cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

داستانکده شبانه

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
15 881
مشترکین
-3024 ساعت
-447 روز
-23630 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
د. با پای آزادم صورتش رو نوازش کردم و با صدای نسبتاً آرومی گفتم: _میتونی تا زانوهام رو لیس بزنی توله‌‌ی من. این اجازه رو بهت میدم! التماس رو توی چشماش می‌دیدم. اون بدون اجازه‌ من حتی نمی‌تونست کسم رو نگاه کنه. زبونش رو به آرومی از کف پا تا روی انگشتام می‌کشید. انگشتام رو دونه دونه می‌کرد دهنش و میک میزد. حسابی به نفس نفس زدن افتاده بود. +اربابـ… این بار تا حرف زد با پای راستم محکم توی لمبرهای کونش زدم و گفتم: _حسم رو از بین نبر توله! ادامه بده. حس کردم این کار براش یکنواخت شده که گفتم: _توله‌ من دلش ممه‌های اربابش رو نمی‌خواد‌؟ زبونش بیرون از دهنش بود و آب از لب و لوچه‌اش آویزون بود. حسابی پاهام رو با آب دهنش خیس کرده بود. چشماش برق زد. اومد روی بدنم خیمه زد و شروع کرد به ور رفتن و لیسیدن سینه‌هام. آروم آروم روی لمبرهای کونش اسپنک می‌زدم. با ولع بیشتری به خوردن سینه هام ادامه‌‌ میداد. کون سفیدش با ضربه هام سرخ سرخ شده بود و به ناله‌ کردن افتاده بودـ +اربابـ… _هیس! ادامه بده. خیسی آب توی شورتم و ریختن آب از کس نسترن روی پاهام خیلی خمارم کرده بود. صورتش رو از سینه‌هام جدا کردم. مثل عروسکم بلندش کردم و خودم روش قرار گرفتم. صورتش رو تا روی گردن لیس زدم و به گوشش رسیدم. روی گوشاش به شدت حساس بود. جوری که وقتی به گوشاش می‌رسیدم و اونا رو لیس میزدم یا به دندون می‌گرفتم جیغای ریزی می‌کشید و بدنش به لرزه میوفتاد تا ارضا بشه. این‌بار اما فقط زیر لب ناله می‌کرد و لذت می‌برد. دستاش رو سفت توی دستام گرفته بودم و پاهاش رو با پاهام قفل کرده بودم. گوشاش رو تند تند لیس میزدم و گاز میگرفتم. نفسای داغم به تنش میخورد و بدنش از شدت شهوت می‌لرزید. با لرزش کوتاهی ارضا شد و ناله‌هاش برای چند لحظه قطع شد. گوشاش رو ول کردم و به سمت سینه‌هاش حمله‌ور شدم. جیغ می‌زد و ازم خواهش می‌کرد که سینه هاش رو گاز نگیرم. ولی من به کار خودم ادامه می‌دادم. زبونم رو روی نیپل قهوه‌ای رنگ سینه‌های کوچولوش می‌کشیدم و توی چشای خمار از شهوتش نگاه می‌کردم. _چیه‌؟ دوست داری که اربابت برات بخوره؟ +بله… بله ارباب… _نشنیدم چی گفتی! با نفسای کوتاهی که می‌کشید می‌گفت: +دوس دارم… دوس دارم. دستم رو به سمت صورتش بردم و آروم صورتش رو نوازش کردم؛ یه دفعه به سرم زد و سیلی محکمی توی لپش زدم. +آخ… _جون! دوست داری آره؟ +بله ارباب… یه دستم رو به کسم رسوندم و شروع کردم به مالیدم کسم؛ با دست دیگه‌ام نوک سینه‌اش رو سفت فشار می‌دادم و با زبونم بدنش رو لیس میزدم. با مالیدن کسم ارضا شدم و بی‌حال‌ روی بدن داغ نسترن افتادم. آروم لاله‌ی گوشم رو بوسید و با التماس زمزمه کرد: +اربابـ… میشه بازم ادامه بدیم؟ از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسام و یه کمربند برداشتم. _میخوای‌ ادامه‌ بدیم آره؟ اشک توی چشماش حلقه بسته بود. یه روسری از توی کمد درآوردم و دادم بهش و گفتم: _باهاش چشمات رو ببند و داگی شو رو تخت. زودباش. چشماش رو بست و داگی دراز کشید. از توی جعبه‌‌ای که به تازگی خریده بودم دیلدوی کمریم رو برداشتم و دور کمرم تنظیمش کردم. لوبریکانت تموم شده بود. مجبور بودم از آب دهن خودم استفاده کنم. کمربند رو برداشتم و روی تخت رفتم. _سکس امروزمون با همیشه فرق داره توله… ناله‌ ریزی کرد که سریع با کمربند روی کمرش زدم و گفتم: _خفه شو. نشنوم صداتو! ساکت شده بود. ضربه هام رو یواش یواش شروع کردم. ناله‌هاش تمومی نداشتن و دیگه داشت روی مغزم میرفت. این‌بار دستم رو روی دهنش گذاشتم و تقریبا خفه‌اش کردم. برعکسش کردم و گفتم می‌خوام صدات رو خف
1 1813Loading...
02
ه کنم! پس دهنت رو کامل باز کن. وقتی دهنش رو باز کرد به حالت شصت و نه درآومدیم. دیلدو رو توی دهنش فرو کردم و تلمبه زدم. خودمم شروع کردم به لیسیدن کصش. آروم که شد از روش بلند شدم و پاهاش رو باز کردم. _امروز میشی زن خودم توله‌ من! امروز پرد‌ه‌ات رو میزنم جنده‌ کوچولو. امروز پارت می‌کنم! التماس می‌کرد و من با التماس کردنش خیسی کسم رو بیشتر از قبل حس می‌کردم. روی کسش آب دهنم رو ریختم و دیلدو رو روی سوراخش تنظیم کردم. سریع و بدون مقدمه دیلدو رو توی کسش فرو کردم؛ با جیغ بلندش مواجه شدم. از تو کسش درآوردم و دهنش رو با دستم گرفتم: _‌اَه، خفه شو دیگه… از روش بلند شدم. نور اتاق خونی که روی دیلدو بود رو مشخص می‌کرد. انگشتم رو باهاش خونی کردم و به سمت صورتش بردم. _تمیزش کن توله. شروع کرد به لیسیدن و میک زدن انگشت خونیم. انگشتم رو که تمیز کرد لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم: _عروس شدنت مبارک توله‌ من… با هر تلمبه‌ای که می‌زدم صدای آه و ناله‌ نسترن آروم و آروم تر می‌شد و حرکت دستای من روی بدنش بیشتر و بیشتر. کمربندی که روی تخت گذاشته بودم رو دوباره برداشتم و همزمان که داشتم توی کسش تلمبه میزدم به آرومی روی بدنش ضربه می‌زدم. داد کشیدم و دوباره روی بدنش خیمه زدم. آروم و باحوصله روسری رو از روی چشماش باز کردم و لبام رو به مدت طولانی روی لباش گذاشتم. _دوستت دارم نسترن. میتونم بگم این بهترین ارضای عمرم بود! ‌+برای منم حس فوق‌العاده‌ای بود. _ولی خوب هنوز یه‌جای کارمون می‌لنگه. +کجاش؟ یه دست به شکمم کشیدم و گفتم: _از ایشون بپرس؛ مال من که کلی حرف برای گفتن داره؛ مال تو چی؟ از کنارش بلند شدم. لباسای خودم رو توی سبد لباسایی که باید توی لباسشویی می‌نداختم گذاشتم و لباسای نسترن رو هم تا کردم و یه گوشه گذاشتم. دو دست لباس خونگی و راحت از توی کمدم درآوردم؛ دستای دخترونش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم. _تو رو به یه حموم دونفره، با چاشنی خوردن کُسِت دعوت می‌کنم؛ آیا می‌پذیری عشق من؟ با لبخندی که زد دندونای مرتبش خودنمایی کردن، با صدای بلندی گفت: +با کمال میل سرورم. با هم به حموم اتاقم رفتیم. ولی برای اولین بار فارغ از حد و مرز سکسی‌ که برای رابطمون مشخص کرده بودیم به آرومی روی بدن هم دست کشیدیم و با لب‌های هم بازی کردیم. بدنای هم‌دیگه رو شستیم و بدون انجام سکس مجدد از حموم بیرون اومدیم. دو تا حوله‌ای که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتیم و خودمون رو خشک کردیم. لباسای ستمون رو پوشیدیم. لباسای کثیف نسترن و خودم رو برداشتم. +عزیزم من یکم اتاقت رو مرتب میکنم و بعد میام. _اوکی. بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتم؛ لباس‌هت رو توی لباسشویی انداختم. غذاهایی که سرد شده بود رو دوباره گرم کردم و روی میز چیدم. نسترن وارد آشپزخونه شد و از پشت بغلم کرد؛ آروم گونه‌هام و بوسید و گفت: +مرسی که مال منی… نوشته: •ماه تابانم• @linkdoneshrzad
1 2924Loading...
03
عروسی یک توله 1401/04/09 #ارباب_و_برده #لز #خاطرات_نوجوانی انقدر پر سر و صدا بودیم که مدیر مدرسه کلاسمون رو طبقه‌ی سوم گذاشته بود. هم از ما دورتر بود و هم ما راحت‌تر بودیم. می‌تونستیم راحت گوشی ببریم سر کلاس و خیلی راحت هک با بچه‌ها‌ لاس بزنیم. توی کلاس هیچکس نبود؛ فقط من و نسترن روی نیکمت نشسته بودیم و داشتیم برای امتحان زنگ بعدی تقلب آماده‌ می‌کردیم. حواسم به تقلب نوشتن بود که حس کردم نسترن حواسش پرته! _نسترن چیشده؟ چرا تو‌ خودتی؟ _اوکیم! +من این همه وقته می‌شناسمت؛ حالا بگو چته؟ نسترن با صدای آروم و چهره‌ مظلومش، همونطور ک سرش پایین بود دستش رو گذاشت روی دستم و گفت: +صدفم! _جان دلم؟ +میدونی؛ من دلم… _دلت چی؟ +دلم تنت رو می‌خواد. همین الان! با حرفی که زد گُر گرفتم؛ ولی سعی کردم بروز ندم! چون وسط کلاس بودیم و نمی‌شد کاری کرد. توی چشماش نگاه کردم: _من فدات بشم؛ بزار گوشیم رو از توی کیفم دربیارم. چند تا نود جدید برات گرفتم نشونت بدم. +صدف، من عکسش رو نمی‌خوا‌م! خودش رو می‌خوام. _آخه الان دیوونه؟ اونم ساعت ۱۱ ظهر؟ بزار دوساعت دیگه که تعطیل شدیم. +من تحمل ندارم صدف؛ کل امروز حواسم پرت تو بود… خیلی داغ کردم، نمی‌تونم صبر کنم! لبام رو نزدیک صورتش بردم و گونه‌اش رو بوسیدم .آروم در گوشش زمزمه کردم: _یعنی برای دیدن بدنم انقدر حشری شدی؟ +هم برای دیدن بدنت، هم برای خیسی کُسِت وقتی که با دستم میمالَـ… با صدایی که از پشت در میومد سکوت کرد و سرش رو سریع برد پایین. شروع کرد به نوشتن بقیه تقلب ولی انگار داشتن توی دل من رخت میشستن. حرفای نسترن کار خودش رو کرده بود! با خوردن زنگ یکی یکی بچه ها اومدن توی کلاس و دبیر هم پشت سرشون وارد کلاس شد. ●خب بچه ها… برگه‌هاتون‌ رو در بیارید و سوال‌هایی که روی تخته می‌نویسم بنویسید. وقت امتحان سی و پنج دقیقه‌ است. اگر تقلبی ببینم به خودتون صفر میدم و از کل کلاس هم دو نمره کم می‌کنم. گفته باشم نگید نگفت! هشت تا سوال روی تخته نوشت و نشست. ●از همین الان تایمتون شروع شد. سی و پنج دقیقه شد سی و شش دقیقه دیگه برگتون رو نمیگیرم. سوالا واضحه. وسط امتحان چیزی نپرسید. هنوز بیست دقیقه هم نگذشته بود که توی سکوت کلاس، به تک تک سوالا بدون هیچ تقلبی جواب دادم. اولین نفر بلند شدم و برگم رو روی میز گذاشتم. برگم رو برداشت و برای اینکه بیکار نباشه تصحیح کرد. چشمم روی برگه بود و داشتم به دستای دبیر نگاه میکردم که برگه رو داد دستم و با حالت خشک خودش گفت: +آفرین! نمره کامل رو گرفتی. با ذوق توی چشماش نگاه کردم و خیلی آروم ازش تشکر کردم. تشکرم رو با چشماش بهم برگردوند و بهم فهموند که برم بشینم. نشستم و به برگه‌ نسترن نگاه کردم. به خاطر استرس سه تا از سوالاش رو جواب نداده بود. تقریبا ده دقیقه دیگه امتحان تموم می‌شد. برگه رو یه جوری زیر میز گذاشتم که بتونه ببینه؛ اونم خوشحال شد و شروع کرد به نوشتن ادامه‌ی سوالاش. سی و پنج دقیقه از امتحان گذشته بود که دبیر صدام کرد و گفت: ●برگه‌ها رو جمع کن و بیار. برگه ها رو جمع کردم و دادم بهش. تشکر کرد و شروع کرد به درس دادن. من و نسترن نسبت به بقیه‌ بچه ها قد بلند‌تری داشتیم؛ پس نیمکت آخر نشسته بودیم. نسترن خودش رو بهم نزدیک کرد و سرش رو گذاشت روی شونم. دستم رو بردم نزدیک و دست راستش رو توی دستم گرفتم و آروم ماساژ دادم. زیر گوشم گفت: +حالم یجوریه! جون کشداری گفتم. +لعنتی شورتم خیسه! _من فدای خیسی شورتت بشم عشقم… +می‌خوامت صدف. الان! اگر سر کلاس نبودیم حتما توی بغلم غرقش می‌کردم و کسش رو واسش لیس می‌زدم. با خوردن زنگ بچه‌ها کیفاشون رو برداشتن و ما هم از هپروت بیرون اومدیم و
1 0633Loading...
04
کیفامون رو برداشتیم. +صدفم بریم خونه‌ی ما؟ _‌میخوام یکم اذیتت کنم آخه! +یعنی چی؟ _اممم… مثلا اینکه می‌خوام بگم بذاریم برای عصر. با جیغی که کشید دستام رو بالای سرم بردم و گفتم: _آقا من تسلیمم، بریم خونه‌ی ما. مثل گربه توی چشام نگاه کرد. _مگه میشه عاشق این چشمای عسلیت نشد؟ سرش رو انداخت پایین و خجالت کشید: _مگه میشه عاشق این خجالت کشیدنات نشد؟ برای اینکه بیشتر دلبری نکنم انگشت اشاره‌اش رو گذاشت روی لبام و بعدم دستم رو گرفت توی دستش. +تا سه می‌شمرم تا آخر خیابون باهم میدوییم؛ هر کسی زودتر رسید باید برای شخص بازنده بخوره. _اینجوری که خب هیچ کدوممون نمی‌بریم. هردومون خندیدیم و تا آخر خیابون دوییدیم. به در خونمون که رسیدیم کلید انداختم و مثل همیشه در رو باز کردم و رفتیم توی خونه. این موقع‌ها مامان بابام سر کار بودن و من خونه تنها بودم. کیفم رو انداختم روی مبل و مانتوم رو دراوردم و گذاشتم روی صندلی. رفتم توی آشپزخونه؛ نسترن کیف و مانتوم رو برداشت و رفت توی اتاقم. سریع غذای روی گاز رو گرم کردم. _نسترنم بیا باهم غذا بخوریم. دو تا بشقاب از ماکارونی روی گاز کشیدم؛ رفتم سر یخچال که دیدم مامان قبل از رفتنش سالاد درسته کرده. ظرف سالاد رو همینجوری گذاشتم وسط میز و یه نوشابه و یکم هم ترشی توردم سر میز. نسترن هنوز نیومده بود. تصمیم گرفتم برم توی اتاق و لباسام رو عوض کنم. توی اتاق که رسیدم نسترن رو با شورت و سوتین روی تختم دیدم. با چشمام بدنش رو قورت دادم و به سمتش هجوم بردم. _می‌دونی من چقدر تشنه این تنتم خانم خانما؟ +می‌دونم! بغلش کردم. _منم می‌دونم خوشمزه تر از تن تو، توی این دنیا نیستـ… لبام رو روی لباش گذاشتم تا دیگه ادامه نده. لبای شیرینش قند رو توی دلم آب می‌کرد. موهاش رو آروم با دستام نوازش می‌کردم. هر چند لحظه یه بار لبام رو از لباش دور می‌کردم تا خماریِ چشماش رو ببینم. با جدا شدن لبام چشاش رو نیمه باز می‌کرد و با التماس توی چشمام نگاه می‌کرد. سرش رو نزدیک صورتم آورد. نزدیک صورتش شدم ولی این‌بار لبام رو روی لباش نذاشتم و انداختمش روی تخت. با دستام کمرش رو گرفتم و سوتینش رو باز کردم. پرتش کردم گوشه اتاق؛ باز با دیدن بدن لختش وحشی شده بودم. روی تن گندمیش خیمه زدم و پاهاش رو از هم باز کردم. با دو انگشت شستَ و اشاره‌ام شورتش رو از پاش درآوردم. لباش رو با ولع می‌خوردم و گاهی لیسشون میزدم. دستام رو روی سینه‌هاش گذاشته بودم و میچلوندمشون. _تو توله‌ منی؟ مثل گربه‌‌، مطیع توی چشمام نگاه کرد. +من‌ توله‌ی تو‌ام! بلند شدم؛ با دستام کمرش رو گرفتم و بلندش کردم. _یه توله‌ مطیع نباید لباسای اربابش رو براش در بیاره؟ با سر تایید کرد؛ چونه‌اش رو گرفتم و یه سیلی آروم زدم توی صورتش. لبام رو نزدیک گوشش بردم و زمزمه‌ کردم: _پس قشنگ وظیفه‌اش رو انجام می‌ده! مگه نه؟ دوباره با سر حرفم رو تایید کرد. شروع کرد به دراوردن لباسام. پشتمو کردم سمتش… _با دندونای سفیدِت سوتینم رو باز کن. با دندوناش به سختی سوتینم رو باز کرد. برگشتم و بغلش کردم. _برای این کارت یه هدیه خوب بهت میدم توله. با ذوق توی چشمام نگاه می کرد که دراز کشیدم و گفتم: +هدیه تو‌، لیسیدن پاهامه. پاهام هنوز توی جورابام بود و مطمئنا عرق کرده بود؛ ولی نسترن عاشق پاهام بود. با ولع به سمت پاهام رفت و گذاشتشون روی صورتش. جورابام رو لیس زد بعد هم یکی یکی با دندوناش از پاهام درشون آورد. همچنان بین انگشتام رو لیس می‌زد. خیلی خیس شده بودم. دستم رو روی صورتش کشیدم. با چشمای خمار از شهوت بهم نگاه کرد و بوسیدن و لیسیدن پاهام رو ادامه دا
1 0584Loading...
05
میخواد دیگه وردست آقاش وایسه تو حجره . حاج مرتضی میخواد دست پسره رو همینجا بند کنه که یاد تو افتاده و به آقا جونت رو انداخته . آقاتم که قبول کرده و عصر میان خواستگاری . چی ؟ چشام گشاد شد. خانوم جون من دیگه نمیخوام ازدواج کنم که . خبه خبه. چه حرفا میشنوم . دختر هنوز 20سالش نشده واسه من سر زیاد شده و دور خودش چرخید و رفت بیرون ای وای پس عباس چی میشه ؟ باز داستان قبلی ؟ دویدم از تلفن شمارشو گرفتم به عباس موضوع رو گفتم خیلی ناراحت شد گفت: خودم تنهایی هم که شده پا می شم میام خواستگاری . نه عزیزم نمیشه آقا جونم قبولت نمیکنه بعدشم کار سخت تر میشه تو فقط سعی کن مامانت رو راضی کنی اون بیاد بقیه اش با من . بعد از ظهر خانوم جونم به زور منو فرستاد حموم برو دختر برو این قدر چشم سفیدی نکن آخه جلو خواهرو مادرش آبروریزی میشه . زیر دوش آب حرص میخوردم ولی عیب نداشت . جوری رفتار میکنم که منو نخوان و دمبشونو بذارن رو کولشون و برن نیان . اومدم بیرون خانوم جون نگام کرد و برام قربون صدقه رفت . چشمم به کف پات باشه مادر . این پنجه آفتاب رو کی دیده تا حالا؟ لبخند زدم . خانوم جون همیشه ازم تعریف میکرد . چند ساعت بعد خواستگارا اومدن مادر و سه تا خواهر دم در چادراشونو آویزون کردند و نشستند مادرشون خیلی پیر بود ولی خواهراش با چشاشون داشتند منو قورت میدادند . طبق سفارش خانوم جون یه دامن بلند پام کرده بودم ولی فکر کنم با اون چشاشون تا شورتم رو هم دیده بودند ! کمی که گذشت خواهر بزرگه به من اشاره کرد و گفت عروس خانوم بیا پیش من بشین ببینم . معلوم بود تصمیم گیرنده اونه و مادره این وسط فقط دکوره کنارش نشستم با دستش چونه ام رو گرفت و خریدارانه براندازم کرد . خنده ام گرفت . یاد برده داری های قدیم افتاده بودم . خواهر کوچیکه که 30 سالی می خورد داشته باشه بلند داشت می گفت : فتبارک … که صداشو برید خواهراش چپ چپ نگاهش کردند اونم سرشو به میوه پوست کندن مشغول کرد . از اینجا اونجا حرف زدند و بدون اشاره به موضوع اصلی بالاخره از اونجا رفتند . نفس راحتی کشیدم شب آقا جونم که اومد با خانوم جون پچ پچ کردند ولی من یواشکی با تلفن با عباس داشتیم قروبن صدقه هم می رفتیم عباس همیشه تو حرفهای عاشقونه که به هم میزدیم سعی میکرد که وارد حریم نشه ولی اون شب نمی دونم چرا همش حرفهای سکسی میزد . عباس زشته زشت چیه گلم ؟ زشت پیرزنه که با شورت بیاد بیرون . ای خنده ام گرفت حالا ببین لب من مزه اش چه جوریه؟ مزه گیلاس عباس خندید چرا گیلاس ؟ نمیدونم چون مزه آلبالو نمیده و غش غش خندیدم . ولی لبای تو مزه توت وحشی میده و من می خوام الان بخورمشون . الان؟ آره همین الان . بیا رو پشت بوم . نه بابا نمیشه آقا جونم اومده چی بگم بیام بیرون این موقع شب . باشه وقتی خوابید بیا من منتظرتم و قطع کرد از اتاق اومدم بیرون خانوم جونم منو اشاره کرد که بیام جلو نشستم روبروش . آقا جون گفت : ببین دخترم عیال و صبیه های حاج مرتضی شما رو پسندیدند فقط مونده که خود اقا زاده اش ببینه و خود شما که اونم تا همین هفته انجام میشه . دهنم باز موند عجب من که تا تونسته بودم بی محلی کرده بودم ولی ظاهرا نظر اونا چیز دیگه ای بوده . آقا جون ادامه داد : حاج مرتضی عجله داره که این وصلت هر چه سریعتر سر بگیره و ساعت هم دیدند و ازم خواسته که اجازه بده که بنده زادش با خانواده فردا برای بحثهای تکمیلی بیان شما که مخالفتی نداری؟ حرفی نزدم روم نمی شد چیزی بگم عیب نداره بذار پسره بیاد حالشو می گیرم که دیگه اینوارا پیداش نشه . پسره رفته عشق و حالشو کرده حالا اومده میخواد ی
1 0162Loading...
