cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

به فُتوایِ این احقر المُحاط:رشاء دربطن حوت، احوط است. مسعود باب‌الحوائجی

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
4 545
مشترکین
+524 ساعت
-57 روز
+8030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

☝️ 👇👇 ويدئوی بالا از شاعر مشهور عراقی«موفق محمد» است؛ که صراحت لهجه‌اش او را بین نسل‌های مختلف عراق چنان محبوب ساخت که در زمان زندگیش تندیس او را ساختند و در «شط الحله» نصب کردند؛ لقب شعری او «أبوخمرة» است؛ ابو‌خمره در عراق به خاندان دراویش رفاعی منسوبند که جدشان صاحب کرامتی در یک تغار خمیر نانوایی بوده است که قصه‌ی معروفی است. وقتی چنین لقبی را به شاعری چون «موفق محمد» داده‌اند یعنی به نوعی تأیید الهام و ابداع در تجربه‌ی شعری او را پذیرفته‌اند. او نه تنها به شعر انتقادی از حاکمیت شهره است بلکه بِرند شعری او است. شعر انتقادی بالا از او با خطاب ((یا سادة المتأسلمون)) آغاز می‌شود. "متأسلم" یعنی کسی که مسلمان نیست اما از روی ریا تظاهر به اسلام می‌کند. می‌‌گوید: «ای حاکمان مدعی اسلام‌گرایی! که به نام خدا حکمرانی می‌کنید و سلطنت خویش بر بندگان او تحمیل کرده‌اید؛ شمشیر‌هاتان را از فراز گردن‌های ما بردارید تمام فرصت‌ها نیز اعم از آنچه در آسمان است یا بر روی زمین، همه از آن شما بادا. خدایان‌تان را نیز که با تله‌های انفجاری به سمت ما آوردید برگیرید؛ خدایان فرقه‌گراتان را نیز با خود ببرید خدایانی که با اسلحه‌های سایلنسر و صداخفه‌کن بهرمان آوردید نیز از آن شما! تنها برا ما یک چیز باقی بگذارید و آن فرصت ساخت عراقی نوین است. بگذارید(زین پس) خداوند در آسمان خویش آسوده بخسبد. °•قبلاً هم از او شعری ترجمه کرده بودم که می‌گفت ما نباید بگوییم: اقرأ باسم ربک الذي خلق باید بگوییم: اقرأ باسم حزبک الذی حکم: نه به نام خدایی که آفریدت، بلکه بخوان به نام حزبت که بر تو حکم راند حزبی که این وطن را به قعر نابودی راند.
نمایش همه...
5👍 1👏 1🙏 1👌 1
00:38
Video unavailableShow in Telegram
از این شاعر عراقی☝️ معروف به ابوخمرة بشنوید:👇👇 👇👇👇
نمایش همه...
9.20 MB
1🙏 1
Photo unavailableShow in Telegram
☝️ 👇👇 «صلاح جاهین» شاعر،نمایشنامه‌نویس،طنزپرداز و کارتونیست مصری،زمانی در روزنامه«الاهرام»ستونی داشت که زبان عبری آموزش می‌داد عنوان آن «تعلم اللغة العبرية في خمس دقائق»بود: یعنی:در پنج دقیقه زبان عبری یاد بگیرید کارتون بالا یکی ازآنهاست می‌‌گوید: زبان عبری دقیقا مثل زبان عربی است با تغییر اندکی در معنا؛ مثلا دفاعِ عربی،در عبری می‌شود عدوان و دشمنی؛یا المحادثات و گفت‌وگوی عربی در زبان عبری برابر است با طفره رفتن؛ همین‌طور واشنگتن در عربی دقیقا به معنای تل‌آویو در عبری است،و اگر در مذاکرات به عربی گفتند«شروط»معنایش به عبری می‌شود عراقیل یا همان موانع و سنگ‌اندازی‌. این دوپارگی مفاهیم در زمانه‌ی ما مصداق همین طفره‌ها و شکاف‌های زبانی بین طبقات اجتماعی است؛که شما ظلم و ستم را چیزی می‌دانی،طبقه‌ی دیگری که با تو دارای منافع هم‌سو و مشترک نیست، چیز دیگر! برای همین است که: طلال مداح می‌خواند: مالهذا الحزن آخر او لهذا الجرح آخر؛ یعنی: برای همین است که نه بهر این غم‌ها پایانی متصور است؛نه بهر این زخم‌ها،درمان و پایانی! از این تفاوت منظرها بقول شیخ محمود: معشوق برون ز حیّز امکان است و اینست که درد عشق بی‌درمان است.
