچشم های ریز شده نگاهش کردم و از بین دندون های چفت شدهام با حرص گفتم:
-دهنتو ببند!خیر سرت تو وکیلی ولی هیچ غلطی نتونستی بکنی!یهجوری گرفتن چادر پیچم کردن انگار با بیکینی وسط میدون داشتم میرقصیدم.
شونه ای بالا انداخت و گفت:
-والا کمم نبوده،خواهر من اینجا ایرانه!کالیفرنیا نیومدی که پیرهن شلوار کوتاه میپوشی بهجای شالم کلاه میزاری.
درمونده نگاهش کردم که همون لحظه ایهان از اتاق اخر سالن خارج شد.
کنارم نشست و روبه ارات گفت:
-اینجا کجاست منو اوردین!یهجوری بازجویی میکنه انگار هروئین جابهجا کردم.بابا نهایت این بوده که دستشو گرفته بودم دیگه!اینم مگه بازجویی داره.
روبه من ادامه داد:
-توهم پاشو برو،میخواد ازت تعهد بگیرن.
متعجب نگاهش کردم.
-چه تعهدی بابا.من اقامت کشور خارجی دارم،فردا برمیگردیم ترکیه!بخاطر دوتا لاخ مو پرونده سازی نکنن برام.
ارات دستمو کشید و بلندم کرد.
با لحن مسخره ای گفت:
-پرونده سازیه چی!چرا بحثو جنایی میکنی دوتا خط میکشی و ی انگشت.تامااام.
•_😂_•
بردنشون کلانتری😂
فقط اونجا که ارات میگه:
"انگار منو با دوست پسرم گرفتن"😅😌😆👩🦯
107010
موافقید تیکه هایی از رمانمون رو بزارم واستون؟🤔☺Anonymous voting
- آرههه👍🏻
- نههه👎🏻
9805
سلام عشقااام😍
مرسی که همراهمون موندید🙈
میخام بهتون حق انتخاب بدمم!
ی موقعیت عالی پیش اومده😌
به نظرتون کی رو بکشم؟🤔😅
200
سلام دوستان
نویسنده متاسفانه بنا به دلایلی تصمیم گرفتن ادامه رمان رو افلاین تایپ کنن😔💔
فایل نهایی رمان بزودی در همین کانال به صورت رایگان منتشر میشه✨
تمامی اثار نویسنده فقط و فقط در این چنل قرار میگیره.❌
توجه:تبلیغ و تبادلات چنل بسته شده و اگه لفت بدید به هیچ عنوان کانال رو پیدا نمیکنید و فایل کامل رمان رو از دست میدید💥🥀
252125
Repost from N/a
00:04
Video unavailable
🔞💦❌
#امشبقرارهبکارتتوبهمبدیدخترعمو
آروم آروم شروع کردم باز کردن #دگمه های مانتوش ..داشت تقلا میکرد ولش کنم
_ نه...نه ..علی خواهش میکنم
_هیششش... #میخوامت اذیت نکن
_درد داره نه... نه...
_آروم پیش میرم..بار اول درد داشت..بهم اعتماد کن ...دختر خوبی باش اذیت نکن هستی
داشت گریه میکرد که خم شدم
دو طرف #پهلوشو گرفتم و رو میز آشپزخونه نشوندمش.
شروع کردم لباشو بوسیدن.. داشت مقاومت میکرد ک یهویی .... 💦
#بر_اساس_واقعیت
https://t.me/+ICXxklPCox8xNTlk
https://t.me/+ICXxklPCox8xNTlk
3.83 KB
2200
- اگه صیغم بشی منم بدهی پدرت رو صاف میکنم!
#دختره_برای_بدهی_باباش_با_اینکه_نامزد_داره_مجبوره_میشه_با_رئیس_مافیای_دخترباز_صیغه_بشه...😭🔞🔥
لبهای خشک شدهام رو با زبون خیس کردم. دستای لرزونم رو بهم قلاب کردم...
همو طور که سرم پایین بود، لب زدم:
- قبوله...
- آفرین دختر جون!
حاضر باش که الانه عاقد برسه.
نزدیک تر شد و سرش کنار گوشم اورد و همونجا نجوا کرد.
- بالاخره امشب مال من میشی...
گفت و بوسهای روی گونهام زد. همزمان پلکام رو بستم و قطره اشکی لجوج از کنار چشمم سر خورد و روی لبام افتاد.
عاقد داخل اومد و نمیدونم چقدر گذشت و صیغه نامه رو امضا زدم.
