cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

رمان ماکانی

سلام مجموعه رمان های کوتاه ماکانی تقدیم به نگاه زیباتون💜🧡

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
283
مشترکین
+324 ساعت
+77 روز
+2630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

اینم عیدی ما
نمایش همه...
👍 12
بازگشت برای انتقام   (۱۲) رهام : داشت سوار ماشین میشد با عجله رفتم و منم سوار شدم چی شده امیر ؟ کجا میری ؟ امیر : آقا برو بیمارستان شهدا رهام : بیمارستان چرا؟‌ خب یک حرفی بزن امیر : رهام ...رهام... رهام : جانم چی شده امیر بگو امیر : دعا کن چیزی نشه دعا کن رهام : امیر حرف بزن سکته کردم خب امیر : داد زدم هیچی نگو دهنت رو بلند رهام : نگاهی به راننده کردم و ساکت شدم با رسیدن به بیمارستان امیر با عجله پیاده شد تمام فکرم این بود که قراره فرزاد رو ببینم اما نمیدونستم قراره چه مصیبتی گریبان گیرمون بشه امیر : با دیدن سربازی که ایستاده بود طرفش رفتم رهام هم دنبالم می‌اومد کجاست سرباز : داخل اتاق امیر : در رو باز کردم و وارد شدم پرستار : آقا برید بیرون امیر : بابامه پرستار : برید بیرون از دست شما که کاری بر نمیاد رهام : تازه فهمیدم فرزادی در کار نبوده و پدر امیر اومده بیمارستان پرستار : آقا ببیریدشون بیرون رهام : امیر بیا بیرون امیر : بابامه چرا بیام بیرون میخوام ببینمش رهام : امیر داد نزن بذار کارشون رو بکنن بیا بیرون امیر: نگاهی به پرستار کردم تو غلط میکنی میگی برم بیرون گمشو کنار پرستار: من حراست رو خبر میکنم رهام : امیر هیچی نگو بیا بیرون امیر : یقه رهام رو گرفتم تو خفه شو خفه شوووو رهام : به زور امیر رو بردم بیرون داد زدم بسه امیر هیچی نمیشه امیر : ولم کن رهام میخوام ببینمش رهام : با اومدن دکتر هر دوتا ساکت شدیم دکتر : مثل اینکه توی خواب سکته کردن چند ساعتی دیر متوجه شدن و آوردنشون بیمارستان امیر : دکتر حاشیه نرو بابام چی شد دکتر : تسلیت میگم امیر : دنیا دور سرم چرخید مگه میشد بابا مرده باشه رهام : به دیوار تکیه دادم و سرم رو انداختم پایین امیر : کجا حرفت رو زدی و داری میری ؟ برگرد توی اتاق دکتر برگرد مگه قسم نخوردی مگه وظیفه نداری برگرد تو اتاق رهام : رفتم نزدیک و امیر رو از دکتر جدا کردم دکتر رفت اما حراست اومد داشتم باهاشون حرف میزدم که مادر امیر و بابا اومدن سمیرا : امیر 😭 امیر بابات کو امیر : ساکت شدم و فقط گریه های مامان رو نگاه میکردم حاج علی : رهام چی شد رهام : سر ام رو با تاسف تکون دادم و به طرف سرویس بهداشتی رفتم هر روز یک مصیبت سرمون می‌اومد با باز شدن در سرویس نگاهی توی آینه کردم امیر بود امیر : کدوم گوری رفتی ؟ الان خیالت راحت شد منم مثل خودت یتیم شدم رهام : تسلیت میگم امیر امیر: تو غلط میکنی تسلیت میگی انتقام ات رو گرفتی آره پول داشتم و بهت ندادم خواستم مادرت رو از شرت خلاص کنم بس که اشغالی رهام : فقط توی سکوت نگاهش میکردم امیر : رفتم جلو و دوتا سیلی محکم بهش زدم اینجوری نگاهم نکن نگام نکنننن رهام : ازشدت درد چشمام رو بستم درکش میکردم بد داغی دیده بود سیلی رو که زد رفت بیرون مشت مشت آب رو به صورتم میکوبیدم این دومین بار بود که داغ مادرم رو به روم می‌آورد حاج علی : وارد سرویس شدم دست های مشت شده رهام که آب رو محکم به صورتش میزد خبر از داغون بودنش میداد رفتن نزدیکش و دستم رو روی شونه اش گذاشتم رهام : دستهام رو روی روشویی سرویس گذاشتم و زدم زیر گریه شونه هام بیشتر شروع کرد به لرزیدن حاج علی : بیا بابا رهام : رفتم بغل بابا تا تونستم گریه کردم حاج علی : اگر آروم میشی گریه کن بابا رهام : دلم مامانم رو میخواد 😭 حاج علی : من هستم بابا خودم میشم مادرت رهام : بابا دیر کردم نه حاج علی : نه عزیزم ، دیگه خسته بود رفت که راحت باشه و درد نکشه رهام : 😭😭😭😭 پس چرا من زنده ام چرا نمیرم پیشش حاج علی : میخوای تنهام بذاری بابا 😭
نمایش همه...
