Hinata

«دلم می‌خواهد بروم جایی که واقعا خودم باشم‌ آنجا که با من جور دربیاید... ولی هیچ‌ جا جای من نیست؛ من زیادی‌ام!» تهوع/سارتر

نمی‌دانم چگونه با او صحبت کنم. دوست‌اش دارم. خیلی عوضی است. نباید دوست‌اش داشته باشم. احمق‌ام که هنوز دوست‌اش دارم. باید فراموش کنم. شاید هنوز فکر می‌کند که من خوشگل‌ام، حتا با این موها و سیاهی زیر چشم‌ها. شاید 📚ما دروغگو بودیم 🖊ایمیلی لاک‎هارت

I told you, watching the clouds would solve all my problems.

از او می‌پرسم: «دل‌تون برای مادربزرگ تنگ شده؟ آخه من دلم تنگ شده. ما هیچ‌وقت در مورد اون حرف نزدیم.» می‌گوید: «بخشی از من مُرد که بهترین بخشش بود.» 📚ما دروغگو بودیم 🖊ایمیلی لاک‎هارت

به هیچ کاری نمی‌توانم علاقمند بشوم و اصلاً مسایئی برایم پیش آمده که گفتن و یا نوشتنش هم احمقانه به نظرم می‌آید. فقط می‌دانم که خسته هستم و هیچ چاره ای هم ندارم و یا دارم اما حوصله کوچکترین اقدام حتی تکان دادن سر انگشت را هم ندارم. "صادق هدایت"

تو اما هیچ‌وقت فراموش نکن؛ روزی که افتاده باشی، از زمین بلندت می‌کنم. اگر هم نتوانم، کنارت دراز می‌کشم. -تورگوت اویار

مادرم از فرانسه از من خواهش می‌کرد که مواظب سلامتی خودم باشم، همانطور که موقع جنگ هم به من می‌گفت. حتی اگر پای چوبه دار هم بودم ملامتم می‌کرد که چرا شال گردنم را جا گذاشته‌ام. هرگز فرصت را از دست نمی‌داد که به من حالی کند دنیا جای قشنگی است و او کار خوبی کرده که مرا دنیا آورده. 🖊لویی‌فردینان سلین 📚سفر به انتهای شب

پای در دامن غم، سر به گریبانِ ملال