cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

「 🔥هرزه بی گناه⛓ 」

@durov Этот пост ни в коем случае не аморален. Этот канал является фан-каналом, и мы не публикуем какой-либо аморальный контент.Это этичный телеграмм

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
5 192
مشترکین
-2124 ساعت
-1107 روز
+2030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#هرزه_بیگناه #پارت_329 از خوشحالی که فقط این تمرینای سخت تموم شده بود، نمیدونستم چکار کنم انگار بال درآورده بودم سریع سری تکون دادم و به سمت رختکن رفتم ••••• شاهد ژیلتی سمتم گرفت: _تمام بدنتو بکش....بعدم یه حموم مفصل بکن و بیا بیرون...یه آرایشگرم گفتیم بیاد، الاناس که برسه. _خودم آرایش بلد بودما. _حرف نباشه همین که گفتم. باشه ای گفتم. کارم که تموم شد، یه دوش آب سرد گرفتم و از حموم بیرون اومدم. حوله رو دورم پیچیدم و روبروی آینه وایستادم. بدنم رو از نظر گذروندم! بدنم خیلی خوش فرم بود. داشتم از دیدن خودم لذت می بردم که در باز شد و شاهد وارد شد. هینی کردم! شاهد یه تای ابروش بالا پرید: _به به!...خودت رو نگاه می کنی!؟ ایشی کردم و روم رو برگردوندم. در حالی که مام رو بر می داشتم، گفتم: _داشتم از اندام بی نقصم لذت می بردم. _البته یکم چربی داری، ولی عیب نداره بازم قابل تحملی. جیغ بنفشی کشیدم: _غلط کردی...چربی های خودتو ندیدی؟! _مال من که سیکس پکه...لباس زیر تنت کن... اشاره ای به تخت کرد، که نگاهم چرخید اونطرف ادامه داد _ست قرمز برات گذاشتم رو تخت، اونارو بپوش تا بگم آرایشگره بیاد. -من برادرتم... لنگاتو واسه من باز کردی؟؟ انگشتمو به آب دهنم آغشته میکنم و آروم رو چو×چولم میکشم -شاهان وا بده... نمیبینی دارم برات له‌له‌ میزنم؟؟ ک××صم ک×یرتو میخواد داداش سمتم حمله میکنه و سینمو تو مشتش میگیره -خودت خواستی هر×زه‌ی احمق... جوری بگا×مت که جیغات به گوش بابا و مامانم برسه🔞🤤 https://t.me/+eovfZhxaBOU3YWE0 برادر ناتنیش میک×نتش 🔞💦
نمایش همه...
-منتظر چی هستی هرزه... کیرمو بکن تو دهنت. با ترس #کلفتیشو توی دستم میگیرم و خیره به چشماش لب میزنم -چقدرشو بخورم... همشو؟؟ موهامو چنگ میزنه و دهنمو به #کیرش نزدیک تر میکنه -تا خایه میخوام تو دهنت باشه جنده کوچولو... با ترس میخوام فاصله بگیرم که با کشیدن موهام، کلِ کیرشو تو دهنم جا میده -هیشش.. دهنتو تا نگام وِل نمیکنم هرجایی مفت خور... https://t.me/+iZlYTjUL1U4zNDI8 https://t.me/+iZlYTjUL1U4zNDI8 بخاطر فیلم گرفتن از سک*سشون، دختره رو تا صبح زیر خواب بادیگارداش میکنه😱💦⚠️
نمایش همه...
「سـک𝐇🔞𝐓ـس」

با عشوه و لوندی کلفتتو از تو شورتت در بیاره هی باهاش بازی کنه تا سیخه سیخ بشه🍑💦 رمان س*ک*س داغ و تیغ زن

بچه ها اینجا شاپ وارداتیمونه🙂🫶 با تضمین کیفیت و قیمت میتونید راحت خرید کنید، خوشحال میشم حمایتمون کنید تا دور هم پیشرفت کنیم🤌🏻🖤 https://t.me/+Dfc3KsYfqMAwZDk0 #تبلیغ‌نیست
نمایش همه...