👍 25
بازگشت برای انتقام   (۱۱) رهام : با باز شدن در ماشین سر ام رو از روی فرمون بلند کردم و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم امیر : از دور رهام رو دیدم رفتم طرفش و سوار ماشینش شدم فکر میکردم الان قراره کلی حرف بارم کنه اما هیچی نگفت و ساکت بود منم ترجیح دادم هیچی نگم و سکوت کنم داشت نزدیک خونه میشد ، بریم کلانتری ؟ رهام : با اون همه حرفی که بارم کرده بود از دستش کفری بودم اما هیچی نگفتم آروم گفتم میخوای ازم شکایت کنی؟ امیر : از تو چرا؟ رهام : مجرم ام دیگه امیر : چی ؟ رهام : کنار خونه نگه داشتم و ماشین رو خاموش کردم کسی که ته شهر میشینه مجرمه مگه نه ؟ این سوئیچ هر جا میخوای برو امیر : با رفتن رهام داخل خونه عذاب وجدان بدی اومد سراغم ولی میدونستم نمیتونم درستش کنم ترجیح دادم جایی نرم پیاده شدم و در خونه رو زدم رهام : لبخندی زدم میدونستم جایی نمیره در رو باز کردم امیر : بیام تو رهام : کلاس ات نیاد پایین رفتم و در رو باز گذاشتم امیر : رفتم توی خونه و در رو بستم حالا کی میخواست این گندی که زدم رو جمع کنه هادی : سلام امیر جان خوش اومدی امیر : سلام ببخشیدعمو مزاحمتون شدیم هادی : کی میخوای تعارف رو کنار بذاری ببین پسرم دنیا همینه بالا وپایین داره همه چیز درست میشه بهت قول میدم سمیرا : امیر جان اومدی کجا رفتی امیر: مامان چرا اینجوری شد ؟ فرزاد چرا اینجوری کرد ؟ سمیرا : فعلا به فکر پدرت باش خیلی نگرانشم رهام : خاله نگران نباش میان بیرون دورهم جمع میشیم امیر : نگاهی به رهام کردم اصلا انگار نه انگار که کاری کرده بودم خیلی عادی برخورد می‌کرد و این ناراحتی منو بیشتر می‌کرد شش روز  بعد امیر : اصلا خوابم نمی‌برد توی فکر بابا بودم درسته از همه چیز با خبر بود اما اینکه قبل از زندان کارخونه و ماشین و پول داشت اما فردا که آزاد میشد هیچی نداشت نگرانم می‌کرد رهام : از پنجره امیر رو دیدم توی حیات قدم میزدم رفتم پیشش نخوابیدی؟ امیر: نه رهام : به چی فکر می‌کنی امیر: بابا رهام : با این روحیه ببینتت که بدتر میشه امیر:  یک وقتهایی چه توقعی هایی ازم داری رهام : کاری که نمیتونی بکنی حداقل جلوی پدر و مادرت قوی باش امیر: با زنگ گوشیم نگاهی به صفحه گوشیم کردم شماره آشنا نبود رهام : جواب نمیدی امیر : نگاهم رو از رهام گرفتم و گوشیم رو جواب دادم بله رهام : مدام صورتش رنگ عوض میکرد نفس نفس میزد هیچی نمی‌گفت رفتم کنارش امیر کیه ؟ خوبی؟ امیر : گوشیم از دستم افتاد زمین با عجله دویدم بیرون از خونه رهام : نمیدونستم چی شده فکر کردم خبری از فرزاد شده باشه دنبالش دویدم بیرون از خونه
نمایش همه...
