cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بَـــــرزَخ🖤

•﷽• ‌ ‌ ²⁰ ‌ -تونيامدی وتمـــامِ‌خواب‌هایِ‌عاشقانه‌ام دربَــــرزخِ‌دست‌‌هايمان تعبيـــرشد…🖤- ‌ لینك‌ِناشناس https://t.me/HarfinoBot?start=a1a592d811081e4 ‌ چنل‌ِناشناس https://t.me/+x6LSzfYfkaUzNzQ8

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
963
مشترکین
-124 ساعت
-87 روز
-730 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

نمایش همه...
•آموج•

⁵⁵ . من برای هر دردی درمانی سراغ دارم ولی این بار تو بگو آقای دکتر با درد دلتنگیت چیکار کنم؟❤️‍🩹🥀🍂 . لینک ناشناس آموج🌊:

https://t.me/HarfinoBot?start=23555be901399b0

. لینک چنل ناشناس آموج🌊:

https://t.me/+J0TsVfV9_0NmYjlk

توی چنل‌ناشناس یه شات استارت زده شده به اسم “آدنولیــوب” دوست داشتید بخونید♥️
نمایش همه...
ممنون میشم هر عزیزی که میخونه بی تفاوت رد نشه از پارت… با نظراتتون بهم انرژی میدید🖤 https://t.me/HarfinoBot?start=a1a592d811081e4 - چنل‌ناشناس -
نمایش همه...
با خنده سری تکون دادم و دلم براش ضعف رفت… اسمم رو صدا زد و گفت: -پس فیلم چی‌شد؟ ابروهام رو بالا انداختم و گفتم: +به کل‌فراموشش کردم، بذار بیارمش پشت کردم بهش و دوباره به سمت کمد رفتم تا پیداش کنم… با کمی زیر و رو کردن وسایل کوچیکی‌که توش بود فلش رو پیدا کردم و گفتم: +پیدا شد برگشتم سمت امیر که منتظر نگاهم می‌کرد… فلش توی دستم رو که دید گفت: -تا تو بری فیلم انتخاب کنی، منم خوراکی بیارم همون‌طور که از آشپزخونه خارج میشدم گفتم: +حله با رسیدن به تلوزیون، فلش رو بهش وصل کردم و کنترل رو برداشتم… با چشمک زدن اسم یکی‌از فیلم‌ها گفتم: +مارول ببینیم امیر؟ صداش بلند شد و گفت: -کدومش؟ چیا هست اصلا؟ به ترتیب فیلم‌هارو گفتم: +کاپیتان آمریکا، انتقام جویان کمی چشم‌هام رو ریز کردم و گفتم: +آخریش‌هم انتقام جویان عصر اولتران -دومی‌ رو ببینیم سرم چرخید سمتش که ظرف خوراکی‌هارو گذاشت روی میز و گفت: -دومی انتقام جویان بود آره؟ اهومی گفتم و نشستم روی مبل که لم داد روی سینه‌م و گفت: -پس پلی کن هادیان پهلوش رو فشار آرومی دادم و گفتم: +به روی چشم با پلی کردن فیلم ظرف پاپ‌کورن رو برداشت گذاشت روی پاش و گفت: -توام بخور همزمان که صدای تلوزیون رو تنظیم می‌کردم گفتم: +می‌خورم عمرم با شروع فیلم مشتی از پاپ‌کورن رو برداشتم و خوردم سر امیر روی شونه‌م قرار گرفت که تنش رو بیشتر به خودم چسبوندم… اما ذهنم پرت شد سمت گذشته‌ها، گذشته‌ای که کسی نبود تا تموم لحظه‌هام رو باهاش شریک بشم… گذشته‌ای که خودم تنها بودم، گذشته‌ای که انگار طلسم شده بود به سلول انفرادی… با صدای بلند یکی از کارکترهای فیلم به خودم اومدم که امیر تکون خورد توی بغلم قبل از اینکه به حرف بیام، تک خنده‌ای کرد و گفت: -بابا ترسیدم چرا یهو صداش بلند شد از روی ضعف لبم رو مکیدم و سرش رو به آرومی چسبوندم به سینه‌م و گفتم: +من کنارتم، نترس…
نمایش همه...
