『•ROMAN•』💕

چرا پاک نمیشه😐😂

خب بچها چنل تا دقایق دیگه پاک میشه دوستون دارم خداحافظ👋🏻🥲 ادتب ها من چنلمو پاکیدم بای🙂✨

همونطور که گفته بودم خلاصه رمان زیبای شب میزارم: رومینا ارسلان رو دوس نداشته و فقط برای پولاش اونو میخواسته و ولش میکنه میره ارسلان پشیمونه از رفتارش با دیانا ولی میخواد دیانا رو باور کنه اما دیانا قرص میخوره و میره توی کما ارسلان میفهمه عاشق دیانا هس دیانا بهوش میاد اما این بار دیاناس که ارسلان رو نمیخواد همش از دست ارسلان فرار میکنه دیانا باردار میشه و میخواد بچه رو بندازه ولی نیکا مانع میشه و ازش میخواد که به ارسلان فرصت بده همین باعث میشع که یه فرصت دیگه به ارسلان بده و ارسلان به خوبی از اون فرصت استفاده میکنه، اونا تا اخر عمر کنار هم خوشبختن و پایان🙂🖇 شاید کوتاه باشه ولی خب خلاصه هس دیگه

#part30 #part_The_last (ترجمه: پارت اخر) #انتقام‌با‌طعم‌عشق محمد: یکم دیگه حرف زدیم و رفتیم پیش دایی نگین بعد از احوال پرسی گفتم: میشه این خط رو ردشو بزنی ....خب بستگی داره برای چی باشه محمد.....(ماجرای رفتن نیکا به اجبار رو گفتم) ....خودش رفته پس دزدیده نشده محمد. بله ....پس نمیتونم الکی نیس که هرکسی اومد بگه این خط رو درشو بزن که بزنیم نگین. دایی اینا دوستای منن لطفا مث داداشی نداشته‌ام هستن لطفاااا خیلی بهم کمک کردن حالا من برای جبران نتها کاری هس که میتونم بکنم براشون ....فقط بخاطر نگین،شماره رو بده محمد. ممنون، بفرمایید شماره رو نوشتم دادم بهش اونم رف داد به یکی و اومد ....خوشبختانه خط روشن هس و کار رو راهت میکنه تا پنج مین دیگه ردشو میزنیم ادم باحالی بود یکم باهم حرف زدیم تا پنج مین شد رف و ادرسشو نوشت و داد بهم ....بفرما برو عشقتو نجات بده😂 محمد. ممنون😂 با متین رفتیم به ادرس یه ویلا بود تصمیم گرفتیم از در بریم بالا متین کمکم کرد که برم اون طرف دیوار و در ور باز کردم اروم به خونه نزدیک شدیم صدای گریه نیکا رو شنیدم راحت حرفاشونو میشنیدم خواستم برم داخل که متین مانع شد محمد. بزار برم میخوام ببینمش متین. بزار ببینیم برای چی گریه میکنه یکم حرفاشونو گوش کنیم بعد بریم داخل شاید اونطوری که میخوایی نباشه پس صب کن حرف متین منطقی بود منم قبول کردم نیکا. گرشا بس کن گرشا. قرار بود اون عوضی حذف بشه نه من نیکاـ بگو اقا محمد دهنت عادت کنه با این حرفش خیلی خوشحال شدم یهوو صدای سیلی اومد گرشا. تاحالا دست روت بلند نکردم ولی مجبورم کردی ینی گرشا به نیکای من سیلی زد خون جلو چشمامو گرف نتونستم تحمل کنم رفتم داخل محمد. مرتیکه الدنگ تو گوه خوردی دس روی عشق من بلند کردی گرشا. تو اینجا چیکار میکنی شروع کردم به زدنش از هوش رفته بود و با یه لگد محکم کتک زدن رو تموم کردم رفتم سمت نیکا که نشسته بود و گریه میکرد توی بغلم گرفتمش که منو محکم بغل کرد نیکا. میشه نری از پیشم محمد. دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم عشق دلم لبمو گذاشتم روی لبش و منو همراهی کرد... ••دو ماه بعد•• نیکا: همه چیز عالیه گرشا که یهو گم شد چندروز بعد برگشت حالا عاشق نگین شده میدونستم عشقامون واقعی نیس منم که به محمدم رسیدم و امروز عروسیمونه تازه فهمیدیم که مامانم با بابای گرشا میخوان ازدواج کنن و گرشا داداش منهه با صدای ارایشگر به خودم اومدم ....خب میکاپت تموم شد بریم لباساتو کمکمت کنم بپوشی با کمک ارایشگر لباس عروسمو پوشیدم محمد اومد دنبالم خیلی جذاب شده بود و رفتیم به سمت اتلیه چندتا عکس گرفتیم و رفتیم تالار همه برامون دست و سوت میزدن بعد از عروسی هم توی راه رفتن به خونه مشترکمون من بادکنک هارو فرستادم توی اسمون🎈 پایان🙂💜 مرسی که تا پایان رمان با من همراه بودین💙🦕

بچها میخواستم الان سوپرایز رو بزارم ولی اوکی نشد🥲🖤

#دمو🥀🎈•.° میخوام فراموشت کنم کاش این دفعه رو دلم بزاره🎈✨ یهویی دلم هوایی دمو کرد🙂💜

با حرفای ممد اروم میشد خب؟!😄💔 مونیکا همیشگیه حتی اگه باهم نباشن!:)💔 منبع:اینستا @Roman_zemeston_sakht

سلااام صبحتون بخیر👀🤍 امروز چندتا سوپرایز داریم که پشماتون قراره بریزه😂🙂

بچها یچی بگم فردا روز خیلی مهمی هس حتمااااا ان باشین و شب بخیر مجدد🙂🤍

بچها یچی بگم فردا روز خیلی مهمی هس حتمااااا ان باشین و شب بخیر مجدد🙂🤍