cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ـپـِســَــرْ ـبـٰـاـزِ ـمَـعـْـــ🍂ــرُوفـْـــ

تو همیشه کنارم بودی‌ ولی من کل دنیا رو دنبال تو میگشتم 🥹🌎✨ ◆ـرمانـ ـپسـر ـباـز ـمعروفـ ـبهـ ـقلمـ ـیاسمنـ◇ ژانر: عاشقانه٫ورس٫گی٫مافیایی٫طنز ٭ تحت حمایت انجمن قلم‌سازان ٭

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
511
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁸ ✬بوران✬ تک خنده‌ای کردم-- تو که همیشه جات تو قلبمه.. چشمای آبیش تو تاریکی شب برق زد.. _ آقا ؟؟ نگاهامونو به آدمای ادریک دادیم.. شرمنده پشت گردنشو خاروند-- ببخشید مزاحم شدم.. فقط میخواستم بدونم که گلدون هارو کجا بزاریم؟؟ اریک نگاه من کرد-- فعلا گلدون هارو بیارین داخل تا فردا تکلیف‌شونو مشخص کنم.. _ بله آقا.. بچه ها گلدون هارو بیارین داخل.. نگاهمو به اریک دادم و پیشونیشو با لبخند بوسیدم-- ددی ؟؟ بیشتر خودمونو بهم چسبوندم-- جون ددی.. اریک بغ کرده-- نیکولاس تته او تا (دو تا) ات گلدوناتو شکونده.. کلی کتکش زدم و دعباش کلدم ولی ادریک گفتش ایشکال نداله و فلدا دلستش موتونه‌و بلات میفلسته.. خنده‌ای کردم و لپشو کشیدم-- فدای سرت عزیز بابا.. و بعد دستامو زیر باسنش گذاشتم و بلندش کردم که با هیجان و جیغ پاهاشو دورم قفل کرد-- بیا بریم بالا شیطونک من که خیلی دلم برات تنگ شده.. ریز خندید و سرشو به طرفین تکون داد-- نوچ.. ابرو بالا انداختم و اسپنکی به باسنش زدم که دوباره جیغ کشید-- بیبی بوی بد.. و همون جور که تو بغلم بود داخل شدیم.. در حینی که به سمت پله های آخر سالن میرفتیم سرمو هی جلو میبردم تا لباشو ببوسم ولی اریک هر بار با شیطونی سرشو تکون میداد و نمی‌ذاشت لباشو ببوسم!! - پسمل بد.. بزار ددی ببوستت.. اریک با شیطنت خندید و سرشو تو گردنم فرو کرد-- نوچش.. دوباره اسپنکش کردم که جیغ کشید و گردنمو گاز گرفت-- بیبی بوی میدونه بعدا بخاطر این کاراش تنبیه میشه ؟؟ 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁷ ✬بوران✬ با زنگ خوردن گوشیم وایسادم و گوشیمو از جیبم بیرون اوردم.. که با دیدن اسم مخاطب نیشم تا آخر باز شد.. اریک-- سَیام ددی.. خوفی؟ - سلام عشق ددی.. اگه بیای پیشم خوف میشم.. اریک خندید.. قربون خنده هات شم دلبرم.. اریک-- دالم میام پیشت ددی.. با خوشحالی پایین رفتم-- ای جونم.. بیا که ددی خیلی منتظرته بیب.. اریک-- باچش.. خواستم چیزی بگم که صدای ادریک اومد-- وقتی داری رانندگی میکنی گوشیو باید بزاری کنار اریک.. خطرناکه.. ادیک با صدای بلند-- باوشــــه.. لبخندی زدم-- عشق ددی حرف داداشو گوش کنه.. منم اینجا منتظرتم.. اریک-- باچش ددی.. اودافظ.. و با لبخند گوشیو قطع کردم که تکیه‌مو به پنجره بزرگ رستوران دادم و به بیرون نگاه کردم و منتظر موندم.. •• با دیدن ماشین هیما S7 سفید اریک و نیسان مشکی پشت سرش که گلدونای رستورانم توش بود با نیش باز بیرون رفتم.. هنوز کامل بیرون نرفته بودم که اریک خودشو با دادو جیغ پرت کرد تو بغلم.. خنده‌ای کردم و بغلش کردم و موهای بورشو بوسیدم-- بالاخره اومدی عشق ددی.. اریک سرشو بالا گرفت و زیر گلمو بوسید-- آله.. صورتشو قاب کردم و با دلتنگی به چشمای آبیش خیره شدم-- بیشتر از همه دلم برای چشمات تنگ شده بود.. لباشو آوزیون کرد-- پس خودم چی ؟؟ داره کم کم به چشمام حسودی میکنماااا.. ددی بد.. 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁶ ✬بوران✬ آسلی با ذوق بالا پرید-- آخ جون سیب زمینی.. با خنده وارد یخچال آشپزخونه شدم و بعد برداشتن سیب زمینی باهم دیگه مشغول درست کردنش شدیم و با خنده خوردیم.. از آشپزخونه بیرون اومدیم و درو بستم-- خبببب عشق عمو دیگه وقت خوابه.. باید بری بخوابی.. آسلی با ناراحتی لب زد-- چشم عمو.. و خواست برگرده بره که دستشو گرفتم-- کجا عشق عمو ؟؟؟ آسلی با تعجب-- خب دارم میرم تو پارک بخوابم دیگه.. راستی من پول ندادم!!! و دست کرد توی جیبش و پولو به طرفم گرفت-- بیا عمو.. سرمو به طرفین تکون دادم و دستشو بستم-- تو باید اینجا و توی اتاق بالا بخوابی.. پول هم نمیخاد.. اصلن اینارو بزار پای حساب روز تولدت.. آسلی با چشمای خیس نگاهم کرد.. با لبخند اشکشو گرفتم-- گریه نکن دیگه دختر خوب.. پاشو بریم اتاقتو نشون بدم.. آسلی اشکاشو پاک کرد و بعد دستمو گرفت که بهش لبخند زدم.. •• پتو روش کشیدم و بوسی رو پیشونیش گذاشتم-- شبت پُر سیب زمینی خانم کوچولو.. آسلی با ذوق خودشو زیر پتو کرد-- شب شماهم سرخ کردنی عمویی.. خنده‌ای کردم و بلند شدم و چراغ رو خاموش کردم و خواستم برم که با یادآوری چیزی چراغو روشن کردم بهش نگاه کردم-- آسلی ؟؟ آسلی-- بله عمو ؟؟ - میدونی معنی اسمت چیه؟؟! لبخندی بهم زد-- آسلی یعنی شاد و اشک.. لبخند عمیقی زدم-- چه قشنگ! خوب بخوابی دلبر خانم.. آسلی خمیازه‌ای کشید چشماشو بست و من با لبخند چراغو خاموش کردم و پایین رفتم که... 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁴ ✬بوران✬ سرشو بالا اورد که کلاه تا بینیشو پوشوند-- چشم عمو.. خنده‌ای به صورت پیش از حد کیوتش زدم-- چه خانم دلبری!!! توی همون حالت برام بوس هوایی فرستاد که قهقه بلندی از ته دلم زدم.. آسلی خیره بهم-- عمو چقدر خنده‌ت قشنگه!! من با خنده-- توهم خیلی دلبر و شیرینی! آسلی با کنجکاوی-- دلبر یعنی چی عمو؟؟ - اومممم.. فکر کنم همون معنی شیرین بودنتو بده.. آسلی-- اهممم.. خوبه.. حالا بریم پیشِ سیب زمینی؟؟؟ دستشو گرفتم و سرمو تکون دادم.. وارد که شدیم باد سردی بهمون خورد.. آسلی-- فکر نمی،کردم میتونم بیام یخچال.. این خیلی رویاییِ عمو.. لبخند عمیقی بهش زدم-- آره دخترم.. اینجا خیلی رویاییِ درست مثل خودت!! که لپاش گل افتاد و خجل سر پایین انداخت.. لبخند عمیقی به خجل بودنش زدم و به قفسهء سبزیجات اشاره کردم-- بیا.. سیب زمینی اونجاست.. و باهم به سمت قفسه سبزیجات رفتیم.. دستشو ول کردم و دو زانو شدم که اونم دو زانو شد و ظرفشو تو بغلش گرفت و دو خلال سیب زمینی رو خورد.. لبخندی زدم و به سیب زمینی اشاره کردم-- این سیب زمینیِ.. سیب زمینی توی خانوادهء سبزیجاتِ دخترم.. آسلی با تعجب سیب زمینی‌شو خورد و به سیب زمینی توی ظرف بزرگ اشاره کرد-- این سیب زمینیِ!!!؟ مگه اسمش کله خاکی نیست ؟؟؟؟؟؟ با تعحب پلک زدم-- کله خاکی ؟؟؟ کی اینو بهت گفته ؟؟ 