cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🌾꧁ مٖؒاٖؒـٖؒہٖؒ نٖؒقٖؒرٖؒـٖؒہٖؒ اٖؒیٖٖؒؒ ꧂🌾

اشعار تمام شاعران دوستان نظر یا انتقادی دارید لطفا به این آیدی پیام بدید سپاسگذارم.

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
7 704
مشترکین
-18324 ساعت
-1 1287 روز
-3 01330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

🍃 بعد از این دست من و دامن ماه دگری من و سودای سر زلف سیاه دگری چو تو پیمان وفا بشکنم و بنشینم به امید نگهی، بر سر راه دگری چشم خود فرش کنم، زیر کف پای دگر             خرمن خویش بسوزم به نگاه دگری #علی_اشتری 🍃
نمایش همه...
🍃 از ناز چه می خندی بر دیده كه می گرید؟ این دیده زمانی نیز خندیده، که می گرید چون دیده تو را سرمست از باده ی اغیاری در خون خود از غیرت، غلتیده که می گرید تنها نه از این مردم، صد روی و ریا دیده ست.... از مردمک خود هم بد دیده که می گرید لب نیک و بد دنیا ناخوانده که می خندد چشم آخر هر کاری پائیده که می گرید صد داغ نهان دارد این سینه که می سوزد         صد گونه بلا دیده ست، این دیده که می گرید #علی_اشتری 🍃
نمایش همه...
🍃 در خدمت خلق بندگی ما را کُشت وز بهر دو نان، دوندگی ما را کُشت هم محنت روزگار و هم منت خلق ای مرگ بیا که زندگی ما را کُشت #علی_اشتری 🍃
نمایش همه...
🍃 از آن زمان که آرزو چو نقشي از سراب شد تمام جستجوي دل، سوال بي جواب شد نرفته کام تشنه اي به جستجوي چشمه ها خطوط نقش زندگي، چو نقشه اي بر آب شد چه سينه سوز آه ها، که خفته بر لبان ما هزار گفتني به لب، اسير پيچ و تاب شد نه شور عارفانه اي، نه شوق شاعرانه اي قرار عاشقانه هم شتاب در شتاب شد نه فرصت شکايتي، نه قصه و روايتي تمام جلوه هاي جان، چو آرزو به خواب شد نگاه منتظر به در نشست و عمر شد به سر نيامده به خود دگر، که دوره شباب شد 🍃
نمایش همه...
🍃 گفتی بیا، گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما گفتی مرو، گفتم چرا؟ گفتی که می‌خواهم تو را گفتی که وصلت می‌دهم، جام الستت می‌دهم گفتم مرا درمان بده، گفتی چو رستی می‌دهم گفتی پیاله نوش کن، غم در دلت خاموش کن گفتم مرامستی دهی، با باده‌ای هستی دهی گفتی که مستت می‌کنم، پر زانچه هستت می‌کنم گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ گفتی که درمانت دهم، بر هجر پایانت دهم گفتم کجا، کی خواهد این؟ گفتی صبوری باید این گفتی تویی دردانه‌ام، تنها میان خانه‌ام مارا ببین، خود را مبین در عاشقی، یکدانه‌ام گفتی بیا، گفتم کجا؟ گفتی در آغوش بقا گفتی ببین، گفتم چه را؟ گفتی خدارا، در خود آ #نوشین_پیشوا 🍃
نمایش همه...
🍃 گفتی بیا، گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما گفتی مرو، گفتم چرا؟ گفتی که می‌خواهم تو را گفتی که وصلت می‌دهم، جام الستت می‌دهم گفتم مرا درمان بده، گفتی چو رستی می‌دهم گفتی پیاله نوش کن، غم در دلت خاموش کن گفتم مرامستی دهی، با باده‌ای هستی دهی گفتی که مستت می‌کنم، پر زانچه هستت می‌کنم گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ گفتی که درمانت دهم، بر هجر پایانت دهم گفتم کجا، کی خواهد این؟ گفتی صبوری باید این گفتی تویی دردانه‌ام، تنها میان خانه‌ام مارا ببین، خود را مبین در عاشقی، یکدانه‌ام گفتی بیا، گفتم کجا؟ گفتی در آغوش بقا گفتی ببین، گفتم چه را؟ گفتی خدارا، در خود آ #نوشین_پیشوا 🍃
نمایش همه...
خاکستر ققنوس

