cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

معبود♡•●•♡

🔞رمان معبود♡♡ به قلم #نازدونه #لاو_ناول همه میگن عاشق و معشوق، ما میگیم عبد و معبود💗💗 جلد دوم رمان تحقق تو لینک#ناشناس https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-646758-a0AnhIC لینک#تحقق_تو https://t.me/+XRMk4WpXVN44NjA0

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 259
مشترکین
-924 ساعت
-467 روز
-10330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
❌🆘چنل آوردم صکصی🆘❌ نمیــدونی برا #مستـرت چی فـوروارد کنی😂❌ ⚡️#عکس mistress و slave 😈🔥 💦کلیپ و #چالش های tiktok😍✔️ https://t.me/+lbwWUvlGj8Q1YjMx https://t.me/+lbwWUvlGj8Q1YjMx گیف #نـود برا آب کردن دل ددی‍ــت😼😍 بدو بیا ددیـتو #خیــس کن💦👅 ❌فیلمهای #ممنوعه bdsm🔞🏳‍🌈💋🍆 https://t.me/+lbwWUvlGj8Q1YjMx https://t.me/+lbwWUvlGj8Q1YjMx 😈🔥#بپاچ توووووو فقط🔥😈
نمایش همه...
00:03
Video unavailable
هم‌خونه گی لاو انتقامی بیناجنس 👅🫃 پسر رو شبیه خودش تو خونه پدریش می بینه و میفهمه پسرعموش ازش بچه داره🎀🧸🫦 کرم رو بیشتر روی تنم ریخت و حس لزج شدن بین پاهام حالم رو بد کرد - دردش یه لحظه‌است لیتل خیانتکارم! میبینی به فکرتم کرم رون کننده استفاده کردم... حتی لحن حرف زدنش هم چیزی از خماری و نئشگی تنم کم نکرد - بدنم درد می کنه... انتقام چیو میگیری پسرعمو؟ برخورد دیک گنده و سی* خش به باسنم دهنم رو بست - انتقام مخفی شدنت و توله پس انداختن! من پسر میخوام... دستش رو روی سینه‌ام کشید که واضح تونستم رگ های برآمده رو ببینم - لیتل فراری من وارثِ باران رو میزایی! کلاه دیکش به بدنم‌برخورد کرد و گرمای بدنم بالا رفت - روی تخت انقدر روی تنت می کوبم و اسپرم هام رو خالی می کنم که نطفه پسرم شکل بگیره! وارثِ بهای باران... https://t.me/+DjOY9MkORdVlNjU0 https://t.me/+DjOY9MkORdVlNjU0
نمایش همه...
animation.gif.mp40.70 KB
Repost from N/a
00:07
Video unavailable
#گی🏳️‍🌈  #ددی_لیتل_بوی 🧸 با حس دستش روی باسنم توی جام پریدم که محکم نگهم داشت 🔞🔞 _هیس تکون نخور....فقط اولش درد داره 🤓 بعد یه چیز چرب رو روی سوراخم کشید که خودمو منقبض کردمم🤔🥺 _شل کن مسیح...شل کن تا کمتر دردت بیاد به ناچار کاری که گفت و انجام دادم که درد بدی زیر شکمم پیچید و اخی گفتم 😭 _تموم شد...تموم شد فقط یه انگشتم رفته داخل الان جاباز میکنه برای اصل کاری😈🙈 https://t.me/+YluLRFevumY0YTRk https://t.me/+YluLRFevumY0YTRk
نمایش همه...
IMG_4156.MOV6.81 KB
Repost from N/a
پسر خدمتکاری که بخاطر مادرش اسیر بزرگترین مافیای کشور میشه و به بدترین شکل مورد تج..اوز  قرار می گیره!!🔥 ترس تمام وجودمو گرفته بود پاهامو از هم باز کرد _از دست من فرار می‌کنی موش کوچولو تاوان کاری که کردیو اون سوراخ صورتیت قراره پس بده _غلـ...ط کردم یکدفعه دی*کشو تا آخر واردم کرد که نعره بلندی زدم شکمم داشت آتیش می‌گرفت دستاشو دور گلوم حلقه کرد و تند تند شروع کرد تلم..به زدن 💦 بدنامون به شدت بهم میخورد و صدای بلندی ایجاد میکرد دستامو به اطراف می کشیدم تا شاید چیزی پیدا کنم نگاهم پارچ آب کنار میز خورد خودمو به طرف پارچ کشیدم و بدون معطلی برش داشتم و تو سر آریاس شکوندم....🚫 #گی #مافیایی #خشن #اجباری🔞 https://t.me/+Ux0IUWvd7IZjNTU0 https://t.me/+Ux0IUWvd7IZjNTU0
نمایش همه...