06
که دیگه چیزی نمی فهمه . موندی خونه که چی بشه ؟ آخه هنوز شوهرمه هنوز وسایلم اونجاست . ببین اون دیگه هیچی نمی فهمه منگل شده . طلاق تو رو هم دو روزه می گیرم میام باهات وسایلتو جمع میکنیم میریم خونه خودمون تو که نباید خودتو به پای اون بسوزونی که . دیگه رو حرفش نمیتونستم حرف بزنم از اون شب 2 ماه میگذشت . رضا در اثر اون ضربه ها هوش و حواسش را از دست داده بود و دیگه کسی رو نمیشناخت . پلیس هم به چیزی دست پیدا نکرده بود . تو رفت و آمدها یه باری هم محسن خان اومد و بهش گفتم موضوع رو، و دیگه رفت و پشت سرشو دیگه نگاه نکرد . خانواده اش گذاشتنش توی یک آسایشگاه من هم طلاقمو خیلی راحت گرفتم و برگشتم تو همون خونه ای که توش بزرگ شده بودم و زیر خونه عباس جون خودم . هر روز هم دیگه رو می دیدیم عباس خیلی به من علاقه داشت و خیلی هم احتراممو داشت خودم هم توقع نداشتم که بعد از این داستانها و اتفاقاتی تلخی که برام افتاده بود این قدر یکی میتونه جنتلمن باشه و به من علاقه داشته باشه ولی عشق اون به من واقعا افسانه ای بود . تو این مدت یه بار هم دستمو نگرفته بود و یواش یواش داشتم همون دخترخوب و نجیبی میشدم که بودم یه روز عصر عباس رو دیدم که سگرمه اش تو هم بود . چی شده عباس خان؟ چیزی نیست فقط موضوع عزیزه . چی شده مگه ؟ اون با ازدواج من با تو مخالفه از حرفش تعجب نکردم ازدواج با یه زن مطلقه مطلوب هرکسی نیست ولی بغض گلومو گرفت و سرمو انداختم پایین یواش یواش حس کرده بودم که لیاقت یک زندگی خوب رو دارم یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشمهای عباس نگاه کردم بانگرانی داشت بهم نگاه میکرد . یه لبخندی زدم : خب تعجب هم نداره . کی میاد پسر یکی یدونشه قربونی یه زن مطلقه کنه؟ عباس نگاهم کرد و گفت : ولی وقتی من خودم می خوام دیگه مشکلی نباید باشه . ببین عباس جون من دلم نمی خواد که تو به خاطر من جلوی روی خانوادت بایستی . نه من تو رو میخوام و برای رسیدن به تو هرکاری حاضرم بکنم حتی اگه پاش بیافته باهاش در میافتم که انگشتم رو گذاشتم روی لبش و هیس گفتم لبم و گاز گرفتم و گفتم : ای ای تو که پسر خوبی بودی عباس ساکت شد و منو نگاه کرد و لبش رو غنچه کرد و انگشتمو بوسید . انگشتمو کشیدم عقب و دوباره لبخندی زدم : ببین عباس جان تو منو دوست داری این باعث افتخارمه من خودم میدونم بعد از اون مصیبتهایی که به سرم اومد کمترکسیه که اون موضوعها رو بدونه و حاضر بشه با من ازدواج کنه ولی تو این فداکاری رو داری میکنی من هم تو رو دوست دارم و حاضرم که تو هر کاری بگی انجام بدم ولی ازت خواهش میکنم که این موضوع رو به خوبی و خوشی حلش کن باشه ؟ بلند شدم و چادرم رو پیچیدم دورم و از پله ها رفتم پایین توی اتاقم که رسیدم بغضم ترکید و زار زار گریه کردم این مصیبتها حق من نبود من الان باید برای خودم زندگی آرومی داشته باشم نه که این وضعیت من باشه خانوم جونم در رو باز کرد و اومد تو . دختر این چه کاریه که با خودت میکنی؟ بابا مگه تو اولی هستی که بی شوهر شده ؟ خدا رو صد هزار مرتبه شکر تو جوونی و خوشگلی لنگه نداری . هزارون هزار منتتو دارند قربونت برم . خودمو انداختم تو بغلش نازم کرد و گفت : حالا پاشو پاشو یه چیزی بهت بگم خوشحال شی . نشستم و اشکامو پاک کردم . حاج مرتضی رو یادت هست که قدیما شریک بابات بوده ؟ پسرشو فرستاده بوده خارج درس بخونه اون اونجا یه زن از این خارجیها گرفته ولی نتونستن کنار بیان . فکرکنم مادرجون همدیگه رو راضی نمیکردن و خندید من هم خنده ام گرفت . خلاصه جونم واست بگه که پسره خیلی هم مومن و با خداست ولی اومده ایران و اونو طلاق داده و
9662Loading...
07
کن خانوم جان. همین امشب . سی دی کجاست ؟ تو ی اتاق خواب ما توی دراور. شب که رضا اومد و خوابید من دیرتر از اون رفتم تو رختخواب ولی اون هنوز بیدار بود . چیه رضا چرا نخوابیدی هنوز ؟ فکرمیکردم . به چی ؟ به این مرتیکه محسنه فکر میکردم منو از زندگی انداخته اصلا کیرم دیگه راست نمیشه امروز مهنار گیر بهم داده بود ولی بی فایده خیلی نگرانم . رضا واقعا که خیلی پررویی ها داری تعریف میکنی؟ برو بابا حال نداری / عقب افتاده . پشتشو کرد به من و خوابید با چشمهای باز دراز کشیده بودم و به سقف نگاه میکردم . قلبم به شدت میزد و منتظر صدای در بودم انتظاری که زیاد به طول نکشید صدای در و پچ پچ چند نفر رو شنیدم . از ترس سرمو زیر پتو قایم کردم . رضا یه غلطی زد و روشو به طرف من کرد و باز خوابش برد . پتورو زدم کنار و به در نگاه کردم . لرزشی رو حس کردم . ا ز کارم پشیمون شده بودم ولی دیگه کار از کار گذشته بود . در اتاق آروم باز شد و سه نفر داخل شدند ناخودآگاه از ترس جیغ زدم اون سه نفر سرجاشون خشکشون زد و رضا از جا پرید چند ثانیه همه چی در سکوت فرو رفت و ماها فقط به هم دیگه نگاه می کردیم . رضا ناگهان از جا پرید و تا اومد داد بزنه یکی از اون سه نفر با یه چوب زد توسرش رضا آخی گفت و افتاد زمین و سرشو گرفت تو دستش. خون رو دیدیم که ازش میریخت اون سه نفر چهره شونو پوشونده بودند. اون که از همه چاقتر بود گفت : سی دی رو چی کارش کردی؟ رضا جوابشو نداد و فقط سرشو مالوند . یکیشون یقه منو گرفت و از روی تخت بلند کرد چاقوشو گذاشت زیر گلوم : یالا بگو وگرنه سرشو بریدم . جیغ زدم: ولم کن آشغال که با یه ضربه تو سر جوابمو گرفتم و صدامو بریدم به رضا نگاه کردم ظاهرا کار خیلی جدی تر از اونی که قرا بود داشت پیش می رفت . یکی دیگه یقه رضا رو گرفت : می گی یا سر زنتو برات ببریم؟ رضا گفت: برام مهم نیست سر اون و من و ببرین سی دی چی هست اصلا ؟ اونی که چوب داشت عصبانی شد و چوبشو بلند کرد و محکم زد پشت کله رضا رضا بی صدا دمر افتاد روی زمین با چشمای باز اون یکی که تا حالا حرف نزده بود یقه اونی که زده بود رو گرفت و تکون داد: احمق این چه کاری بود ؟ کشتیش که قرارامون این نبود . اونی که منو گرفته بود ولم کرد و دوبید بیرون: من که نیستم . صدای پاشو از پله ها میشنیدم اونی هم که زده بود در رفت و سومی هم به دنبال اونها کل این اتفاقات تو 3 دقیقه اتفاق افتاد من شوکه شده بودم و و نمیدونستم که چی کار باید بکنم ؟ با ترس رفتم بالا سر رضا یعنی واقعا مرده بود؟ برش گردوندم به صورتش نگاه کردم از خون خودش قرمز بود ولی نفس میکشید ضربه فقط بیهوشش کرده بود . از جا پاشدم در خونه رو بستم سی دی، باید سی دی رو پیدا میکردم و از بین می بردم . رفتم سر کشو قفل بود یه چاقو بزرگ آوردم و انداختم تو شکاف زور زدم زور زدم تا قفلو رو شکوندم یه سی دی درست روبرو بود . ورداشتم گذاشتم توی دستگاه خودش بود ورداشتم خب حالا چیکارش کنم؟ دو دستمو انداختم دو ورش و شکوندمش خیالم راحت شد ور داشتم از در اومدم بیرون میخواستم ببرم بریزم توی جوب آبی که درست از جلوی در خونه رد می شد . وقتی ریختم . نفس راحتی کشیدم از پله ها اومدم برم بالا که یکی از همسایه ها اومده بیرون وحشتزده بهم گفت : چی شده ؟ نفس نفس می زدم : خونه مون دزد اومده بود شوهرمم هم زدن دنبالشون کردم ولی دویدند و رفتند . از صدای ما بقیه همسایه ها هم اومدن بیرون .باهم بالا رفتیم .وای چی میدیدم . رضا اومده بود بیرون و با صورت افتاده بود روی پله ها و معلوم بود که چند باری هم غلط زده . …… آقا جون گفت : دختر شوهرت
9622Loading...
08
فاصله (۴) 1401/04/09 #دنباله_دار #بیغیرتی با سر درد وحشتناکی چشمامو باز کردم توی یه اتاق بیمارستانی بودم اول نفهمیدم که چی شده بود ولی یواش یواش یادم اومد .دستمو خواستم بیارم بالا ولی نیومد گردنمو خم کردم روی مچم باند پیچی شده بود و خیلی می سوخت متوجه شدم که هنوز زنده ام راستشو بخوایین خوشحال شدم . کی منو نجات داه بود و آورده بود اینجا؟ رضا از در اومد تو و نگاهی به من کرد . نشست کنار تخت و گفت: خب خدا رو شکر که به هوش اومدی آخه دختر این چه کاری بود که کردی؟ فکر نکردی میمیری؟ رومو برگردوندم و بهش نگاه نکردم . شانس آوردی که من متوجه شدم وگرنه الان به جای رو تخت درمونگاه باید رو تخت مرده شور خونه میخوابیدی . اشکم جاری شد چرا نذاشتی بمیرم ؟ چرا نذاشتی خودمو از این زندگی نکبتی راحت کنم؟ رضا پاشد و از پنجره به بیرون نگاه کرد: یعنی اینقدر از زندگی با من ناراحتی؟ یعنی من این قدر اذیتت کردم که نمی خواهی با من زندگی کنی؟ تو خودت نمی فهمی مگه تو منو به کارهایی مجبور کردی که تو خوابم نمیتونسنم ببینم تو منو از خودم خالی کردی تو باعث شدی بشم یه فاحشه تو … تو دیگه نتونستم ادامه بدم و به هق هق افتادم رضا بی هیچ حرفی از در بیرون رفت . پرستار اومد تو بهم گفت : این سرمت تموم شه میتونی پاشی دخترجون دیگه این کا ررو نکن … یه کیسه خون بهت زدیم از در رفت بیرون . … سه روز تو خونه بستری شدم رضا کارهای خونه رو می کرد و بهم کلی محبت کرد دیگه یواش یواش داشتم فراموش میکردم که چه بلاهایی سرم آورده بود تا این که یه روزی که بیرون بود تلفن زنگ زد وقتی برداشتم محسن خان بود . سلام عرض شد علیک سلام ببخشین من هرچی منتظر شما شدم که به من زنگ نزدین نشد خب خیر باشه . بفرمایین که من بالاخره چی کار باید بکنم ؟ رضا دوباره منو تهدید کرده که تا آخر این هفته اون فیلمو علنی میکنه . دوباره دلشوره افتاد تو وجودم وای اگه علنی بشه چی ؟ جواب آقا جونم اینها رو چی بدم؟ تو این دو هفته اخیر بهشون سر نزده بودم و هر دفعه بهانه ای جور کرده بودم . آقا محسن اجازه بدین تا فردا من جوابشو به شما میدم . شب به رضا گفتم : بیا و این سی دی رو از بین ببر از خیر این کار بگذر . با عصبانیت نگام کرد : که چی بشه ؟ برم زندان و تو از شرم خلاص شی؟ دهنش بوی مشروب میداد هر روز مست تر از قبل میاومد خونه دیگه نمیتونستم باهاش حتی حرف بزنم . من نمی دونم ولی تو حق نداری که به بهانه خودت آبروی منو هم ببری عجب کی این حق رو به من نداده؟ من نمیدم . تو ؟ تو کی هستی که بخواهی با سرنوشت من بازی کنی جوجه؟ فوتت کنم باد بردتت . فردا صبح تا پاشو از در گذاشت بیرون زنگ زدم به عباس . صدای عباس هم نگران بود و هم خوشحال: خب کجا بودی ؟ دلم هزار راه رفت بابا . ببخش نشد بهت زنگ بزنم ولی کاری رو که باید بکنی بکن چی کا رقراره بکنی؟ تلفن محسن خان رو داری؟ بهش دادم نمی دونستم قراره چی کا رکنه ولی خودمو سپرده بودم دستش ظهر محسن خان بهم زنگ زد . خب خانوم دوستتون بهم گفت که شما آماده همکاری با منین درسته ؟ بله بسیار خوب اگه من مطمئن باشم که منو شما با همیم و سی دی دست شماست کاری میکنم که رضا به گه خوردن بیافته فقط باید مطئن باشم . چه جوری می خواهین مطمئن شین ؟ باید اونو بیارین جایی که من می گم . نه نمیشه چرا ؟ اوقت اگه شما سی دی رو گرفتین و رفتین من میمونم و رضا چه بلایی قراره سرم بیاد ؟ خندید : زن زرنگی هستی باشه یه نقشه دیگه هم دارم . 3 نفر رو به عنوان دزد می فرستم خونه تون شبونه فقط باید سی دی رو بذاری جایی که به من هم اطلاع بدی این چی؟ این قبوله ؟ باشه کی ؟ کار امروز رو به فردا نیف
1 0932Loading...
09
ه دختر چشم گوش بسته بگیره خودم از فکر چرندم خنده ام گرفت . دختر چشم و گوش بسته؟! و تو دل خندیدم . ساعت 11 آقا جون و خانوم جون رفتند بخوابند روم نمیشد برم بالا ولی پاهام منو ناخودآگاه به بالا کشوندند پشت بوم تاریک تاریک بود یه کم ترسیدم برگشتم که برگردم . که عباس دستشو گذاشت رو شونم جیغ کشیدم ولی آروم منو کشوند کنار دیوار پشتی نگاه کرد تو چشام خودم لبم رو گذاشتم روی لبش و بوسیدمش اول لبشو ثابت نگه داشته بود ولی چند ثانیه بعد لبمو کشید تو دهنش . اوم مزه تمشک وحشی میده حالا . آره عوض شد . مزه اش عوض شده . زبونشو کرد توی دهنم . با اون دندونامو لمس کرد . من هم زبونمو فرستادم توی دهن اون . خیلی بامزه بود خنده دار بود هرکدوم سعی میکردیم که بیشتر این کا ر رو بکنیم لب پایینیمو گرفت و خورد حس غریبی داشتم دستامو انداختم روی شونه عباس و بهش آویزون شدم چون پاهام دیگه وزنمو تحمل نمی کرد منو چسبوند به دیوار و از پیشونیم شروع کرد به بوسیدن به گوشم که رسید زبونشو کرد توی گوشم . اولش رو بدم اومد ولی بعدی لذتبخش بود . این عباس چش شده بود ؟ همیشه ازم فاصله میگرفت ولی مثل این که امشب حسابی شیطون شده بود ها زمزمه کردم عباس جونم تحملشو ندارم دیگه منو بلند کن . عباس ولی گوش به من نداد و دوباره با دهنش صدامو بست این قدر لب منوخورده بود که سر شده بود . من هم که دیگه عین چوب وایستاده بودم و جواب بوسه هاشو نمی دادم . جونم داشت در میرفت . به نظرم یه ربعی می شد که لبها مو میخورد که عقب وایستاد . دستمو گرفتم به دیوار و چادرمو دوباره سر کردم به عباس نگاه کردم اومد جلو منو به خودش فشار داد و زمزمه کرد : گلم دوستت دارم ………خیلی خیلی عاشقتم . و پشت بوم رو ترک کرد . به خودم لرزیدم یعنی چی میشه این داستان منو عباس می تونیم با هم ازدواج کنیم ؟ آروم آروم از پله ها اومدم پایین آهسته در را باز کردم و نوک پا نوک پا در اتاقم را باز کردم که برم تو وای قبلم داشت وای میستاد عزیز نشسته بود توی اتاقم و داشت به من نگاه میکرد سر جا خشکم زد . زبونم بند اومد و به عزیز نگاه کردم یه دقیقه ای بی هیچ حرفی بهم نگاه کردیم . بعد از یه دقیقه با دست اشاره کرد که بیام و بشینم کنارش وقتی نشستم خیلی آروم گفت : دخترجان این کارها چیه میکنی؟ آب گلومو قورت دادم و گفتم : چه کاری؟ نوشته: صدف @linkdoneshrzad
1 0392Loading...
10
من و همسایه جنده مون مامان محمد این داستان من مال دوران دبیرستانمه زمانی که از شدت حشر به کیرم رحم نمیکردم هی جق میزدم خیلی جق میزدم اینم داستان من با همسایه جندمون صابرینه اون زمانا 18 سالم بود یه پسر خوش تیپ قد بلند ورزشکار . یه روز بعد مدرسه برگشتم نهار خوردم که بعدش بخوابم به بقیه درسام برسم که خواب دیدیم دارم همسایمون مامان محمد رو که یه سوپری سر کوچه دارن میکنم وای یه زن زیبای تپل با اون کون ژله ایش یه بار که رفته بودم خیارشور بخرم خم شد تا شیشه خیارشور رو برام تو کیسه بزاره منم اون سینه های تپل قشنگشو دید میزدم کیرم از فشار زیاد شق کرده بود اونم یه نگاه بهش کرد یه نیش خندی کرد من همیشه خواب مامان محمد میدیدم که باهاش سکس میکنم با اون کون تپول کس داغش غیر از خواب میومد پیش مادرم و اوقاتی که بیکارن با هم صحبت میکردن خودش مامانم یه بار یواشکی به حرفاشون گوش میدادم بهش میگفت با یه صدای سکسی میگفت پسرت هانی بزرگ قوی شده ..... کیرشم خیلی بزرگ شده ...... یلا دختر دیگه باید زنش بدی ازش خلاص شی .... مادرم هم میخندید آروم میزدش تا ساکت بشه البته من زیاد فال گوش وا میستادم حرفاشون درباره تراشیدن موی کس حموم کرداناشون منو حشری میکرد . ارتباط بصری قویی بین من و مامان محمد وجود داشت طوری که وقتی تو خوابم میکردمش آب منیم با فشار میپاشید رو لحاف تشک منم هروز صبح باید میرفتم حموم خودمو تمیز میکردم یه روز صبح با صدای در زدن بلندی از خواب بیدار شدم هیچ کس به غیر از من تو خونه نبود به همین دلیل فکر کردم مادرمه رفته بیرون و کلیداشو یادش رفته منم با عجله رفتم تا رو براش باز کنم اصلا هواسم نبود که رو خودم خراب کاری کرده بودم آب منیم حتا روی پاهام ریخته بود بوی بدی ازم یاد درو باز کردم دیدم مامان محمده همون همسایه که شبا خوابشو میبینم همونی که پیش مادرم غیبتمو میکنه سلام کردم پرسید مامانت کجاست گفت نیستش رفته بیرون باشه منتظرش میشم تا بیاد امد داخ منم هول شدم ازم پرسید چته هول کردی از چی ترسیدی ؟ من کاری کردم ؟ بعدش جنده خانوم بدون اجازه رفت تو اتاقم وقتی بوی اتاق به دماغش زد آب منی خش شدم رو لحاف دید دهنش از تعجب باز مونده بود هانی این خیسی ، آب منی چیه که رو لباساته ؟ من هول کردم از خجالت دستمو گذاشتم رو کیرم اونم مثل گرگ بو میکشید بدش نیومده بود با یه شیطنت خاصی میخندید چشمو انداخته بود رو کیرم که شق کرده بود با خنده میگفت پسر جون این آبا رو حروم کی کردی .... دیگه بسه ... تو خری نه تو اسبی گذاشتم هرچی میخواد بهم بگه منم سرمو انداخته بودم پایین منو فرستاد حموم اوندم دنبال یه نشونه از دختری که من بخاطرش این کارو کردم میگشت از حموم امدم بیرون دیدم ملحفه تختمو داشت عوض میکرد بهم رو کرد گفت اگه یه کاری ازت بخوام برام میکنی گفتم : اگه بتونم برات انجام میدم اونم با خنده گفت حتما میتونی شک نکن ضربان قلبم با حرفاش بالا رفت کیرم دوباره داشت شق میشد با جدیدت گفتم تو دقیقا چی میخوای ؟ با ناز عشوه گفت منم خسته شدم پسر جون .... من خیلی وقته خسته ... میتونی خستگیمو رفع کنی .... از چی راحتت کنم بهم نزدید شد گفت من یه مدت پیش انجامش دادم با تعجب پرسیدم : چکار کردی ... نمی فهمم جنده خانوم خندید دم گوشم آهسته گفت : خودت میدونی منم با تعجب بهش نگاه کردم یعنی با من بخوابی ..... همون کاری که یه مرد با یه زن میکنه برقی تو چشمام درخشید بهش نگاه کردم دم گوشش گفتم : یعنی ... یعنی .. بکنمت خونم جوش امد گفتم راست میگی؟ اونم پاهاشو باز کرد شروع کرد از رو لباس با کسش ور رفتن منم مثل این ندیده ها بهش حمله کردم پستوناشو گاز میگرفتم نمیدونستم باید چکار کنم همینه که لباسشو کند برای بار اول یه کس واقعی دیدیم آبم امد دوباره کیرم شق کرد رفتم مامان محمدو رو تختم بکنم یه دست دو دست سه دست تمام آبمو تو کسش خالی کرد برای بار اول بود که گرمای کس شیرینشو میچشیدم بعد از بار سوم کیرمو گرفت برام ساک میزد تا آبم تو صورتش بپاشم کیرمو تو دستش گرفته بود برام جق میزد آروم دم گوشم به کیرم میگفت : خدا برام نگهت داره .... بعد از این همه مدت آرومم کردی @linkdoneshrzad
2 0754Loading...
11
داستان زهره خانوم #زن_مطلقه زهره_خانوم_ ..من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روز خانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم و بعد از تقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه و شاغل و شغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت و در ضمن گفت سه ساله طلاق گرفته و بچه هم نداره...) اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد...ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم .ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟!
1 7533Loading...
