cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

نجوا نامه

ارتباط با ما @Assefh بهترین تکست ها 📕 شعر و متن برای دکلمه و اجرا🎙 دوست نویسنده وشاعر متن و شعرات ✍🏼 با ما به اشتراک بذار📩

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
198
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

به گمانت بروی درد تو هم خواهد رفت از سرم خوبی نامرد تو هم خواهد رفت به گمانت بروی یاد تو هم خواهد رفت از دلم ناله و فریاد تو هم خواهد رفت به گمانت بروی شوق تو کم خواهد شد اشتیاقم به تو و ذوق تو کم خواهد شد به گمانت بروی مساله را حل کردی مشکلم حل شود آنروز که تو  برگردی به گمانم تو بمان من بروم ،راضی باش شاکی من تو خودت حکم کن و قاضی باش #حسام
نمایش همه...
‌ ما همه شرقیانی غمگینیم، شرقیانی رنجور که قرن هاست در تاریکی برای قطره ای نور جنگیده‌ایم. ما خسته ایم، ما زخمی شده‌ایم. ما همه این قرن ها در جستجوی خورشید بوده‌ایم و  خورشید مگر چیست؛ جر دانایی، جز عشق، جز شفقت ، جز گرما و روشنی و زندگی... ما میان این همه شب فقط کمی صبح می‌خواهیم. ما میان این همه تاریکی فقط کمی آفتاب می‌خواهیم و میان این همه مرگ فقط کمی زندگی... ای شرقی غمگین، غمگین نباش و نگذار که آفتاب در تو‌ بمیرد... آفتاب تنها دارایی ماست، پس نگذار هیچکس آن را از تو بگیرد.   #عرفان_نظرآهاری 🧡🍃 ‌
نمایش همه...
دلم مي خواست دلتنك نگاهم مي شدي يكبار در اين  باران تنهايي  پناهم مي شدي  يكبار تمام باورم  يك شب  به تاراج  نگاهت  رفت ... تو هم مجنون چشمان سياهم مي شدي يكبار چه شبهايي كه با حسرت به راهت خيره مي ماندم كمي هم منتظر گاهي  به راهم مي شدي يكبار بهشتي را كه با سيبي بگيرندش  به چه ارزد؟ تو اي حوّا ،  دليل اين گناهم مي شدي يكبار دريغ از اينكه دنيايت من ديوانه را كم داشت چه ميشد در هزاران شب تو ماهم مي شدي يكبار به فردايِ  قيامت هم  سوال از عمر مي پرسند دليل روز و شب هاي  تباهم مي شدي يكبار !!! من عاشق بودم و هستم از اين شعر و غزل پيداست براي امتحان بد نيست، شماهم مي شدي يكبار #محمد_الستی
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
🌷#موسیقی_بیکلام #موزیک تیزر در قلبم کسی را پنهان کرده ام... که شنیدن صدایش.. طرز نگاه کردنش... حتی راه رفتنش را " خیلی دوست دارم " ... و او شاید نداند که ... شیرین ترین میوه ممنوعه ی جهانِ من است... درست است که مالک قلبش نیستم اما بجای همه رهگذرها ... همه گل فروش ها ... همه کتاب فروش ها... همه آدمها... من، بجای همه دوستش دارم... #علی_باقری @najvaname
نمایش همه...
attach 📎

در قلبم کسی را پنهان کرده ام... که شنیدن صدایش.. طرز نگاه کردنش... حتی راه رفتنش را " خیلی دوست دارم " ... و او شاید نداند که ... شیرین ترین میوه ممنوعه ی جهانِ من است... درست است که مالک قلبش نیستم اما بجای همه رهگذرها ... همه گل فروش ها ... همه کتاب فروش ها... همه آدمها... من، بجای همه دوستش دارم... #علی_باقری
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
رفتن از یک رابطه لزوما به معنای خیانت، خسته شدن، دلزدگی یا تجدید فراش دل و خیلی و خیلی بهانه های دگر نیست... میروی تا آرامش، چمپره بزند بر زندگی های بر باد رفته میروی تا به یاد بیاورد روزهای قبل از نداشتن تو را تا امنیت فریاد بزند تا زندگی باز در میان چشمان به اشک نشسته اش لبخند روی لبهایش بنشاند. اصلاً آدم میرود تا کسی را که دوست دارد به امان خدا بسپارد. #آذر_فراهانی   ‌‌   
نمایش همه...
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری... نامه ای دارم من... که بدستش بدهی... داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ... خانه عشق من است... درب چوبی که به رویش با تیغ... شعری از من... اینچنین حک شده است... "برسرت گر همه عالم بسرم جمع شوند" "نتوان برد هوای تو برون از سر ما"... خواستی در بزنی... رمز بین من و او چنین می باشد.. "تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق" بعداز آن لحظه که در کوبیدی... سرخود بالا کن... وبه روی دیوار... نقش یک پنجره را پیدا کن... پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید.. که به در زل زده است... نامه را داخل آن خانه بینداز و برو... اوخودش می آید...نامه را میخواند... _ تو همان روز که آن نامه بدستم دادی... من به راه افتادم... تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم... وارد کوچه شدم... درب سوم از چپ... خانه ی عشق تو بود... باهمان رمز که یادم دادی... درب را کوبیدم... وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم... هیچ کس پنجره را باز نکرد... بازهم با تردید... روی در کوبیدم... پیرمردی آمد در برویم وا کرد... باصدایی نگران گفت به من... که طبیبی آیا..؟ یا طبیب آوردی..؟ دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق... گفتم آری که به درمانش من... نامه ای از بر یار آوردم... گفت داخل شو... واردخانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد... دخترک کنج اتاق... صورتش زرد..." و"...چشمش بسته... باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد... من به سویش رفتم... دستهایم لرزید... نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش... لحظه ای معجزه ای دیدم من... که پس از لمس همان نامه تو... دخترک چشم خودش را وا کرد... وبه آن نامه کمی خیره شد و.... باصدای لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد.... خواست با تو بگویم این را... که سراپا عشق است... ودر آن دنیا هم... همچنان شیفته دیدن دلدار خود است... نامه از دستانش به زمین افتاد و .... نفسش بند شدو... نم نمک چشم از این دنیا بست... من به چشمان خودم دیدم که... دخترک لحظه جان دادن هم... نام تو ورد زبانش بوده... و تو اما اینجا...فارغ از دلهره ها... همچنان میگویی....... "ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!" #مريم #حيدرزاده
نمایش همه...
و زندگی بعد از آنکه دیگر نخواهی اش همچنان ادامه دارد همین ادامه داشتن مجبورت می کند بخواهی اش مجبورت می کند به جنگیدن به دوباره از نو شروع کردن به هر شب را با کلنجار به صبح رساندن هر صبح را با پس زدن پرده ضخیم تاریکی راهی تازه آغاز کردن چونان زنی که بعد از اشک های طولانی میرود سراغ میز توالتش چونان مردی که بعد از سیگار های پی در پی می نشیند پای حساب و کتاب های عقب مانده اش چونان کودکی که پس از کشف تجربه اول میرود سراغ کشف تجربه اول دیگری چونان رفتن کسی که آمدن کس دیگری در پی دارد زندگی پی در پی و بی وقفه چونان قطاری سوت کشان راه باز می کند و پیش میرود و ایستگاه ها تنها وقفه ای کوتاه است برای گذاشتن باری بر زمین خستگی راهی از شانه و برداشتن باری دیگر و همراهی دیگر... و ادامه دادن و ادامه دادن ... #پریسا_زابلی_پور
نمایش همه...