بازگشت برای انتقام   (۱۱) رهام : با باز شدن در ماشین سر ام رو از روی فرمون بلند کردم و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم امیر : از دور رهام رو دیدم رفتم طرفش و سوار ماشینش شدم فکر میکردم الان قراره کلی حرف بارم کنه اما هیچی نگفت و ساکت بود منم ترجیح دادم هیچی نگم و سکوت کنم داشت نزدیک خونه میشد ، بریم کلانتری ؟ رهام : با اون همه حرفی که بارم کرده بود از دستش کفری بودم اما هیچی نگفتم آروم گفتم میخوای ازم شکایت کنی؟ امیر : از تو چرا؟ رهام : مجرم ام دیگه امیر : چی ؟ رهام : کنار خونه نگه داشتم و ماشین رو خاموش کردم کسی که ته شهر میشینه مجرمه مگه نه ؟ این سوئیچ هر جا میخوای برو امیر : با رفتن رهام داخل خونه عذاب وجدان بدی اومد سراغم ولی میدونستم نمیتونم درستش کنم ترجیح دادم جایی نرم پیاده شدم و در خونه رو زدم رهام : لبخندی زدم میدونستم جایی نمیره در رو باز کردم امیر : بیام تو رهام : کلاس ات نیاد پایین رفتم و در رو باز گذاشتم امیر : رفتم توی خونه و در رو بستم حالا کی میخواست این گندی که زدم رو جمع کنه هادی : سلام امیر جان خوش اومدی امیر : سلام ببخشیدعمو مزاحمتون شدیم هادی : کی میخوای تعارف رو کنار بذاری ببین پسرم دنیا همینه بالا وپایین داره همه چیز درست میشه بهت قول میدم سمیرا : امیر جان اومدی کجا رفتی امیر: مامان چرا اینجوری شد ؟ فرزاد چرا اینجوری کرد ؟ سمیرا : فعلا به فکر پدرت باش خیلی نگرانشم رهام : خاله نگران نباش میان بیرون دورهم جمع میشیم امیر : نگاهی به رهام کردم اصلا انگار نه انگار که کاری کرده بودم خیلی عادی برخورد می‌کرد و این ناراحتی منو بیشتر می‌کرد شش روز  بعد امیر : اصلا خوابم نمی‌برد توی فکر بابا بودم درسته از همه چیز با خبر بود اما اینکه قبل از زندان کارخونه و ماشین و پول داشت اما فردا که آزاد میشد هیچی نداشت نگرانم می‌کرد رهام : از پنجره امیر رو دیدم توی حیات قدم میزدم رفتم پیشش نخوابیدی؟ امیر: نه رهام : به چی فکر می‌کنی امیر: بابا رهام : با این روحیه ببینتت که بدتر میشه امیر:  یک وقتهایی چه توقعی هایی ازم داری رهام : کاری که نمیتونی بکنی حداقل جلوی پدر و مادرت قوی باش امیر: با زنگ گوشیم نگاهی به صفحه گوشیم کردم شماره آشنا نبود رهام : جواب نمیدی امیر : نگاهم رو از رهام گرفتم و گوشیم رو جواب دادم بله رهام : مدام صورتش رنگ عوض میکرد نفس نفس میزد هیچی نمی‌گفت رفتم کنارش امیر کیه ؟ خوبی؟ امیر : گوشیم از دستم افتاد زمین با عجله دویدم بیرون از خونه رهام : نمیدونستم چی شده فکر کردم خبری از فرزاد شده باشه دنبالش دویدم بیرون از خونه
نمایش همه...