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁵ ✬بوران✬ آسلی در حالی که داشت سعی می‌کرد خلال های زیادی برداره گفت-- یه پیر زن خشنی توی پارک بود هر موقع که گشنم میشد میگفت برم کله خاکی بیارم براش تا هم خودش بخوره و هم من.. اون کله خاکی ها رو مینداخت تو آب داغ و بعد که پخته میشد بیشتریشو خودش بر میداشت و یکی و دوتاشو میداد بهم.. ماله من همیشه زودتر میداد که وسطاش سفت بود ولی مال خودش نرم بود!!!! تا حالا نفهمیدم چرا سیب زمینی های اون وسطش نرم بود ولی ماله من؟!؟!؟؟ با عصبانیت چشمامو بهم بستم و سعی کردم آروم باشم.. چه پیر زن بدجنسی بوده که یه دختر بچه رو گول زده و خودش کاسبی کرده... عصبی و ناراحت بلند شدم که آسلی ناراحت نگاهم کرد-- عمو ازم ناراحت شدی ؟؟؟ کار بدی کردم ؟؟ عمو تورو خدا ازم ناراحت نباش.. لبخند کوچیکی بهش زدم و خم شدم و بغلش کردم و بوسیدمش-- برای چی باید از دختر خوبو مهربونی و دلبری مثل تو ناراحت باشم آخه!! تازه هنوزم باید خوشحال باشم که تورو دارم.. آسلی با لبخند و ذوق خلال های سیب زمینو که به چنگال اسیر کرده بودو تو دهنم چپوند-- پس بیا سیب زمینی سرخ کرده بخور شاد باشی.. با تعجب و شک شده سیب زمینارو خوردم که یه ماچ آبدار روی گونم کاشت-- آفرین پسر گنشنگم!! قهقه‌ای به حرفش زدم و بینیمو به بینیش مالیدم-- مرسی مامی کوچولوی گنشنگم! و بعد دوتایی خندیدیم.. بیرون رفتیم و گذاشتمش زمین که بغ کرده نگاهم کرد.. با تعجب خم شدم-- چیشد دلبر خانم؟ دوست داری بغلت کنم ؟؟ آسلی سرشو به طرفین تکون داد که با تعجب بیشتر دو زانو شدم و بهش نگاه کردم-- پس چی ؟؟ ظرف خالیشو نشونم داد-- سیب زمینی هام تموش شد ولی من هنوز سیر نشدم..!!!! با تعجب خندیدم و لپشو کشیدم و وایستادم-- آه چطور همه اینارو خوردی ؟؟ باشه عزیزم.. الان دوباره واست درست میکنم.. تا سویشرت رو در میاری من برم سیب زمینی بیارم برات درست کنم.. 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵³ ✬بوران✬ تک خنده‌ای کردم و ضربهء آرومی به نوک بینیش زدم-- همبرگر نه همبرگرد.. آسلی تند تند سر تکون داد-- چشم چشم.. - بی بلا.. حالا سیب زمینتو بخور.. و ظرف سیب زمینی و سس رو به طرفش هُل دادم که با تعجب به سیب زمینی نگاه کرد!!! آسلی با کنجکاوی-- اینا سیب زمینیه ؟؟؟ همونایی که نشونش دادمش ؟؟ - آره عزیزم.. این سیب زمینیِ.. البته اول اینجوری نیستاااا.. چون سرخش کردم اینجوری شده... آسلی با کنجکاوی با چنگال خلال سیب زمینی رو گرفت و به سس آغشته کردو خورد-- مگه اول چجوری بوده عمو ؟؟ لبخندی زدم و ظرف سس رو گوشهء ظرفش ریختم-- ظرف سیب زمینیتو بگیرو بیا دنبالم تا بهت نشون بدم.. آسلی با ذوق از صندلی پرید پایین که دامنش باز شد.. درست مثل پرنسساا.... چقدر شیرینه!! و دلبر!! یعنی میشه هیشکیو نداشته باشه و منو اریک باباش بشیم؟؟! ظرف غذاشو برداشت و جلوم وایستاد-- بلیم عمو ؟؟ یعنی اگه با صدای بچگونه‌ش بابا صدام کنه چقدر ذوق میکنم ؟؟؟ - آره عشق عمو.. بیا بریم.. و دستشو گرفتم و به طرف یخچال بزرگ آشپزخونه رفتیم.. سویشرت یکی بچها که به جالبسی آویزون بودو برداشتم و روی شونه هاش انداختم و کلاه‌شو سرش انداختم و موهای نمد دارشو توی کلاه کردم-- اینجا یخچال آشپزخونه ست و سرده و چون تو حموم بودی نمیخام سرما بخوری خب پس تا نگفتم درش نیار باشه عشق عمو؟؟ 