cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

- MAVI | آبی 🩵 •

آقای قاضی داشتم مثِ بچه‌ی آدم زندگیمُ میکردم اومد هواییم کرد رفت...:)🖤 ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀ @MAVI_MN ❀ ببخشید بابت اشکا:)🥀

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
4 313
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#صبح_بارانی👀🌧️
نمایش همه...
Repost from N/a
#عاجل !!!!!😱👇 خبر فوری که حالا در دسترس ما قرار گرفت ! زود وارد بشین تا 4 دقیقه دیگر پاک میشه 👇
نمایش همه...
😭 زلزله هرات 😭
😢 جنگ فلسطین 😢
🔰 پست جدید فرانک دانشمند هالندی 🔰
Repost from N/a
20 جی بی در بدل 100 افغانی 50 جی بی در بدل 400 افغانی! کدام سیمکارت میخواهی فعالسازی کنی 👇 https://t.me/+uslRlzi3zENlMTdh https://t.me/+uslRlzi3zENlMTdh
نمایش همه...
روشن 🔰
بیسیم 🔰
سلام 🔰
ام تی ان 🔰
اتصالات 🔰
رمان تایم
نمایش همه...
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت43 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: بهزاد بیاماد و خودی همه خداحافظی کرد و مم اشکامه میریخت سر خو پاهین کردم چون نماستم ببینه اشک ها مه و حتی بری آخرین بار اور نگاه نکردم برفت و انگار جان مر برد خودی خو شاید خیلی زود وابسته یو شدم شاید انتخاب قلب مه اشتباه بوده ولی اگر اشتباه ام باشه مه تا پای مرگ بسر ای اشتباه خو افتخار میکنم 😞 بقلتیدم و کمپل بالی خو کردم و بی اراده تر از هر وقت اشک ها مه میریخت … #بهزاد: دیروز برفتم و بخو گوشی خریدم و نت ام فعال کرده بودم بری اولین بار نت فعال کرده بودم و عادت ام ندیشتم و شناسایی کاملی از برنامه ها ندیشتم … برفتم لیست مخاطبین که چشمم به شماره زیبا افتاد (روزیکه بچه عمه یو مزاحمی شده بود شماره یو بگریفتم که هر وقت مزاحمی شد بمه زنگ بزنه و بشناسم شماره یو) حتی دیدن شماره یو و اسمی رو گوشی مه قلب مه آروم میکرد. (باااا بهزاد خان از کی تا حال ایته عاشق شدن ) حتی خود مم نفهمیدم چی وقت ایگذر عاشق و دلباخته شدم… یک آهنگ بزدم و تا برسم سرگرم شم… #زیبا: دواها خو بخوردم و مادر مه خیلی غم میخورن حق ام دارن خیلی افسرده و ضعیف شدم پوهنتون ام نمیرم چند روز میشه باز درسا مه بالی ام میفته اوف خدایااااا… #بهزاد: بلاخره بعد از یک سعت برسیدم و طرف خونه رفتم خونه آدم و ‌منطقه خود آدم بهترین جایه چون عادت داره آدم و راحته خیلی… ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀@MAVI_MN
نمایش همه...
