cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

د ا س‍ ‍ت‍ ‍ا ن‍ ‍ س‍ ‍ک‍ ‍س‍ ‍ی‍ ‍

پره داصتان صصکی 😍💦😘

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 556
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-737 روز
-36430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

دوستان اینم چنل یوتوبه منه کلی کلیپای جذاب از خانوما و کلیپای خنده دار و بدن نمایی داخلش قرار میدم دوست داشتین سابسکراب کنید❤️❤️ https://www.youtube.com/@aydaaraste
نمایش همه...
عشقا اگ دوست داشتین لایک کنین چند روش دیگم هست خیلی بیشتر در امد داره که خودمم شروع کردم خاستین لایک کنین بذارم 🍓❤️
نمایش همه...
08:41
Video unavailableShow in Telegram
#بمب_امشب💣💣 یکی از روش های تست شده و جالب که خیلیم این روزا رو بورسه کسب در امد از طریق دیدن ویدئو هستش ویدئوی اموزشیو کامل ببینید و از همین الان در امدت رو شروع کن خیلی ساده و بی دردسر ابتدا داخل سایت زیر ثبت نام کرده و ... https://wintub.com/?r=9264123 https://wintub.com/?r=9264123
نمایش همه...
20.38 MB
عشق دو طرفه ای که سوخت و خاکسترمون کرد (۱) 1401/12/05 #عاشقی #دختر_خاله #اجتماعی سلام رضا ام امروز ۲۶ سالمه داستانی رو میخوام براتون تعریف کنم که بین من و دختر خاله ام رخ داد. یه دختر خاله دارم سارا،ما از بچگی هم دیگرو دوس داشتیم از حس بین دو تا بچه هم بازی شرو شد تا تبدیل به عشقی شد که فکرشم نمیکردیم. داستان برمیگره به زمانی که ۲۰ سالم بود و اون ۱۴ الی۱۵ ساله بود،خیلی بهم علاقه داشتیم ولی بخاطر احساس ناپختگی و بچگیمون هیچ وقت بهم بروزش ندادیم بارها من تو دلم صداش میزدم و با عشقم خطابش میکردم جلو همه بغلش میکردم اما هیچوقت تو واقعیت حرکتی نمیکردم چون خیلی شرم داشتم یا شایدم خیلی خجالتی و ببو بودم، نمیدونم ولی ۲۰ سالم بیشتر نبود و اونم دختر خالم بود یه حس غیرت و علاقه ای بهش داشتم که این شاید باعث میشد بهش چیزی بروز ندم،تقریبا همه فامیل میدونستن ما همو می‌خوایم،ولی چنتا مانع بزرگ سر راهمون بود،اولی اختلاف و نساختن مادرامون که باهم خواهر بودن و همیشه باهم از بچگی به گفته مادرم دعوا و بگیر بکش داشتن و بیشترم باعث و بانیش خاله ی بدجنسم بوده،مشکل بعدی که منو آزار میداد پدر معتاد و بدرد نخورش بود که دوماهی یبار ترک میکردو باز شرو میکرد،هیچوقت دوس نداشتم شوهر دختری باشم که پدرش اینجوری باشه،دلیل بعدی رنگ پوست مایل به تیره سارا بود که اونم یه مشکل بودو مادرمم همینو دلیل اصلی تو صحبتامون با من مطرح کرد و گفت بچه هات رنگ پوستشون سیاه و زشت میشن اگه باهاش ازدواج کنی و منو از این ترسوند که این تیر خلاص دل کندن من از سارا بود. یکی دیگه از خاله هام یه روز که خونش بودم باهام صحبت میکرد