cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Mirror 1975 (Russian: Зеркало)

it's directly obvious that he [Dostoevsky] is the greatest writer ever born." _Virginia Woolf, from selected letters @Yekatriena_bot in case there is something to say or ask or whatever...

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
268
مشترکین
+1024 ساعت
+137 روز
+2330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

دروغ مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز بانگ برآوردم: کاملا صحیح است،می‌دانی،این جمله متضمن یک اصل مقدس است! نمی‌دانم من نمی‌توانم با قاطعیت بگویم که این جمله درست است یا نه. شاید، مثل همیشه، حقیقت در معنی نهفته باشد: یعنی، حقیقت در یک مورد مقدس است و در موردی دیگر ناپسند. چیزی که من به یقین می‌دانم این است که این ایده تا دیرباز به صورت بحث‌انگیز ترین سوال میان آدمیان باقی خواهد ماند. جوان خام داستایفسکی
نمایش همه...
واقعیت همیشه طعمی از سنگدلی با خود دارد، حتی اگر تلاش غیر قابل انکاری در جهت آرمان مطلوب باشد. جوان خام داستایفسکی
نمایش همه...
2👍 1
Левиафан 2014(Leviathan 2014) Андре́й Петро́вич Звя́гинцев (Andrey Petrovich Zvyagintsev)
نمایش همه...
💔 3
فلسفه آدم زیرزمینی تشریح و با رمان کوتاه «دلیل برف خیس» دنبال شد. بار دیگر برای نخستین بار دیدگاهی جهانی به طور مستقیم به مسائل بزرگ اقتصادی، تاریخی، متافیزیکی، حتی مذهبی که در حال پدیدار شدن بودند، ربط داده شد. یک انسان با خودش حرف می‌زند اما در حال حرف زدن با نفس خود است و به همان نسبت در حال صحبت با جهان فرهنگی خویش است. این دیالوگی واقعی است که یک «ضد قهرمان» _اصطلاحی که دو‌پهلو نیست_ به طور پایان ناپذیری دیگر ضد قهرمان ها را مورد خطاب قرار می‌دهد. گوینده یکی است اما صداها زیاد هستند از برخورد منفی دیالوگ صدای سومی ظاهر می‌شود که خود را با سکوت سرسختانه شرح می‌دهد. مانند مسیح در برابر مفتش اعظم در برادران کارامازف. خنثی سازی دوگانه جبر گرایی و آزادی کاملا نا‌محدود باعث شکل گرفتن اثبات می‌شود . داستایفسکی و روند خلاقیت ادبی ژاک کاتوو
نمایش همه...
«منظورتان از گذران زندگی، به قول خودتان، چیست؟»(ظاهراً دلخور شده بود) «این را هم نمی‌دانم، شاهزاده؛ من فقط این را می‌دانم که باید چیز بسیار ساده‌یی باشد یک چیز کاملا عادی و روزمره که روبرویمان قرار دارد، هر روز و هر دقیقه با آن سر‌و‌کار داریم، و آنچنان ساده است که هیچ باور نمی‌کنیم تا این اندازه ساده باشد و طبیعتا ما هزار‌سال از کنار آن گذشته‌ایم بی آن که آن را ببینیم یا آن را تشخیص دهیم.»
نمایش همه...
03 Жуки - Батарейка.mp38.78 MB
1💔 1
پیش از انقلاب فرانسه در پاریس مردی بود به نام «لا» که شیوه یی از خود ابداع کرده بود که از لحاظ نظری بسیار عالی و قابل توجه می‌نمود ولی بعد‌ ها وقتی به مرحله عمل در‌آمد به ناکامی کامل انجامید. تمامی پاریس به هیجان آمده بود. سهام لا به یکباره و بیش از تخصیص خریداری شد. از سراسر پاریس پول مثل سیل به خانه‌ای سرازیر می‌شد که در آن سهام را به معرض فروش گذاشته بودند. بالاخره روزی رسید که خانه ظرفیت این کار را نداشت و مردم در خیابان گرد آمدند، مردمی از هر طبقه و هر نوع و هر سن و سال: بورژوا، اشراف، فرزندانشان، کنتس‌ها، مارکی‌ها، فاحشه‌ها، همه شوریده‌حال و نیمه دیوانه در هم می‌لولیدند. مقام، امتیازات خانوادگی و غرور، حتی شرف و شهرت همه لگد‌مال شده بود؛ همه، حتی زنان، حاضر بودند همه چیز را فدا کنند تا چند سهمی بدست بیاورند. سرانجام صورت سهام در خیابان‌ها دست به دست گشت، اما جای نوشتن نبود. سرانجام به کوژپشتی پیشنهاد شد اجازه دهد عجالتا از پشت وی به جای میز استفاده شود تا مردم بتوانند روی آن ورق سهامشان را پر و امضا کنند. کوژپشت قبول کرد می‌توانید فکر کنید به چه بهایی. مدتی(بسیار کوتاه) همه ورشکست شدند، همه چیز داغان شد، اصولاً کل ایده به هوا پرید و ارزش سهام به هیچ و پوچ رسید. در این میان چه کسی برنده شد؟ خوب دیگر همان کوژپشت چون او سهام نخریده بود بلکه لویی طلا را نقدا دریافت کرده بود. جوان خام داستایفسکی
نمایش همه...
6
Photo unavailableShow in Telegram