با نشستن دستش روی بازوم و صدا زدن آروم اسمم لب‌هام رو با مکث از پیشونیش جدا کردم و بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم: -میرم دکتر بیارم برات… و این آخرین حرفی بود که قبل از بیرون رفتنم از اتاق، رهام شنید «پایان‌فلش‌بک» رهام: سرش رو کج کرد و گفت: -خلاصه که بله آقای هادیان… اون‌شب خیلی سگ تشریف داشتید و منم که دلم دستتون بود نمیتونستم عادی رفتار کنم با حرفی که زد قهقه‌ای زدم و از روی ضعف کشیدمش توی بغلم… محکم فشردمش که صدای آی و آخ گفتن ساختگیش بلند شد گازی از بازوم گرفت که هیسی کشیدم و گفتم: +چرا گاز میگیری؟ یه تای ابروش رو انداخت بالا و با تخسی گفت: -گوشت رو مگه نباید گاز زد؟ از روی تأسف سری تکون دادم و گفتم: +ببین کرم از خودته سرش رو گذاشت روی شونه‌م و گفت: -همینیه که هست از تغییر مود یهوییس جا خوردم… لب‌هام رو خیس کردم و خیره به تلوزیون گفتم: +میخوای فلش رو بیارم فیلم ببینیم؟ سرش چرخید سمتم که نگاهم کشیده شد سمتش… پلک آرومی زد و گفت: -فیلم هیجانی باشه آدرنالینمون رو ببره بالا ابرویی بالا انداختم و گفتم: +پیشنهاد خوبیه به آرومی سرش رو از روی شونه‌م برداشت که بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم تا فلش رو بردارم صدای زنگ گوشی امیر بلند شد و بعد از اون شروع به صحبت کرد که نیم‌نگاهی بهش کردم و مشغول پیدا کردن فلش شدم با گفتن اسم حسین، گوش‌هام تیز شد و به امیر نگاه کردم که برگشت سمتم و گفت: -رهــام هم خوبه قبل از اینکه حرف دیگه‌ای بزنه، سریع بهش اشاره کردم که نگه پیش همیم… اما انگار که خودش حواسش باشه، به نشونه‌ی اطمینان چشم‌هاش رو کوتاه بست و گفت: -چندروزیه خیلی درگیر کاریم، اصلا وقت نکردیم هم دیگه رو ببینیم با دست بوسی واسس فرستادم که لبخندی زد و قدم‌هاش رو به سمتم برداشت… نمیدونم حسین پشت خط چی بهش گفت که تک خنده‌ای کرد و گفت: -شوخی میکنی؟ واقعا؟ با رسیدن بهم، از کمرش گرفتم که بهم نزدیک شد، اشاره کردم بذاره روی اسپیکر که همین‌کار رو انجام داد و صدای حسین پخش شد که با لحنی که توش خنده بود گفت: *کاملا جدی‌ام… دیدم تو و رهام هم استایل خوبی دارید و هم چهره‌ی جذابی احساس می‌کردم که یک چیزهایی رو فهمیده باشم از حرف‌هاش… امیر با شرمندگی گفت: -آقا نفرمایید *خلاصه که به رهام‌هم بگو و تا همین امشب بهم خبر بده که قطعی بشه گودی‌کمر امیر رو نوازش کر‌دم که درجواب حسین گفت: -باشه حتما، تا امشب خبرش رو بهت میدم… حسین درجواب حرف امیر گفت: *منتظرم پس، به رفیق جان هم سلام برسون، از خودتون مراقبت کنید… خداحافظ با لفظ رفیق جان لبخندی زدم که امیر نیشگونی از رون پام گرفت و گفت: -شماام همینطور، خداحافظ با قطع شدن تماس، سریع گفتم: +میشه بگی چه‌خبره؟ دست‌هاش رو انداخت روی شونه‌هام و گفت: -قراره با یک برند همکاری کنیم سوالی پرسیدم: +چه برندی؟ -کت و شلوار یک تای ابروم رو بالا انداختم و گفتم: +جالبه… ولی حس خوبی بهش ندارم به آرومی کمرش رو ول کردم که با لحن متعجبی گفت: -چــرا؟ تکیه دادم به یخچال و گفتم: +شاید دردسر بشه واسمون قیافه‌ی پوکری به خودش گرفت و گفت: -مسخره‌م کردی؟ سری تکون دادم و گفتم: +کاملا جدی‌ام… لب باز کرد حرفی بزنه، اما فقط نفسش رو محکم آزاد کرد و با کلافگی‌گفت: -ممنونم واقعا بعد از حرفش از آشپزخونه خارج شد که پشت سرش قدم برداشتم و با لحن آروم و ملایمی گفتم: +یعنی میخوای بگی دوست دارم خودم رو از ذوق چشم‌هات موقع برداشت هر سکانس محروم کنم؟ با حرفی که زدم سریع چرخید سمتم که بهش نزدیک شدم و با گرفتن پهلوهاش ادامه دادم: +زنگ بزن به حسین اطلاعات مربوط بهش رو بپرس تا درجریان همه‌چیز باشیم قسم میخورم برق چشم‌هاش بعد از شنیدن حرفم، زیباترین چیزی بود که ازش دیدم به خودم اومدم دیدم توی بغلم آویزون شده خنده‌ی تو گلویی کردم و گفتم: +جونم… بوسه‌ی محکمی به گردنم زد و ثانیه‌ای بعد با حرص گفت: -مرتیه یک جوری حرف میزنه و نقش بازی می‌کنه، انگار بازیگر حرفه‌ایه ابرویی بالا انداختم و با قیافه‌ی حق به جانبی گفتم: +بنده پُر از استعداد هستم از بغلم جدا شد و گفت: -اونکه صددرصد، اصلا شکی درش نیست +مسخره می‌کنی؟ قیافه‌ی تخسی به خودش گرفت و با لحن آقای گرجی گفت: -نه مسخره‌ت نمی‌کنم
نمایش همه...
با احتیاط از پله‌ها بالا رفتیم و وارد هتل شدیم… نگاهی به دور و بر انداختم، خواستم به رفتنمون سرعت بدم تا کسی متوجه‌ی حال رهام نشه که همون موقع پذیرش هتل به سمتمون اومد و با نگرانی گفت: *اتفاقی افتاده؟ آقای هادیان حالشون خوبه؟ فرهاد به حرف اومد و گفت: *چیزی نیست، رهام جان معده‌ش بعضی مواقع اذیت می‌کنه… یه‌کم میزون نیست حالش بعد از تموم شدن حرف فرهاد، آقاعه گفت: *اگر کمکی، دارویی… هرچیزی که خواستید هستیم درخدمت ایندفعه خود رهام گفت: +ممنون از توجهتون *وظیفه‌ست جناب، بیشتر از این وقتتون رو نمی‌گیرم، بفرمایید برید استراحت کنید بعد از حرفی که زد همگی به سمت آسانسور قدم برداشتیم، فرهاد کلیدش رو زد تا بیاد پایین نفس آزاد شده‌ی رهام که دم گوشم رها شد، وادارم کرد تا نگاهش کنم مدام لب‌ پایینش رو می‌مکید… چی میشد الان به‌جای دندون‌های خودش، رد دندون‌های من روی لب‌هاش می‌بود؟ با باز شدن آسانسور، بیخیال افکارم شدم… +فکرمیکنی سیمان کردن توی معده‌م توجهم جلب حرفش شد، ازش دلخور بودم… پس سکوت کردم که به جاش فرهاد گفت: *نمی‌ذاری که بریم دکتر، حداقل بذار بگیم بیان بهت سرم بزنن واکنش رهام به حرف فرهاد شد بالا انداختن ابروهاش به نشونه‌ی نفی… اینهمه اصرار برای نرفتن به دکتر چی بود؟ با باز شدن درب آسانسور ازش خارج شدیم هرکدوم به سمت اتاقمون رفتیم… کارت رو از جیب شلوارم درآوردم و گفتم: -فرهاد دمت گرم همراهیمون کردی همزمان که درب اتاق رو باز کرد گفت: *قربونت امیر، کاری داشتی بهم زنگ بزن سری تکون دادم و گفتم: -حتما *شبتون بخیر لب زدم: -شب بخیر کارت رو کشیدم به دستگیره که درب باز شد و رهام زودتر از من وارد اتاق شد… پشت سرش وارد شدم و کارت رو قرار دادم توی جا کارتی که یکی چراغ‌ها روشن شد +خاموش کن اون بی‌صاحاب رو، خودت‌هم برو بخواب از لحنش تعجب کردم… لبم رو خیس کردم و گفتم: -تو نمی‌تونی بهم دستوری بدی که چیکار کنم بعد از حرفم به سمتش قدم برداشتم که با همون لباس‌های کنسرت روی تخت دراز کشیده بود و دستش روی معده‌ش بود جدی دوست داشتم یه مشت بزنم توی سرش، تا بلکه عقلش بیاد سر جاش دستی به موهام کشیدم و گفتم: -الان می‌خوای بگی من همینجوری اینجا وایسم و درد کشیدنت رو تماشا کنم؟ چشم‌هاش رو باز کرد و با درموندگی گفت: +برو هرکاری می‌خوای بکن نشستم روی تخت و توی صورتش خم شدم که آب دهنش رو قورت داد… نگاهم کشیده شد روی سیبک گلوش انگشتم رو گذاشتم روی سینه‌ش و شمرده شمرده گفتم: -میرم دکتر میارم و به تو هیچ ربطی نداره پوزخند بی‌جونی نشست گوشه‌ی لب‌هاش و گفت: +هر غلطی می‌خوای بکن عزیزم یه تای ابروم رو بالا انداختم و تو همون فاصله‌ی کمی که بین صورت‌هامون بود گفتم: -برای تو همه غلطی می‌کنم، حتی اگر به ضرر خودم تموم بشه! با حرفی که زدم لب‌هاش باز شد برای حرف زدن… اما سکوت کرد چشم‌هاش رو محکم روی هم فشرد بی‌توجه به ناراحتی‌ای که ازش داشتم، لب‌هام پیشونیش رو هدف گرفت و بوسه‌ی محکم و عمیقی رو نشوندم روش… لااقل بوسیدن اینجا که حقِ این عاشق بود، نبود؟
نمایش همه...
فنجون‌های قهوه رو برداشتم و به سمت رهام رفتم با دیدنم، یکی از فنجون‌ها رو ازم گرفت و گفت: +این قهوه خوردن داره لبخندی زدم و کنارش نشستم که تنم رو کشید توی بغلش… روی موهام رو بوسید و گفت: +نمی‌خواستی به‌جای فیلم خودمون، یه چیز دیگه ببینیم؟ لپ تاپ رو از روی میز برداشتم و گذاشتمش روی پاهام و گفتم: -یه تجدید خاطره کنیم بد نیست سری تکون داد و گفت: +هرچی شما بگید لبخند کمرنگی به حرفش زدم و خیره به تلویزیون شدم و گفتم: -حالا کدوم رو ببینیم؟ نگاهش کردم که لبش رو مکید و گفت: +بریم سال نود و هفت سری تکون دادم و گفتم: -خوبه با اولین ویدیویی که نشون میداد برای سال نود و هفت باشه، فیلم رو پلی کردم… استوری بود پا پخش شدنش دوباره دلم ریخت… چشم‌هام رو کوتاه بستم و سرم چرخید سمت رهام که لبخند محوی نشسته بود روی لب‌هاش +این که الان تموم میشه امیر، چیه آوردی؟ نگاهم کرد که پلک آرومی زدم و گفتم: -این کنسرت رو یادته؟ دستش نشست روی پهلوم و گفت: +چرا یادم نباشه؟ سرم رو کج کردم و گفتم: -یادته وقتی رفتیم هتل چی‌شد؟ گونه‌م رو نوازش کرد و گفت: +تو هی سوتی می‌دادی جلوم… با حرفی که زد، صدای خنده‌ی هردومون بلند شد سرم رو تکیه دادم به شونه‌ش و خنده‌هام رو دم گوشش آزاد کردم و با تحکم گفتم: -خــــیلی خوشگل شده بودی اون‌شب رهــام سرم رو بلند کردم، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: -تازه عصبی‌ام شده بودی هی می‌پریدی به همه کمی مکث کردم و ادامه دادم: -با اینکه خیلی حرصت کرده بودم ولی جدی جدی داشتم احمقت می‌شدم خنده‌ی تو گلویی کرد و سرش رو انداخت بالا… این طرز خندیدنش قلبم رو می‌خندوند لبش رو مکید و با نیمچه اخمی گفت: +عصبی شدنه به‌خاطر معده‌م بود اره؟ سعی کردم نخندم… پلک آرومی زدم و گفتم: -با تمام جزئیات تعریف کنم؟ سری تکون داد و من رو بیشتر کشید توی بغلش و گفت: +تعریف کن عمرم بعد از حرفی که زد شروع کردم به یادآوری اون‌شب… «فلش‌بک» نگاهم حتی یک ثانیه‌ام ازش کنده نمیشد… لبم رو مکیدم و گفتم: -بابا بریم یه درمانگاه شبانه روزی‌ای، اینطو… تا بخوام حرفم رو کامل کنم صدای رهام بلند شد که گفت: +من بیمارستان بیا نیستم بریم هتل نگاهم کشیده شد روی اخم بین ابروهاش نچی کردم که فرهاد گفت: *الان به ساز کدومتون برقصم؟ یکی میگه بریم هتل یکی میگه بریم بیمارستان خواستم حرفی بزنم که صدای نسبتا بلند و عصبیه رهام باعث شد رسما خفه بمونم +دارم میگم بریم هتل دستش رو روی معده‌ش فشرد و لبش رو محکم مکید که دلم ریخت… لعنت بهت رهام نفسم رو محکم آزاد کردم و با حرص و عصبانیت گفتم: -اره فرهاد… برو هتل تا بیشتر از درد مثل مار به خودش بپیچه پوزخندی زدم و با صدایی که سعی در کنترل لرزشش داشتم گفتم: -اصلا مگه من مهمم واسش؟ مگه امیر مهمه که نگرانه؟ واسم مهم نبود حرف‌هایی که می‌زنم، احساساتم رو لو می‌داد… آدم مگه می‌تونه موقع درد کشیدن عزیزش بی‌تفاوت بمونه و نگران نباشه؟ به‌خدا که نمی‌تونه… آب دهنم رو به سختی قورت دادم و خیره به ماشین‌هایی شدم که درحال رفت و آمد بودن با رسیدن به هتل اولین نفر از ماشین پیاده شدم… تا نصفه‌ی راه رو رفتم، اما این دل لعنتی راضی نشد تنها ولش کنه دندون‌هام رو روی هم فشردم و به خودم فحش دادم، برگشتم سمت بچه‌ها فرهاد رو دیدم که دستش رو گذاشته بود روی شونه‌ی رهام و داشت همراهیش می‌کرد با رسیدن بهشون گفتم: -خودم می‌برمش این رو که گفتم رهام با همون اخم‌های توی‌همش نگاهم کرد… محکم دست انداختم دور کمرش که آخی گفت و زمزمه کرد: +آروم سریع فشار دستم رو کم کردم و گفتم: -باشه ببخشید
نمایش همه...
امیر: خیره نگاهش کردم که گفت: +تو چشم تو بازم نگاه کردم… همراهش ادامه دادم: -می‌شناسی تو من رو، من بر نمی‌گردم با ذوق ادامه دادم: -رهــام این خیلی خوبه، بیا باهم کاملش کنیم با تعجب گفت: +الان؟ حرفش رو تکرار کردم و گفتم: -الان سری تکون داد و گفت: +اقلاً بذار این‌هارو از تنم دربیارم راحت باشم با چشم به شلوار و پیراهنش اشاره کردم که گفتم: -پیراهنت رو که دارم درمیارم آخرین دکمه رو باز کردم و گفتم: -نکنه می‌خوای شلوارتم من در بیارم؟ خنده‌ی تو گلویی کرد و گفت: +به من چه، تو خودت داوطلب شدی لب‌هام رو گذاشتم وسط سینه‌ش و بوسیدمش و همونجا گفتم: -هیچوقت نمی‌فهمم که چرا باید انقدر سفید باشه تنت به آرومی از روی تنش بلند شدم که نشست روی تخت و همزمان که داشت پیراهنش رو درمی‌آورد گفت: +که تو رنگ تنت بشه مکمل روی شکم دراز کشیدم و لبخندی زدم که شونه‌م رو بوسید و از روی تخت بلند شد خیره به تن ورزیده‌ش شدم و گفتم: -انقدر هوس مسافرت کردم… کاش میشد این چندروزی که کنسرت نداریم بریم یه جایی شلوارش رو از پاش درآورد و گفت: +مسافرت؟ مثلا کجا؟ اهومی گفتم و ادامه دادم: -مثلا خارج از ایران درب کمد رو باز کرد و با برداشتن شلوار راحتی برگشت سمتم و گفت: +خارج از ایران رو که حتما یه بار باید بریم… ولی الان نمیشه چونه‌م رو تکیه دادم به دستم و گفتم: -چرا نمیشه؟ شلوارش رو پوشید و اومد نشست روی تخت که گردنم چرخید سمتش… دستش رو قرار داد روی کمرم و گفت: +چون هم من و هم خودت فعلا شرایطش رو نداریم بادی به لپ‌هام انداختم و گفتم: -خب تو همین ایران بریم یه‌جا بعد از حرفم سریع گفتم: -اصلا کلید ویلا یاشار رو بگیریم بریم لواسون با حرفی که زدم چشم ازم گرفت، اخمی کرد و گفت: +نمیخواد اونجا بریم متعجب گفتم: -برای چی؟ دستش رو از کمرم برداشت و دراز کشید روی تخت و گفت: +چون من میگم بهش نزدیک شدم و با تردید پرسیدم: -اتفاقی افتاده؟ یاشار چیزی گفته؟ نفسش رو محکم آزاد کرد و گفت: +مهم نیست بخواب نچی‌کردم و گفتم: -لابد مهمه که مودت سیصد و شصت درجه تغییر کرد چشم‌هاش رو باز کرد و خیره شد بهم گفت: +پریشب از ارشاد اخطار اومده بوده پوزخندی زد و گفت: +بعد به من زنگ زد یه سری چرت و پرت گفت و تر زد به اعصابم پلک آرومی زدم و سرم رو گذاشتم روی سینه‌ش و گفتم: -به‌خاطر من و تو اخطار اومده؟ دستش نشست روی موهام و گفت: +آره نفسم رو آزاد کردم که ادامه داد: +تو کل ایران، ارشاد و هر کوفت دیگه‌ای فقط روی من و تو گیره، نمی‌دونم میخوان به چی برسن که کلیک کردن رومون توی سکوت بهش گوش می‌دادم و سعی می‌کردم شنونده باشم تا گوینده… اسمش رو صدا زدم که گفت: +جانم؟ چونه‌م رو گذاشتم روی سینه‌ش و گفتم: -شام چی بخوریم؟ +چی می‌خوای؟ دوباره سرم رو تکیه دادم به سینه‌ش و گفتم: -یه چیز خوشمزه که جبران کنه ناهار نخوردنم… انگار تازه متوجه شدم باشم دارم چی میگم، سریع ادامه‌ی حرفم رو قطع کردم… چشم‌هام رو فشردم روی هم که صداش جدی بلند شد: +نشنیدم… ناهار نخوردی تو؟ مجبورم کرد سرم رو بلند کنم… لبم رو گزیدم و بدون اینکه بهش نگاه کنم با کمی من‌من‌ گفتم: -نه اینکه نخورده باشم، خوردم… فقط کم +بلند شو بریم شام درست کنیم از روی تنش بلند شدم و با چشم‌های گرد گفتم: -هنوز که زوده برای شام از روی تخت بلند شد و گفت: +تا خودش حاضر بشه طول می‌کشه این رو گفت و از اتاق خارج شد که پشت سرش قدم برداشتم و گفتم: -چی می‌خوای درست کنی؟ وارد آشپزخونه شد و گفت: -املت می‌خوای؟ به آنی چشم‌هام برق زد و با ذوق گفتم: -معلومه که می‌خوام . . .
نمایش همه...