گفت سارا و خوانوادش دوست دارن که بتو شوهر کنه و از خداشونه اگه دوسش داری برو جلو یجورایی میخواست زیر زبون منو بکشه چون حدس زدم سارا یا مادر سارا باهاش صحبتایی کرده راجب شوهر کردن سارا چون اونموقع خواستگار براش میومد و اونام تو دو راهی بودن و از من مطمن نبودن چون منم تو دوراهی بودمو دلم راضی نمیشد،یکی دیگه از دلایل حس بد من به سارا حرفایی که تو دوران مدرسش بهم میرسید که یه پسررو دوست داره و خیلی دنبالشه بود، اینا همه افکار منو پریشون کرده بود تا اخرش قیدشو زدم و هیچوقت بهش چیزی نگفتم،میدونستم که اگه سارا شوهر کنه من دق میکنم برا همین بایکی از دوستای سارادوست شدم که دختر خیلی سنگین تری نسبت به سارا بودو تصمیمم گرفته بودم برم خواستگاریش که احساس فقدان سارا کمتر اذیتم کنه،تو همین موقع ها که چنتا خواستگار برا سارامیومد من با رضوان رفیق شده بودمو کامل باهم اوکی بودیم و تصمیمم واسه خواستگاری رضوان قطعی بود،با رضوان باهم قرارهایی میزاشتیم که شب خواستگاری سارا منو رضوان پیش هم بودیم که سارا پیام داده بود به رضوان که رضوان با گوشیش نشونم داد چون رضوان و سارا باهم دوست صمیمی بودن،سارا نوشته بود؛ -رضوان رضا داره میره تهران😞😣 یجورایی رضوانم داشت بمن میفهموند که من بهت گفتم سارا چقد دوست داره فردا نگی نگفتی اونشب سارا به خواستگاری که چند بار اومده بود و از بقیه بهتر بود با فشارای مادرش جواب بله رو داده بود و منکه میدونستم این شب آخرین فرصته ولی بازم بهش چیزی نگفتم و گذاشتم که بره. این روزا گذشت و من بخاطر کارم که تهران بود کمتر سارا رو میدیدم و بیشتر سرکار بودم،یه شب خونه پدربزرگم بودیم که اونم بود وقتی چشممون بهم خورد یه احساس خیلی غریبی بهمون دست داد که من از چشمای اون و اون از چشمای من این حسو خوند،وقتی دیدمش دنیا روی سرم خراب شد و این اولین جرقه پشیمونی من از رد کرد سارا بود چون الان که میدیدم که مال یکی دیگه شده احساس خفگی میکردمو اینکه خودم با دست خودم سارارو رد کردم مغزمو میخورد، خیلی کم میدیمش و تو همین تعدا کم و فواصل زیادی که میدیدمش کم کم بزرگ شدنش تغییر چهرش بچه دار شدنش همرو تو مدت زمان زیاد ولی تعداد دفعات کم که همو میدیدیم و به چشم دیدم،رابطم با رضوان بخاطر خیانتش و دیدن پیاماش تو گوشی رفیقم بهم خورد،از اونم دل کنده بودم،من موندمو سارایی که پسش زدمو رضوانی که با خیانتش ازش دل کندم… بقیه داستان و تو یه قسمت دیگه اگه دوس داشتید مینویسم دوس دارم نظراتتونو بشنوم این داستان کاملا واقعیه پس دوستانی که نظری پیشنهادی چیزی دارن، بیان کنن خوشحال میشم بدرود تا قسمت بعد 🍓@dastankadeh_azad85🍓
نمایش همه...
نود هاتونو بفرستید ناشناس به بهترین نود که رای بیاره جایزه میدیم
نمایش همه...
نمایش همه...
برنامه ناشناس

