- شرط طلاق دادنت این که یک هفته باهام بخوابی!
با چشمهای گرد شده بهش نگاه میکند.
این چه شرطی بود؟
- این چه شرط مزخزفیه که داری میذاری؟ ما از روز اول تصمیم گرفته بودیم که سر یک سال طلاق بگیریم.
دستاشو تو جیب شلوارش برد.
- نظرم عوض شده، یا باهام میخوابی یا تا آخر عمرت زن من میمونی.
جلو رفت و عصبی از یقهی لباسش گرفت.
توص صورتش فریاد زد:
- امروز نوبت دادگاهمونه. باید بریم و کار رو تموم کنیم.
خندید و سر تکان داد.
دستش رو دور کمر لاغر ترنج حلقه شد و گفت:
- حرف من همین حرفیه که الان گفتم. اگه میخوای ازم جدا بشی باید یک هفته، هر شب باهات سکس کنم!
- هیچ میفهمی چی ازم میخوای؟ من چرا باید با تو سکس کنم؟
لبهاشو زیر گوشش برد و با صدای خشداری زمزمه کرد:
- چون شوهرتم. چون وظیفهت اینه که نیازهای شوهرت رو رفع کنی!
داشت عذابش میداد.
چطور توقع داشت که این پیشنهادش رو قبول میکند؟
- و...ولی من نمیتونم دخترونگیم رو به تو بدم!
زیر گوشش را محکم بوسید.
نفسش برید و در حالی که لبهای کلفت و مردانهش، پوست تنش را فتح میکرد گفت:
- اول باکرگی تو میخوام و بعد هفت راند سکس، توی هفت شب.
اگه تونستی قبول کنی که طلاقت میدم وگرنه خبری از طلاق نیست دلبر کوچولو!
نفسهایش نامنظم و عمیق شده بود.
لبهای گرمش، کل تنش را داشت میسوزاند.
- با همین دوتا بوس داغ کردی؟ اگه زیر تنم باشی، من کاری با بدنت میکنم که از حال بری.
- نم.. نمیخوام.
تنش شل و سست شده بود. تنش گر گرفته بود و معلوم بود که این حرفش از سر لجبازی بود.
دکمهی شلوارش را باز کرد و دستش را داخل شلوار ترنج برد.
مچ دستش اسیر انگشتهای ظریف دخترک شد.
- ن...نکن. چرا داری کاری میکنی که به نفع هیچ کدوممون نیست؟ آخر ماه مگه عروسیت نیست؟
- چرا این قدر دیر فهمیدم که دلم با اون نیست؟
تقلا کرد که خودش را از حصار دست او آزاد کند ولی نتوانست.
جایشان را عوض کرد و کمر دختر را به دیوار تکیه داد.
دستش را داخل لباس زیر دخترک برد.
- آره میخوام با یکی دیگه ازدواج کنم ولی تو رو هم طلاق نمیدم.
قطره اشکش پایین چکید و با صدای لرزانی گفت:
- چرا؟ توی این یک سال کم زجر نکشیدم که حالا با یه هوو کنار بیام. پس بهتره طلاقم بدی و بری با اون عشق و حال بکنی!
لبهایش را روی قطره اشک گذاشت و بوسید.
- باهاش ازدواج نمیکنم ولی شرط دارم!
ترنج دماغش را بالا کشید:
- چه شرطی؟
- یک هفته با من میخوابی و دخترونگی تو به من میدی.
اگه دیدی نمیتونی با من ادامه بدی اون وقت طلاقت میدم ولی اگه بمونی قول میدم بهترین زندگی رو واست بسازم.
انگشتش را وسط چاک پای او کشید و ادامه داد؛
- توام منو میخوای پس نه نیار!
آهی کشید و به ناچار سر تکان داد.
بدنش در مقابل او واکنش سریع از خود نشان میداد.
تحریک شده بود.
- باشه. فقط هفت بار باهات میخوابم، نه بیشتر نه کمتر!
سر تکان داد و شلوار دخترک را پایین کشید....
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0