12
صورتش روآورد جلو بوسیدمش.اون هم یک بوس از من کرد.گفتم سکسی باشیم وگفت من همین رو میخوام.شروع کردیم لبهای همدیگرومکیدن...زهره برخلاف برداشت من از روزهای اولش خیلی داغ ومست وحشری بود وچنان لبهای من رو میلیسید ومیمکید که کیرم گنده وداغ شده بود که میخواست شلوارک و شرطم رو پاره کنه دوستان...بعدازچند دقیقه که لب ولیس هم رو خوردیم ومکیدیم زهره با یک حالت شهوتی گفت مجید جوووون میخوام کییییرتوبوخورم...! من هم مست وحشری وکیر درحال انفجارشلوارک و شرطم رو درآوردم وزهره دیوونه وار کیرم وباخایه هام رومیخورد ومیلیسید...جون که چه ساک حرفه ای وتمیزی میزد لامذهب...حالادیگه من مست وهیچ چیزحالیم نبودوگفتم زهره میخوام از کون وکست بوخورم...گفت بدت نمیاد .؟ گفتم نه.دراز کشید وپاهاش رو داد بالاومن هم شروع کردم کسش رو خوردن ولیسیدن ...کسش رومیلیسیدم ومیخوردم وزهره درحالی که پاهاش رو دور گردن من انداخته بود هی میگفت جووون...هوووم...آآآآآآه ه ه ه ....بوخورمجید جووووون آآآه ه ه بوخور کسمو...همشوبخور...آآه ه ه...چند دقیقه ای کسش روخوب خوردم و شروع کردیم باز لب ولب لیسی ولب خوری وبعداز چند دقیقه لب رفتیم69...من روبه جلوخوابیدم وزهره افتاد روم طوری که کون وکسش رو صورتم ومن مستانه براش میخوردم واون هم اینبارجانانه کیرم رو ساک میزد وآه واوه میکرد...چند دقیقه با پوزیشن 69 مال هم رو خوردیم ومن گفتم پاشو ولی اون پانمیشد وبا حالت داغ وحشری وبا کون گنده ژله ای وکس پفکی تپلش داشت من رو واقعا خفه میکرد...حالا من اون زیر خوابیدم ویک کون گنده وداغ وژله ای صورتم رو پوشونده ویک کس تپل خیس هم تودهنم ویک دهن داغ هم داره کیرم رو میخوره...وبعدازچند لحظه که دیگه داشتم هم حال میکردم وهم خفه میشدم زهره بلند شد وگفت مجیدجووون بکن توش ش ش ...بلند شدم سرکیرم روتنظیم کردم دم کسش ویواش کردم توش ...راه اول صفت وتنگ ولی بعد از یکی دوتلنبه نرم تر شد وبعداز هفت هشت ده تا عقب جلو در همون حال که سینه های زیباش رو میمکیدم واون هم حشروارآه واوه وآخ آخ میکرد یهو...هورت...فورت فورت آبم ریخت توکسش ومن شل شدم...بعدازچند لحظه لبی گرفتیم ومن رفتم یک دوش گرفتم واومدم بیرون وزهره هم یک سیگار روشن کرد وچند دقیقه ای باهم بودیم ومن بلندشدم وخداحافظی کردم ورفتم...بعداز این جریان سه چهاربار دیگه باهاش سکس خفن داشتم وبعداز یک مدت هم دوستیمون سرقضایایی سرد شد ومنجر به لغو...الان هم نزدیک یکساله هیچ خبری از هم نداریم...این بود یکی از خاطرات من در سکس ودوستی... بد وخوب ببخشید وخدانگهدار... پایان دََاَِسَََََتََََاَِنََـََََ🔥کََـَدََهَ 🍃💦Joίŋ➡️ @linkdoneshrzad
1 9174Loading...
13
حقیقت دروغ 1400/03/29 اخرای پاییز بود ، نفس نفس زنان از راه پله خودمو به کوچه رسوندم،هوا تاریک و سرد بود و وسط کوچه چنتا جوون تو پیت اتیش روشن کرده بودن،یهو ترسم تشدید شد که نکنه رفیقای کوروش باشن،ولی به خودم دل داری دادم و سعی کردم از بینشون رد شم،خب چیز جدیدی نبود، مثل همیشه با چنتا تیکه و متلک از بینشون رد شدم،احساس کردم گوشیم میلرزه از جیبم درش اوردم ولی انقدر ترسیده بودم که حتی نمیتونستم لرزش صدامو از بین ببرم ،همین شد که جواب تلفن ندادم،حتی یادم نمیاد کی زنگ زد،خودمو به خیابان اصلی رسوندم و تاکسی گرفتم و رفتم خونه. همین که وارد خونه شدم پوتانای پاشنه دارمو از پام در اوردم و گذاشتم بغل در و رفتم تو اتاق و خودمو پهن تخت کردم؛ واقعا چرا باید صمیمی ترین دوستم همچین کاری باهام میکرد اون ۲ تا پسر کی بودن تو خونش که قصد تجاوز ب منو داشتن؟ من به کوروش اعتماد داشتم و حاضر بودم براش هر کاری بکنم ،رابطمونم خوب بود و دلیلی نداشت اون ادمارو بفرسته که منو تو خونش لخت کنن هرچی بیشتر سعی میکردم ذهنمو اروم کنم بیشتر اون لحظه هایی که اون عوضیا خفتم کرده بودن ازارم میداد کاش خود کوروش این کارو باهام میکرد و بهم تجاوز میکرد ، ولی خب از دستشون تونستم فرار کنم و نتونستن بهم دست بزنن حرومزاده ها. خیلی تو ذهنم تصور میکردم ک وقتی وارد خونه بشم کوروش ب یه بهونه ای سعی میکنه بهم تجاوز کنه و خب منم بخاطره حسی که دارم از سکسی ک با تجاوز شروع بشه خوشم میاد ،یه جورایی یه فانتزیه برام ولی خب تاحالا که همچین اتفاقی برام نیوفتاده. یکم ذهنم اروم تر که شد خودمو جمع کردم و جلو ایینه به اندامم نگاه میکردم ،خیلی تحریک کننده بود مخصوصا اون شلوار جین جذبی که چند سانت مچ پامم خالی گذاشته بود و چنتا زاپ ریز روش بود.هنوز استرس تو وجودم بود ولی برام عادی شده بود این صحنه ها چون چند باری هم قبلا میخواستن بهم تجاوز کنن ولی من با اسپری فلفل از خودم دفاع کردم و فرار کردم، نصبت ب دفه هایه قبل که ادمای کر و کثیف و سن بالا بودن فرار از دست این دوتا بچه ۱۷ ۱۸ ساله برام اسون تر بود ولی خب اینا درو قفل کرده بودن و مجبور شدم با دادو بیداد همسایه هارو خبر کنم و به هر ترتیبی ک شده درو باز کنم و فرار کنم ؛از دختر بودنم احساس حقارت میکنم از اون اوایل همیشه درگیر مریضای جنسی شدم تا الان ،هرچند کسی بهم دست نزده ک از زرنگی خودم بوده ولی هیچوقت این شرایط نمیتونه واسه یه دختر معمولی و اروم باشه… احساس سنگینی و استرس داشت دیوونم میکرد که به فکرم اومد برم حموم ،رفتم وانو با اب گرم پر کردم و حوله و لوسیون و شامپو و همه لوازممو اماده کردم و شروع کردم به در اوردن لباسام. درسته این شلوارای تنگ خیلی جذابن ولی همیشه موقع پوشیدم و دراوردن گیر میکنن به باسنم و یه رب طول میکشه تا این عملیت سختو با موفقیت به اتمام برسونم. وقتی شلوارمو دراوردم تو ایینه به خودم نگاه میکردم با اون تیشرت صورتی و جورابای سفید ساق بلند خیلی سکسی شده بودم جلوی ایینه ناخودآگاه دستمو کشیدم رو شکمم و سینه هام نفهمیدم چی شد که اهه کشیدم ،احساس شهوت بهم دست داد و تا به خودم اومدم دیدم رویه تخت دراز کشیدم و یه بالشت گذاشتم زیر کصم و دارم خودمو بهش میمالم،اخخ چه حس عجیبیه وقتی اون احساس سوختگی و لطافت به شهوت تبدیل میشه ،جورابامو از پاهام دراوردم و حالت داگی بالشتو گذاشتم زیر کصم،هرچی بیشتر میخواستم اروم انجامش بدم بیشتر وحشی میشدم و صدای اهه اهه کردنم بیشتر حشریم میکرد،دوست داشتم همونجا بالشت کیر در میاورد و منو میکرد ولی خب نمیشد واسه همین یه بالشت سفت پیدا کردم که
1 6631Loading...
14
جاده حدود 300 متری فاصله داشت و ارتفاعش هم از جاده چند متری بالا تر بود تو جاده پیچیدیم و متوقف شدیم دوباره شروع کرد به ساک زدن که بهش گفتم این جوری هم من دیونه می شم هم تو پاشم می خواهم ترتیب رو بدم این بار بر خلاف دو مرحله قبل قبول نکرد خدایش الان هم که نگاه می کنم اگه در اون شرایط نبودم خودم هم باورم نمی شه که در اون شرایط هم میشه سکس داشت ولی بعد چند بار تکرار قبول کرد از ماشین پیاده شدم و درب سمت شاگرد رو باز کردم و اون هم شلوارش رو تا زانو کشید پایین و در حالتی که خودش روی صندلی ماشین خم شده بود و زانوش رو روی پادری گذاشته بود کونش رو به سمت من قمبل کرده بود من هم فقط به باز کردن زیپ و دکمه شلوار اکتفا کردم و کیرم رو که از شدت هیجان داشت می ترکید رو در آوردم راستش انقدر شرایط استرس آور بود که حتی یادم نمی اید کسش رو دیده باشم کیرم رو گذاشتم پشتش و فشار دادم خیلی راحت کیرم تا دسته رفت تو کسش نمی دونم تا حالا تجربه سکس در هوای آزاد رو داشتید یا نه ولی خدایش با هیچ حس دیگه ای قابل مقایسه نیست مهم ترین حسش این است که بر خلاف همیشه که نهایت دامنه دید آدم محدود به یک اتفاق است تا دور دست ها رو می تونی بیینی و خودت رو بخشی از فضا حس کنی البته گفته باشم این شرایطی که ما داشتیم به شدت استرس آمیز بود و ماشین های عبوری اگه کمی دقت می کردند خصوصا اونهای که از سمت عقب می آمدن به راحتی حتی کون و کپل دوست ما رو هم می دیدن بعد از شاید کمتر از سه چهار دقیقه آبم آمد و در حالی که از عرق هر دو خیس خیس بودیم خودمون رو جمع و جور کردیم و نزدیگ نیم ساعت همون جا تو جاده خاکی روی صندلی ماشین ولو بودیم راستش هر چند خیلی تجربه جالب بود ولی دیگه هیچ وقت جرات تکرارش رو پیدا نکردیم علی @linkdoneshrzad
1 6471Loading...
15
نوکش تیز باشه ولی حسمو پروند چون خیلی زبر بود. بعد از چند دقیقه استراحت از جام بلند شدم و رفتم حموم،اب همینطور داشت از وان میریخت بیرون و من اصلا متوجه نشده بودم ،شیر ابو بستمو وارد اب گرمی شدم که از نیم ساعت پیش تو وان جا خوش کرده بود،این شهوت لعنتی بد جوری اسیر خودش کردتم…تا گرمای ابو حس کردم بدنم شل شد و احساس کردم تو ناحیه پایین تنم داره یه موجی جریان پیدا میکنه،پاهامو چسبوندم به هم و بدنمو کش و قوص دادم و این جریانو بیشتر احساس کردم ،خیلی سعی کردم که به خودم دست نزنم ولی این حس خیلی قوی تر از من بود و شروع کردم به لمس کردن بدنم،از مچ پام شروع کردم و وقتی به باسنم رسیدم موجی که تو بدنم بود بیشتر شد با نفسام اه میکشیدم ،اب داشت کار خودشو میکرد و هر لحظه بیشتر منو تو جریان شهوت قرار میداد تا اینکه پاهامو از هم باز کردمو کصم شیر ابم باز کردم و کصمو گذاشتم زیر فشار اب گرم،یه حس عجیبیه انتظار نداری حال بده ولی یهو میبینی به اوج لذت رسیدی،داشتم بدنمو لمس میکردم که عضله های پام صفت شد و نزدیک و نزدیک تر میشدم به ارگاسم،چشمامو بسته بودم و به کوروش فکر میکردم که کاش امروز عوضی بازی در نمیاورد و اون کارو باهام نمیکرد ، تا خواستم به سکس باهاش فکر کنم تصویر خوبی ک تو ذهنم داشتم ازش از بین رفتو بدم اومد ازش،تو همین حین به ارگاسم رسیدم و خیلی دمغ و بی حال تو وان ولو شدم،… نوشته: کوروش @linkdoneshrzad
1 5191Loading...
16
جاده سنگبری متروکه 1399/12/28 #همکار بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا
1 5671Loading...
17
. بزن توام از این فرصت استفاده کن😏👆🏻👆🏻 ‌.
9720Loading...
18
نحوه بازی Hamster Kombat ⚡️ برای کسب درآمد مثل ناتکوین ضربه بزنید همستر کمبت یک بازی کلیکی است که در اون با مدیریت یک صرافی ارز دیجیتال، سکه به دست میاریم. هرچه ما سکه بیشتری کسب کنیم لول بازی ما بالاتر میره. لیست شدن توکن همستر کمبات💲 در پایان فصل نیز ژتون صادر و بین بازیکنان توزیع می شود. که حتما هم لیست میشه❗️ 🤖ورود به ربات همستر 🤖لینک ورود: https://t.me/hamster_kombat_bot/start?startapp=kentId880092840
2 1261Loading...
19
ن شده یعنی شب شده فهمیدم که قطعا شوهرم الان نگرانه ولی خیلی منگ بودم اینها هم ول کن نبودن هی میکردن منو تازه فهمیده بودن میتونم ساک بزنم هی کیراشون رو میکردن دهنم و آبشون رو میریختن روی سینه تم باز همون سید میرفت زیرم و میکرد کسم توی همین داستانها بودم که دیدم چند تا مامور تو خانه هستند و همه رو دستبند زدند منم آش و لاش بودم شوهرم هم بود امد یه چادر انداخت روم و گفت بیرین بیرون لطفا و هی اشک میریخت و آب کیرهای اونا رو پاک میکرد لباسم رو تنم کرد و چیزی دیگه نفتمیدم بیدار که شدم تو بیمارستان زیر سرم بودم همه برادر خواهرم روی سرم بودن ولی شوهر نبود من زدم زیر گریه که بیرون اتاق بود و گرفتم بغل و بوسم میکرد و هیچی نمیگفت خلاصه بعد از یگسال مشاوره هنوز نمیخوابم و حال روحی بدی دارم ترو خدا پیش دعا نویس نرین همشون بی شرف هستند نوشته: احسان @linkdoneshrzad
2 1545Loading...
20
ه رفته نهار و تا شب کار داره نمیاد دیگه من که زنگ زدم در رو باز کرد بهم گفت برو بیرون از در کوچه پشتی بیا تو تا کارت رو راه بندازم البته کلی اصرار کردم که راهم دوره خواهش میکنم از این حرفها و رفتم از در پشت امدم تو خانه که حیاط بود دیدم منقل گذاشته و داره بادش میزنه گفت مببخشید ها دیگه خودت خواستی این ساعت من باید تریاک بکشم گفتم تو دلم به جهنم هر کاری میکتی زودتر دارو بده تا برم یه دفه گفت من جهنم نمیرم شاخ دراوردم و یه کم ترسیدم با خنده گفت هر کاری کردی نشد دیگه شوهرت حتی دست هم نزد بهت اون یه بار هم به زور انجام دادی ولی ارضا نشد و نیش خندی زد گفتم اره والا سید دستم به دامنت هر چی پول میخوایی میدم یه کاری بکن گفت باشه بریم داخل شروع کرد تریاک کشیدن و یه چای ریخت برای من و یکی برای خودش دست کرد زیر پوستی که نشسنه بود روش یه چیزی دراورد و گفت اون نبات رو بده یه ظرفی بود جلوی من و گفت خودت با دست یه دانه از اون تبرک بریز تو چای منم یه وامه نبات ریختم و اون پودره رو دراورد گفت این خاکه تربت به هیچ کسی نمیدم از این ریخت توی چای گفت بهش بزن و یواش یولش بخور و شروع کرد به دعا و نوشتن روی کاغد گفت الان سرت گیج میره با این دعا ها هر کاری بهت گفتم انجام بده نیروهای من کمک میکنن منم گفتم باشه دیدم چشمام داره سیاهی میره دستم از چادرم افتاد و چادر از سرم بهم گفت دراز بکش معاینه ات کنم منم دلم میخواست بخوابم دراز کشیدم پلکام سنگین بود همه چیز تار بود و ولی میفهمیدم که چه میکنه امد پیرهنی تنم بود دکمه ها رو باز کرد گفت وای خدای من دو تاسینه هام رو دید چه عطری هم زدی کلک برای اون شوهر کی نمیکنت من دیگه قادر به جواب نبودم زبانم صد کیلو بود شروع کرد به لیس زدنم من میفهمیدم و توی دلم جیغ میزدم ولی صدای من در نمیامد سینه هام سفیدم رو دراورد و هی میبوسید و ماچ میکرد و میک میزد میگفت حیف نیست بچه از اینها شیر بخوره اینا بلوره منه با چه ولعی میخورد منم مثل ادمهای مست هی با صدای کش دار شدید میگفتم نه ترو خدا نکن اونم گوش نمیداد فقط میخندید مثل وحشی ها لیسم میزد و شروع کرد به لخت کردن و شلوار و شرت هم دراورد امد روم خوابید و هی تلمبه میزد بعد مدت زیادی که نمیدونم چقدر طول کشید آبش رو ریخت روی سینه هام و بلز رفت سراغ منقلش هی تریاک کشید و تلفن زد به کسی گفت بیا پول هم بیار یک میلیون این خیلی عالیه اونم هی تخفیف میخواست گفت وایسا عکس بفرستم برات و سریع دستمال اورد سیمه ام رو پاک کرد و عکش از حالتهای مختلف گرفت و فرستاد بعد از چند وقت که نمیدونم چه مدت طول کشید از خواب بیدار شدم بازم چشمام رو به رور باز کردم دیدم ۴ نفر تو اتاق هستند پای همون تریاک و یکی روی منه داره منو میکنه و هی قربون صدقه هیکلم میرفت میگفت تو هالیود هم نیست خلاصه کرد و ریخت روی سینه و نفر بعدی امد روم و به زور برگشتوندم و فشار میداد که بذاره کونم سید فهمید و دعواش کرد گفت کون نمیشه دو میلیونه اونم بی خیال شد گفت این کسش خیلی تنگه بهتر از کس بکنم خلاصه نفر سوم و چهارم با هم آمدند یه گم حالم بهتر شده بود دیگه به سختی حرف میزدم و میگفتم نکن ترو خدا نکن سید گفت حالا حال امده شروع کن تو اون سومی و چهارمی دوربین اوردند و کار گذاشتند خودشون نقاب زدند و منو چهار دست و پا کردند یکی از پشت تو کسم گذاشت یکی امد به زور کیرش رو کرد تو دهنم سید هم رفت زیرم و سینه میخورد و نوبتی میکرد تو کسم تا هر سه آبشون امد و برای دوبار دیگه میخندیدن و میکردن منم ویران فقط از ته دل خدا رو صدا میزدم یه دفعه متوجه شدم که چراغها روش
2 0284Loading...
21
رمال بیشرف 1401/04/07 #تجاوز سالهاست که بچه دار نمیشم از لحاظ قیافه و هیکل خیلی خوبم پوست سفید با قد و هیکل خوبی دارم عاشق شوهرم هستم ۵ ساله ازدواج کردیم و شوهرم عاشق بچه است ولی هر دوا درمانی که بگین رو کردیم ولی نمیشه که نمیشه شوهرم وضع مالی خوبی داره بازاری و خیلی کار میکنه و زحمت میکشه تقریبا اون اوایل ازدواجم دو سالی قرص ضدبارداری خوردم ولی بعدش نتونستم باردار بشم شوهرم خیلی هاته و خودم هم بدتر از اون قبلا هر شب میکرد منو اون موقع ۲۳ ساله بودم الان دیگه ۲۸ سالمه و شوهرم هم دو سال از خودم بزرگتره همیشه سعی میکنه که این حامله نشدن منو به روم نیاره و اینقدر مرد که به همه گفته مشکل از منه که کسی به من چپ نگاه نکنه منم سعی میکنم همه چیز خوب باشه تو زندگی از سکس نا بقیه ماجراهای زندگی یه روز یکی خانوم های هم محلیمون بهم گفت برو دعا بگیر از سید علی گفتم من اعتقاد ندارم گفت دختر صد نفر تا حالا رفتن و نتیجه گرفتن خو برو دیگه پرا اینجوری میکنی اصلا خودم میرم برات دعا میگیرم خلاصه اینقدر گفت و تعریف کرد که منم مشتاق شدم گفتم بذار برم ببینم چه میشه یه روز با همین کبری خانوم رفتیم یه ماشین دربست گرفتبم و رفتیم پایین شهر و خانه رو پیدا کرد و زنگ زد یکی پشت در گفت کیه کبری با صدای خواصی گفت منم کبری خانوم از طرف شهره امدیم که درباز شد یه خانه محقر با لوازم قدیمی و ترسناک که همه چیز آویزون بود از سر بز گرفته تا هزارتا چیز دیگه چند نفری هم تو اتاق اول بودن منتظر بودن برن وارد اتاق بشن من خیلی ترسیدا بودم ولی کبری هی حرف میزد با بقیه اونا هم از معجزات این سید میگفتن که یکیشون وتفاقی گفت من چند ماه امدم و رفتم و الان دو تا بچه دارم خلاصه منم خدا رو شکر کردم گفتم خدایا حاجت ما رو بده وارد اتاق شدیم هوای خانه گرم بود چادرم باز شده بود لباس معمولی زیرش بود ولی پتوجه نبودم که یقه لباسم بازه و خط سینه ام معلومه وقتی سید گفت خوب چیه مشکل کدامتون مشکل دارین کبری خانوم گفت این دخترم حامله نمیشه سید خدا یه کاری براش بکن عاشق شوهرش ولی هر دوا درمونی کرده نمیشه سید یه مرده ۵۰ ساله بود با چهره ای بور و ریش بلند و چشماهی آبی ترسناک که کلا ۵۰ کیلو نبود سیگار رو با سیگار روشن میکرد و معلوم بود شدیدا معتاده بوی تریاک هم تو خانه میامد و سیگار هم که نگو یه نگاهی بهم انداخت از نگاه هیزش حالم بد شد گفت اینو برات مینویسم برو انجام بده بعد بیا پیشم خلاصه چیری نوشت و منم ۵۰ تومن گذاشتم روی سینی که پرش پول بود و امدم خیلی حسم خوب نبود رسیدم خانه کاغذ رو باز کردم نوشته بود که از امروز تا هر وقت که برگردی اینجا شوهرت بهت نزدیک نمیشه اگرم بشه نمیتونه باهات سکس کنه اگر اینجوری شد بهم اعتقاد پیدا میکنی و میایی اگر هم نشد که هیچ تو برو راه خودت زدم زیر خنده گفتم ببین مردتیکه کس خل چی نوشته شوهرم هفته ۶ شب منو میکنه نمیتونه بدون من بخوابه نامه رو پرت کردم دور و شوهرم شب رسید خانه خودم رو قبلش درست کردم کلی عطر و آرایش خوب و این چیزها و لباس یقه باز پوشیدم که سینه هام رو ببینه چون نفطه ضعفش بود و وقتی امد انگار نه انگار سلامی کرد و انگار نه انگار سره شام هم هر چی به عناوین مختلف خم میشدم که سینه رو ببینه انگار یخ زده بود شب هم زود گرفت خوابید فردا سب و پس فردا شب هم همین بود که بود داشتم دیوانه میشدم دو هفته گذشت هر بار نزدیکش شدم پسم زدم یه بار هم که نذاشتم فکر کنه و براش ساک زدم هر کاری کردم ارضا بشه نشد که نشد دیگه مطمئن شدم که باید برم پیش سید ایندفعه بدون کوکب خانم رفتم تا رسیدم اونجا ساعت یک ظهر شد دیدم همه گفتن ک
1 9446Loading...
