cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

معشوقه‌ی صورت‌زخمی

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
9 233
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-1317 روز
-78930 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

sticker.webp0.08 KB
Repost from N/a
_ رد انگشتای کدوم بیشرف بی‌ناموسی روی صورتشه؟ با دیدن دخترک که معصومانه و نیمه جان گوشه خانه افتاده بود و دندان به روی هم سابید _ چون گفتم به عنوان زنم نمی‌بینمش فکر کردین میتونید دست روش بلند کنید؟ انگشتش را نوازش وار روی گونه‌ی سرخش کشید هیچوقت نمی‌توانست این دختر را به چشم همسر ببیند ، فقط عقدش کرده بود تا نگاه های بقیه از روی زن و بچه ی برادر مرحومش برداشته شود قمر سینه جلو داد _ بیا که خوب رسیدی پسر این دختر رسوامون کرده آبرو برامون نذاشته صورتش که سهله ، بفهمی چی به سرمون آورده خودت جای سالم تو تنش نمیذاری برگه ای رو به طرف مرد گرفت _ من ساده دلم سوخت گفتم زن جوون بیوه نمونه عقدش کنی ولی نگو این آب زیرکاه حتی از داداشت حامله نبوده هاووش خشمگین توپید _ چی میگی قمر؟ _ برای شناسنامه دایان آزمایش DNA خواستن جواب اومد که نمونه مطابقت نداره الارُز بغض کرده اشک ریخت این مرد هیچی از آن شب و رابطه اش با دخترک یادش نبود فقط خودش از حقیقت خبر داشت! ترسیده زانوهایش را جمع کرد فریاد عصبی هاووش چهار ستون تن دخترک را لرزاند _ برو بیرون قمــر در اتاق که بسته شد الارز وحشت زده تکان خورد هاووش درحالی که دکمه های پیراهنش را باز میکرد جلو رفت _ تا امروز با اینکه زنم بودی بهت دست نزدم میدونی چرا؟ الارُز وحشت زده به چشمهای غرق خون مرد زل زد و او با بالاتنه برهنه جلو آمد _ چون خوش نداشتم زنی که زیر برادرم بوده زیرخواب من شه! دست مرد که به سمت کمربند شلوارش رفت الارز لرز کرد و گوشه ی دیوار چمباتمه زد هاووش بی‌اعتنا پیشروی کرد دستش را به طرف بالاتنه دخترک برد و پیراهنش را از تنش بیرون کشید لب به روی پوست لطیف تنش چسباند و غرید _ اما حالا که فهمیدم با برادرم رابطه نداشتی ، بدم نمیاد طعمتو بچشم .‌.. الارز به تقلا افتاد خاطره آن شب که هاووش مست به اتاقش آمده بود باز در سرش تکرار میشد باز میخواست تجاوز کند باز میخواست به جانش بیفتد آن شب جسمش را تصاحب کرد و فرزندش را در دلش کاشت و حال که هیچ بیاد نداشت باز رسوایی اش برای او بود! التماس کرد _ توروخدا ولم کن هاووش پوزخند زد و روی تنش خیمه زد _ وقتی گفتن برای البرز خواستگاریت کردن دنیا رو سرم آوار شد از اینکه داداشم زودتر از من دست به کار شده و خوشکل ترین و معصوم ترین دختر محل رو مال خودش کرده نیشخند زد و دندان هایش را روی پوست گردنش کشید _ اما حالا میبینم اونقدر هم که فکر میکردم قدیس نبودی! شلوارش را از پایش بیرون کشید _ قبل از بیرون انداختن و تو و اون تخم حرومت از این خونه ... مکثی کرد و نیشخند زد یک شب رویایی که نه ، اما یک شب بیا موندنی برات میسازم الارز التماس کرد میخواست بگوید ، از آن شب که خودش جسمش را تصاحب کرده بود از اینکه دایان پسر خودش است و جز او کسی تنش را لمس نکرده است اما هاووش امانش نداد ، کمرش را گرفت و روی تخت پرتش کرد و وحشیانه تر از اولین شب رابطه شان ، به جانش افتاد و الارز حین درد با خود قسم خورد که تا ابد ... هرگز ، هرگز  حقیقت را ، رابطه شان و پدر بودنش را به این مرد نگوید ... https://t.me/+HHgu_BWbPC85Y2E0 https://t.me/+HHgu_BWbPC85Y2E0 https://t.me/+HHgu_BWbPC85Y2E0 پارت ۸۹ هاووش میفهمه اونی که با زن برادرش رابطه داشته خودش بوده درحالی که شب قبل الارز و بچه اش رو از خونه ش پرت کرده بیرون و حالا مجبوره در به در دنبالشون بگرده 😭💔
نمایش همه...