Я не из тех, чье имя легион, Я не из царства духов безымянных. Пройдя пути среди равнин туманных, Я увидал безбрежный небосклон. В моих зрачках — лишь мне понятный сон, В них мир видений зыбких и обманных, Таких же без конца непостоянных, Как дымка, что скрывает горный склон. Ты думаешь, что в тающих покровах Застыл едва один-другой утес? Гляди: покров раскрыт дыханьем гроз. И в цепи гор, для глаза вечно-новых, Как глетчер, я снега туда вознес, Откуда виден мир в своих основах! — Константин Бальмонт, 1899 г.
نمایش همه...
2
یک آدم هوشیار و دانا گفته است هیچ چیز دشوار تر از پاسخ دادن به این سوال «چرا باید شرافتمند باشم» شما می‌دانید که در دنیا سه‌جور آدم فرومایه وجود دارد؛ آدم های فرومایه ساده، یعنی فرومایگانی که پستی خود را بهترین فضیلت ها می‌پندارند؛ فرومایگانی که شرمسارن. یعنی شرمسار از فرومایگی و رذالت خود، هرچند که قصد دارند بازهم به آن ادامه دهند؛ و سرانجام فرومایگان محض، فرومایگان باالفطره. به عنوان مثال من یک همشاگردی داشتم به اسم لامبر که وقتی شانزده سالش بود به من گفت که اگر به پول و ثروت دست یابد بزرگترین رضایت خاطرش در خوردن گوشت و نان خواهد بود، ولو آن که جلوی چشمش فرزندان آدم های ندار از گرسنگی بمیرند؛ و در حالی که آنان برای گرم کردن خود سوخت ندارند او تلی از هیزم خواهد خرید و همه را در محوطه ای به آتش خواهد کشید و یک ذره اش را هم به ندارها نخواهد داد. این احساس هایش بود به من بگویید، در برابر چنین فرومایه محض و تمام عیاری مثل این آدم که از من می‌پرسد چرا من باید شرافتمند باشم تکلیف من چیست و چه باید به او بگویم؟ به ویژه در این روزگار که همه دگرگون شده اید. زیرا در هیچ زمانی وضع بدتر از آن چه اکنون هست نبوده است. در جامعه ما هیچ چیز روشن نیست. می‌دانید شما منکر وجود خدا هستید و قهرمان گرایی را هم نفی می‌کنید. آخر این چه نوع کودنی، نابینایی و ناشنوایی است که مرا ناگزیر می‌کند فلان شیوه را در پیش بگیرم، در صورتی که سود من در این است که خلاف آن انجام دهم؟ شما می‌گویید که برخورد عقلانی با انسانیت به سود شما هم هست اما چه می‌شود که من تمامی این ملاحظات عقلانی را غیر عقلانی بپندارم، و از تمامی این سربازخانه ها و سرباز های سوسیالیستی متنفر باشم؟ من که فقط یکبار در این دنیا زندگی خواهم کرد چه علاقه ای می‌توانم به این ها یا به آینده داشته باشم! اجازه بدهید من خود درباره منافع خودم به داوری بنشینم؛ این کار سرگرم کننده تر است. برای من چه اهمیت دارد که در یک هزار سال چه بر سر انسانیت شما می‌آید اگر بنا به اصول و تعالیم شما قرار باشد من نه به عشق برسم و نه به تعالیم آینده، نه به عنوان قهرمان مورد توجه قرار گیرم؟ نه، اگر چنین باشد من ترجیح می‌دهم به جاهلانه‌ترین وجهی برای خودم زندگی کنم و همه را بگذارم به جهنم بروند! «چه احساسات والایی» «هرچند که خودم هم آماده ام با آن ها بروم » همان صدا باز گفت: «حالا بهتر شد.»
نمایش همه...
4
«به عبارت دیگر شما بی تفاوتی یک گاو خوش‌خوراک را تبلیغ میکنید؟» «گیریم این طور باشد. گاو‌ها به کسی زیان نمی‌رسانند. من مدیون هیچ کس نیستم. من با پرداختن پول به جامعه به صورت مالیات توقع دارم که کسی مالک را ندزدد، مرا نکشد یا به حقوقم تجاوز نکند و هیچ کس حق ندارد بیش از این از من بخواهد. شاید من شخصا عقاید دیگری در سر داشته باشم و اگر بخواهم به بشریت خدمت منم خواهم کرد، حتی ده بار بیشتر از آن کسانی که آن را موعظه و تبلیغ می‌کنند؛ فقط دلم می خواهد کسی جرأت نکند آن را از من بخواهد و مرا، مثل آقای کرافت وادار به انجام آن نکند. من باید آن‌قدر آزاد باشم که اگر دلم نخواهد حتی یک انگشت دست را هم تکان ندهم. اما دستپاچه شدن و سنگ دیگران را به سینه زدن، برای عشق به انسانیت و غرق شدن در اشک‌های احساسات فقط یک مد‌روز است. و راستی من چرا باید ناگزیر باشم همسایه‌ام را یا آن بشریت آینده شما را دوست داشته باشم بشریتی را که هرگز نخواهم دید، که درباره من هرگز چیزی نخواهد دانست، که به نوبه خود از میان خواهد رفت و ردپایی نیز از خود برجای نخواهد نهاد (در این مورد زمان هیچ چیزی را توجیه نمیکند) زمانی که زمین هم به نوبه خود به یک کوه یخ بدل خواهد شد، و همراه با بی‌نهایت تعداد کوه‌های یخ دیگر به هیچ و پوچ فرا افکنده خواهد گشت؛ این بی‌‌معنی ترین چیزی است که احتمالا می‌توان تصور کرد این آموزش شماست. به من بگویید ببینم من چرا وظیفه دارم شریف باشم، به ویژه اگر همه اش تنها برای لحظه ای دوام دارد؟»
نمایش همه...
4