22
م گفتم وام من چی شد دیدم داره صدا ظبط میکنه عصبانی شد بود میگفت چرا اینقدر به من پیام میدی هر وفت بشه خودم بهت میگم دیگه منم دیگه هیچی نگفتم بعد خودش یه چند ساعت بعدش بهم پیام داد که ببخشید باهاتون بد حرف زدم تعجب کردم که خودش اونده پی وی من بهش گفتم نه بابا این حرفا گفتم از چیزی ناراحت هستید اولش گفت بعد گفتم اگه چیزی هست بهم بگید مطمئن باشید چیزی به کسی نمیگم گفت با شوهرم دعوام شده تو دلم گفتم خاک بر سر شوهرت که قدر همچین لعبتی رو نمیدونه گفتم سر چی دعوات شده دیگه شروع کرد به درد دل کردن تعجب کرده بودم که داره همه چی رو به من میگه یکم باهاش حرف زدم آرومش کردم میگفت شوهرم همه جا کنترلم میکنه و از این حرفا بهش گفتم برو تو اینستا برا خودتت یه پیج بزن شوهرتم که اصن نمیدونه اینستا چیه خودم یه پیج فیک اینستا براش ساختم و با یه اسم مستعار خودمم اولین نفر فالوش کردم معلوم بود زن خیلی شیطونی بود رفته بود پیجای رقص و آهنگ و این چیزارو فالو کرده بود بهش گفتم تو مگه آدم مذهبی نیستی پس اینا چیه فالو کردی گفت من در ظاهر اینطوری هستم به خاطر خانوادم و بیشتر به خاطر شوهرم میگفت ازدواج من با شوهرم کاملا سنتی بوده و از اول دوسش نداشته میگفت تو اینستا انگار خود واقعیمم دیگه با هم مثل رقیق شده بودیم تو هفته یه بار مرخصی می‌گرفت و با ماشین میرفتم دنبالش باهم میرفتیم دور دور اولین باری که بدون چادر دیدمش چشام گرد شده بود خیلی بدن خوبی داشت قد بلندی داشت ولی بدنش رو بدون چادر ندیده بودم خیلی خوش هیکل بود وجدانم راضی نبود فکر میکرم مریم مقدس رو تبدیل به الکسیس کردم ولی در طول اون دورانی که داشتم دست هم بهش نزدم و اون هم دید که من پسری نیستم که بخوام به آسیبی برسونم تقریبا دو ماه از رابطمون می‌گذشت که اربعین شد و شوهرش رفت پیاده روی دیگه راحت شده بودیم دوتا دختراش که ازواج کرده بودن خونه نبودن دختر آخریش هم بیشتر اوقات خونه مادربزرگش بود یه هفته بود که شوهرش رفته بود بهم پیام داد که میتونی بیای خونمون چار شاخ موندم گفتم الان بیام که همسایه ها میبینن گفت نمیدونم یه طوری بیا گفتم شب میام به خونواده گفتم با دوستان میرم بیرون اومدم دم در خونمون یه نگاهی کردم دیدیم هیشکی تو کوچه نیست همونجا بهش زنگ زدم گفتم در و باز کن تا بیام تو تا در و باز کرد سریع رفتم تو و در و خیلی آروم بستم رسیدم در واحدشون زنگ و زدم سریع در رو باز کرد رفتم تو دیدم واویلا با یدونه تاپ و شلوارکه گفت برو بشین نشستم رفت تک آشپزخونه دو تا ليوان شربت آورد خوردیم دندونام ریخته بود از این همه تغییر بهم گفت چیه گفتم هیچی خیلی تغییر کردی گفت تغییر خوب یا بد گفتم قطعا خوب دو تا ليوان هارو برداشت برد تا بشوره منتظر چراغ سبزش بودم تا برم بغلش کنم رفتم تو آشپزخونه گفتم شیطون تو هم اینکاره‌ای ها گفت کجاشو دیدی بهش نزدیک شدم گفتم اجازه هست گفت بفرما ازشت بغلش کردم و شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش نفس نفس میزد دست کردم تو سینه هاش لعنتی سینه هاش خیلی نرم بود ولی هنوز رنگشو ندیده بودم برش گردوندم روبه‌روم لبامو چسبدندم رو لباس خیلی خوشمزه بود اون از منم حشری تر بود تو همون حین گفت بریم تو اتاق خواب یه اسپنک زدم رو کونش و گفتم ب یم تا رسیدیم به اتاق خواب اول تمام لباساشو در آوردم واقعا بدن خوشگلی داشت گفتم میخوای کست رو بخورم گفت تا حالا کسی برام نخورده میخوام امتحانش کنم شروع کردم به خوردن کسش خیلی داغ بود پنج دقیقه ای بود که داشتم براش میخوردم که یهو بدنش سفت شد و لرزید فهمیدم ارضا شده منم لباسامو در آوردم گفتم ساک میزنی گفت باشه شروع کرد به ساک زدن معلوم بود اصلا بلد نیست ولی خیلی حال میداد بلندش کردم خابوندمش رو تخت پاهاش هفتی باز کردم کیرم و آروم آروم کردم تو کس داغ و سفیدش خیلی خوب بود داشت لباشو گاز می‌گرفت که خم شدم به طرفش و شروع کردم به خوردن لباش یه ده دقیقه ای توش تلمبه زدم داشت آبم میومد دلم میخواست دوباره ارضاش کنم کیرم و در آوردم و با دستم کسش رو می‌مالیدم تا ارضا بشه بعد دو دقیقه ارضا شد و داشت قربون صدقم میرفت که یه تف انداختم سر کیرم دوباره کردم تو کسش یکم که تلمبه زدم آبم اومد و ریختم رو کسش ییحال افتادم روش شروع کردم سینه هاشو خوردن اون هم حال می‌کرد بعد یه ربع که تو بغل هم بودیم بلند شد رف حموم و اومد یه لیوان چایی با هم خوردیم و ازم تشکر کرد و گفت این بهترین سکس عمرم بود منم پیشونیش رو بوس کردمو ازش خداحافظی کردم ببخشید اگه طولانی شد داستان های دیگه هم از نسرین دارم که بعدا مینویسم نوشته: محمد @linkdoneshrzad
1 9082Loading...
23
کن، دراز کشید و شلوارکشو کشید پااین وااای چه کص صورتی داشت بین رونای سفیدش عین کلوچه مونده بور خم شدم براش لیس زدم و ارضاش کردم بهم گف خیلی دیوثی قرار بود کاری نکنیم گفتم ببخشید نتونستم جلو خودمو بگیرم خلاصه چون نزدیک تایمی بود ک مامانش میومد من رفتم اما همونجا ک سوار بی ارتی شدم برم خونه با خودم عهد کردم دفعه بعدی مث سگ بکنمش… گذشت و چند روز بعدش بهم گف پنجشنبه این هفته مامانش اینا میرن کرج برای عروسی و تا شب نیستن و اینم ب بهونه درس و کنکور میمونه خونه. پنشنبه شد من صبح نرفتم سرکار رفتم کافه نشستم قلیون بکشم و منتظر اینکه پیام بده زفتن، همینکه پیام داد رفتن پاشدم سریع خساب کردم و یه موتور پیک گرفتم تا سریعتر برسم بکنمش، همینکه از اسانسور پیاده شدم دیدم از کنار در با اون چشای قشنگش نگام میکنه، رفتم تو درو بست برگشت بغلم گرفتمش و همونجا دس بردم رو باسن نرم و بزرگش و همزمان لباشو میک میزدم، یه تیشرت سکسی تنش بود با یه ساپورت چسبون، بردمش سمت کاناپه هلش دادم رفتم روش دست بردم رو سبنه ااش، سینه هاش ۷۵بود اما بش میخوزد ۹۵باشه، یهو بم گف پاشو پاشدم دستمو گرف برد اتاق بابا مامانش جلو تخت با اون چشاش تو چشام زل زد و با ی حالت التماس گف رو تخت جرم بده، دیگه دیوونه شده بودم هلش دادم رو تخت و کیرمو دراوزدم اول ی چک از رو ساپورت زدم میخواس بگع بدو درش بیار ساپ… ک با دستم ساپورتشو پاره کردم از شدت حشر، ترسیده بود هلیا… کیرمو دراورم کیرمم ۱۶_۱۷سانته یکم مالیدم رو کوسش بعد تف زدم کردم توش تنگ بود و ب سختی تونستم کیرمو جا بدم اما ناله هاش بلند شده بود شرو کردم ب گاییدن چه ناله و ضجه ای میزد زو تخت یهو خم شدم داگ استایل ک میردم در گوشش گفتم فک کن تو این وضع بابان بیاد تو و جفتمون خندیدیم و ادامه دادم ب گاییدن داشت ناله میکرد ک بگا جندتووو رضا رحم نکننن بم باورم نمیشد این دختر نجیب و و ادم حسابی رو تخت این حرفارو میزنه چون اولین سکسمون بود علایقشو نمیدونستم اما با سکس تلفنیایی ک داشتم میدونستم از سکس خشن بدش نمیاد، دستمو انداختم رو دهنش جیکش در نیاد اما یجوری ناله میکرد دستمم نمیتونس صداشو قطع کنع بعد دراوردم و سرپا کردمش پاشو انداختم رو بازوم میگف نکن اینطوری میفتما اههه اههه ولی من انقد وحشی شده بودم انگار نمیشنیدم و فقط صدای ناله هاش و صدای شاپ شاپ تلمبه هام میپیچید تو خونه بردمش جلو اینه قدی دستاشو از پست با شال خودش بستم و گاییدمش قشنگ تو اینه تو چشای هم نگا میکردیم و با اون نگاهش با شهوت و درد امیخته بود سعی میکرد بهم بفهمونه یواشتر ترتیبشو بدم اما من مث قحطی زده ها تلمبع میزدم و چک در کونش میزدم بعد اینکه چنتا پوزیشن گاییدمش زانو زد جلوم و ساک زد وای نگم از اون لبای قرمزش با رژ لب غلیظ که کیرمو میمالید بهشون، بعد ساک هم کیرمو گزاشتم لای ممه های گندش و ارضا شدم رو سینه هاش بعدشم ک ناهار خوردیم و یه پارت دیگ کردمش و بار دوم نتونستم ارضا شم، ببخشید اگر طولانی شد خیلی سعی کردم خلاصش کنم امیدوازم خوشتون بیاد اگر پسندیدید هم سکسای بعدیم با هلیا و هم ادمای دیگه رو براتون میزارم نوشته: رضا @linkdoneshrzad
1 8551Loading...
24
دوست دختر پولدار و سکسیم 1401/03/24 #سکس_خشن #دوست_دختر سلام اولین باره که داستان مینویسم اگه استقبال بشه بازم مینویسم، داستان کاملا واقعیه و چنتا بچه جقی که لایو کص ندبدن از سر کونسوزی نیان تو کامنتا شر و ور بگن… اسمایی ک استفاده میکنم مستعاره، رضا هستم تو میدون انقلاب تهران کتابفروشی(کمک درسی) دارم ۲۲سالمه و با دخترای زیادی هم بودم و تعریف از خود نباشه قیافم بدک نیست و دخترا رو جذب میکنه هر چند قدم کوتاهه و ۱۷۵سانته، قضیه مال دوسال پیشه اهالی پایتخت میدونن بخاطر نماز جمعه، جمعه ها دستور میدن کل مغازه ها تا ساعت ۲ظهر بسته باشع، ما هم طبق معمول داخل مغازه بودیم کرکره پایین اما نیروهامون ک میومدن اروم کرکرع مغازه رو میزدن تا با ریموت درو باز کنیم بیان، یهو کرکره رو زدن فکر کردم یکی از بچه های خودمونه ریموتو زدم که دیدم یه دختر تقریبا ۱۹_۲٠ساله اومد تو، وای نگم از قیافش چقدر زیبا و خوشگل و اندام سکسیش ک اصلا به سنش نمیخورد، اومد تو گفتم خانم بستس مغازه گفت تروخدا کار منو راه بندازین چون اصرار کردگفتم باشه و ریموتو زدم تو مقازه دوتایی تنها بودیم گوشیشو دزاورد عکس یه کتاب زبان نشون داد ک طبیعتا ما نداشتیم بش گفتم همه مغازه ها بستن اما ما پیک کتاب داریم براتون ثبت سفارش میکنم و از همکارا تهیه و ارسال میکنیم، همین شد ک کلی تشکر کرد و ادرس و شماره تماس و… داد و خیلی تاکید کرد چون کتابه چنتا چاپ مختلف داره براش قبل ارسال عکسشو واتساپ کنم تا خیالش راحت شه همونه، منم از خدا خواسته ک محو خوشگلیش شده بودم و از ظاهر شیکش هم معلوم بود خیلی پولداره (همه لباساش مارک بود) همون روز کتابه رو تهیه کردم و واتساپ کردم براش و همینکه سین کرد وااای اره خودشه مزسییی بفرستید و فرستادیم،،، قضیه موند تا چند روز بعدش ک دوباره پیام داد بازم کتاب میخاس اینبار کمک درسی ک متوجه شدم کنکوریه، کلی تخفیف بش دادیم و برگاش ریخت از اینهمه تخفیفو همین شد ک باهام صمیمی شد، چند وقتی فقط مثل دوتا دوست بودیم ک کم کم مخشوزدم و چتی پیشنها دوستی دادم و قبول کرد بعد ی ماه که رل بودیم و بهمم گفته بود واقعا بخاطر کنکورش اجازه نداره زیاد بسرون بیاد و رابطمون فقط چتی بود،کم کم مخشو زدم تا سکس تلفنی داشته باشیم و لامصب با صدای حشریش خیلی یهم حال میداد ی بارم ک پرسیدم سکس داشته بم گف دوس پسز قبلیش ترتیبشو داده از جلو ک پیگیر شدم بم گف پردش ارتجاعیه و از خوشحالی پریدم هوا ک عجب گوشتی نصیبم شده هم خوشکل و خوش هیکل هم پولدار و هم باپرده ارتجاعی،بعد دوماه رابطه چتی بهم گفت ک میخواد ببینتم چون نمیتونه بیاو بیرون برم خونشون وقتی کسی نیست اما باهام شرط کرد هیچکاری نکنم و منم قبول کردم، خونشون پونک بود، رفتم بالا درو یاز کرد رفتم تو همون دم در دیدم یه شلوارک پوشیده درست تا زیر کونش، رونای گوشتی و سفیدش کلا بیرون بود و یه تاب ک چاک سینشو قشنگ انداخته بود بیرون،نتونستم جلو خودمو بگیرم همون جا بغلش کروم جلو در کوبیدمش ب دیوار و لبامو گزاشتم رو لباش و دستمو بردم رو پاهاش سفیدش… وای چقدز نرم یود، یهو گف ک قول دادی کاری نکنی، منم گفتم یاشه و ولش کردم رف چایی ریخت برام اورد رو کاناپه کنارم نشست با اینکه بهش قول داده بودم ولی وقتی پاهای سفید و گوشتی شو کنارم میدیدم نمیتونستم دووم بیارم یهو بازم از خود بیخود شم لیامو گزاشتم رو لباش و دراز گشیدم روش و اونم ممانعت نکرد اما بخاطر قولم دوس داشتم زود تمومش کنم از رو شلوار انقد تلمبه زدم تا ابم اومد و ریخت داخل شرتم و اما حس میکردم هلیا داره لذت میبره پاشدم و کلی معذرت خواستم یهو دستشو انداخت رو دهنم و گف هیس هیچی نگو فقط ارضام
1 9971Loading...
25
مرواریدی در صدف 1401/04/07 #زن_چادری #زن_شوهردار #زن_همسایه سلام اسم من (مستعار) مهدی هستش و یه راست میرم سر اصل مطلب تو کوچه ما یه زن و شوهر زندگی میکردن که سه تا دختر داشت دو تا خواهر بزگتر ازدواج کرده بودن و دختر آخری که تقریبا همسن من بود مجرد بود تمام محل تو کف این دختر آخری بودن مثل خود من یه روز که داشتم تقریبا ساعتای نه شب میومدم خونه دیدم مادر همین دختر همسایمون دم در وایساده تا منو دید گفت آقا مهدی پشت در موندم میشه از در برین بالا در رو واسم باز کنید مثل اینکه کسی خونه نبود اول بهش سلام کردم و خیلی مودبانه رفتار کردم گفتم چشم حتما اسپایدر من نبودم که از در بپرم بالا یه نردبون از خونمون آوردم و رفتم بالا در پریدم پایین در رو براش باز کردم و رفت تو اینم بگم که خانواده خیلی مذهبی بودن برا همین سریع خداحافظی کرد و رفت تو چند هفته گذشت ما دوباره این زن همسایمون که اسمش نسرین بود رو دیدیم خیلی واسم عجیب بود خودش اومد سمتم و بخاطر اون شب تشکر کرد منم یکم کصشعر گفتم و گذشت ماه بعد قرار شد به خاطر مشکلات محل تو خونه‌ی یکی از همسایه ها جمع بشیم قرار شد بریم خونه همین همسایمون که اسم زنش نسرین بود طبیعتا بابام باید میرفت ولی بابام اون شب شیف بود و سرکار منم دوست نداشتم برم ولی به اصرار پدرم رفتم نسرین خانوم هم همون اول یه سینی چایی آورد و بعدم رفت تو اتاق اون شب گذشت چند روز بعدش اومده خونه ما تا کمک مامانم سبزی پاک کنه نمی‌دونست که من خونم داشت واسه مامانم درد دل می‌کرد که آره از زندگیم با شوهرم راضی نیستم و بهم توجه نمیکنه و از حرفا منم نمیدونم چرا ولی کرمش افتاد تو کلم که به این نسرین خانوم نزدیک بشم شب که همه خواب بودن شمارشو از تو گوشی مامانم برداشتم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم اینستا هم نداشت آخه!!! فقط توی واتس آپ بود عکس پروفایلش هم عکس یه حرم بود گفتم آخه چجوری من این آدمی که اینقدر مذهبی هست رو بهش نزدیک بشم دل و زدم به دریا و بهش پیام دادم گفتم سلام خوب هستین گفت شما؟ گفتم مهدی هستم همسایتون زیاد تحویل نگرفت بهش گفتم شنیدم توی یک قرض الحسنه کار می‌کنید میخواستم اگه میشه برام یه وام بگیرید اولش میگفت نه نمیشه و از این حرفا گفتم کپی شناسنامه و کارت ملیت رو بیار بده تا برات یه حساب باز کنم دو ماه دیگه دو میلیون دام برات میگیرم گفتم باشه کپی ها رو بروم در خونشون که بهش برم گفتم حالا میاد دم در کلی دید میزم لاشی شوهرش اومد دم در کپی هارو گرفت و رفت گفتم ریدم تو این شانس ولی خب حالا دیگه بهونه داشتم تا بعضی موقع ها بهش تو واتس آپ پیام بدم هفته ای یه بار دو هفته یه بار ازش سراغ وام رو میگفتم اونم هی امروز فردا می‌کرد یه روز گفتم بزار برم دم قرض الحسنه ای که کار میکنه لاشی اونجا همه کاره بود ولی اصلا اهل پارتی بازی نبود برا من اصلا پول وام مهم نبود فقط میخواستم اینطوری بهش نزدیک بشم رسیدم دم قرض الحسنه ساعت حدودا دوازده یود معمولا سا ساعت یک باز بود یه ساعت منتظر موندم تا تعطیل بشه بیا بیرون ساعت یک شد و اومد رفت سر خیابون وایساد تا تاکسی بگیره سریع دور زدم و رفتم جلوش وایسادم انگار من تصادفی دیده باشمش گفتم سلام نسرین خانوم اولش فک کرد مزاحمه بعد که منو دید سلام کرد گفتم اگه خونه میرید برسونمتون اولش تعارف می‌کرد که نه با تاکسی میرم دیگه اصرار کردم سوار شد صندلی عقب نشست یکم احوال و پزسی کرد و بعدش دیگه هیچی نگفت منم از تو آیینه همش نگاش میکردم خب طبیعتا اونم متوجه این نگاه های من شد ولی بروش نیاورد بهم سر کوچه پیادش کنم که کسی اونو با من نبینه سر کوچه پیاده شد و رفت خونشون شب تو واتس آپ بهش پیام داد
1 8812Loading...
26
درامد دلاری کلیک کن همین الان ضررنمیکنی💸💸💸👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/realyescoinbot?start=r_880092840
2 4210Loading...
27
پاشد و تونستم لخت کامل با چهره اش رو تو فیلم داشته باشم بعد پسرداییم ازش لب گرفت و خواهرم برگشت و پسر داییم کونش گزاشت یه چند باری اروم عقب جلو کرد و چون از دفعه قبل گشاد شده بود دیگه جیغ نزن و فقط اه اه میکرد منم همه اون مدت فیلم میگرفتم بعدش کارشون تموم شد باز یکم لب گرفتنو خواهرم لباساش رو پوشید رفت رو تختش و پسرداییم میخواست بره کنارش ک گفت نمیخواد برو پیش اون کصخل (منظورش من بودم) اونم گفت باشه لباساش رو پوشید اومد تو حال پیشم منم تا اون لباساش رو میپوشید فیلم رو قطع کردم یه کپی ازش گرفتم و توی یکی از این نرم افزارایی ک فیلم مخفی میکنن مخفی کردم و نسخه اصلیش رو روی گالری نگه داشتم وقتی اومد گفت چطوری حال داد گفت ب تو بیشتر حال داد خیلی اشغالی گفت درس حرف بزن میگم از دوباره بیاد بشاشه دهنتا گفتم هیچ غلطی نمیتونه بکنه بعدش بلند صدا زد پریییا فک کرد میترسم اما عکس العملی ندید پریا هم با یه شرت و سوتین و گوشی دستش اومد رو پله ها منم همونجا ۴ یا ۵ تا عکس گرفتم گفت حالا جرات داری جلو خودش بگو گفتم هیچ غلطی نمیتونی بکنی رو خواهرم گفت چی گفتم دیگه هیچ غلطی نمیتونی بکنی گفت تنت میخاره ها … تلگرامتو وا کن منم رفتم تلگرام فیلمی که از کون دادن من ب ارش و عکسم با سوتین رو فرستاد زیرش نوشت کی هیچ غلطی نمیتونه بکنه توله سگ منم رفتم یه تیکه ۵ دقیقه ای از ساک زدنش برای پسرداییم رو فرستادم گفت این چیه باز کرد قشنگ جا خورده بود گفت تو اینو کی گرفتی گفتم ب تو ربطی نداره اونم هیچی نگفت رفت تو اتاقش بعدش ب پسر داییم گفتم دید هیچ غلطی نمیتونه بکنه اون شبش حدود ساعتای ۹ و نیم مادرم اومد دنبالمونو ۳ نفری با ی ماشین رفتیم خونه پدربزرگم شامو اونحا خوردم و شبم همونحا خوابیدیم چن سال بعد اون ماجرا فهمیدم پسردایی و خواهرم حتی قبل این ماجرا رل بودن اونشب فقط بخاطر تحقیر من اون برنامه رو ریخته بودن پایان دوستان اگه یادتون باشه اولش گفتم این داستان واقعی هست اما اینو گفتم ک خوندنش براتون جذاب تر بشه و این داستان اصلا واقعیت نداره احتمالا خودتون اخرای داستان متوجه این شدین(اکر غلط نوشتاری هم داشتم معذرت میخوام) ممنون از این که این داستان تا پایان خوندید،❤️🧎 نوشته: Amir @linkdoneshrzad
3 0156Loading...