Repost from N/a
00:05
Video unavailable
🥃 بردین ملکشاهی، یه گنده لاتِ کُردِ دیوونه! مرد خشنی که عاشق دختر دانشجوی ریزه میزه‌ای میشه و اونو توی محله نیمه شب گیر میاره و....👿❌ https://t.me/+V5cPdibXLWNmMDE0 https://t.me/+V5cPdibXLWNmMDE0 - عروس بکارتت ارتجاعیه؟ با تعجب به مادرِ بردین نگاه کردم. - ببخشید چرا باید همچین چیزی و جواب بدم! لبش را گزید و بازویم را گرفت. - پسرِ من از باباش اونجاش و به ارث برده و خیلی چیزه...یعنی چطوری بگم! دخترم اگه بین پات تنگه، برات پماد بیارم تا بی‌حس کنی، وگرنه پاره میشی! چشمام درشت شد که صدای خشن بردین و شنیدم. - ننه تو گوشش وز وز نکن! برید بیرون حجله‌ی عروسم و شلوغ نکنید! https://t.me/+V5cPdibXLWNmMDE0 #دارای‌رده‌سنی۱۸سال🔥💦
نمایش همه...
8.75 KB
Repost from N/a
- همین الان اون استوری کوفتیتو پاک کن آبروم جلو سهامدارای شرکت رفت. تخس ابرو بالا انداختم. شمرده شمرده گفتم: - نِ می کُ نمممممم! پاکش نمی‌کنم! می‌تونی به سهامدارات بگی نگاه نکنن! چشمش رو با حرص بهم فشرد و سعی کرد صداش بلندتر از این نشه. - گوشیتو خرد می‌کنم تخمسگ! غلط می‌کنی می‌ری باشگاه عکس سک و سینه‌ت رو استوری می‌کنی. واسش چشم گرد کردم و بلند گفتم: - با سک و سینه‌م مشکلی داری جناب توتونچی؟ با حرص غرید: - صداتو بیار پایین بی شرف.... من تو این شرکت آبرو دارم. کمر همت بستی برینی تو ابهت و شخصیت من توی این خراب شده. چرخی به چشمام دادم و بی خیال شونه بالا انداختم. مثل خودش با صدای آروم غریدم: - پس کاری به کارم نداشته باش. مگه من می‌گم چرا یقه‌‌ت بازه؟ چرا بازوهات رو انداختی بیرون؟ یا چرا منشیت زنه؟ با حرص دستشو پشت گردنش گرفت و نفس نفس زد: - منو سکته می‌دی آخر! سلیطه.... سینه های خودتو با بازوهای من مقایسه می‌کنی الاغ؟ بهت زده مشتم رو جلو دهنم گرفتم و جیغ کشیدم: - خودت الاغی! جفت دستشو با استرس بالا آورد و عصبی گفت: - زبون نفهم خرررر.... بهت می‌گم من اینجا رئیسم خیر سرم. صدتا کارگر و کارمند زیر دستمه. حالا توی وزه پات رو بذاری بیرون دیگه سگم ازم حساب نمی‌بره! دوباره با بیخیالی شونه بالا انداختم. که مقنعه‌م از روی سینه‌م کنار رفت‌. جاوید با دیدن سینه هام که توی مانتو مدرسه‌م چسبیده بود دوباره آمپرش چسبید و اینبار دیگه یادش رفت به قول خودش وسط شرکتیم و اون اینجا آبرو داره. داد کشید: - این بی صاحاب چرا انقدر تنگه؟ با همین کوفتی رفتی مدرسه؟ اون قبرستونی که می‌ری مگه فشن شو هست اینجوری لباس می‌پوشی؟ فکر کنم پوستم زیادی کلفت شده بود که از داد و بی دادهاش نمی‌ترسیدم. با شیطنت لبخندی زدم و مقنعه‌م رو از سرم درآوردم. با خباثت دکمه‌ی مانتو مدرسه‌م رو باز کردم و خودمو چسبوندم بهش. چشمش گرد شد و بهت‌زده با صدای آرومی گفت: - ایوا چه غلطی می‌کنی؟ بپوشون اون لامصبو... سرمو مثل به گودی گردنش کشیدم و با ناز گفتم: - چرا جناب رئیس؟ نمی‌تونم سک و سینه‌م رو واسه شوهرم هم بریزم بیرون؟ نفس‌هاش کشدار شده بود. حرارت تنش رو از روی لباس هم حس می‌کردم. لبخند اغوا کننده‌ای زدم و دستم رو سر دادم توی لباسش. نفسش رو صدادار بیرون فرستاد. با صدای تحلیل رفته گفت: - نکن... نیم ساعت دیگه جلسه دارم. نمی‌شه با خشتک باد کرده برم سر جلسه! دست دیگه‌م رو روی پایین تنه ش گذاشتم و با شیطنت زیر گوشش لب زدم: -مگه من مردم؟ توی نیم ساعت می‌تونم سریع حالتو خوب کنم! با نگاه تب دارش، کمر باریکم رو گرفت و روی میز کارش خوابوندم. با خشونت خاصی شورت و شلوارمو تا وسط زانو پایین کشید و لب زد: - بیست و پنج دقیقه! کمربندشو باز کرد و... https://t.me/+GKZNVNwnGpU0MTk8 https://t.me/+GKZNVNwnGpU0MTk8 https://t.me/+GKZNVNwnGpU0MTk8 https://t.me/+GKZNVNwnGpU0MTk8 از هموووون پارت اولش صحنه‌هاش مثبت هجده ساله🙂😂💔 رابطه‌ی ممنوعه و مخفی دختر 16 ساله با رئیس بزرگترین شرکت معماری تهران که از قضا پسرعموشه🤤💦🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
⛔️شوهر سابقش پیداش می کنه و وسط مهمونی تو اتاق گیرش میندازه‼️ بعد از ماه ها که ندیدنش عادتم شده بود ، برابرم ایستاده و در اتاق خانه پدری اش مرا گیر انداخته و در را قفل کرده بود. گویی دیوانگی اش حقیقت بود. سمت در رفتم. دستگیره را بالا و پایین کردم و به در کوبیدم. ⁃ جیران جون…جیران جون. تنش به تنم چسبید. میان تن خودش و در اتاق مرا حبس کرد. سرش در گردنم فرو رفت. ⁃ ولم کن…و،لم کن! داد زدم و صدای من در صدای موزیکی که به خاطر مراسم نامزدی مهلا و‌شاهان به راه بود ، راه به هیچ جا نبرد. ⁃ ولت کنم؟!…کجا ولت کنم؟!…ولت کنم که بری؟…که باز ویلون و سیلونت بشم تو این شهر و ندونم کجایی؟ https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0 https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0 او، هم زیر گوشم داد زد. خودش مگر نخواسته بود که بروم؟! خودش مگر روز آخر نگفته بود که زن صیغه ای مدتش که سر آمد باید برود؟ مدت بودنم سر آمد و رفتم. رفتم تا نفس راحت بکشد. که بدون من خوش باشد. اصلا قرارمان همین بود. قرارمان که دل دلدن و عاشقی نبود. او از ابتدا گفته بود که کنار من زن های دیگر هستند. من بودم که روز آخر دلم شکست با دیدن زنی دست گرد گردنش حلقه کرده. ⁃ ولم کن شاهرخ! ⁃ زنمو ول نمی کنم! ⁃ دیگه زنت نیستم…مهلتش تموم شد…همون روز که رفتم مهلتش تموم شد! نالیدم و گفتم. مرا میان آغوشش چرخاند. از بازی سرشانه هایم دست گرمش را سراند و تن یخ زده مرا ، مالکانه به خود چسباند. ⁃ غلط کرده اونی که بگه تو زن من نیستی…تو زن منی…قشنگ خانوم منی…عمر منی…جون منی…حق نداری بری…حق نداری ولم کنی! بوی گند الکل می داد و من سعی می کردم از تنش جدا شوم. که مبتلا شدن به این مرد فقط درد بود و درد. https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0 https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0 تقه ای به در خورد و صدای حاجی میانمان راه گرفت. ⁃ راحیل ، بابا اونجایی؟!…بیا بابا ، پسر حاج قادری سراغتو می گیره…بیا بابا دو کلوم حرف بزن باهاش شایدبه دلت نشست. شاهرخی که اندکی فاصله گرفته بود با ناباوری به صدای حاجی گوش می داد و من لب به هم فشردم. در این وانفسا حضور خواستگار بدپیله ای که حاجی برایم پیدا کرده بود ، را کم داشتیم. ⁃ چی میگه بابام؟ سعی کردم تنم از تنش جدا شود و او با خروشی وحشتناک دست انداخت و زیپ لباس مجلسی ام را تا پایین کشید و کنار گوشم غرید که : ⁃ واسه زن من خواستگار پیدا می کنن؟…واسه زن من؟!…نشونشون میدم…به همشون نشون میدم. حاجی گویا فکر کرده بود ، نیستم وقتی صدایم میان لب هایم شاهرخ خفه شد و او لباس از تنم کند. حاجی رفت و من ماندم و تن تب کرده مردی که با تمام خشمش انعطاف فراموشش نمی شد. ⁃ زنمو به هیچ کس نمیدم…مال منی…قشنگ خانوم منی…نفس منی! با ناله گفت. با دردی که گویی ماه ها روی سینه اش سنگینی کرده بود ،گفت! https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0 https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0