کلید رو توی قفل چرخوندم و درب رو باز کردم و وارد خونه شدم، گوش‌هام جلب صدای سشوار شد که نشون میداد حموم بوده و داره موهاش رو خشک می‌کنه… کفشم رو درآوردم و بی‌معطلی به سمت اتاق رفتم و به چهارچوب درب تکیه دادم، با دیدنش توی اون وضعیت آب دهنم رو قورت دادم، نشسته بود روی تخت و با بالا تنه‌ی لخت داشت موهاش رو سشوار می‌کشید… پشتش به من بود و متوجه اومدنم نشده بود قوس کمرش زیادی توی چشم بود و داشت بی‌قرارم می‌کرد یک‌هفته بود که هم‌دیگه رو ندیده بودیم با خاموش شدن سشوار از طرفش، قلبم شروع به تند زدن کرد… بی‌صدا خیره موندم بهش که چرخید به سمتم و با دیدم هین بلندی کشید و با تعجب گفت: -یــا ابلــفضـــل لبم رو مکیدم تا نخندم… پاهام رو به سمتش حرکت دادم که از روی تخت اومد پایین و خودش رو رسوند بهم با بغل گرفتن تنش تمام حس‌های خوب توی نقطه به نقطه‌ی بدنم ترشح شد… کمرش رو محکم‌تر گرفتم و سرم رو بردم توی گردنش و نفس عمیقی کشیدم که بوی خوبِ تنش، تنفسم رو زنده کرد محکم و چندباره بوسیدمش که خندید و گفت: -بذار ببینمت رهــام به سختی دل کندم از عطر تنش و سرم رو مقابلش قرار دادم… با دیدنم، مردمک چشم‌هاش گشاد شد و لبخند نرمی زد که باعث شد صورتش رو قاب بگیرم و لب‌های همچون شرابش رو ببوسم با ولع کام‌های عمیقی ازش می‌گرفتم و امیر هم دست کمی از خودم نداشت وادارش کردم به عقب قدم برداره… با رسیدن به تخت، برای ثانیه‌ای لب‌هامون از هم جدا شد با فشاری که به شونه‌ش وارد کردم به آرومی دراز کشید روی تخت و پهن شدم روی تنش، روی لب‌های خیس و متورم شده‌ش زمزمه کردم: +می‌پرستمت پسر مجال صحبت بهش ندادم و حمله ور شدم سمت لب‌هاش… پهلوهاش بین دست‌هام درحال فشرده شدن بود و دست‌های امیر بی‌قرار روی تنم حرکت می‌کرد و گاهی برای کم کردن شدت فشار لب‌هام روی لب‌هاش، شونه‌هام رو چنگ آرومی می‌زد تا آروم بگیرم… با کم آوردن نفس به اجبار لب‌هامون از لای هم بیرون کشیده شد آب دهنم رو قورت دادم و نفسم رو آزاد کردم توی صورتش که پلک‌هاش رو باز کرد… خیره به تن خواستنیش شدم و گفتم: +چرا لختی؟ با یک حرکت جاهامون رو عوض کرد و حالا امیر بود که روی تنم تسلط داشت… موهاش رو زد پشت گوشش و گفت: -خواستم امیرِ موردعلاقه باشم لبم رو مکیدم و باسنش رو فشردم و گفتم: +تو هرجور باشی موردعلاقه‌ی رهامی دستش نشست روی سینه‌م، سرش رو کج کرد و گفت: -من آدم موردعلاقه‌تم؟ خیره به چشم‌های قشنگش شدم و گفتم: +تو پسر موردعلاقه‌ی منی امیر… دیدن لبخند شیرینش، جون شد رفت توی تنم و وادارم کرد لبخندی بزنم فشاری به کمرش وارد کردم که توی بغلم فرو رفت و گفت: -حرف‌های جدید میزنی هادیان، به ماام یاد بده روی موهاش رو بوسیدم و گفتم: +یعنی مثلاً بلد نیستی؟ تک خنده‌ای کرد و گفت: -چرا بلدم، ولی تو خیلی خوشگل حرف میزنی… سرش رو آورد بالا و با چشم‌های گرد گفت: -اصلا کلاس فن‌بیان بذار واسم نشد جلوی خودم رو بگیرم، خنده‌ی تو گلویی کردم و گفتم: +فن‌بیان از کجا اومد امیر؟ لبش رو گزید تا نخنده، با تخسی گفت: -از دهن و لب‌های آقای مقاره پهلوش رو فشردم و گفتم: +به‌پا این دهن و لب‌ کار دستت نده ابروش رو بالا انداخت و گفت: -حواسم هست خوبه‌ای زمزمه کردم که گفت: -امروز چیکارها کردی؟ لبم رو خیس کردم و با کمی مکث گفتم: +امروز… می‌خواستم ادامه‌ی یکی از شعرهام رو بنویسم ولی ننوشتم همون‌طور که داشت دکمه‌های پیراهنم رو باز می‌کرد گفت: -چه شعری؟
نمایش همه...
