🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part740
#عشق_ممنوعه_استاد
از اینکه میدیدم اینطوری دنبالم میاد و تعقیبم میکنه خشم همه وجودم رو فرا گرفته و از درون میلرزیدم ، عصبی دستامو مشت کردم و به قدمام سرعت بخشیدم
حالا که میخواد سر از کارم دربیاره و راست و دروغ حرفام رو بفهمه اوکی بزار بفهمه !!
هر قدمی که برمیداشتم عصبی پامو محکمتر روی زمین میکوبیدم و زیرلب برای آراد خط و نشون میکشیدم
_بیا تا نشونت بدم دنیا دست کیه !!
از کوچه پس کوچه ها که میگذشتم حس میکردم که داره دنبالم میاد این رو از سنگینی نگاهی که روم بود حس میکردم ولی برای اینکه نقشه ام خراب نشه جرات به عقب برگشتن رو نداشتم
با سری پایبن افتاده توی فکر بودم و همینطوری راه میرفتم که یکدفعه با شنیدم اسمم توسط کسی به خودم اومدم و ایستادم
_پارسال دوست امسال آشنا نازی خانوم !!!
سرم سمت صدا چرخید و با دیدن نیره که با نایلون های خرید توی دستش بغل بقالی ایستاده بود و ناراحت نگاهم میکرد کم کم لبخندی گوشه لبم سبز شد و زیرلب زمزمه وار گفتم :
_نیره !!
خیلی وقت بود که ندیده بودمش صورتش شاد و سرحال بود و دیگه از اون گودی و سیاهی زیرچشم خبری نبود در کل رنگ و روش باز شده بود
با شوق و ذوق تقریبا به سمتش پرواز کردم تا بغلش کنم ولی همین که کنارش رسیدم اون با حالت قهر روشو برگردوند و گفت :
_کجا میای؟؟؟ من باهات قهرم
یه طوری بغض کرده و مثل بچه ها این حرف رو میزد که بی اختیار خنده ام گرفت و درحالیکه از پشت دستامو دور گردنش حلقه میکردم بریده بریده گفتم :
_د...لم برات تنگ شد...ه بود دیوووونه !!
تکونی به خودش داد
_برو کنار ببینم این همه مدت کجا بودی؟؟ نگفتی نگرانتیم و دلمون برات تنگ میشه بیام یه سری بهشون بزنم ؟؟
با خنده ازش جدا شدم
_دیووونه من که چندباری اومدم محله !!
چشم غره ای بهم رفت
_بله اطلاع دارم که اومدی ولی به ما سر نزدی
و بی اهمیت به من جلوی چشمای گرد شده ام به راه افتاد و سمت خونشون قدم تند کرد ، نه اینطوری فایده نداشت معلوم بود ناراحت شده پس دنبالش راه افتادم و بلند گفتم :
_خوووب تو خونه نبودی که بیام پیشت اونوقت من مقصرم !؟
بی حرف تند تند راه میرفت ، با دیدن حرکاتش خندم گرفته بود و بی اختیار درحالیکه پشت سرش راه میرفتم ریز ریز میخندیدم که عصبی به سمتم برگشت
_چیه دنبالم راه افتادی؟؟ نکنه قرص خنده خوردی ؟؟
دهن باز کردم باز سر به سرش بزارم و شوخی کنم که یکدفعه با دیدن آرادی که ته کوچه و پشت درختی ایستاده بود و نامحسوس نگاهم میکرد خنده ام بند یکدفعه با نقشه ای که به ذهنم رسید جدی خطاب به نیره گفتم :
_به کمکت احتیاج دارم !!
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