چامههای ناگهان.
خیالِ همصحبتی اگر بود: http://t.me/HidenChat_Bot?start=2140713340 گاه مینویسم، به امید اینکه بخوانی. «این شعرها، ناگهانیاند. حادثهاند، حادثه.»
نمایش بیشتر664
مشترکین
-424 ساعت
+147 روز
+10930 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
راستش همیشه میترسم که به اندازهی کافی خوب نباشم. تو هر چیزی. یه نظر منفی راجع به نوشتنم میتونه اونقدر سرخوردهم کنه که کاملاً بیخیالش بشم. و یکی درونم هی میگه سرزنش کردن خودت رو بس کن و ادامه بده. و ادامه میدم. اما به این فکر میکنم که این همه احساس ناکافی بودن از کجا میاد؟ میدونم بیشترمون داریمش. بیاین دنبال ریشهش بگردیم.
Repost from N/a
شانس که به من رو میکند
هوا بارانی میشود
و من
باران میشوم
و
چکهچکه
از بارانیات
شروع
و زیر چکمههایت
له میشوم
انگار که
بهار نیست
پاییز است و
برگم من.
درست است
هر فصل
من برای تو
یک چیزی میشوم
در بهار
باران
در زمستان
برف
در پاییز
برگِ زرد
و در تابستان
توتفرنگی
فقط برای تو
تنها وقتهایی که
شانس به من رو میکند.
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.