نمایش همه...
👏 6👍 4👌 2 1😁 1🙏 1
☝️ 👇👇 «الاغ عقاد»: در این کتاب از شهر «اسوان» مصر حکایت‌های جالبی آمده از آنجا که اسوان زادگاه ادیب و مورخ مشهور مصری یعنی عباس العقاد است نویسنده به اسوان از منظر نسل «عقاد» پرداخته؛ عقاد این نویسنده پرکار که آثارش بالغ بر صدمجلد است هموست که عبقریات هفت‌گانه را نوشته؛ در این کتاب خاطره‌ای از پدرش نقل می‌کند که به تاریخچه‌ی استفاده از الاغ به عنوان وسیله‌ی نقلیه تا اواسط قرن بیستم برمی‌گردد می‌‌گوید: پدرش معاون اداره‌ای بوده که برای سرکشی از روستایی به روستای دیگر از آن استفاده می‌کرده؛ اما وقتی در شهر ساکن می‌شود تصمیم می‌گیرد الاغش را به «مکاری‌ها» یعنی کسانی که الاغ کرایه می‌دادند بفروشد. از آنجا که الاغ وی در سرعت و آرامش در حرکت معروف و شناخته‌شده بود کسانی که برای کرایه‌ی الاغ می‌آمدند می‌گفتند: "هات حمار العقاد" یعنی الاغ عقاد را به ما کرایه بده؛ کم کم و به تدریج این جمله رو به اختصار گذاشت و خر را مختصراً عقاد صدا می‌کردند و مردم می‌گفتند: "هات العقاد" یعنی عقاد را به ما کرایه بده. عباس العقاد ادیب معروف می‌‌گوید این داستان به گوش پدرم رسید و سخت خشمناک و عصبانی شد و رفت خرش را دوباره بخرد اما خر که مشهور شده بود بهایش هم گزاف گشته بود اما پدرم الاغش را به چند قیمت بهای اولیه‌اش خریداری کرد و به روستایی دور فرستاد که بهر کرایه استفاده نشود تا باعث آبرویش شود. •° سربسته نتیجه‌گیری کنم که فرهنگ‌های مضاف، گاه چنان اسیر شاخ‌ و برگ‌هاشان می‌شوند که فرهنگی که در تکوین و آغازش، ای بسا از انگیخته‌ها و انگیزه‌های معقولی هم برخوردار بوده، از یاد می‌رود و تنها مضاف‌الیه‌اش به چشم می‌آید، همان که گفته بودند: بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز! مضاف‌الیهی که چه بسا دافعه‌هایش چون الاغ عقاد برای آن پدر و آن پسر ادیب عمل می‌کند.
نمایش همه...
👍 19😁 4 2🙏 1👌 1🤣 1
حکایتی از این کتاب ☝️ بشنوید 👇👇 👇👇
نمایش همه...
