cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

خون بس مذڪر 🦋 روزگار بردگے

نویسنده: مهلا لینک ناشناسم📬❤ https://telegram.me/BChatBot?start=sc-707026-UfGnCIx ژانر:تخیلی،گی،تریسام،ددی لیتل بوی،فانتزی کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع🚫

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
3 862
مشترکین
-824 ساعت
-937 روز
-15730 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

افعی...گی...هات🐍🏳️‍🌈 نگاهم رو به خلیفه دوختم! نیشخندی زد و به تن لختم خیره شد.🐺 خلیفه: شبیه به یک دختری ایرانی! داد زدم: مرتیکه حشری🔞کثافت، لباسام کجاست؟😱 نزدیکم شد. برم گردوند و اسپنک محکمی بهم زد. 🍌از دردش لب گزیدم.❗️ خلیفه: اگر دوباره داد بزنی، تورا به دست بادیگار‌دها میدهم... ❌حالا میزنم و تو باید بشماری!😈 تقلا کردم که با ضربه‌ی بعدیش از درد فحشش دادم.🔞 خلیفه دستی بین باسنم‌کشید و گفت: آن مار ایرانی تو را 🖤می‌خواهد! میدهم اما اول خودم تورا مزه میکنم!🍌 https://t.me/+kwoup4KkKr40NGI0
نمایش همه...
داشت یخو رو بدن داغم دور میداد و وقتی آب میشدن اونارو همون‌جور لیس میزد ‌.💦 میتونستم چیزی که می‌خوادو تو چشماش ببینم ولی نباید به این راحتی میذاشتم انجامش بده .. یهو بلند شدم و گفتم : _نه نباید انجامش بدیم .. اومدم برم لباس بپوشم که منو کشید عقب و چسبوند بیخ دیوار : _خودت خواستی دختر کوچولو .. و ابنبات گندشو از تو شلوارش بیرون کشید و...🍭🔞 https://t.me/+uUj3WJeenos4YjM0 https://t.me/+uUj3WJeenos4YjM0
نمایش همه...
به خوابگاه پسرا خوش‌ اومدین... فقط یه چیزی... اینجا س‌.ک‌.س آزاده!!!🔞🫣 #لاله‌ی گوشمو لیس زد و با صدای جادوییش لب زد: - میخوای برات #س*اک بزنم؟💦 تند گفتم "نه" ولی اون خم شد و #آ*لت #شق شده‌مو تو دستش گرفت. - سهیل باباجانیان قراره #دراز کوچولوتو لمس کنه‌... این افتخاریه که نصیب هر کسی نمیشه! اینو گفت و همونطور که بهم زل زده بود #آل*تمو تو دهنش کرد... آه عمیقی کشیدم که... https://t.me/+MSbZGby4duljMjY8 https://t.me/+MSbZGby4duljMjY8
نمایش همه...
00:02
Video unavailable
از #درد🩸 زیاد پشتم چنگی به ملافه زدم. اون خاطرات 😈لعنتی مثل اسید داشت مغزم رو از بین می‌برد. 🔞همون درد، همون حس... بازهم داشت بهم #تجاوز میشد.🔞 نگاه دردمندم 🥲رو به در دوخته بودم. هنوزم امید داشتم مثل دفعات قبل محمد نجاتم بده.  🔞هق زدم: محمد... دستی دور گلوم حلقه شد. احساس #خفگی کردم. گاز محکمی از سرشونم گرفت و جدا شد.🔞 _می‌دونی چیه #خرگوش؟ خودت می‌دونی من #افعیم🐍. اگر می‌خوای با زهرم ☠️فلجت نکنم دفعه بعدی که زیرمی و دارم #میکنمت اسم‌مرد دیگه‌ای رو‌ نیار فهمیدی.❌ به خس‌خس افتادم. گلوم رو ول کرد. _تنها اسمی که از این به بعد از دهن خوشگلت بیرون میاد فقط باید #شاکو باشه.❗️❗️ https://t.me/+kwoup4KkKr40NGI0
نمایش همه...
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
تو مهمونی برای #آلفا ی گله #دلبری♥️ میکنه و اونم... #امگاورس🌈 #عاشقانه😍 #اکلیلی✨ به #زور اولین انگشتش رو داخل #سور*اخم🍑 کرد که بدنم بی اختیار منقبض شد. همونطور که انگشتش رو داخلم حرکت میداد و با سرعت برام #هندجاب میکرد🤤 "هیش"زمزمه و بقیه ی انگشتای کلفتش رو هم واردم کرد.🍆💦 "عـــــــــــــــــعاحــــــــــــح"بلند و غلیظ از دهنم بیرون جست🫢، برای اینکه مبادا کسی بیرون اتاق متوجه نشه دست هاش رو محکم رو دهنم گذاشت. لبخندی شیطون تحویلم داد و انگشتاش رو توم عقب جلو کرد که باعث شد هرتلاشی برای خوابوندن صدام به هیچ مبدل بشه. به سختی گفتم: داری...انتقام چشم... چرونیم رو میگیری #آلفا؟🫦🥵 🔞 https://t.me/+mDMEZpfeePdjYWVk 🔞 https://t.me/+mDMEZpfeePdjYWVk ۳ پاک شه 🌞
نمایش همه...
00:06
Video unavailable
شروع رمان هات و جذاب #عروس_افسونگر🔞💯 یزدان اشراف زاده مردی ثروتمند و قدرتمند که روحیه خشن و به شدت سردی داره که منشا اون یک اختلال روانی هست که به شدت خطرناکه و این بین پای ایلماه دختری ساده و مهربون رو وسط می کشه و یزدان عاشق اون میشه و برای به دست آوردنش دست به هرکاری می زنه حتی ...🔞💦 https://t.me/+uUj3WJeenos4YjM0 https://t.me/+uUj3WJeenos4YjM0 ورود افراد زیر 20 سال به شدت ممنوع❌🚫
نمایش همه...
00:02
Video unavailable
⚠️پارت_واقعی⚠️ نصفه شبی تو خوابگاه میره سراغ #لیتل_بویش و ...😱😈 چشمام داشتن گرم می‌شدن که با حس حرکت چیزی رو بدنم پریدم بالا! - هیس‌... منم نوه‌ی کدخدا! با حرص به صورت سهیل نگاه کردم: - داری چی کار می‌کنی؟ اصلا... تا این وقت شب کدوم گوری بودی؟ #لبای خونیشو به لبام نزدیک کرد‌. - آرومم کن! - تو... زخمی شدی! تیشرتمو کشید بالا و بوسه‌های داغشو از #سینه‌هام شروع کرد و رفت پایین..‌. ناخواسته آه عمیقی کشیدم. دستمو سریع رو دهنم گذاشتم و به تختای دیگه نگاه کردم. - الان یکی بیدار میشه! #شلورشو کشید پایین و #آل*ت نیمه بیدارش رو نشونم داد: - به جهنم!!! حتی اگه همه‌ی خوابگاهم بفهمه برام مهم نیس... تحت تاثیر آهنگ جادویی صداش شلوارکمو در آوردم و با بی‌صبری سوراخمو به #آل*تش نزدیک کردم... یه خوابگاه پر از پسرای #همج*نس‌گرا... حالا چی میشه اگه یه پسر روستایی ساده پاش به همچین جایی باز بشه...🥴🔞 https://t.me/+MSbZGby4duljMjY8 https://t.me/+MSbZGby4duljMjY8
نمایش همه...
👍 1