برنامه چت ناشناس ، چت ناشناس در گروه ها . گپ ناشناس با افراد مختلف

نود بزاریم چنل؟Anonymous voting
  • ارع بزار
  • نه نمخاد
0 votes
سکس با یار 1401/11/30 #دوست_دختر سلام خدمت دوستان عزیز بدلیل اینکه بعد ها مشکلی پیش نیاد اسم هارو عوض میکنیم و اسم ها مستعاره بخوام از خودم بگم ی دختر کوچول موچولی ریزه میزم یه شب مثل همیشه با دوستم دلی(دلارا)نشسته بودیم بد هوس کرده بودم میخواستم بد بخاطر شرایطی ک توی شهرمون هس و شهر کوچیکه زیاد نمیشد با دوست پسرم (میلاد) بیرون بریم دوم الی سوم فروردین 1401 بود بهش زنگ زدم گفتم امشب ببینمت قبول کرد گفت میاد دنبالم خلاصه ک خونواده هم نبودن شهر خودمون رفتن بودن ی شهر دیگه. اومد و سوار شدیم رفتیم تو باغ یکی از دوستاش سکس باهم زیاد داشتیم انواع و اقسام سکس ها ولی اینسری فرق می‌کرد چند وقت بهش نداده بودمو هلاک کیرش بودم رفتیم تو باغ یکی از دوستاش بیرون از شهر خلاصه رفتیم داخل همین ک رفتیم داخل شروع کرد لب گرفتن منم ک خماری میکشیدم بدجور و همراهی میکردم ده دقیقه لب گرفت دیگه حسابی کسم خیس شده بود فقط میخواستم کیرش و بکنم تو کسم یواش یواش دکمه لباسشوباز کردم دراوردم اونم مانتو و تیشرتمو درآورد شرت و سوتین نپوشیده بودم و بعدم شلوارمو در همین حین لب می‌دادیم گوشی منم هی زنگ می خورد و زد حال میزد بار آخرش قطش کردم پرتش کردم اونور،اروم اروم کمربند شلوارشو باز کردم و شلوارشو پایین کشیدم رفت دراز کشید رفتم روش شروع کردم لب گرفتن بعد از لب گردنشو میمیکیدمو لیس میزدم شروع کردم اومدم پایین لیس میزدم و میبوسیدم تا رسید ب شکمش دور نافش ی لیس زدم و مک عمیق زدم فهمیده بود داغ کردم فقط آه می‌کشید و لذت می‌برد اومدم پایین تر رسیدم ب کیرش، کیر بزرگ و خوردنی داره تا ته کردمش تو حلقم و تاجایی ک میتونستم دادمش پایین حق میزدم ولی درش نمیاوردم تخماشو می‌مالید هی کیرشو از دهنم بیرون می‌آوردم و ی لیس ب کیرش و ی لیس ب تخماش میزدمو دوباره تا ته میکردم تو دهنم بهم گفت بسه دیگه بلند شدم رو شکمش نشستم ی کوچولو لب گرفتیم اون هی با سر کیرش بازی میکرد و می‌مالید ب چوچولم ولی نکردش تو کسم کلافه شده بودم داشتم میمیردم از بی کیری کیرشو گرفتم تو دست گذاشتم لب کسم و تا ته کردمش تو کسم درد و لذت قاطی شده بود فقط جیغ میکشیدم و بالا پایین میشدم هرچی توان داشتم بالا و پایین میکردم درد شدیدی زیر دلم داشتم ولی برام اهمیت نداشت ب معنای واقعی داشتم خودم کس خودمو جر می‌دادم ی لحظه حس کردم دارم ارضا میشم و حرکتمو بیشتر کردم یه جیغ بلند کشیدم با میلاد با هم ارضا شدیم جون تو بدنم نمونده بود اونم همینطور شیره جون هردومون رو کشیده بودم نا نداشتم افتادم تو بلغش ی نیم ساعت بدون هیچ حرفی تو بغل هم بودیم با چشمای بسته یمقدار ک گذشت جون گرفتیم احساس کردم دوباره میخوام بهش گفتم میخوام گفت باشه دیگه نوبت اون بود افتاد روم و شروع کرد لب گرفتن و با دستش سینه هامو فشار میداد و درد کل وجودمو می‌گرفت ولی بازم هیچی نگفتم چون لذت میبردم رفت سراغ گردنم تا میتونست مک زد و کمبودش کرد و بعدم افتاد ب جونه سینه هام با خشونت تمام گاز می‌گرفت و منم فقط جیغ میزدمو لذت می‌بردم رفت پایین رسید ب کسم ی تف کرد ب کسم و با ولع شروع کرد ب خوردن تو آسمونا بودم آه و ناله هام تا بیرونم میرفت فک میکنم هرکی از اونجا رو شده بود شنیده بود سرشو ب دستام فشار میدادم سمت کسم حس کردم دارم میشم و با تمام وجود برای بار دوم ارضا شدم ولی بازم میخواستم گفت کیر میخوام گفت باشه بهم گفت حالت داگی شو منم داگی شدمو سر کیر شو گذاشتم دم کسمو با تموم وجود واردش کرد درد میکشیدمو لذ می‌بردم آه و نالم باز بلند شده بود بیست دقیقه تموم داشت تلمبه میزد و من رحم نمیکرد سه بار ارضا شدم توی این سری ی ناله بلند کرد و آبشو تو کسم ریخت افتاد کنارم دیگه واقعا جونی برامون نمونده بود درد زیادی داشتم بلند شدم برم لباسامو بیارم گفت کجا گفتم بپوشیم دیگه گفت کجا با این عجله دستمو گرفت و پرتم کرد سمت زمین گفت الان درد کشیدن رو میفهمی پاهامو تا جایی ک میشد باز کرد دوتا انگشتو کرد تو کسم و جلو و عقب می‌کرد منم دیگه نایی واسه ناله نداشتم فقط جیغای خفیفی میکشیدم بهم گفت آماده ای تا اومدم ب خودم بیام و بگم چی دستشو کامل وارد کسم کرد و شروع کرد ب عقب و جلو کردن جیغ میکشیدم و درد میکشیدم و ی لذت عجیبی داشت سه چهار دقیقه ادامه داد دید دیگه واقعا نمیتونم دستشو کشید بیرون و کنارم دراز کشید سرمو بوس کرد و گفت ببخشید بلند شدیم و زدیم بیرون اون شب برام کلی لواشک و کاکائو و چیزای ک دوست داشتم خرید شما خوردیم راهی خونه شدیم. اگه دوست داشتید از سکس های دیگمون باهم بازم براتون تعریف کنم 💋@dastankadeh_azad85💋
نمایش همه...
همچنان اگهیه استخدام پا بر جاس با این وضع😐😂
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.