👍 31
بازگشت برای انتقام   (۱۰) رهام‌ : با سرعت دنبال امیر میرفتم رسید نمایشگاهش با سرعت رفت داخل منم دنبالش سوار ماشینم شدم و با سرعت رفتم دنبال تاکسی که امیر سوارش شده بود امیر : رسیدم مغازه ام در رو زدم میدونستم صابر توی مغازه میمونه صابر : خیلی وقت بود در این مغازه به صدا در نیومده بود با دیدن امیر خوشحال شدم سریع در رو باز کردم سلام پسرم امیر : ماشین فرزاد که توی نمایشگاه بود آتیش دلم رو بیشتر می‌کرد رفتم طرفش رهام : رسیدم مغازه امیر ماشینم رو پارک کردم و رفتم داخل امیر : قفل فرمون رو از توی ماشین درآوردم تمام شیشه های ماشین رو شکستم به بدنه ماشین ضربه میزدم صابر : آروم باش پسرم نکن رهام : رفتم نزدیک تر و دست عمو صابر رو گرفتم عمو بیا عقب صابر  : تو جلوش رو بگیر رهام : عمو صابر برو بیرون کرکره مغازه رو هم ببند صابر : ولی رهام : برو عمو صابر : چند تا از همسایه ها دور مغازه جمع شده بودن و نگاه می‌کردن  رفتم بیرون و کرکره رو بستم امیر : آخرین ضربه رو هم زدم که قفل فرمون از دستم پرت شد اون طرف شروع کردم پرت کردن صندلی و وسایل روی میز رهام : فقط نگاهش میکردم خیلی عصبی بود بد رکبی از برادرش خورده بود امیر : قفسه ی سینه ام تند تند بالا و پایین میشد نفس نفس میزدم دیگه چیزی نمونده بود که خوردش کنم رهام : داشتم نگاهش میکردم دوباره داشت میرفت طرف قفل فرمون اصلا متوجه کارهاش نبود مطمئن بودم فشار بدی رو به دستهاش وارد میکنه قفل فرمون جلوی پام افتاده بود امیر که نزدیک شد با پام هول اش دادم عقب امیر : مرض داری برو کنار رهام : امیر بس کن کافیه امیر : نگاهی به چشمای رهام کردم از ترحم بدم میاد میخوای ترحم کنی بهم ؟ که چی بشه ها میخوای به روم بیاری رهام : چی میگی امیر امیر : اصلا تو چرا اینقدر ساکتی ؟ چرا هیچی نمیگی ؟ رهام : چی بگم داداش امیر : کلمه داداش رو برام نیار ازش متنفرم رهام : باشه بیخیال شو امیر جان امیر : جان هم نگو رهام : چی بگم امیر : اصلا کی گفت بیای دنبالم ها مگه مادرت نمرده مگه عزا دار نیستی اینجا چه غلطی میکنی رهام : من جای مادرم رو میدونم ، تو الان به من نیاز داری امیر : زر نزن بابا رهام : اگر آروم میشی بگو من ناراحت نمیشم امیر :  بدبخت تو بی مادر شدی دنبال آروم کردن منی ؟ چرا نمیری یک گوشه عزا داری کنی ؟ چرا گورت رو گم نمیکنی رهام : امیر بار دوم شد اسم مادر منو نیار امیر: تو اینقدر بی عرضه و ترسویی که حتی اومدی پول بگیری نگفتی مادرت مریضه در این حد به درد نخوری ، چرا نمیری یک گوشه بمیری ؟ بی مادر شدی بدبخت نمیفهمی یا اصلا کسی که زیر خاکه برات مهم نیست رهام : دیگه داشت شورش رو در نیاورد تمام عصبانیت ام جمع شد توی وجودم دلم میخواست خفه اش کنم رفتم نزدیکش اما لحظه آخر پشیمون شدم امیر : این بار حق نداری دستت رو روی من بلند کنی بار اول هیچی بهت نگفتم رهام : نمیخوام بزنمت امیر : جراتش رو نداری رهام : باشه تو درست میکی امیر : منو سگ نکن رهام گفتم ترحم نکن بهم رهام : باشه الان بیا بریم خونه امیر : خونه ؟ کدوم خونه ؟ اون دخمه ته شهر رو میگی رهام : ..... امیر : من اگر بمیرم هم توی اون سگ دونی زندگی نمی‌کنم رهام : به طرف در مغازه رفتم امیر : کجااااا رهام‌: دارم میرم سگ دونی که بابام توش زندگی میکنه همون سگ دونی که مادرم توش زندگی کرد و مرد امیر : انگار تازه به خودم اومده بودم چه حرفهایی بار رهام کرده بودم رهام بی گناه ترین آدم این ماجرا بود رهام : توی ماشینم نشستم سرم رو روی فرمون گذاشتم و چشمام رو بستم امیر وقتی عصبی میشد اصلا نمیفهمید چی میگه و چیکار میکنه و این منو عصبی تر میکرد اما الان شرایط اش سخت بود باید درکش میکردم
نمایش همه...
