مرگ در میان ابرها
Tell me something awful, like you are a poet, trapped inside the body of a finance guy. https://t.me/BiChatBot?start=sc-793541-Kr5TiAH
نمایش بیشتر3 330
مشترکین
+1724 ساعت
+377 روز
+23130 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
امروز نشستم برای هفتهٔ جدید برنامهریزی کردم (در طول هفته به شما هم میگم که دارم چیکارا میکنم.) و اگه دلدرد دست از سرم برداره و بتونم کل برنامهم رو عملی کنم؛ درواقع تونستم روزی ۵۵۰ کلمه ترجمه کنم که تا آخر هفته میشه حدود دوهزار و هشتصدتا، برای ارائهٔ سهشنبهم که درمورد چارلز دیکنزه آماده شدم، برای امتحانهای تاریخادبیات و رمان قرون ۱۸ و ۱۹ و ترجمهمتوناسلامی درس خوندم، سرکار رفتم و به کارهای اونجا رسیدم، خوندن مقالهٔ نقد ادبی رو پیش بردم و ریگروان هم خوندم. حالا همه بیاید دعا کنیم ترجیحاً زنده بمونم و رودههام تصمیم نگیرن خودشونو پاره کنن. 🕯️🕯️🕯️🕯️
اینچندوقت داشتم مقالهٔ نقد دکتر جانسون درمورد شکسپیر رو میخوندم و با اینکه یه نئوکلاسیست واقعیه و خیلی از تفکراتش درمورد ادبیات با من بههیچعنوان همخونی نداره ولی یهسری ایدههای خوبی هم درمورد شکسپیر داره. مثلاً اینکه در درجهٔ اول باید بدونیم شکسپیر یه نابغهٔ بینقص نیست. ایراداتی به کاراش وارد هست که شاید علت اینکه خیلی از آدمها نمیتونن باهاش ارتباط بگیرن و فکر میکنن «شکسپیر اونقدرها هم خوب نیست» همین خطاها باشه.
اما چیزهای بزرگی هم این وسط هست که باید حسابی قدردانی بشه. اینکه شکسپیر تمام آثارش رو کاملاً منطبق با طبیعت انسانی نوشته و همهٔ شخصیتها جدا از ویژگیهای منحصر به خودشون، بیانگر «انسان» هستن. برای همینه که میشه این نمایشنامهها رو با انواع برداشتها و دیدگاهها اجرا کرد و بعد قرنها هنوز تئاترها میتونن دیدگاه جدیدی نسبت به یک نمایشنامه واحد داشته باشن چون اونقدر منطبق با ذات آدمهاست و اونقدر عکسالعملها و اشتباهات و نظرات شمصیتها بین نسل بشر رایج و قابل درکه، که تقریباً هرکسی میتونه با دیدگاه خودش اونا رو قضاوت و بررسی کنه.
در دورهٔ الیزابت و قبل از اون، tragic flaw معمولاً خطایی بود که هرکسی بهش نزدیک نمیشد؛ ولی شکسپیر همهٔ نقشاصلیهای آثارش رو بهخاطر اشتباهی مجازات میکنه که از هیچکدوم از ما بهعنوان انسان جدا نیست. مثلاً هملت قبل از هرکدوم از کارهای عجیبی که کرده مبتلا به «عدم قدرت در تصمیمگیری» بوده و واقعاً چند نفر از ما هست که نتونه خودش رو توی هملت ببینه؟ که مدام نشونهها و سیگنالها رو ببینه ولی باور نکنه و دستدست کنه تا زمانی که خیلی دیر بشه؟ که برای تبرئه خودش بگه من نمیدونستم و مطمئن نبودم اوضاع از چه قراره ولی حقیقت این باشه که از همون روز اول نشونهها خودشون رو نشون میدادن؟
موضوع بعدی که بهنظر ساموئل جانسون خیلی قابل بحثه اینه که قبل از شکسپیر، ما یا تراژدی داشتیم و یا کمدی. شکسپیر اولین فردی بوده که تونسته هردوی اینها رو باهم ترکیب و یکی کنه و fool درمقابل king یا tragic hero قرار بگیره و بهسخره بگیرتش چون مگه زندگی واقعی چیزی جدای از ترکیب هردوی اینهاست؟ و هنر و تلاشِ شکسپیر توی نشوندادن چیزی نزدیک به یک زندگی خیلی واقعی و قابلدرک همیشه باارزش میمونه.
