cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

📚رمان هرزه ی پاک⚡️

#رمان‌هرزه‌ی‌پاک 🔥 مناسب افراد بالای 18 سال دارای صحنه های مثبت18 روزی #1پارت نهایت #2پارت گذاشتع میشع🔥

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
759
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-57 روز
-3030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#هرزه‌ی‌پاک #پارت725 روشو کرد اونور پتو رو. کشید رو سرش _لطف کن و گمشو بیرون تا دید یکی دیگه. محلش میده پرو شد؟؟ دستمو رو. پاش کشیدم +زیاد پروی کنی به شیخ میگم. چطوری زهر رو کشیدم بیرون..!! هم زهرمار رو هم زهر خودتو یهوی رو تخت نشست که قدمی به عقب برداشتم _مرتیکه گمشو بیرون،دنبالت نمیام اینجوری میشی دنبالت میاد خودتو چس میکنی چه مرگته اه الانم دارم. میمیرم ولم نمیکنی از صدای بلندش با تعجب نگاهش میکردم +چته سلیطه شدی دستشو به نشونه برو بابا تکون داد باز رفت زیرپتو _برو بیرون هر گهی هم میخوای بخور ی بلندگو بگیر دستت تعریف کن چشم غره ای بهش رفتم دختره مار نیشش زده سلیطه شده به سمت خروجی چادر رفتم که شیخ با دونفر وارد چادر شدن نیم نگاهی به سمیرا که زیر پتو مچاله شده بود کردم دلم نمیخواست تنهاش بزارم ولی....
نمایش همه...
👍 16🤡 3 2🤔 2🥴 2🤷‍♀ 1🐳 1🌭 1🍌 1
#هرزه‌ی‌پاک #پارت724 بلند شدم سری تکون دادم _سلام شیخ..!! َسری تکون داد دستشو به نشونه نشستت دراز کرد +ممنون داشتم میرفتم شما اینجا..!! نذاشت حرفم رو کامل کنم کنار سمیرا نشست _اومدم به مهمانم سربزنم در حریم من ناخوش احوال شدن ابروهام بالا پرید، شیخ کلا اینجوری بود یا ب دختر ایرانی دیده بود اینقد اهمیت میداد +در صحرا که داشتیم میومدیم مار نیشش زد حدس میزنم بخاطر اون باشه با شنیدن نیش مار بلند شد _زودتر میگفتین زهر رو خارج کردین.!؟؟ +بله چجورم خارج کردن نیش خندی زدم که سمیرا روشو برگردوند _من به دکتر خبرمیدم بیاد کاشکی زودتر میگفتین بخاطر این سری مشکلات ما دکتر و پادزهر رو داریم +نمیدونستیم..!! _اشکالی نداره الان حلش میکنم از چادر که بیرون رفت به سمیرا زل زدم +شیخ شل شده چی نشونش داذی که اینجوری برات بدو بدو میکنه
نمایش همه...
👍 18😐 7🗿 3 2🤣 2🤔 1
#هرزه‌ی‌پاک #پارت723 مشکوک بهش زل زدم که چشماشو باز کرد با دیدن نگاهم سرشو به سمت دیگری چرخوند _حتما با خودت میگی چ کرمی ریختی ک شیخ زو سمت خودش کشیدی اره؟؟ درسکوت زل زدم به چهرش که هرلحظه قرمز تر میشد از زور بغض فشار بود یا حال بدش؟؟؟ البت بعید میدونم حالش بد باشه کسی که مار نیشش زده و توانای ی سکس داغ رو داشته باشه چرا باید حالش بد بشه..!؟؟ _اینجا دکتر نیست حس میکنم دارم اتیش میگیرم..!! زل زدم بهش +شاید برای چیز دیگه ای داری اتیش میگیری ها..!؟ ؟ بی صدا زل زد بهم سرشو چرخوند _برو بیرون..!! نیشخندی زدم تا بلند شدم شیخ وارد چادر شد با دیدن من کمی چهرش توهم رفت ولی به سرعت لبخند زد _سلام..!!
نمایش همه...
👍 10 2
#هرزه‌ی‌پاک #پارت722 ابروهام بالا پرید ناخوش احوال هستن؟؟ شیخ دستور داده.!!؟ اینجا چ خبره..؟؟؟ اخمام رفت توهم +برو اون ور همراه منه باید ببینم حالش چطوره چ اتفاقی براش افتاده بدون هیج حرکتی سرجاش وایساد خنثی زل زد بهم عوضی قدمی به سمتش برداشتم که چادر کنار زده شد و سمیرا سرشو بیرون اورد از صورت و چشماش مشخص بود حسابی تب داره _امیر..!! شکه به سمتش رفتم +تو چت شده..!؟ ؟ دستشو رو پیشونیش گذاشت به سمت تختش رفت _نمیدونم اصلا نفهمیدم چیشد فقط خوابم برد بیدار که شدم دیدم وضعیتم اینجوریه، نکنه برای سم مار..! ؟؟ دستشو گرفتم رو تخت دراز کشید +نمیدونم، سمیرا جریان شیخ چیه..!! چشای تب دارشو روهم. گذاشت -نمیدونم بیدار شدم دیدم بالاسرمه داره پاشویم میکنه
نمایش همه...
👍 9 3