28
ینو پاک کن نزار کسی ببینه گفت تا پسر خوبی باشی و ب کسی چیزی نگی و هر چی بگیم انجام بدی اینو کسی نمیبینه گفتم باشه فقط لطفا هیچکی نبینه گفت حالا هر کاری میگم بکن… گفتم باشه پاشو دراز کرد و گفت بکن دهنت منم این کارو کردم این وسط هر بار که پاش از دهنم درمیومد باهاش یکی میزد تو دهنم منم گریم گرفته بودو گفتم چرا اینکارو میکنی که یکی دیگه زد تو دهنم گفت تا نگفتم حرف نزن منم گفتم چشم همونجوری لخت اومد نشست رو زمین ۵ بار پشت سر هم تف کرد رو یه نقطه و گفت همشو بخور منم با این ک حال بهم زن بود اما مجبور بودم رفتم خوردم(پسرداییم اینجا همینجوری داشت منو تماشا میکرد) بعدش پاشد گفت پاشو پاشدم یه لقد زد بهم گفت احمق مث سگ چهاردستوپا منم داشت به خودم از درد میپیچیدم که از موهام گرفت کشوندم اول پرتم کرد جلوی حموم بعد یه لقد زد دم کونم و گفت برو حموم منم رفتم سبد لباس کثیفا رو پرت کرد زمین و نصف لباساش پرت زمین شد بهم گفت از بین لباسا سوتینا و شرتای منو یکی یکی با دهن میگیری بر میداری میاری تو اتاق سریع منم هر چی میگفت مجبور ب اطاعت بودم اینکارو کردم یبار یکی از لباسا رو با دستم اوردم از دستم گرفت دهنمو باز کرد بزور کرد تو دهنم تا ۵ دقیقه نزاشت دربیارم وقتی همه شونو اوردم دونه دونه همه رو دید و یه شرت و سوتین ست رو با پا نشون داد گفت تا ۲۰ میشمارم سریع پا میشی این دوتارو میپوشی اگه دیرتر بشه میبندمت ب تخت انقد میزنمت بیهوش چی منم از ترس سریع پاشدم دوتا شونو ورداشتم انقد از ترس لرز افتاده بود تو بدنم وسط راه یبار افتادم کل عضلاتم درد گرف رفتم پوشیدم داشتم از خودم خجالت میکشیدم ک گزاشتم باهام همچین کاری کنه سریع رفتم پیششون وارد اتاق شدم دیدم داره کیر آرش رو میخوره منم نگاه کردم گفت ب چی نگا میکنی گفتم هیچی غلط کردم گفت چقد بهت میاد بعد رو ب ارش گفت میبینی چه دختر ملوسیه منم از شدت خحالت سرخ شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم گوشیشو ورداشت یه عکس گرفت گفتم چیکا میکنی گفت خفه ب تو چه منم هیچی نگفتم گفت میبینی توهم چه سینه های خوردنیییییی داری فقط من نیستم من تازه یادم اومد ماجرا از چ قراره بهت زده وایسادم گفت وقتی همینارو فرستادم برای ارمان و ماهان(همون پسرخاله هام)میفهمی ب کی باید بگی سینه کوچولو گفتم تورو خدا هر کاری بگی میکنم اینکارو نکن گفت چیشد میبینم مث سگ ترسیدی باشه فقط ب ی شرط نمیفرستم گفتم هر چی باشه قبوله گفت بیا اینجا دراز بکش منم رفتم گفت قراره روت بشاشم مشکلی ک نداری منم از دوباره هنگ کردم ولی هیچی نگفتم اونم دید هیچی نمیگی کارش رو انجام داد اول گفت دهنتو باز کن منم باز کردم اونم دقیقا استایل دستشویی رو گرفت که یهو با فشار شاشش ریخت روم نصفش رو دهنم ریختو برقیش روی صورت و گردنم میخواستم تف کنم بیرون که یهو با کونش نشست رو صورتم گفت ی قطره تف کنی ب ارشم میگم بشاشه روت منم ک وضعیت رو خیلی خراب دیدم و داشتم خفه میشدم با همه حالت تهوعی ک داشتم هر چی دهنم بودو قورت دادم اونم ک مطمئن شد پاشد از روم گفت فعلا باهات کاری ندارم هر وقت بخوام باید همین کارارو برام بکنی وگرنه ابروت پیش کل فامیل میره منم ک واقعا عصبانی بودم فقط اون لحظه دنبال ی راه حل بودم ک از این شر خلاص بشم ی فکری ب ذهنم اومد ب خواهرم گفتم من حالم بهم خورده بزار برم دستشویی گفت برو تا همه جا رو ب گند نکشیدی رفتی دیگه برنگرد گفتم باشه رفتم از تو هال گوشیمو ورداشتم زدم رو فیلم رفتم دم اتاق دیدم بله از دوباره خواهرم کیر پسرداییم رو کردخ دهنش بدون سر و صدا از ساک زدنش ۵ یا ۶ دقیقه فیلم گرفتم ک یهو خواهرم
2 5986Loading...
29
د اول افتاد ب پسرداییم گفت حقیقت گفتم کدوم دختر فامیل خوشگل تره گفت پریا(اسم خواهرم) بعدش ب من افتاد گفت تا حالا لختتو کی دیده گفتم یکی از دوستام بعدش بازم ب من افتاد گفت اینبار باید جرات باشه گفتم باش گفت چشمک زد گفت شلوارتو بکش پایین میخواستم بگم نه که خواهرم که میخواست تحقیر شدنم رو ببینه گفت راست میگه باید بکشی منم دیدم چاره ای نیست کشیدم پایین سریع کشیدم بالا و خواهرم شروع کرد ب خندیدن این دفعه افتاد به خواهرم پسرداییم گفت یه چی میپرسم راستش رو بگو گفت بپرس گفت میدونی سکس چیه خواهرم جا خورد گفت بگو اینحا غریبه نیست داداشت همین الان داشت فیلمشو میدید من میخواستم حرف بزنم که گفت مگه الکی میگیم هیچی نگفتم خواهرم یه نگا ب من کرد گفت اره میدونم گفت اوکی چند دور گذشت و چن تا کار سکسی بین منو پسرداییم شد تا رسید باز ب خواهرم که پسرداییم گفت ایندفعه باید جرات باشه خواهرم دیگه بعد از اون سوال یکم راحت تر بود گفت باشه پسرداییم گفت باید بری تو اتاق از کونت عکس بگیری بیای خواهرم گفت نه دیگه منم پشت پسرداییم رو گرفتم چون کینه ازش داشتم گفتم چرا قانون بازیی دیگه تازه عکسه خجالت نداره مگه من شلوارمو کشیدم پایین خجالت داشت بع ۲ دقیقه راضی شد گوشی شو ورداشت رفت تو اتاق پسردایین دستم رو گرفت رفتیم پشت در اتاقش که یهو درو باز کردیم دیدم شلوارو دراورده انداخته رو تخت مارو دید که یهو پرید رو تخت پتو رو خودش کشید و گفت خیلی بیشعورین بغض کرده بود یکم ناراحت شدم یع دفعه ای پسر داییم رفت رو تخت گفت چیزی نشده که ناراحتی خودشم شلوارشو تا اخر کشید پایین شرتش رو در اورد گفت بیا توهم ببین خواهرمم نگاه کرد یه لبخند زد گفت خیلی بی ادبین بعد پتو رو زد کنار اومد بیرون همونجوری بدون شلوار فقط پاهاشو بهم چسبونده بود یه دفعه ای برگشت ب من ب پسرداییم گفت اونم لختش کن اونم سریع منو گرفت هر چی تنم بود دراورد لخت لخت شدم هجوم بردم سمت خواهرم دستاش رو گرفتم میخواستم لباسش رو دربیارم نمیتونستم که پسرداییم کمکم کرد درش اوردیم خواهرم لخت شده سینه های کوچولوش نمایان شدن با یه دست جلوی کصش رو گرفته بود با یه دست حلوی ممه هاش رو میخواست مارو بیرون کنه که پسرداییم رفت بغلش کرد انداختش رو تخت گفت تو که میدونی سکس چیه نمیخوای امتحانش کنی؟ خواهرم گفت چی میگی گفت مگه اشکالی داره منم گفتم اجی توروخدا بیا امتحان کن ضرر نمیکنی اونم ک کامل جا خورده بود جواب نداد پسرداییم اروم دستش رو از روی کصش کنار داد منکه دیدم خیلی خشری شدم منم رفتم بغل خواهرم گفت نه نمیخوام پسرداییم گفت اگع خوشت نیومد قول میدم ادامه ندیم گفت نه نمیشه من او وسط فقط محو بدن لخت خواهرم بودم پسر داییم پاشد خواهرمم رفت لباساش رو پوشید منم همینطور ما رفتیم تو هال خواهرم تو اتاقش رفتیم پایین هیچکدوممون حرفی نزدیم خواهرم بعد نیم ساعت تازه از اتاق در اومد گفت یه شرطی داره بزارم این کارو کنین منتظر موندیم ببینیم چی میگه گفت هر کاری میگم باید انجام بدین پسرداییم گفت چشم گفت پاشین بیاین اتاقم ما هم رفتیم رسیدیم خواهرم ب من گفت نیا تو هر وقت صدات کردم بیا من گفتم چرا گفت چون من میگم منم موندم پشت در در و بست و با پسر داییم رفتن تو صداشون واضح بود ب پسرداییم گفت فقط از جلو نکن گفت باشه بعد از چند دقیقه یهو صدای جیغ بلند خواهرم اومد داد زد اروم تر گفت باشه از دوباره صدای جیغ اومد گفت درد داره پسرداییم گفت وارلین دارین گقتش اره از اتاق مامانم بیار یهو در باز شد پسرداییم لخت لخت بود منو دید که کیرم تو دستمه یدفعه خواهرمو از پشت دیدم که داگی شد
2 4605Loading...
30
ه و سوراخش دقیقا جلو چشممه و یه دستش هم روی کصشه داره میمالش از دیدن این صخینه تمام بدنم لرزید و حس خیلی خوبی بهم دست داد پسرداییم اومد بهش گفتم توروخدا درو نبند التماست میکنم گفت باشه من داشتم از پشت پسرداییم رو میدیدم که داره به سوراخ کون خواهرم وازلین میزنه و همزمان انگشتش میکنه خواهرمم اروم آه و آه میکنه من هر لحظه بیشتر ب جنون میرسم پسرداییم وازلین و ول کرد و اومد پشت خواهرم اروم کیرش رو گزاشت دم سولاخ خواهرم اروم اروم فرو کرد تو تا اینکه تا اخر فرو برد شروع کرد به غقب جلو کردن که ناله های بلند خواهرم بلند شده و با بیشتر شدن سرعت تلمبه های پسرداییم صدای اونم بیشتر و بیشتر میشد و حشر منم همینطور در حال جق زدن بودم که آبم اومد و یه آه بلند کشیدم اما اونا هنوز ادامه میدادن تا اینکه پسرداییم در حالی که میخواست ارضا بشه کیرش رو دراورد و کل آبش که خیلی هم زیاد نبود رو روی کمر خواهرم ریخت خواهرمم به پشت برگشتو روی زمین دراز کشید و کصش رو میمالید پسرداییم رو صدا زد که کیرش رو بخوره اونم ازخدا خواسته سر ابجیم رو گرفت و کیرش رو محکم تا اخر فرو کرد که خواهرم عوق زد و کیرو رو از دهنش بیرون اورد داد زد اروم تر پسرداییمم گفت باشه خود خواهرم اروم کیرو با دستش گرفت چون اولین بارش بود(البته فک کنم😂)درست بلد نبود و فقط زبونش رو روی کیر میمالید یه ۵ یا ۶دقیقه ای خورد بعدش بلند شد رفت با همون وضع رو تخت دراز شد منم پشت در داشتم میدیدم که اومدم تو خواهرم منو دید گفت چرا اومدی برو بیرون گفتم من چ… گفت تو چی گفتم نمیزاری منم اینکارو بکنم گفت نه نمیشه خواهش کردم گفت ب ی شرطی گفتم باشه قبوله گفت باید اول خودت به آرش(پسرداییم) بدی گفتم یعنی چی گفت برای اینکه من بهت بدم قبلش باید جلوی من ب آرش بدی من نمیدونستم قبول کنم یا نه داشتم فک میکردم که پسرداییم گفت اشکال نداره حال میده امتحانش ضرر نداره منم قبول کردم پسر داییم اومد شرتمو کامل کشید پایین و لباسمو دراورد وازلین و اورد و منو داگی کرد مشغول شد ب چرب کردن منم یکم استرس داشتم وارلین و گزاشت کنار یکم انگشت کرد خوشم اومد بعد پاشد اروم اروم کرد تو وقتی کامل رفت یه آخ بلند گفتم ک خنده خواهرم بلند شد پشتم بهش بود نتونستم قیافه اش رو ببینم ولی مطمئن بودم اونم مث خودم که از گاییده شدنش لذت بردم داره از گاییده شدنم لذت میبره یه چند ثانیه کیرش رو توم نگه داشت شروع کرد عقب جلو کردن منم ک دردم میومد هر بار ک عقب جلو میکرد یه آی بلند میگفتمو اونم دفعه بعد محکم تر فرو میکرد یه ۳۰ دقیقه بود ک میکرد زمان از دستم در رفته بود ناخودآگاه کیرمو گرفتمو شروع کردم جق زدن که آبم اومد و اونم چند دقه بعد ابش اومد منو ول کرد بیحال افتادم زمین کونم میسوخت همین بین لبخند خواهرمو میدیدم ب خودم اومدم گفتم الان باید بدی دیگه گفت اول باید بخوریش فک کردم مال خودش رو میگه رفتم سمتش گفت اینو نه مال آرش رو منکه اب از سرم گزشته بود گفتم باشه اومد جلو دهنم رو باز کردم کرد تو دهنم با زبونم یکم وررفتم خودش بعد ۳ دقه کشید بیرون دندونام اذیتش میکرد بعد اینکه خوردنمم تموم شد رفتم سمتش که گفت نمیشه نمیتونی منو بکنی گفت اما تو قول دادی اگه نزاری ب مامان و بابا میگم ک با پسردایی… اینو کامل نکرده بودم زد زیر گوشم محکم میخواستم بزنمش که پسرداییم منو گرفت نزاشت گفتم ولم کن گفت نمیشه یهو خواهرم گوشیش رو از زیرش دراورد نشون داد که وقتی آرش منو کرده فیلم کامل گرفته و تو بعضی از صحنه ها صورتم کامل افتاده و من نفهمیدم من تعجب کردم و ب غلط کردن افتاده بودم گفتم توروخدا ا
2 4555Loading...
31
یدن نوبتی نیپل هام (نوک سینه) با مهارت نوک سینه هامو میمکید و با زبونش تند تند روی اونا رو خیس کرد و همزمان کیرشو به شلوارم فشار میداد زیرش داشتم بدنمو تاب میدادمو آه میکشیدم چند دقیقه که سینه هامو خورد ازم جدا شد و شلوار و شورتشو درآورد و شلوار منم در آورد الان فقط یه شورت سورمه ای پام بود از روی شورت زبونشو روی کسم کشید داشتم دیوونه میشدم جیغی از سر لذت کشیدم با دندونش چوچولمو که راست شده بود بازی بازی داد اینکارش باعث شد که کاملا شورتمو خیس کنم شهرام با لحن کشیده ای که شهوتمو بیشتر میکرد گفت " جوون…کست کیرمو میخواد…ببین چه خیس کرده…الان خودم جرت میدم…کس و کونتو یکی میکنم"با حشر زیاد گفتم" بکن بکن…توروخدا کس و کونمو یکی کن…اون کیر درازتو بکن تو کسم" شهرام شورتمو با یه حرکت در آورد و خودشو بین پاهام تنظیم کرد و دستاشو دو طرف شونه هام گذاشت و محکم کیرشو وارد کسم کرد با پر شدن کسم بعد از دو ماه ناله ای از رضایت کردم شهرام بی وقفه و با سرعت توی کسم تلمبه میزد و با هر تلمبه ش صدای شالاپ شلوپ و صدای کوبیده شدن خایه هاش به کونم بلند میشد توی اوج لذت بودم بعد از مدتی که تلمبه زد پوزیشنمونو عوض کردیم اون روی صندلی نشست و منو روی پاهاش گذاشت پشتم بهش بود کیرشو داخل کسم کرد و دو طرف کمر باریکمو گرفت و منو بالا پایین میکرد موهام به پیشونیم چسبیده بود عرق کرده بودم " اه…ا…ا…“یهو بلندم کرد و کیرشو روی سوراخ کونم گذاشت چندین بار اوایل ازدواج به امیر کون داده بودم کیرشو که با آب کسم لغزنده شده بود روی سوراخ کونم گذاشت و محکم فشار داد جیغ ضعیفی کشیدم"جوون…تو فقط جیغ بزن…پاره ت کردم عشقم؟…کجاشو دیدی؟ جرت میدم” با لذت گفتم"جرم بده…اویییی…محکم تر بکن کونم "خسته شده بود و دستاشو از کمرم برداشت خودمو محکم بالا پایین میکردم. کونمو به چپ و راست تکون میدادم که یهو کمرمو محکم گرفت چند بار با فشار کیرشو عقب جلو کرد و آبش اومد با حس آبش که داخل کونم ریخت ارضا شدم و بی حال بغلش افتادم دستاشو دور کمرم قفل کرد. پشت گردنمو بوسید بعد از دوماه یه سکس کامل حالمو جا آورده بود ولی در کنار حال خوبم عذاب وجدان داشتم…اما واقعا تقصیر من چی بود…نیاز جنسی ابتدایی ترین حق یه انسانه اگه یه مرد هر وقت زنش سرد شد میتونه با زن دیگه ای باشه و نیازشو برطرف کنه چرا زنا نمیتونن این نیازشونو با وجود همسر سردشون با یکی دیگه ارضا کنن…مگه همه انسان نیستن اگه مردا حق دارن پس زنا هم این حقو دارن که از زندگی لذت ببرن اگه یه مرد خیلی باغیرته باید همه جوره زنشو ارضا کنه تا به مردای دیگه فک نکنه این اولین داستان من توی شهوانیه خواهشا فحش ندین ولی هر انتقادی که دارین با سانسور بیانش کنید👀 نوشته: zahra @linkdoneshrzad
2 5365Loading...
32
برده شدن برای خواهرم و پسرداییم 1401/03/22 #ارباب_و_برده #خواهر #بیغیرتی سلام اسم من امیر هست این داستان واقعیه خوشحال میشم در پایان نظراتتون رو بدونم 💋 داستان خوبیه برای اونایی ک ب سکس با خواهرشون همراه با یک پسر دیگه علاقع دارن و برای طرفداران هم داستان خوبی است من در حال حاضر ۱۷ سال دارم این خاطره برمیگرده به ۱۵ سالگیم ماجرا برمیگرده به حدود ۳ سال پیش (اون زمان خواهرم ۱۷ سال داشت و اصلا رابطه خوبی با هم نداشتیم طوری ک هر هفته با هم دعوا داشتیم و دقیقا بعد مراسم خاکسپاری مادربزرگم جلوی پسر خاله هام یه حرفی بش زدم که وقتی شنید از خجالت سرخ شد و میخواست پارم کنه (بش گفتم بیا بغلم با اون سینه های کوچولو خوردنیت ) ) که داییم و مادربزرگم ب شهرمون اومدن فردای رپزی که اومدند قرار بود بامامانو بابام صبح زود به مراسم برن و قرار بود منو خواهر و پسرداییم که ۲ سال از من بزرگتر بود خونه بمونیم صبح که شد بیدار شدم دیدم مامان و بابام و خانواده داییم رفتن و خواهرمم توی تخت نیست پاشدم رفتم توی آشپزخونه دیدم پسر داییم سر سفره نشسته و خواهرمم داره پنیر و یه سری چیزا میاره تا صبحونه بخوریم من از خودم صدایی در نیاوردم و حواسم به پسرداییم بود که داشت از پشت خواهرم رو دید میزد بعد چند دقیقه صبح بخیر گفتمو منم نشستم سر سفره صبحونه رو خوردیم تموم شد مامانم زنگ زد گفت مراسم تموم شده از سر مزار میخوایم بریم خونه پدربزرگم شما هم اگر میخواین زنگ بزنین آژانس بیاین اینجا که میخواستم بگم باشه که پسرداییم گفت اینجاییم باهم بازی میکنیم دیگه اونجا حوصله مون سر میره مامانمم از اون ور گوشی گفت پس صبر کنین اینجا ناهار رو بخوریم شب برای شام خودم میام دنبالتون میارمتون اینجا ما هم گفتیم باشه صبحانه رو خوردیم خواهرم رف اتاق منو پسرداییم هم نشستیم که پی اس بزنیم بعد چند دقیقه خواهرم اومد گفت منم بازی زیاد بلد نبود‌ اومد نشست رو پام که دکمه ها رو بهش اموزش بدم تمام مدتی که روی پاهام بود حواس پسرداییم رو کونش بود یه ۵ دقیقه بش توضیح دادم پاشدم اون بشینه که با پسرداییم بازی کنه اونم نشست و شروع کرد من رفتم تو گوشیم ولی حواسم ب پسر داییم بود بعد چند دقیقه خواهرم اعصابش از اینکه بلد نبود خرد شد میخواست بره یه دفعه پسر داییم دقیقا کنار کصش گرفت و کشید که خواهرم تعادلش بهم خوردو افتاد روی پسر داییم و خندیدن بعدش خودش پاشد رفت اتاقش پسرداییم اومد پیش من داشتم فیلم سکسی تو گوشیم میدیدم دیدم داره میاد رد کردم اومد نشست کیرمو دید گفت چیکار داشتی میکردی گفتم هیچی گفت الکی نگو منکه میدونم من ترسیدم گفتم ب هیچکس نمیگی گفت مگه دیوونه ام بگم منم بش گفتم گفت بزن باهم ببینیم منم گفت نه گفت بزن اشکال نداره خودش گوشیو گرفت گفت بیا خودت بزن منم دیدم ک لو رفتم زدم دیگه اونم دستش رو کرد زیر شلوارش من فقط حواسم به اون بود و اصلا متوجه فیلم نبودم وسط فیلم بود گفت دوس نداری خواهرت جای این دختره باشه من جاخوردم گفتم خواهر من؟ گفت آره دیگه نمیبینی دختره داره چه حالی میکنه من هیچی نگفتم یه لحظه از تصورش خوشم اومد گفت میتونیم امتحان کنیم گفتم یعنی چی گفت الان برو تو اتاقش بهش بگو بیاد بهت میگم من داشتم میترسیدم ولی گفتم اگه اینکارو نکنم ممکنه لوم بده و ابرو ام بره رفتم با هم از اتاق برگشتیم من رفتم سمت پسرداییم خواهرمم اونور نشست گفت خب چیکار داشتین پسرداییم گفت هیچی میخواستیم یه بازی کنیم گفتیم تو هم بیای گفت چ بازی گفت بیا میگم منم منتظر پسرداییم بودم که میخواد چیکار کنه گفت بیاین جرات حقیقت بازی کنیم بلدین که گفتیم آره رفتم یه بطری آوردم در گوشم گفت هر کاری میگم انجام بده شروع ش
2 4666Loading...