Repost from N/a
از ۹ سالگیش زن تو به اسم تو‌...! همه فکر میکنن عروس من حالا میگی نمی‌خوام؟ غلط کردی مگه دست تو بعد ده سال تازه از خارج برگشته بودم و این حرفا جای خوش‌آمد گوییش بود کلافه غریدم: - یعنی چی؟ پس زندگی من دست کیه پدر من؟ اشتباه از تو بود که یه بچرو زدی بیخ ریش ما از جاش بلند شد: -احمق بیشعور بچه ی برادر خدا بیامرزم بود خواستم خیالم راحت شه زن تو شه که اگه پس فردا افتادم مردم تو باشی بالا سرش داد زدم: -حالا که نـــمـــردی اونم نزدیک ۲۰ سالش شده می‌تونه گیلیمشو از آب بیرون بکشه... زن چی اصلا؟ مگه من دست زدم به اون بچه که هی زن زن مـــی‌کـــنـــی؟ پدرم مات موند و خودم پشیمون شدم از برخوردم اما به یک باره صدای دخترونه ای به گوشم رسید: -درست حرف بزن با عمو حرف زدنت مثل نیش مار انگاری چاقو میزنه به جون آدم متعجب سرم و بالا گرفتم، مارال بود؟! چقدر بزرگ شده بود، آخرین بال نه سالش بود و من بیست سالم اما الان یه دختر کامل بود. قد بلند چشمای سبز و موهای بلند مشکی پر کلاغی و خلاصه زیبا بود‌... متعجب از این همه تغییر وقتی به خودم اومدم که روبه روم ایستاد بود و جوری پر اخم و طلبکارانه نگاهم می‌کرد که انگار واقعا دختر بابام بود و با پرویی تمام ادامه داد: - میگی بهم دست نزدی؟! نه ترو خدا به یه بچه‌ی ۹ ساله می‌خواستی دستم بزنی؟ هی میگی نمی‌خوام نمی‌خوام؟ خب نخواه منم نمی‌خوامت به احترام بابات هیچی نمیگم ولی تو بی ادبیو به حد علا رسوندی پسر عمو یادم نمی‌اومد آخرین بار که دیده بودمش حتی صداشو شنیده باشم ولی الان‌‌...؟ اخمام به یک باره پیچید توهم و به بابام نگاهم کردم که لبخند معنی داری زد و خطاب بهش گفتم: - اینم از تربیتش - شازده تربیت من هر چی باشه بلدم به بزرگترم احترام بزارم این‌بار به خودش خیره شدم و قدش بلند بود اما تا زیر شونه ی من بود: - منم ازت یازده سال بزرگترم بچه - بزرگی به عقل نه سن و قد و قواره! صدای تک خنده ی پدرم این بار بلند شد و من خیره ی مارال روی جدیمو اینبار نشون دادم: - نظرم عوض شد! طلاقش نمیدم وسایلتو جمع کن امشب میام دنبالت، از امشب خونه ی شوهرتی دیگه دختر جون صورتش وا رفت و قطعا می‌دونست بابام همین امشب از خدا خواسته قطعا راهیش می‌کنه خونم! و منم دیگه نموندم عینکمو به چشمام زدم: - شب می‌بینمت دختر عمو و لحظه ی آخر خم‌شدم و در گوشش جوری که بابام نشنوه ادامه دادم:- الان سنی داری که بهت دست بزنم دیگه مگه نه؟ لال شد و من سمت خروجی رفتم اما لحظه ی آخر صدای گریه و بدو بدو کردنش از پله ها به گوشم خورد که سر برگردوندم و با دیدنش که به سمت اتاقش در حال فرار بود نیشخندی زمزمه کردم: - بچه‌‌... https://t.me/+ZXo8muleMoliMDhk https://t.me/+ZXo8muleMoliMDhk https://t.me/+ZXo8muleMoliMDhk - در اتاقشو قفل کرده از وقتیم رفتی زار زار داره گریه می‌کنه، چی تو گوشش زمزمه کردی که ترسیده هان؟ شونه ای انداختم بالا و به ساعت دستم نگاهی کردم: -هیچی نگفتم، من خستم برو بیارش بابا جلو روم ایستاد و جدی شد: - من که باش حرف زدم راضیش کردم بیاد خونت اما نامجو وای به حالت مو از سرش کم شه! تا وقتی زنده باشم بیچارت میکنم همون طور که تو پسرمی اون دخترم بابام جدی بود، معلوم چقدر مارال و دوست داره و گفتم: - منم نمی‌برم جلادش باشم که، چی فکر کردی راجبم بابا؟! لبخندی زد: -من مردم فهمیدم ازش خوشت اومده می‌دونم بیشتر از اینم خوشت میاد اما دختر ناز داره براش صبر کن بابا... مبادا تحمیل کنی خودتو مارال مادر نداره توام مادر نداری افتاده گردن من این چیزارو بهت بگم هیچی نگفتم دوست نداشتم راجب این چیزا با بابام حرف بزنم ولی انگار بابام منتظر جوابی از سمت من بود تا خیالش راحت بشه که پوفی کشیدم: - نه پدر من حواسم هست و با این حرف پدرم مارال و صدا زد و سر کله اونم با قیافه ی توهم پیدا شد و من مطمعن بودم عمرا بتونم با وجود همچین دختری تو خونم که از قضا همه جوره حق داشتم بهش دست بزنم بتونم صبر کنم. البته که منم با سی سال سن بلد بودم کاری کنم دختره ی چموش خودش وا بده... مارال بابامو بغل کرد و در نهایت با چشمای بغض دار گفت: - عمو بهش گفتی کاریم نداشته باشه دیگه؟ پس این حرفای بابام از همین دختره ی بی حیا بلند می‌شد و بابام تا خواست چیزی بگه من محکم لب زدم: - بریم ادامه😭😭😭👇🏿👇🏿👇🏿 https://t.me/+ZXo8muleMoliMDhk https://t.me/+ZXo8muleMoliMDhk https://t.me/+ZXo8muleMoliMDhk
نمایش همه...

Repost from N/a
#پارت -اگر آب رودخونه سربالا رفت،اون دختر هم پیدا می‌شه! رفت...نمیاد...خلاص... نیم نگاهی به چهره‌ی ملیح مادرش انداخت که داشت دستانش را به معنای تمام شد به هم میکوبید. گوشه ی چشمانش چین افتاد. کی می‌خواست دست بردارد از دنبال زن گشتن در این مولودی و آن روضه خوانی؟ -شک داری به جَنَم پسرت؟ من اگر اون دختر رو پیدا نکنم به درد جرز دیوار می‌خورم! -اصلا فکر کن پیداش کردی . مگه برمیگرده بهت دختری که خودت بیرونش کردی؟ لحظه ای پلک بست و بعد به کش مویی که هنوز روی مچ دستش بسته بود نگاه دوخت همان کشی که دخترک همیشه دور موهایش می‌بست و از خود به یادگار گذاشت -دعا کن پیداش کنم ، بعد همه چی رو بسپر به من یه جوری پابندش میکنم که دیگه هوس رفتن نکنه! فخرالسادات با افسوس سر تکان داد. پسرش دیوانه شده بود. دیر میجنبید ، دیار هم از دستش می‌رفت. -این دختری که من میگم اگر از دستت بره بدجور باختیا بچه. حداقل یه سر بیا خونه ببینش! از آینه بغل پشت سرش را پایید و نفس عمیقش را بیرون داد -اگر خیلی دلت می‌خواد عروست بشه ، واسه پسر بزرگت آستین بالا بزن! تلفن فخری زنگ زد و همزمان با لب زدن : «-خودت خواستی دیگه!» تلفن را جواب داد: -کجایید پسرم؟ شیرزاد نگاهی به مادرش انداخت. او همیشه بهترین ها را برای جهان بخش می‌خواست. او را بیشتر از شیرزاد دوست داشت. برود ان دختر آشپز را هم برای جهانش بگیرد! آه عمیقی کشید و فخرالسادات تلفن را قطع کرد: -بزن همین بغلا پسرم . جهانبخش و دیار نزدیکن . با اونا برمیگردم خونه! شیرزاد به رفتن ادامه میداد و نام دخترانه ای که شنید ، مانند بوقی بلند در گوش هایش پیچید. نفهمید چگونه ماشین با ترمز بدی کنار خیابان کشیده شد. نفهمید عزیز چگونه با وحشت دست روی سینه اش گذاشت. مردمک هایش دو دو می‌زد وقتی به طرف مادرش برگشت: -کی؟گفتی جهانبخش و کی میان سراغت؟ فخری نفس نفس میزد از ترس و ضربه ای به شانه ی شیرزاد زد: -اخه تو چرا اینقدر کله شقی بچه؟نزدیک بود بکشیمون... چیزی در سینه ی شیرزاد به تب و تاب افتاده بود نام دیار مانند یک نیروی عمیق داشت نفسش را می‌گرفت -دیار کیه؟ ماشین لوکس جهانبخش مقابلشان پارک شد و عزیز لبخند زد: -همون دختری که گفتی واسه پسر بزرگت بستونش. ایناهاش... دخترک پیاده شد تا عقب بنشیند و فخرالسادات بی انکه متوجه نگاه مات شیرزاد به دخترک ریزجثه باشد ، گونه ی پسر کوچکش را بوسید و قبل از پیاده شدن لب زد: -حالا که تو نمی‌خوایش ، امشب با جهانبخش صحبت می‌کنم. این دختر عروسم می‌شه...حالا ببین! فخرالسادات رفت و چشم های خشک شیرزاد به دری ماند که بسته شد. در ماشین جهانبخش او بود؟ یا اشتباه دید؟ ❌❌❌ ** مانند مرغ سرکنده بود نمیدانست چگونه به آن عمارت برود نمیدانست چگونه پس از آن دشمنی دیرینه با برادرش، به آن خانه برگردد و تلفن را روی گوشش قرار داد -الو عزیز؟ -جونم شیرزاد مادر؟کجایی؟ دست به گلویش کشید. آن دختر... باید مطمئن میشد دیار است یا نه -همین نزدیکیا -بیا مادر...این دشمنی رو بذار کنار و امشب افطاری بیا عمارت...دیار نذر شب قدر داره! میشد از حال آن دختر آشپز بپرسد؟ مثلا از مادرش بخواهد عکسش را بفرستد -هنوز سفره رو نچیدید؟ فخری با ذوق و اشکی که مهمان چشمانش شد لب زد: -نه مادر...نه قربون سرت برم...میای؟دنیا ارزشش رو نداره به خدا! زبان روی لب های خشکش کشید سخت بود برگشتن به آن خانه ، بعد از پانزده سال سخت بود چشم بست و مچ دستش را به بینی اش نزدیک کرد همان کش موی آبی رنگ کوچک را... -میام...! ❌❌❌ https://t.me/+Ne8uqurX3z1iMjNk https://t.me/+Ne8uqurX3z1iMjNk https://t.me/+Ne8uqurX3z1iMjNk پارت۲۸۶_ ۲۸۷
نمایش همه...
Repost from N/a
- واژن کوچولوی تو تحمل سکس با مرد 34 ساله رو نداره دختر جون! دخترک با لباس خواب سرخ دور مرد چرخ میخورد و دستش را اغواگرانه روی شانه اش میگذارد - از کجا میدونی؟ تحمل بزرگترین ویبراتور ها رو که داشته! مگه مال تو بزرگ تر از اوناس؟ اصلان با خشم و صورتی کبود چانه دخترک بی حیا را به چنگ میگیرد و با شتاب سمت خود میکشد - بزرگتره گیلا اونقدر بزرگتر از هر چرت و پرتیه که تا حالا دیدی و الان به دروغ میگی ازشون استفاده کردی که تا چند هفته روی تخت درازکش میمونی و بعید نیست پاره شی! گیلا نفس بلندی میکشد و بدون ترس از او و صدای بلندش در همان حال روی پاهای مرد میشیند و پاهایش را دو طرف او میگذارد توی صورت عصبی مرد نفس میزند - میخوام حسش کنم.. دست مرد از روی چانه اش قفل گردن سفید و جذاب دخترک میشود و به زور خودش را کنترل میکند تا یک لقمه چپش نکند - از کی اینقدر بی حیا شدی که میخوای عضو منو حس کنی؟! اینبار گیلا هم عصبی میشود و روی سینه های منقبض مرد میزند - تو هیچ کاره‌ی منی! - بقیه به من به چشم دیگه نگاه می‌کنن! دخترک حرص میزند و در حرکتی ناگهانی دستش را از روی شلوار وسط پاهای مرد فشار میدهد و با اینکه لحظه ای از بزرگ شدن چیزی که درون دستش است میترسد اما با تمسخر طعنه میزند - خودتم میخوای منو بکنی! فشار دست اصلان روی گردن دخترک و سرخی چشمانش نشان از طوفانی بزرگ میدهند - گیلا.. داری با دم شیر بازی میکنی! همین الان بلند میشی میری تو اتاقت وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! گیلا از عمد روی پاهای مرد تکان میخورد و با حس کردن برآمدگی واضح شلوارش لبخندی از پیروزی میزند - اگه بخوای منو بفرستی اتاقم اینبار دیگه نیاز