👍 1🙏 1
☝️ ☝️☝️ «ریاض صالح الحسین» شاعر پُر احساس سوری خطاب به کشورش شعری داشت که ایام انقلاب روی دیوارهای سوریه بخش‌هایی از آن را می‌نوشتند و مزدوران پاکش می‌کردند. می‌‌گوید: آه ای سوریه‌ی ستمگر ما فرزندان نیک تو بودیم که نان و زیتونت را خوردیم و تازیانه‌هایت را.. ای کشور تباه و بیچاره که مثل استخوانی بین دندان‌های سگی گیر افتاده‌ای. خونت را با دستان سبز خویش خشک خواهیم کرد و اشک‌هایت را با خشکی لب‌های‌مان! نخواهیم گذاشت که چون آهنگ و ترانه‌ای در صحراها تباه شوی.
نمایش همه...
👍 9 9👎 2👏 2😢 1🙏 1👌 1🫡 1
☝️ 👇👇 نمایشنامه «عبدالرحمن الشرقاوی» درباره‌ی «حسین بن علی» بر خلاف عراقی‌ها و ما که همه‌چیز را در اشک و سوگ و مرثیه و طبل و سرنا و دهل غوطه‌ور کرده‌ایم؛ در مصر به دلیل سنت مدرن و جاافتاده‌تر فرهنگی‌اش به موضوع عاشورا نگاه ژرف‌تری را شاهدیم. امشب به قصیده «کلمه» عبدالرحمن الشرقاوی روزنامه‌نگار و شاعر و نمایشنامه‌نویس مصری نیم‌نگاهی اندازیم که دو نمایشنامه با موضوع حسین نوشت. ببینید موضوع را در قالب نمایشنامه مطرح می‌کند که قالبی مدرن و معاصر است و دیگر اینکه در ژانر هر دو نمایشنامه از حالتی دراماتیک به کاراکتری انقلابی و اجتماعی پرداخته. «الحسین ثائرا و الحسین شهیدا» اثر دیگری هم به نثر دارد به نام ((مأساة الحسين)) يا تراژدی حسین که تراژدی به تعبیر او امری لوکاچ‌وار یعنی تصادم دو ضرورت است. در این بخش پسر مروان لحنش را با حسین تند می‌کند و می‌گوید: ((قل کلمة بايعت واذهب عنا)) فقط يك كلمه‌ی بیعت کردم بگو‌ و ما را ترک کن. شرقاوی این ادیب کم نظیر ببینید با این یک کلمه چه بازی‌ها برمی‌انگیزد؟ کلمه را در دهان حسین بن علی می‌گذارد و خطاب به پسر مروان می‌‌گوید: تو اصلا می‌دانی کلمه چیست؟ کلید بهشت با همین کلمه است و ورود به دوزخ و فضای الهی با همین کلمه است. آه اگر ارزش کلمات را می‌شناختی؟ توشه و گنجینه‌اند این کلمات! کلمه نور است همچنانکه برخی از کلمات گور؛ پاره‌ای از کلمات دژهای رفیعی‌اند که انسان‌های فرهیختگان بدان‌ها پناهنده می‌شوند. کلمات فاصل و فارق و تمایز بخش میان نبی و بغی و پیامبر و فاجرند. با کلمه‌ای اندوهی زدوده می‌شود نور است و دلیلند این کلمات برای هدایت مردمان. مسیح چه بود جز یکی کلمه‌؟ که جهان را با پرتو واژگان خود روشنی بخشید و با کلماتش صیادان را ره نمود تا رهسپار جهان‌شان شوند. کلمه است که زلزله در کاخ بیداد می‌افکند. کلمات ارگ و بارویِ ازادی‌اند. هر کلمه حاوی مسئولیتی است و آدمی جز کلمه چیست؟ و شرافت هر شخص در کلمات اوست، و شرافت خدا بر زمین همین کلمات‌اند.
نمایش همه...
23👍 8🙏 3👎 1
از این ☝️نمایشنامه‌ی مصری درباره‌ی حسین بن علی:👇👇 👇👇
نمایش همه...