📚رمان: #عروس_کاغذی 👆 💫ژانر: #عاشقانه #ازدواج_اجباری ✍ نویسنده: #هانی_زند 📄 خلاصه: ترانه دختری که به اجبار پای در زندگی اعلا میگذارد  اعلا مردی مغرور و مستبد و سنگ دل ترانه میتونه اعلا رو عاشق خودش کنه ...
نمایش همه...
عروس کاغذی.pdf3.93 MB
دوستان من دیر نمیزارم نویسندش دیر ب دیر پارت میده بیرون
نمایش همه...
😭 44😐 8🤔 4👍 2😱 2😢 2💔 2😴 2
#هرزه‌ی‌پاک #پارت721 شکه زل زدم بهش، یعنی تمام این مدت که من تب داشتم این مرد بالا سرم بود پس امیر کجاست..!؟؟ نگرانم نشد؟؟ چادر کنار زده شد که مرد با عجله چفیه رو سرم پهن کرد رو یقه ی بازم کشید به فردی که بدون اجازه وارد چادر شد تشر زد _شیخ ببخشید، ولی بزرگان شمارو میخوان..!! شیخ..!؟ ؟ اون شیخ بود؟ مات بهش زل زده بودم که بلند شد بیشت رو با کمک اون مرد تن کرد -شما استراحت کنید...!! سری تکون دادم که از چادر بیرون رفتن چفیه رو از دور سرم باز کردم چ بوی خوبی میداد #امیر خسته از بحث کردن به سمت چادری که سمیرا اقامت داشت رفتم _ببخشید اجازه ورود ندارید..!! ابروهام بالا پرید به مرد هیکلی که جلو چادر رو گرفته بود زل زدم +همرام تو این چادر اقامت دارن میخوام بهشون سر بزنم سرشو تکون داد _ایشون ناخوش احوال هستن شیخ دستور داده هیچکس وارد چادرشون نشن
نمایش همه...
12👍 5🌚 3
#هرزه‌ی‌پاک #پارت720 سمیرا تو خواب حس میکردم کسی داره تنم رو لمس میکنه میخواستم بیدار بشم ولی چشمام توانای باز شدن نداشتن خیلی خسته بودم تنها ناله ای کردم +ولم کن _جوون چرا ولت کنم عروسک با شنیدن صدای نااشنای انگار انرژی به بدنم تزریق شد از جا پریدم با دیدن مرد نااشنای با لباس عربی ترسیدم بدنم رو عقب کشیدم +تو... تو.. چیکار میکنی لعنتی...!! لبخندی رو صورت جذابش نشست _خانم زیبارو ماساژ میدادم..!! کار بدی نمیکردم خسته بودین تو خواب ناله میکردین نگرانتون شدم با ترس پاهامو تو شکمم جمع کردم +شما همیشه اینجوزی نگران مهمان هاتون میشید دستمالیشون میکنید..!؟؟ با خنده دستی رو ته ریشش کشید _تجربه مهمان خانم رو نداشتم شرمنده بانو شنیدم مار نیشتون زده نگران شدم بهتون سر زدم که دیدم وضعیتتون زیاد خوب نیست کنارتون موندم +یهنی چی وضعینم خوب نبود لبخندی زد به تشت و کهنه کنار تخت اشاره کرد _یعنی تب داشتین
نمایش همه...
🌚 9👍 2 2
#هرزه‌ی‌پاک #پارت719 تمام مدت شایان کنارم بود اجاره مرخصی که دادن اجازه نداد ویلچرو سمتم بیارن بغلم کرد تا ماشین بردم رو صندلی عقب ماشین خوابوندم خودش هم کنارم نشست تمام مدت حس میکردم نگاه شهیاد رومه ولی نه حسشو داشتم نه حوصلشو بیخیال از شهیاد چشمامو بستمو خودمو به نوازش های شایان سپردم _خوابیدی..! ؟؟ دلم میخواست جواب بدم ولی حس میکردم پلک و لبام سنگین شدن نمیتونستم جواب بدم بدنم تکونی خورد حس کردم از ماشین بیرون کشیدم _هیشش حرف نزن خوابه _شایان بعد باید باهم حرف بزنیم بزارش تو اتاق بیا طبقه پایین حرف.. حتما برای اتفاق امروز بود دیگه کاشکی یکم ب حرفم گوش کرده بود اجاره میداد امشب رو خونه بمونم که نمیخوام قاتل روحم رو ملاقات کنم ولی لعنت ب مردای دورم همشون ی مشت خودخواه
نمایش همه...
🌚 9👍 2 1
#هرزه‌ی‌پاک #پارت718 نگاهی به سرم تو دستم کردم _الان میریم خونه حس میکردم وجودم پر از ناامیذی شده امیذی ب زندگی و حرفاشون نداشتم میدونستم دیر یا زود اون عوضی منو گیرمیندازه خودش گفته بود و میدونم کاری که بخواد رو انجام میده اين 2تا هم نمیتونن جلوشو بگیرن _پانیذ بام حرف بزن بی حوصله نگاهش کردم که ناراحت سرشو رو دستم گذاشت _ببخشید. ببخشید نتونستم از توهم نگهداری کنم من خیلی بی عرضم ببخشید از بغض تو صداش اذیتم میکرد شایان خیلی مظلوم بود دستمو رو موهاش کشیدم که سزشو اورد بالا دستم گرفت بوسید _بهت قول میدم به قیمت جونمم که شده ازت مواظبت کنم خب..! ؟؟ لبخند کوچیکی زدم +خب لبخندی زد دستمو محکم بوس کرد _بمیرم برات عروسکم
نمایش همه...
😢 8🌚 3👍 1 1👌 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.