نمایش همه...
هانیه‌وطن‌خواه|رمان ۲۸ گرم

رمان #۲۸_گرم پارت گذاری : ۴ پارت در هفته نویسنده : هانیه وطن خواه « شازده کوچولوی نودهشتیا» نویسنده رمان بگذار آمین دعایت باشم،طلاها و… عیارسنج رمان #گلوگاه و #ماز در کانال موجود است • این رمان ها حق عضویت دارند

Repost from N/a
شب عقدش رییس شرکت بهش تجاوز کرد🔞 - اوف اوف بدجور صورتیه‌ خوشگلم! رو نکرده بودی سعی دارم پاهایم را ببندم. نمی گذارد. رانم را محکم میبوسد و من با هق هق میگویم: - تو رو خدا رئیس. من امشب عقدمه، آبروم میره. - لا پات داره دیوونه ام میکنه. این تپل آب انداخته رو بذارم یکی غیر از من جر بده؟ باز هق میزنم. خودش را روی تن لختم بالا میکشد و پایین تنه اش را به پایین تنه ام میفشارد. نوک برجسته و نقلی سینه ام را مک میزند. میان گریه آه میکشم: - رو ممه هات کراش بودم لعنتی. لین کوچولوهای ملوس و خوشمزت رو یه جوری برات بمالم و بخورم که دو روزه بشن هشتاد و پنج. - تو رو خدا بس کن. - گفته بودم بخوای عشقمو نادیده بگیری به روش خودم پیش میرم. با نفرت توی صورتش می گویم: - منم بهت گفته بودم ازت متنفرم. دندان روی هم می سابد و دستش را می رساند به شرمگاهم و نقطه‌ی حساسم را فشار می دهد. - می دونی الان زیر منی و داری بلبل زبونی میکنی؟ جرت میدم یاس... یه جوری جرت میدم که اسمتم یادت بره. پایین تنه اش را دوباره به پایین تنه ام می مالد. زیادی بزرگ است. با چندش چشم میبندم، کنار گوشم آه میکشد و پچ می زند: - آه... شرط میبندم که صورتی خوشگلت هم داغه، هم تنگ. چطوری قراره مردونه منو تو خودش ببلعه! اوف... فکرشم قشنگه. خودش را که تنظیم میکند، با وحشت و التماس میگویم: - التماست میکنم. بخوای کار رو تموم کنی، خودمو میکشم. یکهو با پیچیدن درد و سوزشی عمیق در پایین تنه ام، بلند و با گریه جیغ میکشم. خودش را داخلم نگه می دارد. با عجز هق میزنم، سر و صورتم را بوسه باران میکند و با گریه میگوید: - جونم... جونم. جون امیر! امیر پیش مرگت، امیر به قربونت. تموم شد، خانومم شدی. دردت به سرم! چه می دانست که من قبل از این ماجرا او را دوست داشتم اما به خاطر آن دلیل مسخره مجبور به نامزدی با کس دیگری بودم اما خب با کاری که کرد ... https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk من امیرم. صاحب مشهور ترین مجموعه طراحی خاورمیانه از زن ها فراری بودم تا زمانی که خواهر زن برادرم رو دیدم. دیوونه ام کرد، خودش، چشماش، اندام ریزه میزه اش با اون سینه های کوچیک و خواستنی که قرار بود زیر دست خودم سایز اضافه کنن. 🔥 گفتن نامزد داره، نتونستم ازش بگذرم برای همین چند ساعت مونده به عقدش، سندشو به نام خودم زدم. 🔞 https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk https://t.me/+bVsciKNusAA5ZTZk
نمایش همه...