2🙏 1
☝️ 👇👇 از #شعر و #جوزف_حرب از دوستی شنیدم: گفت شاید هم ما آخرینِ شاعران باشیم؛ گفت غم‌انگیز است. جوزف حرب هموست که بسیاری از شعرهای ترانه‌های #فیروز خواننده لبنانی ساکن فرانسه را او سروده بود. مثلاً همان شعر [من قلبی سلام لبیروت] با چند شعر از او‌ امشب، تلخی این ایام تبه را به‌سر کنیم. شعرش وجهی متفکرانه داشت وقتی به بورخس آن آرژانتینی نابینا می‌گفت: {‏بورخس لا قلم أعمق من عصاك! بورخس خذ بصري.. وأعطني عماك] یعنی: ای بورخس! هیچ قلمی، ژرف‌تر از عصای تو نبوده است؛ دیدگان من از من برگیر و نابینایی‌ات را به من بده... یا چهره‌ای متافیزیکی در شعرش بود وقتی می‌گفت: ((في أعماق كل إنسان روح شاعرية تجعله قريباً من الشهيد والعاشق والقديس)) یعنی: در ژرفای تمام آدم‌ها روح و جوهری از شاعرانگی نهفته که او را با شهید و عاشق و قدیس قرابت می‌بخشد. شعرش به لایه‌های زیرین روانشناختی نزدیک می‌شد آنجا که می‌‌گوید: ‏كُلُّ شيءٍ عندما يرحل يبقى منه شيءٌ ليس يرحل. یعنی: هرچیز آن گاه که می‌رود چیزی از خود به جا می‌گذارد که رفتنی نیست. یا این شعرش با هفت کلمه در قعر جانت نفوذ می‌کند: اعود الیک فلا تفتح الباب افتح یدیک. می‌‌گوید: به سوی تو با می‌گردم، در را نه، دستان و آغوشت را به روی من بگشا. ببین چه سان از قهوه و معشوق یاد می‌کند که فیروز آن را خوانده است: ‏"والقهوة البحرية، تشرب من فنجانك وأشرب من عينيك " می‌‌گوید: تو قهوه‌ات را از فنجانت مي‌نوشی و من از چشمانت. انگار کز عاشقان می‌نویسد که: ( بشتئلك لابئدر شوفك ولا بئِدر احكيك)..!! یعنی: دلتنگ توأم اما نه قادر به دیدنت نه توانمند از گفتنت. و شعرش سخت تنه می‌زند بر اندام فرسوده‌ی سیاست آنجا که می‌گوید: يا ليتَهُمْ، شُهداءَ الأرضِ، ما ذَهبوا فِدى تُرابِ بلادٍ أو فِدى عَلَمِ ما قائدٌ مرَّ في يومٍ بمَقبَرةٍ، إِلّا وكلُّ شهيدٍ صاحَ: أينَ دَمِي؟ یعنی: کاش کاین شهیدان زمین نه فدای خاک این سرزمین‌ها می‌شدند نه فدای پرچم‌هایش. که هیچ رهبری، روزی بر گورستانی نمی‌گذرد مگر همه‌ی شهیدان فریاد بر‌می‌آورند که: کجا شد خون ما؟ و شعر تصویر بالا که می‌‌گوید: شاعران را نقشی نیست جز این که فانوس برافروزند تا از تاریکنای قاموس‌های لغت واژگان خویش به سمت خورشید‌ها برافرازند. و گفت خطای اصلی ما شاعران این بود که: ما را نه تن لخت حواء، بلکه تن برهنه‌ی کلمات خوش‌اندام و اشتهاءبرانگيز بود که فریفت و اغوا کرد. گویی که مِه فرش خویش بر چراغ‌های شب پهن نمود.
نمایش همه...
19🙏 4👏 3👍 2👎 1👌 1
اندککی از شعر ناب #جوزف_حرب ☝️ با من بخوانید امشب👇👇 👇👇👇
نمایش همه...
🙏 2 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.