گذری کوتاه بر ادبیات ایران و جهان

🕊 این همه شعر نگفتم که بخوانی بروی این همه درد کشیدم که بمانی نروی سقف چشمانم اگر بستر باران شده است گیرِ همسایهٔ بی شرم زمستان شده است من چرا این همه بیعار شدم داغ شدم خارِ بیزاری و ممنوعه ی این باغ شدم تا فراموشی من فرصت چندانی نیست دیگرم ترس از این حالت زندانی نیست شورهایم همه شد صرفِ نمکدان دلت خم به ابروت نبر ! زخم بزن جان دلت شاید این دست سبک حبس کند این نفسم؛ ببرد بر سر بازارِ خجالت قفسم از حراجی شدنم تلخ ترین شعرِ دلم ؛ میچکد بر تنِ دفتر،من از اینها خجلم پای ناباوری ات جان خود آتش زده ام مثل یک کوره مذاب و خودِ آتشکده ام بارها زخم دلم باز شده با تَرکی گفتم آرام بگیر داد نزن دل ! الکی گوشم از داد و فغانش همه شب کر میبود من ندیدم که نفس هاش به آخر میبود خاک عالم به سرش ریخته ام این همه سال باز می گویمش اینقدر نکش آه ، ننال این چه قانون جدیدی است که در مَحکمِتان پای یک دل بخورد جای دفاعش پَرِتان شاهد و متهم و شاکیِ قلبم شده ام آاای قاضی من ابدها به سکوتم زده ام آفرین و عجبی نیست اگر چرخِ شما می برد پای بلا مانعِ ما را به فنا ! شرم دارم که بگویم دلم آواره شده است ! بنویس این دل بدبخت ستمکاره شده است بنویس از همه یک زخم به روی تنش است نعشِ خونینِ دلِ امشب وسطِ دامنش است بس که بی قاعده پیچید به بازی و پَرم گردنِ دل شده باریک تر از موی سرم گردنش را بزنید تا که نماند به زمین جرم او مهر و وفا بوده به این خلق همین حالِ من حالِ همان اسیرِ در بند شده است نرخ یک سیر نفس در قفسش چند شده است؟ دانه پاشیدنت از روی ترحم به من است؟ یا برای فرجِ سوخته ی این چمن است ؟ ریشه ام خشک شده نم نم باران نرسان بیش از این نعشِ مرا اینور و آنور نکشان دور دیوار گلویم زده ای دارِ دلم میفشارد نفسم را پسِ انکارِ دلم من به پایان خط افتاده ام از این تکرار دستت از روی دلم ، پا ز گلویم بردار پاره شد بندِ دلم از ، همه آمالِ جهان رفتم از دست ندارم نفسی درخورِ جان جرعه های ضربان را به جنونم نچکان مانده ی خاک سیه را تو به رویم بتکان لذت خواب ابد را به دو دنیا ندهم کار وامانده ی امروز به فردا ندهم خواب دیدم همه جا"پونه"سبز است و قرار می روم تا بزنم بوسه به دستانِ بهار ✍ افسانه _احمدی _پونه
نمایش همه...
ازکوچه ی زیبای تو امروز گذشتم دیدم که همان عاشق معشوقه پرستم یک لحظه به یاد تو در آن کوچه نشستم دیدم که ز سر تا به قدم شوق و امیدم هر چند گل از خرمن عشق تو نچیدم آن شورجوانی نرود لحظه ای از یاد ای راحت جان و دل من خانه ات آباد با یاد رخت این دل افسرده شود شاد هرگز نشود مهر تو ای شوخ فراموش کی آتش عشق تو شود یک سره خاموش هر جا که نشستم سخن ازعشق تو گفتم با اشک جگر سوز، دل سخت تو سفتم خاک ره این کوچه به خار مژه رفتم دل می تپد از شوق که امروز کجایی شاید که دگر باره از این کوچه بیایی #فریدون_مشیری      
نمایش همه...
کجا بودم کجا رفتم کجاام من نمی‌دانم به تاریکی در افتادم ره روشن نمی‌دانم ندارم من درین حیرت به شرح حال خود حاجت که او داند که من چونم اگرچه من نمی‌دانم چو من گم گشته‌ام از خود چه جویم باز جان و تن که گنج جان نمی‌بینم طلسم تن نمی‌دانم چگونه دم توانم زد درین دریای بی پایان که درد عاشقان آنجا به جز شیون نمی‌دانم برون پرده گر مویی کنی اثبات شرک افتد که من در پرده جز نامی ز مرد و زن نمی‌دانم در آن خرمن که جان من در آنجا خوشه می‌چیند همه عالم و مافیها به نیم ارزن نمی‌دانم از آنم سوخته خرمن که من عمری درین صحرا اگرچه خوشه می‌چینم ره خرمن نمی‌دانم چو از هر دو جهان خود را نخواهم مسکنی هرگز سزای درد این مسکین یکی مسکن نمی‌دانم چو آن گلشن که می‌جویم نخواهد یافت هرگز کس ره عطار را زین غم به جز گلخن نمی‌دانم #عطار
نمایش همه...
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن تَرک من خراب شب‌گرد مبتلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن خیره‌کُشی است ما را، دارد دلی چو خارا بُکْشد، کسش نگوید، تدبیر خون‌بها کن بر شاه خوب‌رویان، واجب وفا نباشد ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن گر اژدهاست بر ره، عشقی است چون زمرّد از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنرفزایی تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن #مولانا
نمایش همه...
Homayoun Shajarian Rage Khab (320).mp36.16 MB
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.