33
شوهرم منو نمیکرد 1400/05/03 #زن_شوهردار #خیانت این یه داستان خیالیه من سحرم یه زن ۲۴ ساله که چهار ساله ازدواج کردن اوایل شوهرم امیر خیلی باهام خوب بود و از زندگیم راضی بودم اما بعد از مدتی کم کم سرد شد و سکس از روزی دو بار شد یک شب در میون و کم کم شد هفته ای یکبار و ماهی یکبار و تازگیام که چند ماه یکبار سراغم نمیاد و فقط نقش یه خدمتکارو دارم براش با وجود تمام التماسام حتی یه ذره بهم محبت نمیکرد نمیدونم شاید چون زیاد سمتش میرفتم اون ازم دور شده بود خیلی از دوستام میگفتن حتما زیر سرش بلند شده اما من به امیر از اون لحاظ اعتماد داشتم خیلی وقت بود کسم نذاشته بود اکثر اوقات یه فیلم پورن میذاشتم و چوچولمو میمالیدم تا ارضا بشم یکی دو بارم مچمو گرفت اما خب به روی خودش نمی آورد خیلی سرد شده بود و برای من که از بچگی فیلمای سکسی میدیدم و خیلی داغ بودم سخت بود هر چقد فکر میکردم دلیل این همه سردیو نمیفهمیدم یه دختر سفید با چشمای درشت و مشکی و دماغ کوچیک و لبای گوشتی و اندام کمی تپل اما سکسی که هر جایی میرفتم نگاه مردا رو روی بدنم حس میکردم اما چشمام فقط شوهرم امیرو میدید اما اون منو نمیدید چند باری تهدیدش کردم که ازش جدا میشم اما نمیتونستم با اینکه ازدواجمون کاملا سنتی بود اما عاشقش شده بودم و بعد از چهار سال زندگی مشترک نمیتونستم ولش کنم به توصیه دوستام رفتم سر کار و توی یه روستا کار گیر آوردم(مدرک مامایی داشتم)با خودم گفتم شاید اگه چند روز در ماه از امیر دور باشم قدرمو بیشتر بدونه اما بدتر شد که بهتر نشد یه روز که سر کار خسته شدم رفتم آبدارخونه که یه چایی بخورم شهرام که اونجا پرستار بود توی آبدارخونه نشسته بود یه پسر مجرد با قد متوسط و موهای لختی که همیشه روی پیشونیش ریخته بود چهره معمولی داشت سلام کرد به آرامی جوابشو دادم و لیوانمو که کثیف کرده بودن و روی سینک بود شستم در حال آبکشی لیوان بودم که از پشت بدنشو به بدنم چسبوند کیر بزرگ شده شو روی سوراخ کونم حس میکردم دستام از حرکت ایستادن دستشو دراز کرد و یه بشقاب از جا ظرفی برداشت بدون حرف سر جای قبلیش برگشت دستام میلرزید لیوانو توی سینک انداختم و به سمت اتاقم رفتم فکرم درگیر بود از یه طرف از این همه بی حیایی وپرروییش عصبانی بودم و از طرفی با تجسم کیر شق شده ش روی کون گنده م کسم خیس میشد پشت میزم نشستم دست چپمو روی میز گذاشتم و دست دیگه مو از رو شلوار روی کسم گذاشتم و با تجسم کیر بزرگ و کلفتش کسمو مالش دادم آه ظریفی از لبام خارج شد لب پایینمو به دندون گرفتم دکمه و زیپ شلوار جینمو باز کردم و انگشتای دست راستمو داخل شورتم بردم و انگشت وسط دستمو داخل سوارخ کسم که کاملا خیس و داغ شده بود فرو کردم همزمان کونمو به سمت جلو و عقب تاب میدادم انگشتمو که حسابی خیس شده بود روی چوچولم گذاشتم و تند تند جلو عقب میکردم. آییی و اوییی میکردم با تجسم اندام لخت شهرام و اینکه اونو در حال لیسیدن کسم میدیدم بدنم لرزید و ارضا شدم بعد از اون دیگه شهرامو ندیدم از بچه ها شنیدم که رفته مسافرت و یکی دو هفته ای نیست بعد از شیفت کاریم که ۴۸ ساعت طول کشید برگشتم خونه طبق معمول جنگ اعصاب با امیر شروع شد یک هفته خونه بودم و دوباره برگشتم روستا و خدا خدا میکردم که شهرام رو ببینم و البته موفق شدم اما حتی روم نشد جواب سلامشو بدم اونم که احساس کرد به خاطر اون روز از دستش عصبانیم گفت"سحر خانوم بخدا بابت اون روز شرمنده م‌…دست خودم نبود فک نکنم هیچ مردی بتونه در برابر شما خودشو کنترل کنه" از دهنم پرید و گفتم" هه شوهر خودم نزدیکم نمیشه" سریع جلو دهنمو گرفتم و اونو که با تعجب بهم نگاه میکرد تنها گذ
2 3594Loading...
34
اشتم شب اتاق استراحتم بودم و روی تخت دراز کشیده بودم که یه پیام از شماره ناشناس واسم اومد ساعت دوازده نیمه شب بود با تعجب پیامو باز کردم"شوهرت خیلی احمقه که قدر همچین لعبتی رو نمیدونه…ای کاش زیر کیرم بودی اونوقت بهت میفهموندم که لیاقتت چقدر زیاده" با تصور اینکه زیر کیر بزرگش که حتی توی حالت خوابیده هم زیر شلوارش کاملا مشخص بود خیس شدم و ناخوداگاه دستمو داخل شلوارم بردم و شروع کردم به مالش چوچولم و همزمان براش نوشتم" منم دلم میخواست زیر اون کیر کلفتت باشم"بعد از چند ثانیه زنگ زد سریع تماسو برقرار کردم انگار داشت جق میزد چون نفس نفس میزد " ببین فقط واسم آه و ناله کن…توروخدا کیرم داره میترکه" همزمان که چوچولمو مالش میدادم براش آه و ناله کردم"آیییی…کیر کلفتت جرم داد…کسم درد گرفت…بکن توش…آیی کسم ذق ذق میکنه…بیا بلیس واسم" اون آه میکشید و جوونم واسه کست جوونم واسه کونت میگفت من که ارضا شدم آه و ناله م آروم تر شد که اونم با صدای نعره مانندی ارضا شد به هم شب بخیر گفتیم و راحت خوابیدم صبح روز بعد آماده شدم که برگردم تهران که شهرام به سمند سفیدش توی حیاط درمانگاه تکیه داده بود به سمتش رفتم و سلام کرد با خوشرویی جوابمو داد" کجا به سلامتی؟" با ناز چشمامو بستم و باز کردم " میرم تهران" یه لبخند زد" اتفاقا منم برمیگردم تهران اگه منت بذارید و با من بیاید خوشحال میشم"یه چشمک زد لبخند دندانمایی زدم" چرا که نه…کی بهتر از شما"خلاصه با هم به سمت تهران حرکت کردیم هنوز پنج کیلومتر از روستا دور نشده بودیم که دستشو روی ران پام که بخاطر ساپورت نازک و تنگم قلمبه شده بود حس کردم سرمو به سمت پنجره چرخوندم و واکنشی نشون ندادم دستشو کم کم پایین برد و روی کسم گذاشت و آروم مالش میداد کم کم خیس شدم و سرمو به سمتش برگردوندم دستمو روی دستش گذاشتم و بهش فهموندم که محکمتر مالش بده شهوتی شده بودم دستمو روی کیر سفت شده ش گذاشتم و از روی شلوار فشارش میدادم دستشو از روی کسم برداشت و زیپ شلوارشو باز کرد و کیرشو که هیجده سانت میشد اما کلفتیش خیلی زیاد نبود بیرون کشید و دستمو دور کیرش گذاشت منم محکم براش مالش میدادم هر دوتا دستش روی فرمون بود و محکم فشارش میداد با صدای دو رگه از شهوت گفت " برام آه و ناله کن" متوجه شدم که بیشتر با صدای پارتنرش تحریک میشه همزمان که آه و ناله میکردم دست دیگه مو از رو شلوار به کسم رسوندم و خودمو میمالیدم کمی که گذشت دستشو ناگهانی دور گردنم گذاشت محکم سرمو روی پاهاش کشید کیرشو با زبونم لیسیدم و عین بستنی قیفی دور تا دور کلاهک کیرشو زبون کشیدم و ناگهانی وارد دهنم کردم و براش تند تند ساک زدم و همزمان سرمو به چپ و راست تکون میدادم ناله میکرد و با دستش به موهام چنگ میزد با تکونایی که ماشین خورد فهمیدم رفته توی جاده خاکی اما به ساک زدن ادامه دادم با توقف ماشین سرمو بلند کردم سریع با لباش به لبام حمله کرد و محکم و وحشیانه لبامو میخورد و همزمان دکمه های مانتومو باز کرد و از تنم در آورد زیر مانتوم یه سوتین سرمه ای بود که بخاطر تضادی که با پوست سفیدم داشت و سینه های بزرگم که زیر سوتین خودنمایی میکرد سکسی ترم میکرد لبامو ول کرد و شروع کرد به زبون زدن به قسمتی از سینه هام که از سوتین بیرون بود همزمان دستشو پشتم برد و بند سوتینمو باز کرد سوتینمو درآوردم از روی صندلیش بلند شد و اومد روی رون های من نشست و گفت" صندلیتو بده عقب صندلیو عقب زدم. پشتی صندلیو کامل خوابوندم و حالا من دراز کشیده بودم و شهرام روی من بود با انگشتاش نوک سینه هامو بازی داد تا اینکه سفت شدن شروع کرد به مک
2 4094Loading...
35
بار‌ اول‌ در روسپی خانه 1401/04/05 #اولین_سکس #روسپی بعضی وقت ها در زندگی اتفاق هایی‌‌ میافته که فراموش کردنش خیلی سخته و همچنین به یاد آوردنش. داستان من در مورد بار اولمه. اون روز من نه برنامه ی خاصی داشتم و نه حوصله ی کاری رو، نصف روزم رفته بودم سر کار. چون تنهاییم رو معمولا اینجوری سپری میکنم‌ با این‌که یه روز تعطیل بود. یکی از دوست‌ هام که یک زمانی بهش علاقه داشتم بهم زنگ زد و ازم درخواست کرد که بریم یه جایی کار داشت و قرار بر این بود که بعدش یک قهوه ای بخوریم. منم که بیکار و علاف، قبول کردم .وقتی که کارش تموم شد با عجله گفت که من می‌رم که دوست پسرم‌ منتظرمه. من تو اون لحظه جا خوردم و رفت تو فکر، باهاش خداحافظی کردم و اومدم سمت ماشینم .تو ماشین وقتی که موزیک گذاشتم به صورت اتفاقی همچی احساسی بود. منم فکرم خیلی درگیر بود از این لحاظ که چرا من همچین چیزی ندارم؟! یا که چرا همیشه باید بازیچه‌‌ باشم!؟ می خواستم برم باشگاه ولی تو راه یهو زد به سرم و رفتم پیش رفیقم و آدرس یک روسپی خونه رو گرفتم. هرچی که نزدیک تر می‌شد به لحظه ی اول همون طور ضربان قلبم هم بالا میرفت. من با این خانوم وقتی که وارد یک اتاق شدیم بهش گفتم که باره اولمه. بهم نگاه عجیبی کرد و گفت نه دروغ می‌گی. من بهش خندیدم و گفتم بازار میبینی، وقتی که نشستیم روی تخت هیجان خیلی بالاتر از قبل بود، من چون بار اولم بود که یه زن برهنه رو میدیم، آلتم کلم راست شدت بود. اینجا بود که یکم باور کردو ازم سوال کرد چرا دنبال دوست دختر نمیگردی!؟گفتم ‌داستانش طولانیه. من همیشه یه تصویر بدی توی ذهنم داشتم از روسپی گری تا این که اون خانوم رو دیدم. اولش که شروع به ساک زدن کرد رو کرد بهم گفت هیچ نگران نباش بار اول همیشه یکم مشکله. بعد از چند دقیقه یخم باز شده بود ولی شوک توی بدنم بود ، دیدم که بلند شد و روم نشست. اول ریتمش رو بهم یاد داد بعدش گفت خودت ادامه بده. منم میخواستم هرچی که رو توی فیلم ها دیدم اجرا کنم. خود اون هم خیلی راضی بود میگفت آره با من تمرین کن. بعد از چند بار جا عوض کردن گفت نه تو اینجوری نمی‌تونی ارضاع بشی . گفت بخواب رویه تخت و‌ منم خوابیدم ،بعد شروع کرد آلتم رو ماساژ دادن. بعد چند دقیقه آبم اومد. بهم نگاه کرد و لبخند زند. لباسم رو که پوشیدم ، تا دم در بدرقه ام کرد و بعدشم بغلم کرد . من مه داشتم میرفتم سمت ماشینم سیگارم رو روشن کردم و فقط به این چی شد فکرمیکردم. من نه عاشق این خانوم و نه اون خانوم از من لذتی برد ،ولی اون روز تاثیر خیلی زیادی روم‌گذاشت، داستان اونقدر سکس توش نداشت ولی به جاش من حالم خیلی بهتره. می‌خوام هفته دیگه دوباره برم پیشش و اینبار بهش سیگار تعارف کنکور ازش بپرسم چرا اینکارو‌ شروع کرد!؟ اگه در حال حاضر با زن‌ های روسپی سر کار دارین ، مواضب باشین که هیچ موقع بهشون بی احترامی نکنید اون ها صد در صد حق زندگی دارند. پایان!!! نوشته: Un @linkdoneshrzad
2 4353Loading...
36
✅ربات شدید معتبر حتما استارت کنید 👇🏻👇🏻 قراره قیمت خوبی بخوره https://t.me/realyescoinbot?start=r_880092840
3 0111Loading...
37
خاطرات سربازی 1401/04/04 #گی #سربازی سلام به همه عزیزان این داستان گی هستش و مربوط به سال1400 میباشد الان 21 سالمه و چندماهی هستش خدمتم تموم شده از خودم واستون بگم قدم165 و وزنم حدودا70 و سبزه هستم سال 98 رفتم سربازی و به یکی ازپادگانهای جنوب ایران اختصاص دادن از بچگی به جنس مخالف علاقه ای نداشتم و چندتایی از بچه محلامون ارزوی کردن منو داشتن ولی من به خاطر حفظ ابرو هیچوقت بهشون ندادم تا اینکه به سربازی رفتم به خاطر دوری مسافت تا تهران هر 3 ماه مرخصی میومدم تو یکی از این مرخصی ها داشتم بر میگشتم پادگان بلیط قطار داشتم ساعت 6بعداز ظهر سوارقطار شدم واگن ما 4 نفره بود 3تا جوون تقریبا همسن خودم شاید یکی دوسال بزرگتر اهل خوزستان و عرب بودن هم تو همین کوپه با من همسفر بودن خیلی شلوغ میکردن و میخندیدن منم که مرخصیم تموم شده بود اصلا حال خوبی نداشتم و زیاد باهاشون حرف نمیزدم کم کم ازم پرسیدن کجا میری واسه چی میری و از این سوالای چرت متوجه شدن من سربازم به اتفاق شام خوردیم و حدود ساعت 11 من گفتم میخوام بخوابم اونا هم گفتن اشکال نداره بگیر بخواب ما هم کم کم میخوابیم واقعیتش من رو تخت پایین دراز کشیدم ولی ی جورایی استرس داشتم و خوابم نمیبرد بعد ی مدتی اونا هم چراغ کوپه رو خاموش کردن و دراز کشیدن ولی با زبون عربی با هم حرف میزدن و گاهی هم میخندیدن فکر کنم 2/3 ساعتی خواب بودم که یهو دستی رو رو باسنم حس کردم ترس ورم داشت ضربان قلبم تند شد پیش خودم گفتم نکنه میخوان منو خفت کنن در اون لحظه جرات باز کردن چشمامو نداشتم مونده بودم چیکار کنم چند ثانیه بعد دیدم یکی از اون پسرا از تخت بالا اومد پایین و فقل در کوپه رو چک کرد و پرده هاشو کیپ کرد که داخل معلوم نشه واقعیت فهمیده بودم که خبرایی هست از طرفی این کارشون حشریم میکرد از طرف دیگه به این فکر میکردم که تا حالا ندادم و طاقت کیر اینا رو ندارم تو این افکار بودم که دیدم دست یکیشون لای کونم از رو شلوار بالا پایین میره خواستم برگردم دید نمیشه چشامو باز کردم دیدم سه تاشون با شرت بالا سرم وایسادن گفتم چیکار میکنین با خنده گفتن کار بدی نمیکنیم سه نفری میخوایم ی کون تپل بکنیم ایراد داره بهشون گفتم من اینکاره نیستمو از این حرفا گفتن اشکال نداره ما رات میندازیم واقعا تو ی بن بست گیر کرده بودم تهدید میکردن اگه نذارم به زور میکنن بعدش تو مقصد تموم رفیقای عربمونو میاریم و جرت میدیمو از این حرفا هی میگفتن نترس نمیذاریم اذیت بشی چاره ای جز تسلیم نداشتم اونا هم ی جورایی متوجه شدن که تسلیم خواستشون شدم سه تاییشون کیراشونو در اوردن گفتن ساک یزن منم بالاجبار شروع کردم اولش حس خوبی نداشتم ولی کم کم خوشم اومد کیراشون 17/18 سانت میشد البته قطر دوتاشون زیاد نبود ولی مال یکیشون کلفت بود لباسامو از تنم دراوردن منم با شرت بودم شرتمو کشیدن پایین به به و چه چه میکردن یکیشون اومد پشتم با کرم سوراخ کونمو چرب میکرد با انگشتاش داخل کونم میکرد همزمان داشتم کیر اون دو نفرو ساک میزدم تا اینجاش حس خوبی داشت یهو دیدم سر کیرشو گذاشته دم سوراخ کونم نا خود اگاه خواستم برم جلو ولی نذاشتن ترس از درد و لذت با هم قاطی شده بود سر کیرشو فشار داد تموم بدنم اتیش گرفت تلاش کردم نذارم ولی نمیتونستم بالاخره نصف کیرشو کرد تو منم داد و فریادم بلند شد جلو دهنمو گرفتن تا دسته فرو کرد تا 5 دقیقه فقط درد و سوزش داشتم داشتم میمردم یواش یواش دردش کمنر شد اونا هم فهمیدن و تلمبه زذنو شروع کرد خیلی وحشی تلمبه میزد 5 دقیقه ای ابش اومد ریخت تو کونم بلند شد نفر دوم اومد سر وقت کونم اونم با کیرش دو سه بار بالا پایین ک
3 1364Loading...
38
رد اروم فشار داد رفت تو باز هم دردم اومد ولی خیلی کمتر از قبل اون هم کارش تموم شد سومی همون کیرکلفته بود گفت حالا نوبت منه بزرگی کیرشو حس میکردم اون دونفر شونه هامو گرفته بودن اونم با فشار فرو میکرد واقعا دنیا جلو چشمم تار و تیره شد اشکام در اومد بالاخره کارشون تموم شد من تا ی ساعت نمیتونستم تکون بخورم بعدش بلندشدم خودمو جم و جور کردم تا اهواز دیگه نرفتم اندیمشک پیاده شدم ترسیدم تا اهواز چند بار دیگه منو بکنن اینم خاطره من بود الان یادشون میوفتم کونم به خارش میفته ببخشید طولانی شد نوشته: ام تی @linkdoneshrzad
3 2274Loading...
39
و گفتم اگه این مورد رو از دست بدم شاید اصلا تو عمرم دیگه همچنین فرصتی دوباره گیرم نیاد صبح دوباره مثل همیشه پا شد رفت منم دست از پا دراز تر توی کف خانم دولتخواهی ، بازم دروازه باز شد کنتور خاموش کرد و دیدم خانم سوار ماشینشون شدن رفتن منم فورا رفتم سمت گوشیم تایپ کزدم وایشون چرا نیومدین بالا و پاکش کزدم گفتم الان میگه نگهبانی منو میده گفتم چند ساعت دیگه پیام میدم منم شاممو خوردم اومدم اینستاگرام رو باز کزدم دیدم استوری گذاشته بازش کردم دیدم تو مهمونیه با سه تا از دوستاش دارن میرقصن استوری گذاشته تگشون کرده بود اونام از خانم داف تر. نخوابیدم تا یک گفتم شاید برگرده اما برنگشت فردا بیدار شدم روال همیشگی رفتم کلاس و اینا برگشتم دیدم باز رفت که ساعتی گذشت نکشیدم دیگه پیام دادم تو اینستا چرا نیومدین بعد نیم ساعت سین کردن ویس داد خونه دوستمم گفتم منتظرتون بودم گفت نمیام مادر و پدر دوستم چند شبی خونه نیستن اینجا میمونم توام راحت باش شب بخیر گفتمو و از فکرشم بیرون بیا نبودمم خوابیدم بازم فردا خانمو دید زدم رفت منم دیگه بیخیال نشستم پای درس و اینا خلاصه صدای دروازه اومد سریع رفتم دم ورودی که خانم با دو تا چمدون دارن میان بالا منم خوشحال شدم سلام کردم گفتم خوش اومدین احوال پرسی کردیمو چمدون هارو دستم داد گفت بزار داخل اتاق خودش رفت پایین وایستاده بودم یهو ۱۰ ۱۲ تا لباس مجلسی با اورد گفت اینارم ببر بالا تو اتاق اونارم گذاشتم یک ساک مسافرتی بزرگم دنبال من اورد ، دم ورودی تاریک بود ندیدمش قشنگ مانتو اصلا تنش نبود شلوار لی پوشیده بود با سارافون انداخته بود تو شلوار ، شلوارشو کشیده بود بالا چاک کصش معلوم نبود ولی ادم دوس داشت اون بهشت زیبارو فقط نگاه کنهه سارافون محیط سینه اش افتاده بود بیرون ارایش غلیظ مژه گذاشته بود ابرو کشیده رژ لب قرمز سکسی و اتشین پوست خودش سفید کرم پودر سفید هم زده بود اون رژ لب قرمز موهای بلوندش فقط خودنمایی میکرد دااف تمام عیار جلو چشام بوود وسایل هاشو گذاشت گفت اینا اینجا باشه گفتم کجا گفت میرم خونه دوستم گفتم خوب بمونین گفت حالا باز مزاحم میشم با اون صورت پهن و سکسی خوش رویی خداحافظی کرد و رفت عطر خوشبو رایحه ای شیرینش تموم خونه در برگرفته بود رفتم تو اتاق دیدم لباساش وااای چقدر خوشگلن دست نزدم اصلا به چیزی دست نزدم گفتم که اطمینانمو خراب نکم از سری هم دوس داشتم چمدون هارو و ساک رو باز کنم ببینم چیا توشه ، خلاصه ما دیگه دو شبی شد خانم رو ندیدیم بعضی مواقع میرفتم بیرون عابر سوپرمارکت سلام علیکی داشتیمو تمام، چهارشنبه بود بیدار شدم ماشین خانم نیست اما سالنش باز بود علی الرغم اینکه همیشه هفتو نیم هشت صبح اینجا بود رفتم دانشگاو اینا بعدازظهر بود برگشتنی دیدم بازم ماشینش نیست رفتم بالا باز اومد تو ذهنم پیام بدم خانوم کجاین نیومدین سالن باز پشیمون شدم گفتم الان میگه چقدر پیگیره خودش سرو کلش پیدا میشه ساعت ۸ رد شده بود یهو در زدن رفتم پایین درو باز کردم نمیدونم همکاراش بودن نمیدونم شاگرداش بودن خلاصه گفت کنتور مغازه رو خاموش کنین بی زحمت گفتم چشم چیزیم در مورد خانم نپرسیدم اصلا خداحافظی کردو رفت رفتم بالا گذشت تا ساعت ۱۰ و اینا گفتم یه اهنگ واسش ارسال کنم بیینم چی پیش میاد یه اهنگ کوردی و شاد انتخاب کردم ارسال کردم واسش تا نزدیک جواب داد چقدر خوبه با این ایموجی😍شما کرد هستید گفتم بله وای بگو پس که این همه مرام و معرفت به خرج میدی گفتم اختیار دارین مچکرم کو چیکار کردم اخه گفت نه نگید خب شما چند شبه کلا زحمت شام و صبحانه همه چیم گردنتون افتاده ب
2 6603Loading...