Repost from N/a
⁠ . _خوشگل خانومم؟ تاج سرم؟ همسرم؟ به خدا که غسل از واجباته شرعیه! چرا انقدر سر به هوایی شما؟ دخترک از شرم زیر پتو تپیده بود‌. دیشب شب زفافشان گذشته بود. _رعنا خانومم ؟ با شمام غسل به گردنته باید بری حموم. پاشو من شما رو ببینم یکم سرحال شم دیشب نذاشتی چراغ روشن کنیم. زیر پتو تمام جانش از شرم و گرما به عرق نشسته بود. _اِ...! هیچی از دیشب نگو دیگه ! معین اما کوتاه بیا نبود . _اصلا تو تاریکی خوشگلیات و ندیدم که فدات شم! اصلا نفهمیدم دارم کجا رو بوس میکنم. جان دخترک به مویی بند بود. _توروخدا نگو! معین خندید. _خب نمیگم دورت بگردم. پاشو برو غسل واجبت و به جا بیار خوب نیست روز اول زندگی غسل باشه به گردنت.... _میرم خودم. صدایش میلرزید . معین با زانو روی تخت رفت‌. _دردت به جونم دختر.  صدات میلرزه چرا ؟ درد داری ؟ ببینمت... دستش که روی پتو نشست جیغ تازه عروسش بلند شد. _وای آقا معین .... معین غش غش خندید. _قربون اون شرم تو صدات بشم. بده کنار ببینم تنت و...خونریزی داری ؟ دلش می‌خواست از شدت شرم دود شود. _شما برو بیرون....من خودم میام بیرون... _عه عه ! دختر بد...دوماد بدون عروس از حجله میره بیرون ؟ من برم بیرون مامانم کاچی میاره ها برم؟ پتو را محکم تر چسبید. _وای نه! لباس تنم نیست . هیچ جا نرو توروخدا .... _از زیر پتو نیای بیرون میرم. دخترک ناچار سرش را از زیر پتو بیرون کشید و دستپاچه سلام کرد. _سلام . _سلام به روی ماهت عروس خانم ‌. گونه‌هایش گل انداخته بود‌. معین موهایش را ناز کرد. _خونریزیت بند اومد؟ دیشب حسابی ترسوندی منو ! کوتاه جواب داد. _خوبم. _یه نگاه بندازم ؟ شاید احتیاج به دکتر باشه. دلخور صدا کرد. _معین! حتی وقتی نمی‌خواست هم دلبری میکرد پدر سوخته ! ضربه‌ای به در خورد. _عروس دوماد نمی‌خوان بیدار شن؟ صدای مادرش بود. رعنا دوباره زیر پتو تپید. _بیداریم مادر . _حال رعنا خوبه؟ با شیطنت سعی می‌کرد پتو را کنار بزند. _عروس تنبلت خوابه، حاج‌خانم ! _پاشید مادر‌ . پاشید غسل و حمومتون و برید.  کاچی گذاشتم واسه رعنا. توام برو واسه ناهارش جیگر بگیر کباب کنیم. خون سازه . بخوره جون بگیره مهمون وعده کردیم واسه پایتختی. _رو چشمم، حاج خانم. جیگرم میخرم براش. صدای مادرش دور شد. سرش را به پتو نزدیک کرد _نازشم میخرم براش! رعنا خانم ؟ ببرمت حموم ؟ _خودت برو ... _من اول صبح غسل کردم. فقط شما موندی...پاشو تنبلی نکن...اولین غسل جنابته که به گردنته ... دخترک سر جا تکان خورد. درد خفیفی در شکم و کمرش پیچید و بی‌اراده ناله کرد. _آخ ... _جونم ....؟ خونریزی داری ؟ بزن کنار این لامصب و ... بالاخره زورش به معین نرسید. پتو از روی تنش کنار رفت. _خوبم به خدا‌‌‌... چشمش که به تن برهنه و سفید تازه عروسش افتاد نفسش بی‌اراده تند شد. _تو از شوهرت خجالت میکشی، بی شرف؟ _خدا من و بکشه این چه حرفیه .... _پس خودم ببرمت حموم؟ هم غسل و هم تماشا؟ ببرم ریز ریز بخورم سر تا پای عروس خانم و؟ دمای تنش بالا رفته بود. آهسته کنار تن دخترک دراز کشید. _خدا لعنتت کنه، رعنا ! من صبح غسل کرده بودم. چشم‌های دخترک گرد شد. _چرا؟ سرش را در گردنش فرو برد _خرابم کردی توله سگ! دست دخترک را گرفت و به گرمی تنش رساند. رعنا هین کشید و معین لاله‌ی گوشش را گاز گرفت. _چیه ؟ مگه پسر مذهبیا دل ندارن ؟ خودت خرابم کردی خودتم باید خوبم کنی، عروس خانم . بعد پتو را کامل کنار زد. رعنا از شرم نفسش رفته بود. _ببین خودت رعنا . دیگه خونریزی نمیکنی ... تازه عروسش پچ زد. _غسل واجبم چی...؟ دیگر طاقت نداشت. همانطور که خیمه‌اش را روی تن نو عروسش سنگین میکرد لب زد. _یه بار دیگه خالی شم دوتایی میریم حموم غسل میکنیم.... https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0 https://t.me/+KH9-v72baMJlMWE0
نمایش همه...
Repost from N/a
دنبال یه جا واسه‌ی نوشتن و انتشار اثرت می‌گردی؟ یه جا معرفی می‌کنم بهت که علاوه‌بر بخش‌های مختلف سرگرمی، هنری و آموزشی، صفر تا صد کارای تایپ رمانتو انجام می‌دن فقط اینا نیست؛ با عضویت از کلی مزایای دیگه هم می‌تونی برخوردار بشی: https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - وجود ناظر و نظارت روی رمان برای بالا رفتن سطح رمان و همراهی اون با نویسنده تا آخرین کلمه‌ی رمان✍🏻 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - نقد آثار، طراحی جلد و عکس‌نوشته و تیزر🌟 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - صوتی و ترجمه شدن اثر به زبان‌های دیگه❄️ https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - ویرایش حرفه‌ای رمان‌ها توسط ویراستار🪐 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - تبلیغ اثر به طور رایگان🌪 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - تبدیل شدن رمان به ۴ فرمت🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - فروش آثار برگزیده به طور آنلاین⚡️ https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - چاپ اثر🫧 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - فضایی صمیمی و دوستانه💫 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - چت‌روم🖐🏻 https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - رنگ‌ها و گروه کاربری‌های جذاب همراه با آموزشhttps://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA - برگزاری کلاس‌های آموزش نویسندگی آنلاین در سطح حرفه‌ای و به صورت رایگان - و... https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA تیم رمان ۹۸ از تمامی ایرانیان علاقه‌مند جهت آموزش دیدن و فعالیت در انجمن و همکاری با افراد باهنر و بااستعداد در زمینه‌های نویسندگی (رمان، داستان کوتاه و...)، شعر، دلنوشته و... دعوت به عمل می‌آورد. https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA https://t.me/joinchat/AAAAAFDVkqHYPALBeHwNVA رمان ۹۸ فرصتی برای شما...
نمایش همه...
