cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

حــــْــوٰراٰ

رمان حــــْــوٰراٰ🔞🔥 به قلمِ: سارا.الف حورا( آنلاین) فئودال ( آنلاین) تا انتها رایگان 🔥

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
49 141
مشترکین
-10024 ساعت
-4697 روز
+71830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
پارت جدید بالاتر🩷
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
_حضانت بچه با پدره؛ حکم دادگاه اعلام شد! انگار که آب سرد روی سرم ریخته شد، با عجز از جا بلند شدم و رو به شهاب کردم. _نه...نه... نمیتونی این کار رو با من بکنی شهاب! نمیتونی بچه‌ام رو ازم بگیری... به سمت قاضی چرخیدم و با بیچارگی و بغضی که گلوم رو فشار میداد فریاد زدم. _آقای قاضی کار میکنم... پول در میارم، برای بچه‌ام بهترین زندگی رو می‌سازم... توروخدا بچم رو نگیرید از من. قاضی با نگاهی که غم در آن خوابیده بود به من چشم دوخت. _متاسفانه شرایط مالی شما برای نگهداری بچه مناسب نیست خانم افخم. جلو تر رفتم، دست خودم نبود که یقه ی شهاب را گرفتم و جیغ کشیدم. _اونی که خیانت کرد تو بودی... اونی که زندگیمون رو خراب کرد تو بودی... تو بودی که پشت کردی به من... حالا هم بچم رو ازم میگیری؟ چقدر مردی تو شهاب؟ چقدر مردونگی هست تو وجودت؟ مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید. _بهت گفتم که خیانت نکردم ستاره...باور نکردی... اعتماد نکردی... گفتم اون عکسای کوفتی فتوشاپ بوده ولی شمشیر از رو بستی. به چشم های قرمزش خیره ماندم و او ادامه داد. _گفتم اعتماد کن، یک بار هم که شده تو این زندگی کوفتی بهم اعتماد کن ولی نکردی... ارام لب زدم. _مگه کم عذاب دادی بهم؟ مگه کم اذیتم کردی؟ چطور باورت میکردم؟ رگ پیشانی اش بیرون زده بود و نگاهش سرخ سرخ بود. _عوض شده بودم... به خاطر تو عوض شده بودم ستاره! ولی بازم منو کردی همون شهابی که بودم... اونی که اون عکس های فتوشاپی رو فرستاد واسه‌ات موفق شد زندگیمون رو به هم بزنه، به خاطر عقل کوچیک تو موفق شد. مچ دستم را رها کرد و مرا به عقب هول داد، به سمت در رفت اما صدای ناله ام باز هم او را نگه داشت. _تورو خدا شهاب‌... من بدون بچم میمیرم... شهاب بچم رو ازم نگیر، هرکاری بگی میکنم... بچه رو بده بهم. به سمتم چرخید، قدم اول را که محکم برداشت لرز به تنم نشست... آرام زمزمه کرد. _اگه میخوای با بچه‌ات باشی، باید برگردی به خونمون. قدم بعدی را محکم تر برداشت و بازویم را گرفت. _ولی دیگه نه به عنوان خانم خونه! برمیگردی کلفتی میکنی تو اون خونه! هر غلطی هم که کنم ستاره‌... هر غلطی! شب هر بی پدری هم رو تختم باشه دیگه حق نداری ذره ای اعتراض کنی... اشک از چشم هایم پایین ریخت، تاوان یک اعتماد نکردن این بود؟ عکس ها آنقدر طبیعی بودند که نمیتوانستم باور کنم... نمیتوانستم باور کنم شهاب خیانت نکرده بود. _جهنم میکنم دنیا رو واسه‌ات، من مردونگیم رو گذاشتم پات ستاره... اما با پخش کردن اون اخبار کذب و دوروغ آبروی منو تو ایران بردی! هیچوقت نمیبخشمت! هیچوقت. بهم پشت کرد و به سمت در رفت، من اما به سمتش دویدم و داد کشیدم. _قبوله! قبوله لعنتی قبوله... برمیگردم به خونه‌ات، به عنوان خدمتکار... فقط بذار کنارم بچم باشم... نمی دانستم تاوان اعتماد نکردن به شهاب آریا انقدر سنگین باشد... این تازه اول راه بود... او جهنمی که می‌گفت را واقعا برایم ساخت! https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk https://t.me/+07P-Xi709wwzYThk من شهاب آریام.... 🔥♨️ عاشق دختری هستم که سال ها پیش وقتی شاگردم بود،  در کمال بی رحمی بکارتش و گرفتم و لخت از خونم پرتش کردم بیرون اما بعد از کار زشتی که باهاش کردم مث سگ پشیمون شدم چون عاشقش بودم... با هیچ دختری بعد از اون نتونستم وارد رابطه بشم و حالا سالها گذشته و در به در دنبالشم تا اینکه فهمیدم ازم باردار شده و یه بچه داره... 🔥♨️🔞
نمایش همه...
sticker.webp0.26 KB