40
عد رب انار و عسل اوردین برام اصلا حساب نکردین گفتم این حرف چیه قابل شمارو نداره اصلا بعد تشکر کرد و گفتم امروز ندیدمتون اصلا ، نیومدین ؟ گفت نه با برادرام دعوام شد سرم درد میکرد خوابیدم کلا امروز بیزون نیومدم گفتم اخه الان بهترین؟ دیگه سین نکرد افلاین شد منم منتظر موندم اما جواب نداد کار من شده بود نگاه کردن هایلایت های اینستاگرام پروفایل و پست هاش انگار حوری بود یه زن بدون نقص و تماما سکسی. ادامه داره دوستان منتظر باشین…. (مجبورم تموم کنم شرمنده دوستان منتظر باشید قسمت بعد تموم میکنم حتما ) نوشته: شاهین @linkdoneshrzad
2 5953Loading...
د. با پای آزادم صورتش رو نوازش کردم و با صدای نسبتاً آرومی گفتم: _میتونی تا زانوهام رو لیس بزنی توله‌‌ی من. این اجازه رو بهت میدم! التماس رو توی چشماش می‌دیدم. اون بدون اجازه‌ من حتی نمی‌تونست کسم رو نگاه کنه. زبونش رو به آرومی از کف پا تا روی انگشتام می‌کشید. انگشتام رو دونه دونه می‌کرد دهنش و میک میزد. حسابی به نفس نفس زدن افتاده بود. +اربابـ… این بار تا حرف زد با پای راستم محکم توی لمبرهای کونش زدم و گفتم: _حسم رو از بین نبر توله! ادامه بده. حس کردم این کار براش یکنواخت شده که گفتم: _توله‌ من دلش ممه‌های اربابش رو نمی‌خواد‌؟ زبونش بیرون از دهنش بود و آب از لب و لوچه‌اش آویزون بود. حسابی پاهام رو با آب دهنش خیس کرده بود. چشماش برق زد. اومد روی بدنم خیمه زد و شروع کرد به ور رفتن و لیسیدن سینه‌هام. آروم آروم روی لمبرهای کونش اسپنک می‌زدم. با ولع بیشتری به خوردن سینه هام ادامه‌‌ میداد. کون سفیدش با ضربه هام سرخ سرخ شده بود و به ناله‌ کردن افتاده بودـ +اربابـ… _هیس! ادامه بده. خیسی آب توی شورتم و ریختن آب از کس نسترن روی پاهام خیلی خمارم کرده بود. صورتش رو از سینه‌هام جدا کردم. مثل عروسکم بلندش کردم و خودم روش قرار گرفتم. صورتش رو تا روی گردن لیس زدم و به گوشش رسیدم. روی گوشاش به شدت حساس بود. جوری که وقتی به گوشاش می‌رسیدم و اونا رو لیس میزدم یا به دندون می‌گرفتم جیغای ریزی می‌کشید و بدنش به لرزه میوفتاد تا ارضا بشه. این‌بار اما فقط زیر لب ناله می‌کرد و لذت می‌برد. دستاش رو سفت توی دستام گرفته بودم و پاهاش رو با پاهام قفل کرده بودم. گوشاش رو تند تند لیس میزدم و گاز میگرفتم. نفسای داغم به تنش میخورد و بدنش از شدت شهوت می‌لرزید. با لرزش کوتاهی ارضا شد و ناله‌هاش برای چند لحظه قطع شد. گوشاش رو ول کردم و به سمت سینه‌هاش حمله‌ور شدم. جیغ می‌زد و ازم خواهش می‌کرد که سینه هاش رو گاز نگیرم. ولی من به کار خودم ادامه می‌دادم. زبونم رو روی نیپل قهوه‌ای رنگ سینه‌های کوچولوش می‌کشیدم و توی چشای خمار از شهوتش نگاه می‌کردم. _چیه‌؟ دوست داری که اربابت برات بخوره؟ +بله… بله ارباب… _نشنیدم چی گفتی! با نفسای کوتاهی که می‌کشید می‌گفت: +دوس دارم… دوس دارم. دستم رو به سمت صورتش بردم و آروم صورتش رو نوازش کردم؛ یه دفعه به سرم زد و سیلی محکمی توی لپش زدم. +آخ… _جون! دوست داری آره؟ +بله ارباب… یه دستم رو به کسم رسوندم و شروع کردم به مالیدم کسم؛ با دست دیگه‌ام نوک سینه‌اش رو سفت فشار می‌دادم و با زبونم بدنش رو لیس میزدم. با مالیدن کسم ارضا شدم و بی‌حال‌ روی بدن داغ نسترن افتادم. آروم لاله‌ی گوشم رو بوسید و با التماس زمزمه کرد: +اربابـ… میشه بازم ادامه بدیم؟ از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسام و یه کمربند برداشتم. _میخوای‌ ادامه‌ بدیم آره؟ اشک توی چشماش حلقه بسته بود. یه روسری از توی کمد درآوردم و دادم بهش و گفتم: _باهاش چشمات رو ببند و داگی شو رو تخت. زودباش. چشماش رو بست و داگی دراز کشید. از توی جعبه‌‌ای که به تازگی خریده بودم دیلدوی کمریم رو برداشتم و دور کمرم تنظیمش کردم. لوبریکانت تموم شده بود. مجبور بودم از آب دهن خودم استفاده کنم. کمربند رو برداشتم و روی تخت رفتم. _سکس امروزمون با همیشه فرق داره توله… ناله‌ ریزی کرد که سریع با کمربند روی کمرش زدم و گفتم: _خفه شو. نشنوم صداتو! ساکت شده بود. ضربه هام رو یواش یواش شروع کردم. ناله‌هاش تمومی نداشتن و دیگه داشت روی مغزم میرفت. این‌بار دستم رو روی دهنش گذاشتم و تقریبا خفه‌اش کردم. برعکسش کردم و گفتم می‌خوام صدات رو خف
نمایش همه...
ه کنم! پس دهنت رو کامل باز کن. وقتی دهنش رو باز کرد به حالت شصت و نه درآومدیم. دیلدو رو توی دهنش فرو کردم و تلمبه زدم. خودمم شروع کردم به لیسیدن کصش. آروم که شد از روش بلند شدم و پاهاش رو باز کردم. _امروز میشی زن خودم توله‌ من! امروز پرد‌ه‌ات رو میزنم جنده‌ کوچولو. امروز پارت می‌کنم! التماس می‌کرد و من با التماس کردنش خیسی کسم رو بیشتر از قبل حس می‌کردم. روی کسش آب دهنم رو ریختم و دیلدو رو روی سوراخش تنظیم کردم. سریع و بدون مقدمه دیلدو رو توی کسش فرو کردم؛ با جیغ بلندش مواجه شدم. از تو کسش درآوردم و دهنش رو با دستم گرفتم: _‌اَه، خفه شو دیگه… از روش بلند شدم. نور اتاق خونی که روی دیلدو بود رو مشخص می‌کرد. انگشتم رو باهاش خونی کردم و به سمت صورتش بردم. _تمیزش کن توله. شروع کرد به لیسیدن و میک زدن انگشت خونیم. انگشتم رو که تمیز کرد لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم: _عروس شدنت مبارک توله‌ من… با هر تلمبه‌ای که می‌زدم صدای آه و ناله‌ نسترن آروم و آروم تر می‌شد و حرکت دستای من روی بدنش بیشتر و بیشتر. کمربندی که روی تخت گذاشته بودم رو دوباره برداشتم و همزمان که داشتم توی کسش تلمبه میزدم به آرومی روی بدنش ضربه می‌زدم. داد کشیدم و دوباره روی بدنش خیمه زدم. آروم و باحوصله روسری رو از روی چشماش باز کردم و لبام رو به مدت طولانی روی لباش گذاشتم. _دوستت دارم نسترن. میتونم بگم این بهترین ارضای عمرم بود! ‌+برای منم حس فوق‌العاده‌ای بود. _ولی خوب هنوز یه‌جای کارمون می‌لنگه. +کجاش؟ یه دست به شکمم کشیدم و گفتم: _از ایشون بپرس؛ مال من که کلی حرف برای گفتن داره؛ مال تو چی؟ از کنارش بلند شدم. لباسای خودم رو توی سبد لباسایی که باید توی لباسشویی می‌نداختم گذاشتم و لباسای نسترن رو هم تا کردم و یه گوشه گذاشتم. دو دست لباس خونگی و راحت از توی کمدم درآوردم؛ دستای دخترونش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم. _تو رو به یه حموم دونفره، با چاشنی خوردن کُسِت دعوت می‌کنم؛ آیا می‌پذیری عشق من؟ با لبخندی که زد دندونای مرتبش خودنمایی کردن، با صدای بلندی گفت: +با کمال میل سرورم. با هم به حموم اتاقم رفتیم. ولی برای اولین بار فارغ از حد و مرز سکسی‌ که برای رابطمون مشخص کرده بودیم به آرومی روی بدن هم دست کشیدیم و با لب‌های هم بازی کردیم. بدنای هم‌دیگه رو شستیم و بدون انجام سکس مجدد از حموم بیرون اومدیم. دو تا حوله‌ای که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتیم و خودمون رو خشک کردیم. لباسای ستمون رو پوشیدیم. لباسای کثیف نسترن و خودم رو برداشتم. +عزیزم من یکم اتاقت رو مرتب میکنم و بعد میام. _اوکی. بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتم؛ لباس‌هت رو توی لباسشویی انداختم. غذاهایی که سرد شده بود رو دوباره گرم کردم و روی میز چیدم. نسترن وارد آشپزخونه شد و از پشت بغلم کرد؛ آروم گونه‌هام و بوسید و گفت: +مرسی که مال منی… نوشته: •ماه تابانم• @linkdoneshrzad
نمایش همه...
عروسی یک توله 1401/04/09 #ارباب_و_برده #لز #خاطرات_نوجوانی انقدر پر سر و صدا بودیم که مدیر مدرسه کلاسمون رو طبقه‌ی سوم گذاشته بود. هم از ما دورتر بود و هم ما راحت‌تر بودیم. می‌تونستیم راحت گوشی ببریم سر کلاس و خیلی راحت هک با بچه‌ها‌ لاس بزنیم. توی کلاس هیچکس نبود؛ فقط من و نسترن روی نیکمت نشسته بودیم و داشتیم برای امتحان زنگ بعدی تقلب آماده‌ می‌کردیم. حواسم به تقلب نوشتن بود که حس کردم نسترن حواسش پرته! _نسترن چیشده؟ چرا تو‌ خودتی؟ _اوکیم! +من این همه وقته می‌شناسمت؛ حالا بگو چته؟ نسترن با صدای آروم و چهره‌ مظلومش، همونطور ک سرش پایین بود دستش رو گذاشت روی دستم و گفت: +صدفم! _جان دلم؟ +میدونی؛ من دلم… _دلت چی؟ +دلم تنت رو می‌خواد. همین الان! با حرفی که زد گُر گرفتم؛ ولی سعی کردم بروز ندم! چون وسط کلاس بودیم و نمی‌شد کاری کرد. توی چشماش نگاه کردم: _من فدات بشم؛ بزار گوشیم رو از توی کیفم دربیارم. چند تا نود جدید برات گرفتم نشونت بدم. +صدف، من عکسش رو نمی‌خوا‌م! خودش رو می‌خوام. _آخه الان دیوونه؟ اونم ساعت ۱۱ ظهر؟ بزار دوساعت دیگه که تعطیل شدیم. +من تحمل ندارم صدف؛ کل امروز حواسم پرت تو بود… خیلی داغ کردم، نمی‌تونم صبر کنم! لبام رو نزدیک صورتش بردم و گونه‌اش رو بوسیدم .آروم در گوشش زمزمه کردم: _یعنی برای دیدن بدنم انقدر حشری شدی؟ +هم برای دیدن بدنت، هم برای خیسی کُسِت وقتی که با دستم میمالَـ… با صدایی که از پشت در میومد سکوت کرد و سرش رو سریع برد پایین. شروع کرد به نوشتن بقیه تقلب ولی انگار داشتن توی دل من رخت میشستن. حرفای نسترن کار خودش رو کرده بود! با خوردن زنگ یکی یکی بچه ها اومدن توی کلاس و دبیر هم پشت سرشون وارد کلاس شد. ●خب بچه ها… برگه‌هاتون‌ رو در بیارید و سوال‌هایی که روی تخته می‌نویسم بنویسید. وقت امتحان سی و پنج دقیقه‌ است. اگر تقلبی ببینم به خودتون صفر میدم و از کل کلاس هم دو نمره کم می‌کنم. گفته باشم نگید نگفت! هشت تا سوال روی تخته نوشت و نشست. ●از همین الان تایمتون شروع شد. سی و پنج دقیقه شد سی و شش دقیقه دیگه برگتون رو نمیگیرم. سوالا واضحه. وسط امتحان چیزی نپرسید. هنوز بیست دقیقه هم نگذشته بود که توی سکوت کلاس، به تک تک سوالا بدون هیچ تقلبی جواب دادم. اولین نفر بلند شدم و برگم رو روی میز گذاشتم. برگم رو برداشت و برای اینکه بیکار نباشه تصحیح کرد. چشمم روی برگه بود و داشتم به دستای دبیر نگاه میکردم که برگه رو داد دستم و با حالت خشک خودش گفت: +آفرین! نمره کامل رو گرفتی. با ذوق توی چشماش نگاه کردم و خیلی آروم ازش تشکر کردم. تشکرم رو با چشماش بهم برگردوند و بهم فهموند که برم بشینم. نشستم و به برگه‌ نسترن نگاه کردم. به خاطر استرس سه تا از سوالاش رو جواب نداده بود. تقریبا ده دقیقه دیگه امتحان تموم می‌شد. برگه رو یه جوری زیر میز گذاشتم که بتونه ببینه؛ اونم خوشحال شد و شروع کرد به نوشتن ادامه‌ی سوالاش. سی و پنج دقیقه از امتحان گذشته بود که دبیر صدام کرد و گفت: ●برگه‌ها رو جمع کن و بیار. برگه ها رو جمع کردم و دادم بهش. تشکر کرد و شروع کرد به درس دادن. من و نسترن نسبت به بقیه‌ بچه ها قد بلند‌تری داشتیم؛ پس نیمکت آخر نشسته بودیم. نسترن خودش رو بهم نزدیک کرد و سرش رو گذاشت روی شونم. دستم رو بردم نزدیک و دست راستش رو توی دستم گرفتم و آروم ماساژ دادم. زیر گوشم گفت: +حالم یجوریه! جون کشداری گفتم. +لعنتی شورتم خیسه! _من فدای خیسی شورتت بشم عشقم… +می‌خوامت صدف. الان! اگر سر کلاس نبودیم حتما توی بغلم غرقش می‌کردم و کسش رو واسش لیس می‌زدم. با خوردن زنگ بچه‌ها کیفاشون رو برداشتن و ما هم از هپروت بیرون اومدیم و
نمایش همه...
کیفامون رو برداشتیم. +صدفم بریم خونه‌ی ما؟ _‌میخوام یکم اذیتت کنم آخه! +یعنی چی؟ _اممم… مثلا اینکه می‌خوام بگم بذاریم برای عصر. با جیغی که کشید دستام رو بالای سرم بردم و گفتم: _آقا من تسلیمم، بریم خونه‌ی ما. مثل گربه توی چشام نگاه کرد. _مگه میشه عاشق این چشمای عسلیت نشد؟ سرش رو انداخت پایین و خجالت کشید: _مگه میشه عاشق این خجالت کشیدنات نشد؟ برای اینکه بیشتر دلبری نکنم انگشت اشاره‌اش رو گذاشت روی لبام و بعدم دستم رو گرفت توی دستش. +تا سه می‌شمرم تا آخر خیابون باهم میدوییم؛ هر کسی زودتر رسید باید برای شخص بازنده بخوره. _اینجوری که خب هیچ کدوممون نمی‌بریم. هردومون خندیدیم و تا آخر خیابون دوییدیم. به در خونمون که رسیدیم کلید انداختم و مثل همیشه در رو باز کردم و رفتیم توی خونه. این موقع‌ها مامان بابام سر کار بودن و من خونه تنها بودم. کیفم رو انداختم روی مبل و مانتوم رو دراوردم و گذاشتم روی صندلی. رفتم توی آشپزخونه؛ نسترن کیف و مانتوم رو برداشت و رفت توی اتاقم. سریع غذای روی گاز رو گرم کردم. _نسترنم بیا باهم غذا بخوریم. دو تا بشقاب از ماکارونی روی گاز کشیدم؛ رفتم سر یخچال که دیدم مامان قبل از رفتنش سالاد درسته کرده. ظرف سالاد رو همینجوری گذاشتم وسط میز و یه نوشابه و یکم هم ترشی توردم سر میز. نسترن هنوز نیومده بود. تصمیم گرفتم برم توی اتاق و لباسام رو عوض کنم. توی اتاق که رسیدم نسترن رو با شورت و سوتین روی تختم دیدم. با چشمام بدنش رو قورت دادم و به سمتش هجوم بردم. _می‌دونی من چقدر تشنه این تنتم خانم خانما؟ +می‌دونم! بغلش کردم. _منم می‌دونم خوشمزه تر از تن تو، توی این دنیا نیستـ… لبام رو روی لباش گذاشتم تا دیگه ادامه نده. لبای شیرینش قند رو توی دلم آب می‌کرد. موهاش رو آروم با دستام نوازش می‌کردم. هر چند لحظه یه بار لبام رو از لباش دور می‌کردم تا خماریِ چشماش رو ببینم. با جدا شدن لبام چشاش رو نیمه باز می‌کرد و با التماس توی چشمام نگاه می‌کرد. سرش رو نزدیک صورتم آورد. نزدیک صورتش شدم ولی این‌بار لبام رو روی لباش نذاشتم و انداختمش روی تخت. با دستام کمرش رو گرفتم و سوتینش رو باز کردم. پرتش کردم گوشه اتاق؛ باز با دیدن بدن لختش وحشی شده بودم. روی تن گندمیش خیمه زدم و پاهاش رو از هم باز کردم. با دو انگشت شستَ و اشاره‌ام شورتش رو از پاش درآوردم. لباش رو با ولع می‌خوردم و گاهی لیسشون میزدم. دستام رو روی سینه‌هاش گذاشته بودم و میچلوندمشون. _تو توله‌ منی؟ مثل گربه‌‌، مطیع توی چشمام نگاه کرد. +من‌ توله‌ی تو‌ام! بلند شدم؛ با دستام کمرش رو گرفتم و بلندش کردم. _یه توله‌ مطیع نباید لباسای اربابش رو براش در بیاره؟ با سر تایید کرد؛ چونه‌اش رو گرفتم و یه سیلی آروم زدم توی صورتش. لبام رو نزدیک گوشش بردم و زمزمه‌ کردم: _پس قشنگ وظیفه‌اش رو انجام می‌ده! مگه نه؟ دوباره با سر حرفم رو تایید کرد. شروع کرد به دراوردن لباسام. پشتمو کردم سمتش… _با دندونای سفیدِت سوتینم رو باز کن. با دندوناش به سختی سوتینم رو باز کرد. برگشتم و بغلش کردم. _برای این کارت یه هدیه خوب بهت میدم توله. با ذوق توی چشمام نگاه می کرد که دراز کشیدم و گفتم: +هدیه تو‌، لیسیدن پاهامه. پاهام هنوز توی جورابام بود و مطمئنا عرق کرده بود؛ ولی نسترن عاشق پاهام بود. با ولع به سمت پاهام رفت و گذاشتشون روی صورتش. جورابام رو لیس زد بعد هم یکی یکی با دندوناش از پاهام درشون آورد. همچنان بین انگشتام رو لیس می‌زد. خیلی خیس شده بودم. دستم رو روی صورتش کشیدم. با چشمای خمار از شهوت بهم نگاه کرد و بوسیدن و لیسیدن پاهام رو ادامه دا
نمایش همه...
میخواد دیگه وردست آقاش وایسه تو حجره . حاج مرتضی میخواد دست پسره رو همینجا بند کنه که یاد تو افتاده و به آقا جونت رو انداخته . آقاتم که قبول کرده و عصر میان خواستگاری . چی ؟ چشام گشاد شد. خانوم جون من دیگه نمیخوام ازدواج کنم که . خبه خبه. چه حرفا میشنوم . دختر هنوز 20سالش نشده واسه من سر زیاد شده و دور خودش چرخید و رفت بیرون ای وای پس عباس چی میشه ؟ باز داستان قبلی ؟ دویدم از تلفن شمارشو گرفتم به عباس موضوع رو گفتم خیلی ناراحت شد گفت: خودم تنهایی هم که شده پا می شم میام خواستگاری . نه عزیزم نمیشه آقا جونم قبولت نمیکنه بعدشم کار سخت تر میشه تو فقط سعی کن مامانت رو راضی کنی اون بیاد بقیه اش با من . بعد از ظهر خانوم جونم به زور منو فرستاد حموم برو دختر برو این قدر چشم سفیدی نکن آخه جلو خواهرو مادرش آبروریزی میشه . زیر دوش آب حرص میخوردم ولی عیب نداشت . جوری رفتار میکنم که منو نخوان و دمبشونو بذارن رو کولشون و برن نیان . اومدم بیرون خانوم جون نگام کرد و برام قربون صدقه رفت . چشمم به کف پات باشه مادر . این پنجه آفتاب رو کی دیده تا حالا؟ لبخند زدم . خانوم جون همیشه ازم تعریف میکرد . چند ساعت بعد خواستگارا اومدن مادر و سه تا خواهر دم در چادراشونو آویزون کردند و نشستند مادرشون خیلی پیر بود ولی خواهراش با چشاشون داشتند منو قورت میدادند . طبق سفارش خانوم جون یه دامن بلند پام کرده بودم ولی فکر کنم با اون چشاشون تا شورتم رو هم دیده بودند ! کمی که گذشت خواهر بزرگه به من اشاره کرد و گفت عروس خانوم بیا پیش من بشین ببینم . معلوم بود تصمیم گیرنده اونه و مادره این وسط فقط دکوره کنارش نشستم با دستش چونه ام رو گرفت و خریدارانه براندازم کرد . خنده ام گرفت . یاد برده داری های قدیم افتاده بودم . خواهر کوچیکه که 30 سالی می خورد داشته باشه بلند داشت می گفت : فتبارک … که صداشو برید خواهراش چپ چپ نگاهش کردند اونم سرشو به میوه پوست کندن مشغول کرد . از اینجا اونجا حرف زدند و بدون اشاره به موضوع اصلی بالاخره از اونجا رفتند . نفس راحتی کشیدم شب آقا جونم که اومد با خانوم جون پچ پچ کردند ولی من یواشکی با تلفن با عباس داشتیم قروبن صدقه هم می رفتیم عباس همیشه تو حرفهای عاشقونه که به هم میزدیم سعی میکرد که وارد حریم نشه ولی اون شب نمی دونم چرا همش حرفهای سکسی میزد . عباس زشته زشت چیه گلم ؟ زشت پیرزنه که با شورت بیاد بیرون . ای خنده ام گرفت حالا ببین لب من مزه اش چه جوریه؟ مزه گیلاس عباس خندید چرا گیلاس ؟ نمیدونم چون مزه آلبالو نمیده و غش غش خندیدم . ولی لبای تو مزه توت وحشی میده و من می خوام الان بخورمشون . الان؟ آره همین الان . بیا رو پشت بوم . نه بابا نمیشه آقا جونم اومده چی بگم بیام بیرون این موقع شب . باشه وقتی خوابید بیا من منتظرتم و قطع کرد از اتاق اومدم بیرون خانوم جونم منو اشاره کرد که بیام جلو نشستم روبروش . آقا جون گفت : ببین دخترم عیال و صبیه های حاج مرتضی شما رو پسندیدند فقط مونده که خود اقا زاده اش ببینه و خود شما که اونم تا همین هفته انجام میشه . دهنم باز موند عجب من که تا تونسته بودم بی محلی کرده بودم ولی ظاهرا نظر اونا چیز دیگه ای بوده . آقا جون ادامه داد : حاج مرتضی عجله داره که این وصلت هر چه سریعتر سر بگیره و ساعت هم دیدند و ازم خواسته که اجازه بده که بنده زادش با خانواده فردا برای بحثهای تکمیلی بیان شما که مخالفتی نداری؟ حرفی نزدم روم نمی شد چیزی بگم عیب نداره بذار پسره بیاد حالشو می گیرم که دیگه اینوارا پیداش نشه . پسره رفته عشق و حالشو کرده حالا اومده میخواد ی
نمایش همه...