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت42 #نویسنده_مرسل_بارکزی #بهزاد: دو روز دگم بودم و کارا مه خلاص شد و امروز صبح مام برم بخیر طرف ده شکر الله متعال زیبا ام خبه و نسبت به دو روز پیش سر حاله و مم برم تا بدتر وابسته اینجی و زیبا نشدم چون میفهمم محبت مه نسبت به زیبا غیر قابل باوره و حتی یک فیصدم نمیشه که عاشقی باشم و باید مهری از دل خو بیرون کنم … وسایلا خو جمع کردم و کیف خو وردیشتم که برم و کاکا سمیع ام خونه بودن و گفتن وقتی رفتی باز میرم به شرکت… #زیبا: شکر خدا کمی بهترم و گاهی سرمه بدرد میایه درد شدیدی میگیره و شکر کمی بهترم ولی یک غمی بدل منه که نه میتونم بیان کنم نه توصیف😞 امروز قراره بهزاد بره کاش ثانیه ها متوقف بشن و به همی ثانیه و به همی روز بمونیم کاش میشد نره بهزاد به دیدنی عادت کردم به بودنی 😞 به ای چند روز خیلی وابسته یو شدم وابسته دیدنی ای کاش میشد که نره😞😭یارب کی اور ببینم دگه اصلا ببینم یانه … #بهزاد: بیرون شدم از اطاق و کاکا سمیع صدا کردم و خودی خاله جان و بچه هاینا ام خداحافظی کردم زیبا ام بود ولی سریو پاهین بود و حتی یک نگاهی ام نکرد مر بری آخرین بار طرف زیبا نگاه کردم و خداحافظی کردم و بیرون شدم از سرا و طرف موترا رفتم تا چاشت بلکم برسم…. ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀@MAVI_MN
نمایش همه...
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت41 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: دست مه مادر مه بگریفتن و کمک کردن به موتر بالا شم خیلی جون مه درد میکرد سر مم بسته کرده یه😫چری هر چی بدبختیه بسر مه میایه دنیا ایگذر گریه کرده بود چشمایی سرخ شده بود برارا مم گریه کرده بودن وی خدا🥲 دنیا: بخدا اگر میفهمیدم ایته میشه نمیگفتم بریم عکس بگیریم مه: چی خبر دیشتی دده ناز مه اتفاقه دگه میفته دنیا: خیلی درد میکنه مه: کمی🥹 دنیا: کمی یعنی خیلی مه: تقریبا بابا مه و بهزاد ام بیامادن و حرکت کردیم طرف خونه ساعتا پنج بود خونه رسیدیم … #بهزاد: نخسه زیبا بستوندیم و طرف خونه رفتیم جایی بریو به دهلیز بنداختن و بقلتید بد رقم افتاده بود و نرم شده بود مم گفتم مزاحم نمیشم میرم به اطاق و بیامادم که راحت باشن بخیر صبا مم بشه برم بخونه خو سه روز شد خیلی شد… #زیبا: بقلتیدم و دوا ها مه بیاوردن و بخوردم خیلی جون مه درد میکرد و چند دیقه بیدار بودم و از درد میپیچیدم دور خوووو خبه دوا ها مه بخاو انداخت و خاو شدم… ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀@MAVI_MN
نمایش همه...
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت40 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: ویدیو گریفتم از دنیا و ماستم از تپه پاهین شم که سرمه بچرخ افتاد و نفهمیدم چکار شد…. #بهزاد: از تپه بالا بفتاده بود وسری به سنگ خورده بود و پیشونیو کلا خون شده بود و بیهوش بود مادری گریه میکردن دنیا ام از مادر خو بدتر گریه میکرد مم ایته هولکی شده بودم بابایی اور بقل خو کردن و به موتر به سیت پشت قدیشتن و حرکت کردیم طرف شفاخونه حس عجیبی دیشتم نمیفهمیدم باید چکار کنم خیلی نگران زیبا بودم خون شده بود همه لباسایی😞 بعد از پانزده دیقه برسیدیم و به شفاخونه و ببردن اور به اطاق بابایی خیلی نگران بودن و خوهر برارایی ام ته موتر بودن فقد مه و مادری بودیم مادری خیلی گریه میکردن چری ایته شد خدایا توبه از نگرانی مام بمورم ادلی #زیبا: با یک درد شدیدی به سر خو چشما خو وا کردم و مادر مه و بابا مه و بهزاد بالا سر مه بودن دور بر خو دیدم به شفاخونه بودم و اصلا نفهمیدم و یاد نیه که چکار بشد و چی رقم بفتادم و به ای حال روز افتادم … مه: چکار شده مادر جو خبم گریه نکنن مادر: خبی دختر مه کجا تو درد میکنه مه: بسته جون مه درد میکنه بیشتر سر مه داکتر بیاماد و معایینه کرد و نخسه نوشت …. #بهزاد: سری پانسمان کردن و داکتر معایینه کرد اور و گفت چند روز بیرون نره تا خب بشه و جونیو آروم بشه شکر هزار بار شکر که خبه و مشکل جدی پیش نماد😞 ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀@MAVI_MN
نمایش همه...