های جنسیم رو با وسیله ها خالی نمیکنم میرم سراغ یه پسر ت.. قبل از اینکه شاداب فرصت کند نفس بکشد دستان بزرگ مرد او را به شدت روی کاناپه پرت میکنند و خودش هم روی آن خیره سر خیمه میزند - توی لعنتی مال منی گیلا! مواظب باش چه زری از دهنت میاد بیرون! دختر با نفس نفس دست روی سینه مرد میگذارد و آتش او را شعله ور میکند - حالا که مال توام اونطوری که میخوای منو بکن! گیلا دیگر طاقت خود را از دست میدهد و با وارد کردن زبانش داخل دهان دخترک جذابش سخت او را میبوسد پای دخترک به وسط پاهای اصلان کشیده میشود و غرش بلند مرد داخل خانه میپیچد و بی نفس سینه های توپرش را میفشارد و جیغ گیلا بلند میشود - هیش کوچولوی سکسی نمیخوام صدات به گوش همسایه ها برسه! می گوید و بی طاقت لباس خواب او را در تنش پاره میکند با کنار زدن شورت او زیپ شلوارش را باز میکند و آن را با لباس زیرش پایین میکشد که لحظه ای دخترک با دیدن بزرگی او با ترس عقب میکشد اما بلافاصله اصلان بدنش را چنگ میزند - گفتم اگه نری راه پس کشیدن نداری! گلوی دختر را میبوسد و با یک حرکت ... https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8
نمایش همه...
Repost from N/a
_سرگرد ایشون تنها دختریه که ادعا می کنه هیچ کسو نداره بهش زنگ بزنه!ما باید باهاشون چیکار کنیم؟ _بیرون باشید شما خبرتون می کنم! زن از اتاق بیرون رفت و کیوان دست در جیب به دختر ریز نقشی که فرزندش را به سینه فشرده بود و روی صندلی می لرزید نگاه کرد. مقابل نشست و ماهرو با بغض گفت: _آقا تو رو خدا!من جایی رو ندارم برم!هیچ کسو ندارم!بذارین بیشتر تو این خونه بمونم!تو رو خدا!کجا برم با بچه 20 روزه آقا؟ _پدر بچت چی؟ _مرده آقا!عمرشو داد به شما!مادر و پدرمم باهاش رفتن فقط من موندم و این بچه! نگاهش چرخید روی پسرک نوزاد و دلش گرفت از سرخی بیش از حد پوستش که نشان از زردی داشتنش می داد. _من می تونم کمکت کنم اما شرط داره! ماهرو رنگ به صورتش برگشت و حتی بدون شنیدن شرط هم هر آنچه بود حاضر بود بپذیرد فقط پسرکش سر پناه داشته باشد. _چی آقا؟هر چی باشه قبوله!کنیزی تونو می کنم آقا! _کنیز نمی خوام دختر جون گوش بده بهم! _چشم چشم... _تو نمی تونی اینجا بمونی!می برمت پیش خودم تو خونه خودم!خرجی خودت و پسرت رو می دم ولی به شرطی که اون بچه برای من باشه! _چی...چی آقا...؟؟ چشمانش بیش از حد بزرگ شده بودند و از مفهوم حرف کیوان قلبش را در دهانش احساس کرد. _آقا من...من بچمو نمی فروشم...نمی تونم آقا... _نگفتم می خوام بچتو ازت بخرم!می خوام تو رو زنم و بچتو بچه خودم به یه سری آدما معرفی کنم!و تو باید بچتو از من بدونی!حتی من شناسنامش هم به اسم خودم می گیرم! _ولی آقا... صندلی را عقب کشید و از جا بلند شد. _حرف من همینه!سرپناه می خوای شرطش اینه!ولی اگه خیلی مشتاق نیستی... ادامه نداد و ماهرو با بغض به صورت پسرک تب دارش نگاه کرد! گزینه دیگری برای انتخاب نداشت!اینگونه حداقل فرزند بی پدرش بدون شناسنامه هم نمی ماند... کیوان که سکوت دختر را به نخواستن تعبیر کرده بود خواست عقب گرد کند و از اتاق بیرون برود که ماهرو گفت: _قبوله آقا...هر چی شما بگین... https://t.me/+roVmIZbrvPs2MjZk https://t.me/+roVmIZbrvPs2MjZk https://t.me/+roVmIZbrvPs2MjZk
نمایش همه...