- Preface to Shakespeare by Samuel Johnson
I think about a world to come where the books were found by the golden ones
Written in pain, written in awe
By a puzzled man who questioned what we were here for?
اگر دلدردم منو تبدیل به خونآشام یا گرگینه نکنه، میام براتون از نقد شکسپیر میگم. 🫵🏼
حالا اینکه بعضی افراد «اجازه بدین یه غری بزنم» رو با ادعای صاحبنظری اشتباه میگیرن بماند؛ ایشون حتی حرف منو کامل نخوند که خودم مسئلهٔ قیمت رو مطرح کردم :)
بله موندگاری کمتری داره (البته نه اونقدری که ایشون گفتن) ولی در عوض هم سبزه و بازیافت آسونتری داره، هم چشم کمتر اذیت میشه و آسیب میبینه هم هزینه تولیدش از قطع درخت و قیمت خریدش برای ما کمتر تموم میشه. بحث اینجاست که برای چهکسی با چه نیازی کدوم کفه ترازو سنگینی میکنه.
اجازه بدید یه غری بزنم به نشر نیلوفر که هنوز بعد اینهمه صحبت از کاغذهای پیازی و نیشکر و هزارجور اسم دیگه، هنوز از کاغذ سفید استفاده میکنه که هم سنگینه، هم چشم اذیت میشه هم گرونتره.
تازه اون بافت خوشگل کاغذ کاهی و نیشکر رو هم دیگه نداره. خب چرا عزیز من؟ چرا اینقدر بیانعطافی؟
Repost from N/a
«شاید بتوان گفت که در یک دوره از تاریخ، همهی انسانها شاعر بودهاند. در آن دورهای که از رویدادهای عادی طبیعت در شگفت میشدند و هر نوع ادراک حسی از محیط برای آنها تازگی داشت، حیرتآور بود و نام نهادن بر اشیا خود الهام شعری بود. دیدن صاعقه یا احساس جریان رودخانه و سقوط برگها بدون هیچگونه نسبتی با زندگی انسان، خودبهخود تجربهی ابتدایی و بیداری شعری و شعوری بود، همه بیدار بودند اما بعد حوزهی استعداد تجربههای شعری محدود میشود، خواب سنگین میشود و فقط بعضی از مردم بیداری و استعداد بیدارشدن دارند و آنهم در لحظههایی زیرا عوامل بیدارکنندهی همگان دیگر مکرر شده است و آگاهی و بیدار نسبت به آنها، آگاهی و بیداری شعوری اولی نیست؛ بلکه نوعی آگاهی از بیداری دیگران است، یعنی فهن و ادراک تجربههای دیگران و تجربهی ثانوی است.»
- استاد شفیعی کدکنی
The Sea of Faith
Was once, too, at the full, and round earth’s shore
Lay like the folds of a bright girdle furled.
But now I only hear
Its melancholy, long, withdrawing roar,
Retreating, to the breath
Of the night-wind, down the vast edges drear
And naked shingles of the world.
Ah, love, let us be true
To one another! for the world, which seems
To lie before us like a land of dreams,
So various, so beautiful, so new,
Hath really neither joy, nor love, nor light,
Nor certitude, nor peace, nor help for pain;
And we are here as on a darkling plain
Swept with confused alarms of struggle and flight,
Where ignorant armies clash by night.
-Mathew Arnold, Dover beach