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵¹ ✬بوران✬ پوفی کشیدم و لباسو به دستش دادم-- پولت براش کافیه تو فقط بپوشش.. باشه دختر گل ؟؟ دختر بچه با ذوق لباسو گرفت و دوید سمت حموم که با لبخند بهش نگاه کردم.. - وایساا!! من هنوز اسمتو نمیدونمااااا.. دختر بچه با صدای بلند-- اسمم آسلیِ عمو.. لبخندم عمیق تر شد.. اسمش قشنگ بود درست مثل خودش.. •• سبد سرخ کن رو بالا بردم و بعد اینکه روغنش رفت توی ظرف ریختم و ظرف سس قرمز گذاشتم کنارش و کنار ظرف همبرگر گذاشتم که همون موقع آسلی باموهای خیس و لباس چین دارش دوید سمتم.. یه لحظه.. فقط یه لحظه حس کردم توی بهشتم.. صحنهء زیبایی که جلوم بود تموم شد و من آرزو کردم کاش دوباره همچین صحنه‌ای رو ببینم.. آسلی با ذوق روی صندلی نشست-- مرسی عمو.. تا حالا اینجوری حموم نکرده بودم.. اوممممم.. خیلی خوبه عمو.. فقط عمو این گِرده چیه ؟؟ خنده‌ای کردم و سمت حموم رفتم و بعد برداشتن حوله به سمتش رفتم و موهاشو با احتیاط خشک کردم و همون جور به غذا خوردنش که با متانت میخورد نگاه کردم-- چرا موهاتو خشک نکردی آخه دختر جون ؟؟ این گِرده اسمش همبرگرِ عزیزم.. 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵² ✬بوران✬ آسلی با دهن پر-- اوممممم.. خوشمزه ست عمو.. اوممم.. تک خندهء جذابی کردم-- چقدر تو شیرینی!! نوشن جونت عمو.. هر چقدر دوست داری بخور.. تند تند سر تکون داد و همشو درسته تو دهنش جا کرد که به سرفه افتاد.. خنده‌ای به صورت کیوتش زدم و بلند شدم و از توی یخچال آشپزخونه دلستر و آب بیرون اوردم.. پلمپشو باز کردم و براش ریختم توی لیوان اما آسلی بی‌توجه به منی که داشتم آب براش میرختم، بطری دلسترو برداشت و بعد باز کردن پلمپش تا ته سر کشید.. و من حیرت زده بهش نگاه می‌کردم و متوجه نشدم که لیوان از آب لبریز شده و داره میرزه.. وقتی متوجه شدم که آب ریخت روی شلوارم!! بطری رو بالا گرفتم ولی دیر شده بود.. چون فقط دو سه تا قطره تهش مونده بود!!! نگاهمو بهش دادم که با دیدن لپای باد کردنش خندم گرفت.. اونم خنده‌ش گرفت که بخاطر گاز دلستر صدای ناهنجاری از دهنش بیرون اومد و سریع دهنشو گرفت و من قهقه‌م به هوا رفت.. لپاشو کشیدم-- چقدر شیرینی تو!!! دختر جون نباید که چیزای گاز دارو یه نفس سر بکشن که.. باید قلوب قلوب بخوری وگرنه مثل الان گاز ها تو دهنت جمع میشه و این صدارو میده که برای خانم خوشگلی مثل تو زشته.. آسلی با شیرینی سرشو کج کرد و پلک زد-- چشم عمو.. لبخندی بهش زدم-- آفرین دختر خوب.. حالا که همبرگرتو خوررررر .. داشتم جمله مو کامل می‌کردم ولی با دیدن آسلی سریع گوشتو خیارشور و گوجه‌ای که از همبرگرش افتاده بود تو ظرفو خورد و ظرفو تمیز تحویلم داد!!!! با چشمای لوچ شده به ظرف تمیز و خودش نگاه کردم که لبخند دوندون نمایی زد-- نباید اسراف کنیم.. حالا همبرگردمو خوردم.. 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁷ ✬بوران✬ با زنگ خوردن گوشیم وایسادم و گوشیمو از جیبم بیرون اوردم.. که با دیدن اسم مخاطب نیشم تا آخر باز شد.. اریک-- سَیام ددی.. خوفی؟ - سلام عشق ددی.. اگه بیای پیشم خوف میشم.. اریک خندید.. قربون خنده هات شم دلبرم.. اریک-- دالم میام پیشت ددی.. با خوشحالی پایین رفتم-- ای جونم.. بیا که ددی خیلی منتظرته بیب.. اریک-- باچش.. خواستم چیزی بگم که صدای ادریک اومد-- وقتی داری رانندگی میکنی گوشیو باید بزاری کنار اریک.. خطرناکه.. ادیک با صدای بلند-- باوشــــه.. لبخندی زدم-- عشق ددی حرف داداشو گوش کنه.. منم اینجا منتظرتم.. اریک-- باچش ددی.. اودافظ.. و با لبخند گوشیو قطع کردم که تکیه‌مو به پنجره بزرگ رستوران دادم و به بیرون نگاه کردم و منتظر موندم.. •• با دیدن ماشین هیما S7 سفید اریک و نیسان مشکی پشت سرش که گلدونای رستورانم توش بود با نیش باز بیرون رفتم.. هنوز کامل بیرون نرفته بودم که اریک خودشو با دادو جیغ پرت کرد تو بغلم.. خنده‌ای کردم و بغلش کردم و موهای بورشو بوسیدم-- بالاخره اومدی عشق ددی.. اریک سرشو بالا گرفت و زیر گلمو بوسید-- آله.. صورتشو قاب کردم و با دلتنگی به چشمای آبیش خیره شدم-- بیشتر از همه دلم برای چشمات تنگ شده بود.. لباشو آوزیون کرد-- پس خودم چی ؟؟ داره کم کم به چشمام حسودی میکنماااا.. ددی بد.. 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
🍂💛🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛 پســـر بـاز معــروفــــ🍂 #پارتـ⁵⁵ ✬بوران✬ آسلی در حالی که داشت سعی می‌کرد خلال های زیادی برداره گفت-- یه پیر زن خشنی توی پارک بود هر موقع که گشنم میشد میگفت برم کله خاکی بیارم براش تا هم خودش بخوره و هم من.. اون کله خاکی ها رو مینداخت تو آب داغ و بعد که پخته میشد بیشتریشو خودش بر میداشت و یکی و دوتاشو میداد بهم.. ماله من همیشه زودتر میداد که وسطاش سفت بود ولی مال خودش نرم بود!!!! تا حالا نفهمیدم چرا سیب زمینی های اون وسطش نرم بود ولی ماله من؟!؟!؟؟ با عصبانیت چشمامو بهم بستم و سعی کردم آروم باشم.. چه پیر زن بدجنسی بوده که یه دختر بچه رو گول زده و خودش کاسبی کرده... عصبی و ناراحت بلند شدم که آسلی ناراحت نگاهم کرد-- عمو ازم ناراحت شدی ؟؟؟ کار بدی کردم ؟؟ عمو تورو خدا ازم ناراحت نباش.. لبخند کوچیکی بهش زدم و خم شدم و بغلش کردم و بوسیدمش-- برای چی باید از دختر خوبو مهربونی و دلبری مثل تو ناراحت باشم آخه!! تازه هنوزم باید خوشحال باشم که تورو دارم.. آسلی با لبخند و ذوق خلال های سیب زمینو که به چنگال اسیر کرده بودو تو دهنم چپوند-- پس بیا سیب زمینی سرخ کرده بخور شاد باشی.. با تعجب و شک شده سیب زمینارو خوردم که یه ماچ آبدار روی گونم کاشت-- آفرین پسر گنشنگم!! قهقه‌ای به حرفش زدم و بینیمو به بینیش مالیدم-- مرسی مامی کوچولوی گنشنگم! و بعد دوتایی خندیدیم.. بیرون رفتیم و گذاشتمش زمین که بغ کرده نگاهم کرد.. با تعجب خم شدم-- چیشد دلبر خانم؟ دوست داری بغلت کنم ؟؟ آسلی سرشو به طرفین تکون داد که با تعجب بیشتر دو زانو شدم و بهش نگاه کردم-- پس چی ؟؟ ظرف خالیشو نشونم داد-- سیب زمینی هام تموش شد ولی من هنوز سیر نشدم..!!!! با تعجب خندیدم و لپشو کشیدم و وایستادم-- آه چطور همه اینارو خوردی ؟؟ باشه عزیزم.. الان دوباره واست درست میکنم.. تا سویشرت رو در میاری من برم سیب زمینی بیارم برات درست کنم.. 🍂💛 🍂💛🍂💛 🍂💛🍂💛🍂💛
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.