✨ماهرو🌙

عاشقانه ای متفاوت از یغما پارت گذاری شنبه تا چهارشنبه و هفتگی 5 پارت

🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃 🛑🔵 اگه زیر ۱۸ سالی نیااااا که مناسب سنت نیستتتتتت 😡🛑🔵 #خان‌زن‌داره‌ولی‌عاشق‌خدمتکار‌خونشون‌میشه‌و‌یواشکی‌توی‌خواب‌زنش‌میکنه‌وباردارش‌میکنه 😳😳😳🤤💦 #خانی‌که‌به‌بهانه‌ی‌معاینه‌کردن‌دختره‌،انگولکش‌میکنه‌وبراش‌میخوره🖕🏿👅🔥💦🔞 #طغیــانگــــر ⚘#پارت13 🔴 با #لرز و ترس روی #تخت دراز کشیدم . خان پاهامو تا آخرین حد از هم بازکرد و بالا گرفت.. _پاهاتو باز نگهدار خودتم انقدر #سفت نگیر ...انگشتام توی #تپلت فرو نمیره باز کن میگم ... باز تر 🔵_اخه دیگه از این #بازتر نمیتونم ... سرش رو بالا گرفت و چند لحظه خیره ام شد .آب دهنمو #قورت دادم و با صورتی قرمز شده نگاهمو دزدیدم که گفت: _شُل نگیری دردت میاد ... دوست داری درد بکشی همینطوری خودتو سفت بگیر ! 🔴با دیدن خان با اون هیکل ورزیده اش بین پاهام #گرمای فوق العاده زیادی از #شهوت توی تنم جریان گرفت. با #درد بدی که از حرکت انگشتاش #بین_پاهام پیچید صورتم درهم شد : 🔵_آخ ... #آیییی درد داره ... _یکم دیگه تحمل کن عزیزم الان تموم میشه ... 🔴توی شوک عزیزم گفتن خان و بازی و #تلمبه زدن انگشتاش توی #تپلم بودم که #گرمای چیزیو #بین_پاهام حس کردم .#هینی کشیدم و پاهامو جمع کردم که خان جلوی #بسته شدن پاهامو گرفت و زبون #نرم و #داغش بین لبه های #ک..صم فرو رفت و #میک #محکمی به #گوشت وسط #تپلم زده شد ... 🔵نفس بریده جیغی از #هیجان و #لذت کشیدم که همون موقع در اتاق #باز شد و دریا ، #زن_خان ، با چشمای #گرد شده به دهن خان که در حال خوردن من بود خیره شد جیغی کشید و یهو ... #توجه_مهم ❌💢‼️ #این_رمان_برای_افراد_متاهل_است ⛔️🔞 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 دختری پرورشگاهی که توی #خواب توسط مردی #خشن و #زن_دار حامله میشه 🤰درحالیکه اصلا نمیدونه دیگه دختر نیست و ... 😱🤯🔥
نمایش همه...
با هر پارتش‌ خیس‌ میشی🔞💦 📅 24 اردیبهشت 1403⏰ ۱۶:۰۹:۰۹ متن پیام: سلام ببخشید یه رمانه بود درباره یه مستر خشن بود که هرشب از بین زنای حرمسراش میاره به تختشو خشن جر میداد و یه دختریکه لزبینه رو میبینه و عاشقش میشه اما دختره دوستش نداره و هرشب به زور بهش تجاوز میکنه رو نمیدونین اسمش چیه لینکشو ندارین لطفا؟ https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx 👤جواب: بله عزیزم این رمان برده شیطانه فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار.ضایی میشی🔞💦👇🏼 https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx آه بلندی کشیدم : بمالش بانو تند تر بمالش لطفا نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعه‌م گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم این بهشتِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه! https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx https://t.me/+RBIuFkgcDYk3NmMx #لزبین #ارباب‌بردگی دختر لزبینی که به دست میسترسش زن شده اسیر مستر خشن و هات میشه و هر شب زیرش جر میخوره🔞💦
نمایش همه...