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت39 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: نون آماده کردن و هیچ میل ندیشتم بری خوردن نون مچوم مر چکار شده ولی مجبور بودم برم سر سفره بشینم دگه چون بابا مه باز بگپ میشدن که چری نون نمیخوری #بهزاد: نون بخوردم و همیته قصه میکردیم خودی کاکا سمیع… کاکا:قصد نداری پوهنتون بری ؟ مه:نه نمیشه اگر شهر میبودم میرفتم و ادامه میدادم درسا خو کاکا:به مکتب نمرها تو چی رقم بود لایق بودی ؟ مه: ها سوم نمره بودم خب بودم به درسا خو و گاهی شعر ام مینویسم نویسنده گی خوش دارم کاکا: حیف استعداد ها تو به اونجی مه: چی کنیم دگه نصیب همی بوده همیته قصه میکردیم که یک بار دیدم دنیا جیغ کشیده بیاماد دنیا : بابا مادر بهزاد زیبا ماست از کوه پاهین شه بفتاد 😭😭😭😭😭خون میایه از سری اصلا نفهمیدم ایشته و خیستم و خور پیش زیبا رسوندم #زیبا: چاشت هیچ نخوردم و نمیفهمم یک رقم بی حال بودم دنیا گفت بیا بریم و آهنگ بزنیم راه بریم برفتیم طرف یک تپه یی بالایی بود دنیا گفت از مه عکس بگیر گوشیو بستوندم و بالا کوه بالا شدم مه: چند تا عکس بگریفتم دنیا بسه؟ دنیا: ویدیو ام بگیر لالا🥹 ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀@MAVI_MN
نمایش همه...
👍 1
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت38 #نویسنده_مرسل_بارکزی #ادامه: بری امو چند ثانیه که چشم به چشم‌شدم‌خودیو قلبم ادلی ماست بیرون شه از بست تیز تیز میزد ولی بهترین حس بود ولی ای حس مه دنیا خراااااااااب کرد دنیا: باااااااا🗣️زیبا کمر مه بشکست مه: خدا کمر تور بشکنه بخیر جیغ نکش دنیا: نفری نکن که یک مشتی بخوری که نفهمیی از کجا بخوردی کم مونده دگه حال میرسیم مه: هوم مه به چی فکرم ای به چی فکره 😒 #بهزاد: برسیدم و پاهین شدیم خودی بچه ها فرش بنداختیم و مه و کاکا سمیع و بچه هاینا خودیم شیشتم خاله جان و دختراینا ام یک طرف شیشتن … #زیبا: کاش دلرباینا ام میامادن ایته دیق میشم دنیا ام تلول از مه سوال کنه ازی کرده برم ته موتر بشینم و آهنگ بزنم بهتره مه: بابا جان کلی موتر بدین مام آهنگ بزنم بابا: باش بگیر مه: کلی بگریفتم و ته موتر رفتم دنیا نماد بلوتوث روشن کردم و به گوشی خو وصل کردم…. و آهنگ که ای روزا گوش میکردم زدم #بهزاد: نون چاشت بیاوردن بخوردیم زیبا ام ته موتر بود و یک رقم از امروز صبح نمیفهمم مر چکار شد که رو زیبا احساس شدم … ╭╾─🕊🖤𝗝𝗼𝗶𝗻 ╰───❀@MAVI_MN
نمایش همه...