👍 33
پارت جدید؟
نمایش همه...
👍 16
نوبت منم میشه😈😈😈
نمایش همه...
👍 6
بازگشت برای انتقام   (۹) امیر : سلام رهام : دست امیر رو محکم کنار زدم و یک سیلی محکم بهش زدم امیر : از شدت سیلی رهام یک قدم عقب رفتم دستم رو روی صورتم گذاشتم و سرم رو انداختم پایین رهام : رفتم جلو داد زدم اینقدر غریبه شدم که بهم نگفتی گرفتاری؟ نگه منو تو دست رفاقت ندادیم ؟ مگه مثل برادرم نبودیم برای هم ؟ ها جواب منو بده امیر  ساکت نمون امیر : منو میبری سر خاک مامانت رهام : ..... از قیافه اش مشخص بود چقدر حالش خرابه برای همین باهاش مخالفت نکردم تمام راه امیر حرفی نزد و ساکت بود نگاهی بهش کردم جای انگشت‌هام روی صورتش بود امیر : با رسیدنمون نگاهی به رهام کردم میشه تنها برم رهام‌: سر ام رو تکون دادم امیر : پیاده شدم و به طرف قبر خاله رفتم کنار قبرش نشستم دستی روی قبرش کشیدم چشمام پر شد خاله چرا اینجا اومدی 😭 خاله پسرت التماسم کرد برای پول 😭 خاله داشتم و ندادم ، کوچیکش کردم رهام‌: از ماشین پیاده شدم و نزدیک امیر رفتم پشت سرش ایستادم امیر : خاله ای کاش من جای تو اینجا خوابیده بودم ای کاش رهام زودتر این سیلی رو بهم میزد تا به خودم بیام ، به خودم بیام و بفهمم چقدر اشغال شده بودم سر ام روی قبر خاله گذاشتم و بلند بلند گریه کردم خاله منو ببخش ، خاله من دیر پول دادم اینجا خوابیدی رهام : آروم کنار امیر نشستم و دستم رو روی کمرش گذاشتم بلند شو امیر مادرت منتظره امیر : از جام بلند شدم و رفتم طرف ماشین هر چی نزدیک تر می‌شدیم بیشتر مطمئن میشدم که به طرف خونه نمیریم نگاهی به رهام کردم چرا اینجا اومدی رهام : خاله اینجاست امیر : چرا اینجا رهام : پیاده شو ستاره : در حیات که باز شد امیر رو توی در دیدم با ذوق طرفش رفتم الهی قربونت برم مامان امیر : مامان رو بغل کردم چقدر دلم براش تنگ شده بود ستاره : بابات خوبه امیر : آره،  مامان اینجا چیکار میکنی ستاره : بیا بریم بالا مامان همه چیز رو بهت میگم امیر : تمام حرفهای مامان مثل خنجر توی قلبم میرفت عصبی از خونه زدم بیرون ستاره : رهام مادر برو دنبالش رهام : دنبال امیر دویدم بیرون سوار تاکسی شد و رفت منم دنبالش رفتم
نمایش همه...
👍 43
انرژی بدید 1پارت دیگ بزارم
نمایش همه...