اگه داداشام میفهمیدن میکشن منو اما مجبور بودم.
بابام اونقدد بدهی بالا اورده بود که تهدید به مرگش کردن و من نمیخواستم بلایی سر تنها کسی که برام توی این دنیا مونده بیاد!
لباس خو*ابی که روی تخت انداخته بود رو تن زدم و گوشیم که مدام زنگ میخورد رو خاموش کردم.
روی تخت نشستی و سعی کردم آروم باشم. اما نمیشد!
من حالم از این آدم بهم میخورد...وای اگه آرتام میفهمید؟
- آمادهای عروسک؟
بی حرف سر تکون دادم که اومد مقابلم ایستاد و یکی یکی لباسهاش رو از تنش بیرون کشید.
ازش چشم گرفت و ضربانم روی هزار رفته بود.
میترسیدم و امشب دیگه من تموم میشدم...
با مردی میخوابیدم که شوهرم بود اما دوستش نداشتم!
دستاش دو طرف صورتم گذاشت و با ولع شروع به بوسیدن لبام کرد...
روی تخت هولم داد و کمرم رو محکم گرفت. بدون هیچ معاشقه.ای مردونگ*یش رو داخلم تنظیم کرد و محکم داخلم کرد.
و من توسط این شیطان صفت زن شدم و تموم زندگیم...نامزدم...عشقم...همه چیم نابود شد...
💯💯💯💯💯💯
https://t.me/+cyhwdwUxv900Mjg0
#محدودیت_سنی_رعایت_بشه
“ گلـبـرگ مــن🍃🌸”
💓﷽ نویسنده: هدی✍🏻 پارت گذاری: هر روز به جز جمعه ها چِه "دِلبـᰔـرانهِ" دَر "قَلبـــم" حُکمرانی میکُنی عِشق جان❤️💍 کپی از رمان پیگرد قانونی دارد🚫
3200
یا بکن یا خودم دست به کار بشم اینجوری فایده نداره داره حسم میپره دختر حاجی آقا!
#وسط_سکس_از_دختره_فیلم_میگیره_که_پخشش_کنه❌😱♨️👇🏻
https://t.me/+cyhwdwUxv900Mjg0
دست های لرزونم و بالا میارم و به یقه لباسم میکشم..
پک عمیقی به سیگارش میزنه و میگه:
_د بجنب دیگه.
وقت ندارم دختر جون.
نازی گفته بود از این کار بلد هایی مثلا..
لرزش پاهام تحت نظر خودم نیست و یهو زیر پام خالی میشه و کف پارکت ها می افتم.
بی توجه به حال خرابم جلو تر میاد و از بازوم میگیره.
بلندم میکنه و به دیوار پشت سرم میکوبنه ام؛
از بوی عطرش دلم بهم میپیچه و ناخودآگاه عق میزنم..
چشم هاشو ریز میکنه و فکم و توی دستش میگیره و می غره:
_رو من بالا میاری؟
از من عقت میگیره؟
نصف دخترای شهر آرزوشونه زیر من باشن اون وقت تو عوق میزنی؟
به سمت تخت میبرم و دستش روی سگک کمربندش میشینه و عضوش و در میاره و میگه:
_زبون بزن روسپی..
سرم و به سمت مخالف کج میکنم که روم خیمه میزنه و محکم لاله گوشم و به دندون میگیره؛
از درد طاقت فرسایی که توی جونم میشینه جیغی میزنم.
بی رحم کنار گوشم پچ میزنه:
_گفتم بخور نخواستی؛
خودت دلت خواست خشک خشک جر بخوری دلوم.
بلافاصله بعد حرفش خودشو یک ضرب بهم میکوبه و دوربین و بالای سرم نگه میداره؛
با دیدن دوربین توی دستش نفسم میره و چشم هام سیاهی میره و بعدش تاریکی مطلق...♨️♨️🔪
بچه مچه جوین نشه😡❌
ادامه پارت🙈👇🏻
https://t.me/+cyhwdwUxv900Mjg0
https://t.me/+cyhwdwUxv900Mjg0
“ گلـبـرگ مــن🍃🌸”
💓﷽ نویسنده: هدی✍🏻 پارت گذاری: هر روز به جز جمعه ها چِه "دِلبـᰔـرانهِ" دَر "قَلبـــم" حُکمرانی میکُنی عِشق جان❤️💍 کپی از رمان پیگرد قانونی دارد🚫
4900
10صبح
4900
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.