Repost from N/a
می شکنم دستی رو که رو زن من بلند شده باشه مرضی! مرضیه گریان گوشی را در دستش فشرد - دستت درد نکنه داداش... دستت درد نکنه...زنه مریضت با اون موهای تراشید ش اومده بیرون بچم ترسیده... چیکار می کردم داداش... جان؟ جانم مامان نترس... مرضیه داد می زد و آیه خجالت زده گوشه ی آشپزخانه نشسته بود. وقتی پسرک مرضیه بی هوا دید و جیغ کشید فرار کرده بود و خودش را در آشپزخانه انداخته بود. بی بی دنبالش می گشت اما پای بلند شدن نداشت زن بیچاره که تشری به مرضیه زد - زبون به دهن بگیر مرضی گناهه... جواب دل شکسته دختره رو میدی! مرضیه پر حرص به پایش کوبید - مریضه که مریضه کم آبرومونو برده با اون قیافه ش بی بی؟ داداشمو بدبخت کرده مرده رو نداره جایی دستش و بگیره ببره حالام ته دل بچمو خالی کرد..‌. نگاه بچم شلوارشو خیس کرده... مرضیه جیغ می زد و آیه نمی شنید معید از پشت گوشی چه به مرضیه گفت که باشه باشه گویان گوشی را قطع کرد. - نترس مامان جان. رفت زنیکه... الان دایی میاد... آیه با فشردن گوشه ی لباسش خودش را بیشتر به دیوار فشرد.۷ معید می آمد؟ می ترسید با حرف مرضیه دعوایش کند... می خواست فرار کند اما روسری نداشت و پسر شلوغ مرضیه آرام گرفته داشت توپ بازی می کرد بیچاره وار همان گوشه ی اوپن خودش را جمع کرده بود که بالاخره صدای ماشین معید آمد. - آیه؟ آیه؟ معید نفس زنان داخل آمده و دنبال او می گشت که مرضیه از جا بلند شد. - داداش؟ اومدی؟ بیا مامان دایی اومد نترس دیگه... فک معید از حرص جفت شد - آیه کجاست؟ دخترک بی نفس پشت اوپن مانده و می ترسید مردش دعوایش کند که بیرون نمی‌آمد - نمی دونم کدوم گوری رفت که... من بچمو برداشتم... تو رو خدا داداش... توروخدا طلاق بده این آفت جونتو... آخه مگه زن قحطیه جوونی تو گذاشتی پای این دختره! معید دندان قروچه کنان جلو آمده و پسرک مرضیه را در آغوش کشید. - چرند نگو مرضیه... آیه کجاست؟ مرضیه گریه کنان به سینه اش کوبید - چرنده هان چرنده؟ اگه چرنده بگو چرا با حسرت بچه های مردمو بغل می کنی هان؟ فکر میکنی ندیدم؟ نه ما دیدیم اون زنیکه کوره نمی بینه زندگیتو جهنم کرده! آیه یخ کرده دست روی دهانش میفرشد. معید بچه دوست داشت؟ داشت او نمی دید! - صداتو بیار پایین مرضی... آیه مریضه حالش خوب نیست... صدای معید خسته بود و مرضیه از همین بُل گرفت - نیست که نیست... بمیره لااقل تو خلاص شی... آخ بخدا جیگرم داره برات می سوزه می‌دونم خجالت می‌کشی از سر و ریختش... معید عاصی حرف خواهرش را برید - مرضی! - چیه داداش؟ چیه؟ دروغ نیست که... مگه همین هفته پیش تنهایی نیومدی عروسی پسر عمه خانوم! چرا نیاوردیش اگه زندگیتو جهنم نکرده! صدایی از معید در نمی آمد. درست مانند نفس در سینه مانده ی آیه...معید‌ رفته بود عروسی؟ اما به او گفته بو د که در مغازه کار دارد! - هم نزن این گندابو مرضی من خودم خسته م. پس خسته بود مردش... حق هم داشت خسته باشد... - دورت بگردم داداشم. میدونم می فهمم بیا طلاقش بده... اصلا طلاق نده یه زن بگیر صیغه... بخدا نازی راضیه... صیغش کن لااقل فکر و جونت آروم بگیره این دختر امروز نه فردا ولی میمیره هان؟ لبخند روی لب آیه از انتظار داد و بیداد معید بود. مرضی بار اولش نبود میگفت زن بگیرد معید و او هربار داد و بیداد می کرد اما این بار... معید سکوت کرده بود که مرضیه با مکث لب زد - مبارکه داداشم مبارکه... https://t.me/+4V0euhIBMDhlZjFk https://t.me/+4V0euhIBMDhlZjFk https://t.me/+4V0euhIBMDhlZjFk https://t.me/+4V0euhIBMDhlZjFk https://t.me/+4V0euhIBMDhlZjFk
نمایش همه...