👍 24
بازگشت برای انتقام   (۸) رهام : خیلی تلاش کردم امیر رو ببینم اما چون اقوام درجه یک به حساب نمی‌اومدم اجازه ملاقات رو بهم نمیدادن کلافه برگشتم خونه چند روزی بود که پیگیر کارهای امیر  بودم اما تمام تلاشم بی نتیجه بود بابا : امروز توی مراسم اصلا حواست نبود رهام : دلم برای مامان خیلی تنگ شده بابا بابا : منم دلم تنگ شده ولی راحت شد رهام چقدر درد بکشه رهام : میترسم بابا بابا : از چی پسرم رهام : نتونستم ....نتونستم بابا : روز آخری کنارش بودم وقتی تو رفتی رهام‌: نبودنم شد حسرت برام بابا : مادرت گفت بهت بگم ازت خیلی راضیه گفت خیلی دوست داره ازم خواست مراقبت باشم چرا منو شرمنده مادرت میکنی رهام : چیکار کنم بابا یکم داغم آروم بشه بابا بابا : با این کارهات مادرت رو عذاب میدی آروم باش رهام : بابا میخوام یک کاری بکنم بابا : میخوای مغازه ات رو بفروشی درسته رهام : اگر شما اجازه بدی بابا : اقدام کرده بودم برای وام دیروز جور شد رهام : وام ؟؟ بابا : آره برای مخارج مادرت عمرش کفاف نداد وام رو بکیر و به داد رفیقت برس رهام : دست بابا رو بوسیدم و سرم رو روی پاش گذاشتم صبح زود از خونه زدم بیرون و رفتم دنبال کارهای امیر با وام و فروش مغازه ام بدهی امیر و پدرش رو دادم با ذوق برگشتم خونه و خبر رو به خاله دادم ستاره : من نمیدونم باید چی بگم چرا این کار رو گردی رهام : امیر رفیقم خاله نمیتونم تنهاش بذارم ستاره : امیر رو بخشیدی رهام : من ؟ ستاره : اون روز که قبول نکرد بهت پول بده شب اومد پیشم کلی گریه کرد عذاب وجدان داشت زدم زیر گریه یک هفته تمام گریه میکرد یک روز سر کار نرفت هر جی گفتم چرا نمیری گفت عذاب وجدان ولم نمیکنه ،گریه هام بیشتر شد ، پسرم داشت بغلم گریه میکرد نذاشتن آرومش کنم پلیس ها بردنش رهام  : خاله میارمش بیرون بهت قول میدم کارهای عمو یکم دیرتر انجام میشه ولی عمو هم میاد بیرون ستاره : دلت از پسرم نشکنه اون فرزاد که شیرم حلالش نباشه کاری کرد که توی چشم امیر خراب بشی والا امیر خیلی دوست داره رهام : همه جیز درست میشه خاله نگران نباش صبح زود رفتم در زندان و منتظر امیر شدم قرار بود یک هفته بعد عمو هم آزاد بشه هادی : امیر  چرا نشستی بلند شو برو امیر : برم که شما تنها بمونی هادی : امیر جان منم میام چشم روی هم بذاری یک هفته تموم میشه برو ببین کی پول رو جور کرده امیر : نمیتونم برم بیرون تمام زندگی من شمایید هادی : پس مادرت چی ستاره رو تنها نذار امیر : ولی هادی : همین که گفتم برو دیگه مراقب مادرت باش امیر : بابا رو بغل کردم منتظرتم بابا هادی : زود میام پسرم مراقب مادرت باش یادت نره امیر امیر : کی میتونه پول رو داده باشه بابا حتما فرزاد برگشته ، داداشم آدمی نیست که بره و برنگرده هادی : همه خبرها اون بیرونه تا اینجا باشی چیزی نمیفهمی امیر : با بابا خداحافظی کردم و رفتم بیرون دلم پیش بابا بود اما نگران مامان هم بودم درها بزرگ آهنی زندان باز شد چشمام رو یکم تنگ گردم نور اذیتم میکرد رهام : با دیدن امیر خیلی خوشحال شدم به ماشینم تکیه دادم و نگاهش کردم امیر : با دیدن رهام جا خوردم باورم نمیشد رهام از کجا خبر دار شده بود شرمندگی دوباره اومد سراغم آروم آروم رفتم طرف رهام رهام : از دستش خیلی عصبی بودم اون همه رفاقت رو امیر گذاشته بود کنار ما هر وقت مشکلی داشتیم باهم حل اش می‌کردیم ۲۰ سال رفاقت چیز کمی نبود توقع داشتم حداقل توی این شرایط که زندان بود به من خب  بده نه اینکه منو بی خبر بذاره امیر : نزدیک رهام که شدم ایستادم و سرم رو انداختم پایین رهام : از ماشین جدا شدم فاصله ام با امیر رو کم کردم و نگاهش کردم امیر : دستم رو آروم بردم جلو سلام
نمایش همه...
👍 44