٫٫بَــــرزَخ٬٬ #part117 رهام: نفسم رو محکم آزاد کردم و دستی توی موهام کشیدم… کل اکسپلورم شده بود سیل سیستان بلوچستان و این داشت عذابم می‌داد کاش می‌تونستم کاری جز کمک‌های مردمی براشون انجام بدم… از اینستا خارج شدم و گوشی رو لاک کردم، دستی به صورتم کشیدم و چشم‌هام رو فشردم نشستن توی تاریکی چشم‌هام رو اذیت کرده بود، به اجبار چراغ کم‌نور، استودیو رو روشن کردم و تکیه دادم به صندلی، چشم‌هام رو بستم تا بلکه از سوزشی که داشت کم بشه… فردا قرار بود با امیر بریم مؤسسه برای یک‌سری از کارهای عقب مونده‌مون لبم رو مکیدم و با برداشتن گوشی و آنلاک کردنش وارد کانتکت‌هام شدم تا شماره‌ی امیر رو بگیرم با اینکه می‌دونستم این تایم باشگاهه و شاید نتونه جوابم رو بده… اما تنها کسی بود که می‌تونست این رهامه آشفته رو خوب کنه شماره‌ش رو لمس کردم و منتظر موندم تا جوابم رو بده… اما بوق‌های تکراری‌ای که توی گوشم پخش میشد نشون از این میداد که باید قطع کنم به ناچار تماس رو قطع کردم و بهش پیام دادم «تونستی بهم زنگ بزن عزیزم» پیام رو سند کردم و گوشی رو لاک… قلمِ روی میز رو برداشتم تا همینجوری فی‌البداهه شعری بنویسم، لبم رو مکیدم و کمی فکر کردم… اما انگار مغزم خالی بود نچی کردم و با ورق زدن صفحه‌ها، رندوم یکی از شعرهای ناقص رو آوردم با خوندنش ناخودآگاه لبخندی نشست روی لب‌هام، ابرویی بالا انداختم و گفتم: +بتونم چندخط دیگه بهش اضافه کنم شاهکاره توی ذهنم برای تمرکز کردن قدم برداشتم که گوشیم به صدا دراومد، دلبر بود… تماس رو وصل کردم که صداش بلند شد -سلـام رهــام قبل از اینکه جوابش رو بدم، نفس عمیقی کشید و سریع گفت: -گوشیم نبود پیشم، زنگ زدی نفهمیدم… ببخشید تکیه دادم به صندلی و گفتم: +علیک سلام آقای مقاره… احوالتون؟ نمی‌دونم چی توی صدام دید که قهقهه‌ی آرومی زد و این دل رو به ضعف درآورد زیرلب جونمی زمزمه کردم که گفت: -بنده دارم زیر تمرین‌های آقای ربیعی له میشم اینکه تونسته بود تو این مدت زمان کم، خودش رو با مربی جدیدش عادت بده خوشحال بودم… لبم رو خیس کردم و گفتم: +زیر تمرین؟ مطمئنی؟ اسمم رو با تعجب به زبون آورد که که صدام رو از قصد بم کردم و گفتم: +تو فقط زیر تن من و وقتی از شدت لذت داری می‌لرزی له میشی عزیزم نچی کرد و با حرص، به آرومی گفت: -کاری نکن حرارت تنم بیشتر شه لعنتی نفسم رو آه مانند آزاد کردم و اسمش رو صدا زدم گفت: -جانم؟ دستی به گردنم کشیدم و با لحن درمونده‌ای گفتم: +بعد باشگاه می‌تونی بیای پیشم؟ صدای راه رفتنش رو شنیدم و بعد از اون باز و بسته شدن درب -چرا انقدر کلافه‌ای ماهم؟ پلک‌هام رو فشردم روی هم که ادامه داد: -مگه دور از چشم همه، کمک نکردیم بهشون؟ لب زدم: +کردیم… نفسی گرفت و گفت: -پس این بی‌قراریت برای چیه؟ لبم رو خیس کردم و گفتم: +تو می‌دونی چقدر متنفرم از اینکه حال مردم کشورم خوب نباشه زمزمه کرد: -می‌دونم… انگار یکی امیر رو صدا زده باشه که گفت: -جان؟ الان میام کمی مکث کرد و به من گفت: -رهــام، من باید برم… باشگاه تموم شد میرم خونه‌مون با لفظ خونه‌مون لبخندی نشست کنج لب‌هام… تکیه‌م رو از صندلی گرفتم و گفتم: +باشه عزیزم، مراقب خودت باش، می‌بینمت -توام… می‌بینمت این آخرین حرفی بود که قبل از قطع شدن تماس بینمون رد و بدل شد… هیچوقت عادت به خداحافظی نداشتیم و کم پیش میومد این کلمه‌رو به‌کار ببریم نگاهی به ساعت کردم که پنج و نیم بود باید خودم رو سرگرم می‌کردم تا موقعی که برم پیش امیر… . . .
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.