0026b65e0eaadd7deff0dd9d05c2f38d_3.gif4.23 MB
#پارت738 #معبود🏳️‍🌈 هر چقدرم رضا انکار می کرد اما این دختر اونو برادر واقعی و تنی خودش میدونست و یه جورایی رضا پناهش بود. با اشاره به سبحان ازش خواستم تا بره بشینه و خودم هم قهوه جوش رو روشن کردم تا براشون قهوه آماده کنم و ببرم. سکوت همه اشون عذاب آور بود. واسه همین بازم خودم رو انداختم وسط تا یکم یخ جمع رو آب کنم. _ خب، آقایون تازه دوماد، حال و روزتون چطوره؟ حسین لبخندی زد و رضا جوابم رو داد، . خوبه، بد نیست، منتظریم دوستان هم به جمع ما بپیوندن و تاهل همراه تعهد رو جایگزین تجرد کنن. کاش سبحان میذاشت تا بهشون بگم که دیگه یه نیمچه متاهل هستیم اما بهش قول داده بودم جلوی روحا حرف نزنم. _ ای بلا، این قدر بهت ساخته که میخوای مارو هم وسوسه کنی؟ بذار حداقل یه ماه بگذره. . من به ماه و سال نیاز ندارم، ثانیه به ثانیه اش رو عشق میکنم. با حرفش خندیدیم البته همه به جز روحا و سبحان که یه لبخند کجکی روی لبهاشون نشست. _ خب روحا خانم دانشگاه چی شد؟ ثبت نام کردی؟ . هان؟ بله ... دارم کارهاش رو انجام میدم. _ به سلامتی کدوم دانشگاه میری؟ قبل از روحا رضا بود که جواب سوالم رو داد. . میخواد بره خارج درس بخونه، فرار از منزل نه؟ بعید نبود بخواد فرار کنه، میدونستم زندگی طبیعی و عالی نداره، نگاهم اما روی سبحان موند که با یه حالت خاصی نگاهش می کرد، نمیدونم حسرت بود یا تعجب. . نه اینجوری هم نیست، ولی دیگه دلم نمیخواد ایران بمونم، به نظرم یه مدت دور بودن خوبه. _ موافقم، یه کم دور بودن از خانواده به آدم اجازه رشد و ترقی میده. امیدوارم تصمیمت به صلاحت باشه. . ممنون. یهو برگشت سمت سبحان، انتظار نداشتم اینقدر سریع بخواد باهاش حرف بزنه. . شما چی؟ دانشجویی؟ سبحان نگاهش روی روحا بود اما فکرش به قدری مشغول بود که متوجه نشد، آروم دستش رو گرفتم و اسمش رو صدا زدم، با گیجی برگشت سمتم. + بله؟ _ سوال پرسید. + کی؟ با سرم به روحا اشاره کردم که متعجب و خجالت زده نگاهش کرد، + ببخشید حواسم نبود، چیزی پرسیدین؟ . خواهش میکنم، پرسیدم دانشجویی؟ + نه نتونستم برم، یعنی خب خیلی سخت درس خوندم، دانشگاه هم ... نشد که بشه. . چه حیف، دوست نداری بخونی؟ + همه چیز که به علایق ما مرطبت نیست، گاهی آدمها شرایطش رو ندارن، گاهی دیگران نمیذارم شرایطتش رو داشته باشی، به هر حال نشد. منم دیگه بیخیالش شدم. . چه رشته ای دوست داشتی؟ ♣️ ♣️♣️ ♣️♣️♣️
نمایش همه...
👍 59 21🔥 4
#پارت737 #معبود🏳️‍🌈 _ جونت رو قربون عشقم، خسته نیستی؟ نمی خوای استراحت کنی؟ + دارم استراحت میکنم دیگه، امروزم که همه اش خواب بودم. خب چی میگفتم؟ همه اش حرف کم میاوردم. _ میخوای فیلم ببینیم؟ + چه فیلمی؟ _ چه میدونم یه رمانتیک یا کمدی! + نه نمیخواد، الان اونا میان. بوسه ای روی سرش زدم و همونطور تو بغلم نگهش داشتم. + بابام رفت کمپ؟ _ آره رضا زنگ زده بود گفت بردنش کمپ، دوره درمانش تموم بشه برمی گرده سر کارش. + بعدش میریم خونه خودمون؟ یهو عقب کشیدم و با دستم سرش رو بالا گرفتم، _ میشه بدونم الان خونه کی هستی؟ + خونه تو. _ نخیر، مثل این که باید ببرمت یه جا رسما اسمت رو کنار اسم خودم ببینی و این خونه رو هم به نامت بزنم تا باورت بشه اینجا خونه جفتمون. خجالت زده سرش رو کنار کشید و انداخت پایین، + نمیشه که. _ میشه بدونم چرا نمیشه؟ + خب بابام تنها میمونه. _ اونم میاریمش اینجا. + نه خب. _ دیگه چرا؟ + زشته جلوش ما دو تایی باشیم ... خب نمیشه دوتامون ... اون هست، بریم چیزه ... نمیخوام فکر کنه باهات رابطه ... آخه نمیشه... از استرس داشت همه ی کلمات رو پس و پیش و ناقص می گفت اما من منظورش رو فهمیدم. لبخندی به روش زدم و کشیدمش تو بغلم. _ میدونی چیکار میکنیم؟ ما همینجا با فاصله از هم می شینیم، بعدش بابات رو میفرستیم بره بخوابه، وقتی مطمئن شدیم خوابیده، بدو بدو میریم تو اتاق خودمون. شنیدم که ریز زمزمه کرد مسخره، حتی نفس های گرمش هم که از پیراهنم رد می شد و روی پوستم می نشست می تونستم به عمق خجالتش پی ببرم. اما تمام این لحظات برای من به شدت شیرین و دوست داشتنی بودن، می تونستم برای هر لحظه اش جونمم بدم، مگه می شد سبحان آروم تو بغلم باشه و غمی تو دلم لونه کنه؟ با صدای زنگ در مضطرب ازم جدا شد و به دور و برش نگاهی انداخت، لبخند آرومی زدم تا بهش قوت قلب بدم. بلند شدم و همونطور که دستش رو می گرفتم سمت در راه افتادیم. در رو که باز می کردم متوجه لرزش بدنش شدم، اما خودش این راه رو انتخاب کرده بود و من هم اصراری توش نداشتم. رضا و حسین با دیدنمون لبخند زدن، دست دادم و تعارف کردم وارد شن، پشت سرشون روحا بود که آروم آروم وارد شد، انگار اونم مثل سبحان پر از استرس و ترس پا به این دیدار گذاشته بود. برام کمی عجیب بود که چی تو سرش میگذره و چرا خواسته تا سبحان رو ببینه، جلوی سبحان چند ثانیه ای توقف کرد و بعد از وارد شدن کنار رضا نشست. ♣️ ♣️♣️ ♣️♣️♣️
نمایش همه...
68👍 9🔥 2
Repost from N/a
#چوب تنیس رو برداشتم و جلوی چشم‌ های آرتین کمی خم شدم و باسنـم رو #قمبل کردم و تکون ریزی خوردم که #پلا‌گ‌دمی شروع کرد به تکون‌ خوردن🙊🫦 با چوب تنیس اسپنکی به یکی از کپلای باسنـم زدم و بعد با دو دستم کپلای باسنـم و از هم جدا کردم🔥 سرم رو سمت ددی چرخوندم که دیدم آرتین داره لباس‌ هاش رو درمیاره🤤 روی تخت منو پرت کرد و پاهام رو باز کرد و #چـو_چـولـم رو مالید. انگشت فـاکـشو وارد ک*صـم کرد🍑 آندره همون‌طوری تند تند با انگشتش توی #ک_صـم تلمبه میزد یهو گفت... https://t.me/+_ft2pzPfUTkxNTc8 https://t.me/+_ft2pzPfUTkxNTc8
نمایش همه...
_ آقا...آقا غلط کردم آخخخ بسهههه صدای سرد و بی رحمش فضای سالن رو به لرزه درآورد.. _ زود باشین تن لشا تند تر بکوبید پاهاشو ببشتر باز کنید..دوتایی لقد بزنید با تموم شدن حرف مهام سرعت ضربات خدمتکارا به تپل ابدارم بیشتر شد _ اههخخخ مهام خان غل...آخخ....غلط کردمممم بالا سرم ایستاد و با تحقیر به بین پام خیره شد و گفت: _ این تنبیه جسارتیه که کردیه هرزه کوچولو پاشو بلند کردو محکم کفش چرمشو کوبید رو سی*نه هام که جیغی از درد کشیدم و بی اختیار ادرارم پر فشار .... https://t.me/+JZUW6ug_1ng2MGRk https://t.me/+JZUW6ug_1ng2MGRk #محدودیت_سنی⚠️❌
نمایش همه...
دختره اپراتور لیزه به دوست پسرش میگه سوراخ مشتری ها رو با کلفتت انقدر بگا تا   برا لیزر بی حس بشن.....🍓💦 - این یکی سوراخش زیادی تنگه عشقم زحمتشو با کلفتیه بین پات بکش - اوففف من میمیرم برای تپل های تنگ مشتری ترسیده خواست از رو تخت بلند بشه که پاهاشو به زور از هم باز کردم - اینجا چخبره؟؟ ولم کن...کسی اینجا نیست!! - هیشش، چیزی نیست خوشگل برای بی حسی تپلت لازمه زیر دوست پسرم جر بخوری تا لیزر بیکینیتو شروع کنم ناباور بهم خیره شد که انگشت فاکمو ساک زدم و روی چ.چول صورتیش گذاشتم و مالیدمش - زود باش آرش حسابی خیس کرده ...نازش برا کلفت درازت داره دل دل میزنه آرش حشری نزدیکش شد و بی معطلی التشو تو سوراخ تنگش هل داد که جیغ زن بلند شد و......... https://t.me/+uLvnfK_8BJQ4MDZh https://t.me/+uLvnfK_8BJQ4MDZh
نمایش همه...