A:
نه به ابتذال، در داخل و خارج
چهار سال از نخستین چاپِ مشروطهیِ نوین گذشت. 46 سال پس از انقلابی که قرار بود "چشماندازِ جدیدی فرارویِ تمدنِ بشری قرار [دهد]" (موسی صدر، "ندایِ پیامبران"، روزنامه فرانسویِ لوموند، 1 شهریور 57)، ایران، بسترِ تاریخیِ آن انقلاب، در فقر، فساد، دروغ و خشکسالی رو به نابودی است و کمترین روزنهای از آن "چشماندازِ جدیدِ تمدنی" هم در دسترس نیست. شکستی چنین تاریخی و سهمگین، اگر به بازاندیشی در تمامیِ ارکانِ فکری و رفتاری و سیاسیِ ما نیانجامد، به نابودیِ ما و به براندازیِ ایران خواهد انجامید. آنهم در دنیایی که چنان از اخلاق و از حقوقِ انسانی، در سطوح بالا و پائین، در خواص و در عوام، تهی شده که بهجرأت میتوان گفت که در تصمیمگیریهایِ قدرتهایِ بزرگ و متوسط، نیمی از این مفاهیم کشک است و نیمِ دیگرش کشک هم نیست: قدرت زبانِ قدرت را میفهمد و لاغیر. تداومِ استیلایِ ابتذال در داخل و خارج، فرصتی شد تا بارِ دیگر نکاتی چند را در یادداشتِ امروز یادآور شوم... باشد که مفید آید.
مشروطهیِ نوین، براندازی مدنی و آشتیِ ملی
ایران در خطر نابودی است. در واژه و در معنی، دولت و نکبت نقیضِ یکدیگر اند. ساختارِ تناقضآلودِ دولتی که خود به کانونِ اصلیِ تولید و ترویجِ فساد در سطح ملی تبدیل شده است، چنان ایران را در نکبت فروبرده که بدونِ کمترین اغراقی میتوان چالشِ اصلیِ میهن را در دوگانهیِ بقاء یا انقراض خلاصه کرد. در شرایطِ کنونی و تا تغییر وضع موجود به مطلوب، ما دوگانهیِ دیگری نداریم. چراکه آنچه در تتمّهیِ بیپول و بیاقتصاد و بیسیاست و بیدفاع و بیاخلاق و بیایمانِ ایران در خطرِ نابودی است، نه حقوقِ بشر است نه دموکراسی. چراکه هیچیک از اینها هرگز در ایران اصلاً وجود نداشته که امروز در خطر باشد. آنچه در تتمّهیِ ایران در خطرِ نابودی است، تهماندهیِ خودِ ایران است. نجاتِ ایران است که باید در بُنبستِ هولناکِ کنونی سرلوحهیِ جنبشی نوین برای بقاء و نوزایشِ ایران باشد. تتمّهای که از کشور باقی مانده، دیگر مجال و توانِ بازتولیدِ تجاربِ شکستخورده را ندارد: سلطنت تجربهای است شکستخورده؛ جمهوریِ اسلامی تجربهای است شکستخورده؛ ابتذالی که به "اپوزیسیون" شناخته شده، تجربهای است شکستخورده. آنچه میماند ارادهای است نوین که باید در داخل و در قامتِ اقلیتی ملی، مصمّم و عملگرا شکل بگیرد. ما باید نخست ایران را نجات دهیم و سپس از تتمّهیِ ایران، ایرانی مطلقاً نو و مطلقاً مدرن بسازیم.
محتملترین فرجام برای ساختاری فرقهای و تبهکار که مُلک را مِلکِ خود و میهن را "مملکتِ امام حسین" دانسته و خِیرِ عام (Common Good) در ذهنیتِ بیمارش کمترین جایی ندارد، فروپاشیِ همهجانبه و نهایتاً سیاسیِ جمهوری اسلامی است. فروپاشیِ سیاسی یعنی فروپاشیِ اتوریتهیِ مستقر. فروپاشیِ اتوریته بازسازیِ اتوریتهای نوین را ضروری میدارد. در هیچ کجایِ دنیا، بازسازیِ یک اتوریتهیِ نوین بدون اتوریته ممکن نبوده و نیست. آنچه به چنین اتوریتهای مشروعیت میبخشد، کارآمدیِ آن است. گذار از چنین مهلکهای مستلزمِ همکاری میان داخل و خارج و برنامهریزی برای سازماندهیِ فروپاشیِ جمهوری اسلامی است. هدف از سازماندهیِ نیروهایِ ملی در سطوحِ لشکری، کشوری، مدنی و تکنوکراتیک، از یک سو سازماندهیِ فروپاشیِ ساختارهایِ ناکارآمدِ موجود و هرچه کمهزینهتر کردنِ آن برای ایران؛ و از سوی دیگر، هموارکردنِ راه برای بازسازیِ اتوریته و ساختارهایی نوین میباشد: باید آنچه کارآمد است را حفظ کرد و آنچه ناکارآمد است را با ساختارهایِ کارآمد و نوین جایگزین کرد.
قانون ناشی از ضرورت است. ضرورتِ تاریخیِ ما چیزی جز سازماندهیِ فروپاشیِ جمهوریِ اسلامی نیست. رژیمها میآیند و میروند؛ آنچه میماند دولت است. سازماندهیِ نیروهایِ کارآمدِ داخلی و خارجی نخستین گام برای کارستانِ میهنیِ بزرگی است که در پیشِ روی داریم: دولتسازی (State-building).
نظامِ سیاسی، از هر جنسی که باشد، تجسّمِ ساختاریِ یک ایدهیِ بنیادین، یک "ادلّهیِ توجیهی" و نظریهای است که بر گردِ آن تدوین شده باشد. بعبارتِ دیگر، جنبشِ سیاسی بدون یک چارچوبِ تئوریک ممکن نیست. رهبریِ سیاسی بدونِ رهبریِ فکری ممکن نیست. هر یک از انقلابهایِ بزرگ در تاریخ مدرن، نمونهای بوده در تایید این اصل: ایدهیِ آزادی در انگلستان و آمریکا؛ ایدهیِ برابری در فرانسه؛ تجدیدنظرگراییِ انقلابی (در تقابل با لیبرالیسم و مارکسیسم) در ایتالیایِ فاشیست؛ برتریِ نژادی در آلمانِ نازی؛ برتریِ طبقاتی در بلشویسمِ روسی؛ تقلیلِ دهقان به "واحدِ تولیدی" در مائوئیسمِ چینی... و تقلیل و تحلیلِ دولت و ملت در اسلام، در ایران. انقلابِ مشروطه در ایرانِ یکصد سال پیش هم ایدهیِ بنیادینِ خودش را داشت: قانون. قانونی که قدرت را محدود و مشروط میخواست.
ادامه 👇👇👇👇👇👇