چالشام ¦ شراره ام💜🌿"
528
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
اجـــــــــــرای چالـــــــــــــش ولــی ســــاده
#شعــر_گرافـــی
کوهــــــی از دلتنگـــی ام را با کمــی بازیــگــری
پشــــــت یک لبـــــخــند از تــو پنــهــان میکـــنم
هدیــہ ات بیـبی : یـک گیــگ نــت💗"
توضیحــش : ایـن جمـله رو میـخونــی و
ویســتو همــراه با اســمت مــی فرسـتی🦋💙"
ظرفیتـش : 15نفـــر[مختلــط مشــکلی نیـست]
تــا کـی وقــت دارم ویسـم بفرستم ؟ : 4بعدازظهر فــردا🐥💛"
اتمامــش چــجــوریہ؟ : نظرســنجـی میشہ.
راے ڪه آوردی شمـــارت همراه با اسمــــت دوباره بـــرام میفرســـتی که گمـــت نکنم عزیــزم(لینکم پایینه)🍓😍"
#اگهاعتمادندارییاهرکیکتومخکوچولوتمیگذره_مشکلخدته!
لینکم💜🌿
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-605071-T91xZXJ
چنل اولم فیل شد ولی با کلی انرژی و چالش و حمایتتتتتتتت شماااا اومدم🥲💜
Repost from N/a
هایگایز ៹🤎"
#یهچالشکوچیکبریم"
شمااینپیامفورکنیدطُچنلتون៹🦋"
عَصک[😁]وفکتی[📝]کدوصداریروبرامزیرش
بزارین🤌🏻៹
پ.ن:ایگنورنکنیددگه៹🥲"
•┄┄┅┅┄✾🧋🤎✾┄┅┅┄┄•
#بستنینسکافهایمن
‹ #𝐏𝐚𝐫𝐭_2›
ماهان بعد اینکه ی دل سیر خندید ، گفت:
-دختر تو دیوونه ای دیوونه راستی..
میخواست ادامه ی حرفش رو بزنه که گوشیش به صدا در اومد..
برش داشت و گفت:
-سلام ارباب زاده
+ . . .
-بله ارباب زاده
+ . . .
-اخه من باید الان خواهرمو ببرم بزارم خونه ، میشه نیم ساعت دیگه به خدمتتون برسم؟
+ . . .
-بله ببخشید ، چشم چشم الان میام
همیشه از این ارباب و خانوادش متنفرم بودم ، از اینکه مادرم و برادرم اینطوری بی دلیل معذرت خواهی میکردن تنفر داشتم.
ماهان نفس عمیقی کشید که گفتم:
-چیشده حاجی؟
+ارباب زاده زنگ زده گفته کار واجب داره انگار پرونده ها قاطی شدن.
-خب به تو چه ربطی داره؟
+مسئول پرونده های شرکت منم.
-خب برو
بعد اینم حرفم یه اخم ریز کرد و گفت:
-از اینجا تا مدرسه راهه زیادی هست ، نمیتونم بزارم تنها برید.
ترگل بعد این حرف ماهان گفت:
-خب باید چیکار کنیم؟ نمیتونم منتظر بمونیم که
+ارباب گفت شمارم ببرم
بعد این حرفش من اخم کردمو گفتم:
-برو بابا
+مریم لطفا آدم شو
یکم لجبازی کردم..
انگار فایده نداشت ، مجبور شدیم بریم.
•┄┄┅┅┄✾🧋🤎✾┄┅┅┄┄•
•┄┄┅┅┄✾🧋🤎✾┄┅┅┄┄•
#بستنینسکافهایمن
‹ #𝐏𝐚𝐫𝐭_1›
زنگ مدرسه ی بی صاحاب موندمون به صدا در اومد.
بچه ها عین این حیوونایی که تو باغ وحش بودن از کلاس زدن بیرون..
انگار این روستای بی صاحاب مونده چندتا مدرسه داره..
کیف و کولم رو جمع کردم و از لای بچه ها رفتم هی بچه ها رو هل میدادم و داد میزدم:
-هل ندینن هل ندینن له شدیم
بعد زیر زیرکی میخندیدم
از کلاس که رفتیم بیرون ترگل و دیدم
دست تکون دادم و رفتم پیشش
-سلام علیکم ترگل قانوم عشقت اومده
+چرا انقد دیر کردی؟
-ولمون کن بابا ت زود میری من باید بمونم بچه ها رو هل بدم
+مریممم آدم شو شونزده سالت شده هنوز همون گوه سابقی
-هوی ترگل طلا درست حرف بزنااا
بعد از این حرفم با یه لبخند ژکوند گفت:
-حقیقت تلخه گلم
+حقیقت بره تو.. الله اکبر، دهن منو باز نکن
-مریممم آدم شو
+گلم فرشته آدم نمیشه..
-تو فرشته ای؟ تو کود درخت کاجم نیستی
+خیلی داری زر زر میکنیااااااا
که یهو یکی از پشت گفت:
-دخترا دخترا زشته..
برگشتم دیدم داداشم ماهانه
یه لبخندی زدم و گفتم:
-به به آقا ماهان ، چخبرا مشتی؟
+مرررریم مگه نگفتم شاخ حرف نزن توله
با این حرفش یه سیس گنگ گرفتم و گفتم:
-حاجی ما به دریا حکم طوفان میدیم
بعد انگشت کوچیکه ، اشاره و شصتم آوردم بالا و چونمو دادم جلو و دستامو تکون دادم..
که ترگل و ماهان شروع کردن به خندیدن..
•┄┄┅┅┄✾🧋🤎✾┄┅┅┄┄•
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين🌚💕
رمان:بستنینسکافهایمن🧋🤎
به قلم:خودم💜🚶🏿♀
با ژانر: اربابی"عاشقانه"طنز"کلکلی🍓💋
خلاصه:
مریم دختری شیطون و زبون دراز که توی روستایی دور افتاده زندگی میکنه. بخاطره پول دانشگاهش مجبور میشه دنبال ارباب بزرگ داریوش بگرده...
#هرگونه.کپی.برداری.حرام.بیبی💙🦋