طالع بینی سوتین دختران:
1_سوتین مشکی: باهوش
2_سوتین ابی: شیطون
3_سوتین صورتی: ناز وسکسی
4_سوتین سبز: دوست داشتی
5_سوتین زرد: بد اخلاق
6_سوتین قرمز: هات
7_سوتین سفید: مغرور
8_سوتین لیمویی: جذاب
9_سوتین بنفش: خشن
10_سوتین نارنجی: مهربون
11_سوتین کرم: دلربا
12سوتین خاکستری: بی احساس
13_سوتین آسمانی: لوند و عاشق
امیر با خنده سر تکان داد.
-
کم مزخرف بگو آرمان…
بیاختیار با این جوک آرمان فکرش به سمت یکی از کارمندانش که تازه از شهرستان به تهران برای کار آمده بود رفت که چند وقتی بود ذهنش را به خود مشغول کرده بود، اما با فهمیدن اینکه آن دختر نامزد دارد به زور خودش را کنترل میکرد تا فکرش به سمت او نرود.
درست بود که آدم معتقدی نبود و خوش گذرانیهای زیادی در زندگی داشت اما ناموس دیگران خط قرمزش به حساب میآمد.
آرمان با جدیت به میز کنار دستشان اشاره کرد.
-
مثلا به این دختر خوشگل میاد سوتین سفید تنش باشه!
امیر اخم کرد.
-
زشته آرمان…
نمیخواست دختری که آرمان گفته بود را نگاه کند، اما صدای بلند و آشنای زن نگاه او را به آن سمت کشاند.
- میثم تورو خدا اینکارو نکن…
سرش را به تندی به پشت چرخاند و با دیدن افسون پیشوا همان دختری که دل و ایمانش را ربوده بود مات شد.
مرد جوانی آن طرف میز نشسته و داشت با دستش برایش خط و نشان میکشید.
- گورتو از زندگیم گم کن، از وقتی پا گذاشتی تو زندگیم ریدی به همه چی!
افسون نالید:
- میثم اسمت رو منه، به من فکر کردی؟ تو اون محلی که زندگی می کنیم بفهمن ولم کردی هزار و یک حرف پشتم درمیارن.
میثم غرید:
- به
جهنم. برو بمیر اصلا!
امیر با خشم دستش را مشت کرد! نامزد افسون پیشوا این مرد بد دهن بود؟
میثم از پشت میز بلند شد و افسون هم با ترس بلافاصله برخاسته و آستین کتش را گرفت.
- میثم توروخدا اینکارو نکن باهام. بدون تو چطوری برگردم شهرمون؟ بدون تو چطوری تهران زندگی کنم؟
میثم چرخید و سیلی محکمی روی گونهی دخترک فرود آورد.
- ولم کن زنیکهی دوزاری میخواستی سنتی شوهر نکنی که دلمو زدی ولت کنم!
تمام افراد حاضر در رستوران چرخیده و آنها را تماشا میکردند. با سیلی میثم امیر از جایش پرید.
آرمان شوکه نگاهش کرد.
- چته؟ بشین سرجات بخاطر یه سوتین ناقابل فردین بازیت نگیره، حالا شاید سوتینش زرد بود!
امیر بیتوجه به آرمان به سمت افسون که با خجالت و گریه داشت دنبال کیفش میرفت تا آنجا را ترک کند رفت.
امیر کیفش را زودتر دید و آن را به سمتش گرفت. افسون با دیدن رییس شرکتش شوکه و خجالت زده شد.
- آقای اروند…
امیر دستمال کاغذی به سمتش گرفت.
صورت برف دخترک با آن چشمان طوسی که بخاطر گریه سرخ شده بودند منظرهای ساخته بود که بیقرار ترش میکرد. تمام تن و حسهای مردانهاش افسون پیشوا را میخواست.
- بگیر اشکاتو پاک کن. همه دارن نگات میکنن.
افسون با خجالت سرش را پایین انداخت.
- ببخشید.
امیر محکم گفت:
- برو بیرون همه دارن نگات میکنن میزتو حساب کنم بیام.
- آخه…
امیر با اخم غرید:
- آخه نداره گفتم برو بیرون.
افسون اطاعت کرد و امیر بعد از حساب کردم میز و توضیح دادن به آرمان از رستوران بیرون زد.
افسون را مجبور کرد سوار ماشینش شود و بعد گفت:
- حالا میخوای چیکار کنی؟
-چی رو؟
- من همهی حرفاتو شنیدم حالا چطوری میخوای برگردی شهرتون؟
افسون بغض کرد.
- نمیدونم.
امیر بیمقدمه گفت:
- برنگرد، بمون تهران.
افسون به گریه افتاد.
- چطوری؟ من که اینجا خونه ندارم.
امیر بلافاصله پیشنهادی که در سر داشت را مطرح کرد.
- بیا خونهی من!
افسون شوکه نگاهش کرد.
- منظو… منظورتون چیه؟
امیر ریلکس گفت:
- صیغه محرمیت میخونیم تو خونهی من بمون و بجاش من ازت میخوام…
افسون با حرص دستش را به سمت دستگیرهی ماشین برد.
- اشتباه گرفتین من…
امیر بازویش را گرفت.
- اشتباه نگرفتم، تو الان برگردی شهرتون گردنتو میزنن، اینجا تو خونهی من بمون و بجاش من هر امکاناتی رو برات تامین میکنم. منتها حواست باشه خبری از عشق و عاشقی نیست.
افسون چرخید و به چشمان جدی امیر خیره شد. مردی که کل زنان هلدینگ آرزویش را داشتند.
- من…
امیر حرفش را قطع کرد.
- افسون پیشوا این تنها راه نجاتته!
تو خونهی من بمون تا وقتی که خودت مستقل شی.
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
افسون وارد خونهی امیر میشه و کمکم عاشق امیر میشه اما با برگشتن دوبارهی نامزد سابقش میثم….🔥💦
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
افسون به دختر شهرستانی خوشگله که بخاطر کار میاد تهران و وارد شرکت امیر که یه مرد هات و جذاب و زن بازه میشه و با جدا شدن از نامزدش و پیشنهاد رییسش که تو کف افسونه با اون همخونه میشه و…🔞
♨️💯💯🔥
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk
https://t.me/+vpXJU1M8tlxhZTRk