که دیگه چیزی نمی فهمه . موندی خونه که چی بشه ؟ آخه هنوز شوهرمه هنوز وسایلم اونجاست . ببین اون دیگه هیچی نمی فهمه منگل شده . طلاق تو رو هم دو روزه می گیرم میام باهات وسایلتو جمع میکنیم میریم خونه خودمون تو که نباید خودتو به پای اون بسوزونی که . دیگه رو حرفش نمیتونستم حرف بزنم از اون شب 2 ماه میگذشت . رضا در اثر اون ضربه ها هوش و حواسش را از دست داده بود و دیگه کسی رو نمیشناخت . پلیس هم به چیزی دست پیدا نکرده بود . تو رفت و آمدها یه باری هم محسن خان اومد و بهش گفتم موضوع رو، و دیگه رفت و پشت سرشو دیگه نگاه نکرد . خانواده اش گذاشتنش توی یک آسایشگاه من هم طلاقمو خیلی راحت گرفتم و برگشتم تو همون خونه ای که توش بزرگ شده بودم و زیر خونه عباس جون خودم . هر روز هم دیگه رو می دیدیم عباس خیلی به من علاقه داشت و خیلی هم احتراممو داشت خودم هم توقع نداشتم که بعد از این داستانها و اتفاقاتی تلخی که برام افتاده بود این قدر یکی میتونه جنتلمن باشه و به من علاقه داشته باشه ولی عشق اون به من واقعا افسانه ای بود . تو این مدت یه بار هم دستمو نگرفته بود و یواش یواش داشتم همون دخترخوب و نجیبی میشدم که بودم یه روز عصر عباس رو دیدم که سگرمه اش تو هم بود . چی شده عباس خان؟ چیزی نیست فقط موضوع عزیزه . چی شده مگه ؟ اون با ازدواج من با تو مخالفه از حرفش تعجب نکردم ازدواج با یه زن مطلقه مطلوب هرکسی نیست ولی بغض گلومو گرفت و سرمو انداختم پایین یواش یواش حس کرده بودم که لیاقت یک زندگی خوب رو دارم یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشمهای عباس نگاه کردم بانگرانی داشت بهم نگاه میکرد . یه لبخندی زدم : خب تعجب هم نداره . کی میاد پسر یکی یدونشه قربونی یه زن مطلقه کنه؟ عباس نگاهم کرد و گفت : ولی وقتی من خودم می خوام دیگه مشکلی نباید باشه . ببین عباس جون من دلم نمی خواد که تو به خاطر من جلوی روی خانوادت بایستی . نه من تو رو میخوام و برای رسیدن به تو هرکاری حاضرم بکنم حتی اگه پاش بیافته باهاش در میافتم که انگشتم رو گذاشتم روی لبش و هیس گفتم لبم و گاز گرفتم و گفتم : ای ای تو که پسر خوبی بودی عباس ساکت شد و منو نگاه کرد و لبش رو غنچه کرد و انگشتمو بوسید . انگشتمو کشیدم عقب و دوباره لبخندی زدم : ببین عباس جان تو منو دوست داری این باعث افتخارمه من خودم میدونم بعد از اون مصیبتهایی که به سرم اومد کمترکسیه که اون موضوعها رو بدونه و حاضر بشه با من ازدواج کنه ولی تو این فداکاری رو داری میکنی من هم تو رو دوست دارم و حاضرم که تو هر کاری بگی انجام بدم ولی ازت خواهش میکنم که این موضوع رو به خوبی و خوشی حلش کن باشه ؟ بلند شدم و چادرم رو پیچیدم دورم و از پله ها رفتم پایین توی اتاقم که رسیدم بغضم ترکید و زار زار گریه کردم این مصیبتها حق من نبود من الان باید برای خودم زندگی آرومی داشته باشم نه که این وضعیت من باشه خانوم جونم در رو باز کرد و اومد تو . دختر این چه کاریه که با خودت میکنی؟ بابا مگه تو اولی هستی که بی شوهر شده ؟ خدا رو صد هزار مرتبه شکر تو جوونی و خوشگلی لنگه نداری . هزارون هزار منتتو دارند قربونت برم . خودمو انداختم تو بغلش نازم کرد و گفت : حالا پاشو پاشو یه چیزی بهت بگم خوشحال شی . نشستم و اشکامو پاک کردم . حاج مرتضی رو یادت هست که قدیما شریک بابات بوده ؟ پسرشو فرستاده بوده خارج درس بخونه اون اونجا یه زن از این خارجیها گرفته ولی نتونستن کنار بیان . فکرکنم مادرجون همدیگه رو راضی نمیکردن و خندید من هم خنده ام گرفت . خلاصه جونم واست بگه که پسره خیلی هم مومن و با خداست ولی اومده ایران و اونو طلاق داده و
نمایش همه...
کن خانوم جان. همین امشب . سی دی کجاست ؟ تو ی اتاق خواب ما توی دراور. شب که رضا اومد و خوابید من دیرتر از اون رفتم تو رختخواب ولی اون هنوز بیدار بود . چیه رضا چرا نخوابیدی هنوز ؟ فکرمیکردم . به چی ؟ به این مرتیکه محسنه فکر میکردم منو از زندگی انداخته اصلا کیرم دیگه راست نمیشه امروز مهنار گیر بهم داده بود ولی بی فایده خیلی نگرانم . رضا واقعا که خیلی پررویی ها داری تعریف میکنی؟ برو بابا حال نداری / عقب افتاده . پشتشو کرد به من و خوابید با چشمهای باز دراز کشیده بودم و به سقف نگاه میکردم . قلبم به شدت میزد و منتظر صدای در بودم انتظاری که زیاد به طول نکشید صدای در و پچ پچ چند نفر رو شنیدم . از ترس سرمو زیر پتو قایم کردم . رضا یه غلطی زد و روشو به طرف من کرد و باز خوابش برد . پتورو زدم کنار و به در نگاه کردم . لرزشی رو حس کردم . ا ز کارم پشیمون شده بودم ولی دیگه کار از کار گذشته بود . در اتاق آروم باز شد و سه نفر داخل شدند ناخودآگاه از ترس جیغ زدم اون سه نفر سرجاشون خشکشون زد و رضا از جا پرید چند ثانیه همه چی در سکوت فرو رفت و ماها فقط به هم دیگه نگاه می کردیم . رضا ناگهان از جا پرید و تا اومد داد بزنه یکی از اون سه نفر با یه چوب زد توسرش رضا آخی گفت و افتاد زمین و سرشو گرفت تو دستش. خون رو دیدیم که ازش میریخت اون سه نفر چهره شونو پوشونده بودند. اون که از همه چاقتر بود گفت : سی دی رو چی کارش کردی؟ رضا جوابشو نداد و فقط سرشو مالوند . یکیشون یقه منو گرفت و از روی تخت بلند کرد چاقوشو گذاشت زیر گلوم : یالا بگو وگرنه سرشو بریدم . جیغ زدم: ولم کن آشغال که با یه ضربه تو سر جوابمو گرفتم و صدامو بریدم به رضا نگاه کردم ظاهرا کار خیلی جدی تر از اونی که قرا بود داشت پیش می رفت . یکی دیگه یقه رضا رو گرفت : می گی یا سر زنتو برات ببریم؟ رضا گفت: برام مهم نیست سر اون و من و ببرین سی دی چی هست اصلا ؟ اونی که چوب داشت عصبانی شد و چوبشو بلند کرد و محکم زد پشت کله رضا رضا بی صدا دمر افتاد روی زمین با چشمای باز اون یکی که تا حالا حرف نزده بود یقه اونی که زده بود رو گرفت و تکون داد: احمق این چه کاری بود ؟ کشتیش که قرارامون این نبود . اونی که منو گرفته بود ولم کرد و دوبید بیرون: من که نیستم . صدای پاشو از پله ها میشنیدم اونی هم که زده بود در رفت و سومی هم به دنبال اونها کل این اتفاقات تو 3 دقیقه اتفاق افتاد من شوکه شده بودم و و نمیدونستم که چی کار باید بکنم ؟ با ترس رفتم بالا سر رضا یعنی واقعا مرده بود؟ برش گردوندم به صورتش نگاه کردم از خون خودش قرمز بود ولی نفس میکشید ضربه فقط بیهوشش کرده بود . از جا پاشدم در خونه رو بستم سی دی، باید سی دی رو پیدا میکردم و از بین می بردم . رفتم سر کشو قفل بود یه چاقو بزرگ آوردم و انداختم تو شکاف زور زدم زور زدم تا قفلو رو شکوندم یه سی دی درست روبرو بود . ورداشتم گذاشتم توی دستگاه خودش بود ورداشتم خب حالا چیکارش کنم؟ دو دستمو انداختم دو ورش و شکوندمش خیالم راحت شد ور داشتم از در اومدم بیرون میخواستم ببرم بریزم توی جوب آبی که درست از جلوی در خونه رد می شد . وقتی ریختم . نفس راحتی کشیدم از پله ها اومدم برم بالا که یکی از همسایه ها اومده بیرون وحشتزده بهم گفت : چی شده ؟ نفس نفس می زدم : خونه مون دزد اومده بود شوهرمم هم زدن دنبالشون کردم ولی دویدند و رفتند . از صدای ما بقیه همسایه ها هم اومدن بیرون .باهم بالا رفتیم .وای چی میدیدم . رضا اومده بود بیرون و با صورت افتاده بود روی پله ها و معلوم بود که چند باری هم غلط زده . …… آقا جون گفت : دختر شوهرت
نمایش همه...
فاصله (۴) 1401/04/09 #دنباله_دار #بیغیرتی با سر درد وحشتناکی چشمامو باز کردم توی یه اتاق بیمارستانی بودم اول نفهمیدم که چی شده بود ولی یواش یواش یادم اومد .دستمو خواستم بیارم بالا ولی نیومد گردنمو خم کردم روی مچم باند پیچی شده بود و خیلی می سوخت متوجه شدم که هنوز زنده ام راستشو بخوایین خوشحال شدم . کی منو نجات داه بود و آورده بود اینجا؟ رضا از در اومد تو و نگاهی به من کرد . نشست کنار تخت و گفت: خب خدا رو شکر که به هوش اومدی آخه دختر این چه کاری بود که کردی؟ فکر نکردی میمیری؟ رومو برگردوندم و بهش نگاه نکردم . شانس آوردی که من متوجه شدم وگرنه الان به جای رو تخت درمونگاه باید رو تخت مرده شور خونه میخوابیدی . اشکم جاری شد چرا نذاشتی بمیرم ؟ چرا نذاشتی خودمو از این زندگی نکبتی راحت کنم؟ رضا پاشد و از پنجره به بیرون نگاه کرد: یعنی اینقدر از زندگی با من ناراحتی؟ یعنی من این قدر اذیتت کردم که نمی خواهی با من زندگی کنی؟ تو خودت نمی فهمی مگه تو منو به کارهایی مجبور کردی که تو خوابم نمیتونسنم ببینم تو منو از خودم خالی کردی تو باعث شدی بشم یه فاحشه تو … تو دیگه نتونستم ادامه بدم و به هق هق افتادم رضا بی هیچ حرفی از در بیرون رفت . پرستار اومد تو بهم گفت : این سرمت تموم شه میتونی پاشی دخترجون دیگه این کا ررو نکن … یه کیسه خون بهت زدیم از در رفت بیرون . … سه روز تو خونه بستری شدم رضا کارهای خونه رو می کرد و بهم کلی محبت کرد دیگه یواش یواش داشتم فراموش میکردم که چه بلاهایی سرم آورده بود تا این که یه روزی که بیرون بود تلفن زنگ زد وقتی برداشتم محسن خان بود . سلام عرض شد علیک سلام ببخشین من هرچی منتظر شما شدم که به من زنگ نزدین نشد خب خیر باشه . بفرمایین که من بالاخره چی کار باید بکنم ؟ رضا دوباره منو تهدید کرده که تا آخر این هفته اون فیلمو علنی میکنه . دوباره دلشوره افتاد تو وجودم وای اگه علنی بشه چی ؟ جواب آقا جونم اینها رو چی بدم؟ تو این دو هفته اخیر بهشون سر نزده بودم و هر دفعه بهانه ای جور کرده بودم . آقا محسن اجازه بدین تا فردا من جوابشو به شما میدم . شب به رضا گفتم : بیا و این سی دی رو از بین ببر از خیر این کار بگذر . با عصبانیت نگام کرد : که چی بشه ؟ برم زندان و تو از شرم خلاص شی؟ دهنش بوی مشروب میداد هر روز مست تر از قبل میاومد خونه دیگه نمیتونستم باهاش حتی حرف بزنم . من نمی دونم ولی تو حق نداری که به بهانه خودت آبروی منو هم ببری عجب کی این حق رو به من نداده؟ من نمیدم . تو ؟ تو کی هستی که بخواهی با سرنوشت من بازی کنی جوجه؟ فوتت کنم باد بردتت . فردا صبح تا پاشو از در گذاشت بیرون زنگ زدم به عباس . صدای عباس هم نگران بود و هم خوشحال: خب کجا بودی ؟ دلم هزار راه رفت بابا . ببخش نشد بهت زنگ بزنم ولی کاری رو که باید بکنی بکن چی کا رقراره بکنی؟ تلفن محسن خان رو داری؟ بهش دادم نمی دونستم قراره چی کا رکنه ولی خودمو سپرده بودم دستش ظهر محسن خان بهم زنگ زد . خب خانوم دوستتون بهم گفت که شما آماده همکاری با منین درسته ؟ بله بسیار خوب اگه من مطمئن باشم که منو شما با همیم و سی دی دست شماست کاری میکنم که رضا به گه خوردن بیافته فقط باید مطئن باشم . چه جوری می خواهین مطمئن شین ؟ باید اونو بیارین جایی که من می گم . نه نمیشه چرا ؟ اوقت اگه شما سی دی رو گرفتین و رفتین من میمونم و رضا چه بلایی قراره سرم بیاد ؟ خندید : زن زرنگی هستی باشه یه نقشه دیگه هم دارم . 3 نفر رو به عنوان دزد می فرستم خونه تون شبونه فقط باید سی دی رو بذاری جایی که به من هم اطلاع بدی این چی؟ این قبوله ؟ باشه کی ؟ کار امروز رو به فردا نیف
نمایش همه...
ه دختر چشم گوش بسته بگیره خودم از فکر چرندم خنده ام گرفت . دختر چشم و گوش بسته؟! و تو دل خندیدم . ساعت 11 آقا جون و خانوم جون رفتند بخوابند روم نمیشد برم بالا ولی پاهام منو ناخودآگاه به بالا کشوندند پشت بوم تاریک تاریک بود یه کم ترسیدم برگشتم که برگردم . که عباس دستشو گذاشت رو شونم جیغ کشیدم ولی آروم منو کشوند کنار دیوار پشتی نگاه کرد تو چشام خودم لبم رو گذاشتم روی لبش و بوسیدمش اول لبشو ثابت نگه داشته بود ولی چند ثانیه بعد لبمو کشید تو دهنش . اوم مزه تمشک وحشی میده حالا . آره عوض شد . مزه اش عوض شده . زبونشو کرد توی دهنم . با اون دندونامو لمس کرد . من هم زبونمو فرستادم توی دهن اون . خیلی بامزه بود خنده دار بود هرکدوم سعی میکردیم که بیشتر این کا ر رو بکنیم لب پایینیمو گرفت و خورد حس غریبی داشتم دستامو انداختم روی شونه عباس و بهش آویزون شدم چون پاهام دیگه وزنمو تحمل نمی کرد منو چسبوند به دیوار و از پیشونیم شروع کرد به بوسیدن به گوشم که رسید زبونشو کرد توی گوشم . اولش رو بدم اومد ولی بعدی لذتبخش بود . این عباس چش شده بود ؟ همیشه ازم فاصله میگرفت ولی مثل این که امشب حسابی شیطون شده بود ها زمزمه کردم عباس جونم تحملشو ندارم دیگه منو بلند کن . عباس ولی گوش به من نداد و دوباره با دهنش صدامو بست این قدر لب منوخورده بود که سر شده بود . من هم که دیگه عین چوب وایستاده بودم و جواب بوسه هاشو نمی دادم . جونم داشت در میرفت . به نظرم یه ربعی می شد که لبها مو میخورد که عقب وایستاد . دستمو گرفتم به دیوار و چادرمو دوباره سر کردم به عباس نگاه کردم اومد جلو منو به خودش فشار داد و زمزمه کرد : گلم دوستت دارم ………خیلی خیلی عاشقتم . و پشت بوم رو ترک کرد . به خودم لرزیدم یعنی چی میشه این داستان منو عباس می تونیم با هم ازدواج کنیم ؟ آروم آروم از پله ها اومدم پایین آهسته در را باز کردم و نوک پا نوک پا در اتاقم را باز کردم که برم تو وای قبلم داشت وای میستاد عزیز نشسته بود توی اتاقم و داشت به من نگاه میکرد سر جا خشکم زد . زبونم بند اومد و به عزیز نگاه کردم یه دقیقه ای بی هیچ حرفی بهم نگاه کردیم . بعد از یه دقیقه با دست اشاره کرد که بیام و بشینم کنارش وقتی نشستم خیلی آروم گفت : دخترجان این کارها چیه میکنی؟ آب گلومو قورت دادم و گفتم : چه کاری؟ نوشته: صدف @linkdoneshrzad
نمایش همه...
من و همسایه جنده مون مامان محمد این داستان من مال دوران دبیرستانمه زمانی که از شدت حشر به کیرم رحم نمیکردم هی جق میزدم خیلی جق میزدم اینم داستان من با همسایه جندمون صابرینه اون زمانا 18 سالم بود یه پسر خوش تیپ قد بلند ورزشکار . یه روز بعد مدرسه برگشتم نهار خوردم که بعدش بخوابم به بقیه درسام برسم که خواب دیدیم دارم همسایمون مامان محمد رو که یه سوپری سر کوچه دارن میکنم وای یه زن زیبای تپل با اون کون ژله ایش یه بار که رفته بودم خیارشور بخرم خم شد تا شیشه خیارشور رو برام تو کیسه بزاره منم اون سینه های تپل قشنگشو دید میزدم کیرم از فشار زیاد شق کرده بود اونم یه نگاه بهش کرد یه نیش خندی کرد من همیشه خواب مامان محمد میدیدم که باهاش سکس میکنم با اون کون تپول کس داغش غیر از خواب میومد پیش مادرم و اوقاتی که بیکارن با هم صحبت میکردن خودش مامانم یه بار یواشکی به حرفاشون گوش میدادم بهش میگفت با یه صدای سکسی میگفت پسرت هانی بزرگ قوی شده ..... کیرشم خیلی بزرگ شده ...... یلا دختر دیگه باید زنش بدی ازش خلاص شی .... مادرم هم میخندید آروم میزدش تا ساکت بشه البته من زیاد فال گوش وا میستادم حرفاشون درباره تراشیدن موی کس حموم کرداناشون منو حشری میکرد . ارتباط بصری قویی بین من و مامان محمد وجود داشت طوری که وقتی تو خوابم میکردمش آب منیم با فشار میپاشید رو لحاف تشک منم هروز صبح باید میرفتم حموم خودمو تمیز میکردم یه روز صبح با صدای در زدن بلندی از خواب بیدار شدم هیچ کس به غیر از من تو خونه نبود به همین دلیل فکر کردم مادرمه رفته بیرون و کلیداشو یادش رفته منم با عجله رفتم تا رو براش باز کنم اصلا هواسم نبود که رو خودم خراب کاری کرده بودم آب منیم حتا روی پاهام ریخته بود بوی بدی ازم یاد درو باز کردم دیدم مامان محمده همون همسایه که شبا خوابشو میبینم همونی که پیش مادرم غیبتمو میکنه سلام کردم پرسید مامانت کجاست گفت نیستش رفته بیرون باشه منتظرش میشم تا بیاد امد داخ منم هول شدم ازم پرسید چته هول کردی از چی ترسیدی ؟ من کاری کردم ؟ بعدش جنده خانوم بدون اجازه رفت تو اتاقم وقتی بوی اتاق به دماغش زد آب منی خش شدم رو لحاف دید دهنش از تعجب باز مونده بود هانی این خیسی ، آب منی چیه که رو لباساته ؟ من هول کردم از خجالت دستمو گذاشتم رو کیرم اونم مثل گرگ بو میکشید بدش نیومده بود با یه شیطنت خاصی میخندید چشمو انداخته بود رو کیرم که شق کرده بود با خنده میگفت پسر جون این آبا رو حروم کی کردی .... دیگه بسه ... تو خری نه تو اسبی گذاشتم هرچی میخواد بهم بگه منم سرمو انداخته بودم پایین منو فرستاد حموم اوندم دنبال یه نشونه از دختری که من بخاطرش این کارو کردم میگشت از حموم امدم بیرون دیدم ملحفه تختمو داشت عوض میکرد بهم رو کرد گفت اگه یه کاری ازت بخوام برام میکنی گفتم : اگه بتونم برات انجام میدم اونم با خنده گفت حتما میتونی شک نکن ضربان قلبم با حرفاش بالا رفت کیرم دوباره داشت شق میشد با جدیدت گفتم تو دقیقا چی میخوای ؟ با ناز عشوه گفت منم خسته شدم پسر جون .... من خیلی وقته خسته ... میتونی خستگیمو رفع کنی .... از چی راحتت کنم بهم نزدید شد گفت من یه مدت پیش انجامش دادم با تعجب پرسیدم : چکار کردی ... نمی فهمم جنده خانوم خندید دم گوشم آهسته گفت : خودت میدونی منم با تعجب بهش نگاه کردم یعنی با من بخوابی ..... همون کاری که یه مرد با یه زن میکنه برقی تو چشمام درخشید بهش نگاه کردم دم گوشش گفتم : یعنی ... یعنی .. بکنمت خونم جوش امد گفتم راست میگی؟ اونم پاهاشو باز کرد شروع کرد از رو لباس با کسش ور رفتن منم مثل این ندیده ها بهش حمله کردم پستوناشو گاز میگرفتم نمیدونستم باید چکار کنم همینه که لباسشو کند برای بار اول یه کس واقعی دیدیم آبم امد دوباره کیرم شق کرد رفتم مامان محمدو رو تختم بکنم یه دست دو دست سه دست تمام آبمو تو کسش خالی کرد برای بار اول بود که گرمای کس شیرینشو میچشیدم بعد از بار سوم کیرمو گرفت برام ساک میزد تا آبم تو صورتش بپاشم کیرمو تو دستش گرفته بود برام جق میزد آروم دم گوشم به کیرم میگفت : خدا برام نگهت داره .... بعد از این همه مدت آرومم کردی @linkdoneshrzad
نمایش همه...