2 069
مشترکین
-224 ساعت
+87 روز
+2030 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
یه وقتایی رها کردن به معنی دوست نداشتن نیست ، بخاطر ناراحتیاییه که بیان شده ولی بهش توجهی نشده ...✨️
👍 11💯 4💔 1
Photo unavailableShow in Telegram
جوری مرا دوست بدار
که آرزوی دیگری در دلم باقی نماند
🤍
@Sazdahanieman❤ 9👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
جوری مرا دوست بدار
که آرزوی دیگری در دلم باقی نماند
@Sazdahanieman
داستان های شاهنامه بخش ۸۹
داستان رستم و شغاد
در ابتدای داستان فردوسی میگوید که این داستان را آزاد سرو برایش نقل کرده است و دوباره پس از مدح محمود غزنوی به داستان میپردازد.
در سراپرده زال کنیزی بود که بعد از مدتی باردار شد و پسری به دنیا آورد که نامش را شغاد نهادند . ستاره شناسان او را بداختر یافتند و به زال گفتند که وقتی بزرگ شود نژاد سام را تباه میکند و سیستان از او پرخروش میشود . زال غمناک شد و وقتی پسرک شیرخوارگی را پشت سر گذاشت زال او را نزد شاه کابل فرستاد . مدتی گذشت و او بزرگ شد و شاه کابل او را بسیار دوست داشت و به او دختر داد . وقتی شغاد داماد شاه کابل شد او فکر کرد که دادن باج به رستم را قطع کند . در زمان مقرر از طرف رستم آمدند و باج درخواست کردند . شغاد از این موضوع عصبانی شد و به شاه کابل گفت : برادرم از من شرم نمیکند . باید او را به دام اندازیم . شاه کابل هم پذیرفت . شغاد گفت : مهمانی بده و بزرگان را دعوت کن و در میانه مهمانی با من بدرفتاری کن و من با ناراحتی به زابل میروم و نزد پدر و برادرم از تو بدگویی میکنم پس رستم به کمک من میآید . تو در شکارگاه چاهی بهاندازه رستم و رخش بکن و روی آن را بپوشان . شاه نیز چنین کرد و شغاد به زابل رفت و نزد پدر و برادر از شاه کابل بدگویی کرد . رستم برآشفت و گفت: من او را میکشم و تو را شاه کابل میکنم پس خواست لشکری آماده کند اما شغاد گفت : لشکرکشی نکن حتماً او پشیمان شده است . پس رستم با زواره و صد سوار نامدار بهسوی کابل به راه افتاد . شاه کابل سراسر نخجیرگاه را چاه کند . سپس وقتی رستم به کابل رسید شغاد بانگ زد که رستم پهلوان آمده است زودتر بیا و پوزش بخواه . شاه کابل از اسب پیاده شد و پابرهنه شروع به گریه کرد و معذرت خواست و رستم هم پذیرفت و او را بخشید. پس در جای سرسبزی نشستند و نوشیدنی فراوان نوشیدند و آسودند سپس شاه کابل گفت : اگر قصد شکارداری اینجا شکارگاه خوبی است. رستم هم پذیرفت. لشکر در شکارگاه پراکنده شد و رستم و زواره هم باهم بودند . رخش از بوی خاک پی برد که چاهی وجود دارد و نعلش را بر زمین کوبید و گام برداشت تا میان دو چاه رسید. رستم خشمگین تازیانهای به او زد و او که میان دو چاه بود ناگاه در چاه افتاد و پهلویش دریده شد و رستم هم زخمی شد و وقتی چشم باز کرد شغاد را دید و فهمید که همه کارها زیر سر اوست . به او گفت : پشیمان میشوی شغاد گفت : کار تو دیگر تمام است . شاه کابل به دشت آمد و گفت: میخواهی پزشک بیاورم ؟ رستم پاسخ داد : ای زشتکار عمر من به سررسیده است و دکتر نمیخواهم. همه بزرگان میمیرند و من هم میمیرم اما بدان که پسرم فرامرز انتقام مرا از تو میگیرد . سپس به شغاد گفت : کمانی بده که اگر شیری آمد بتوانم از خود دفاع کنم تا وقتیکه روزگارم سرآید . شغاد خندان پذیرفت اما رستم کمان را بهسوی شغاد نشانه گرفت و شغاد که چنین دید پشت درختی مخفی شد و رستم درخت و برادر را درهم دوخت و سپس به ستایش خداوند پرداخت که توانست انتقام خود را بگیرد و پس از پوزشخواهی از یزدان درگذشت. زواره نیز در گودالی دیگر جان داد . یکی از نامداران سپاه رستم بهسوی زابلستان رفت و ماجرا را بازگفت . زال گریان و نالان مرگ آرزو میکرد . پس فرامرز را به کابل فرستاد تا انتقام رستم را از شاه کابل بگیرد و اجساد آنها را بیاورد . وقتی فرامرز به شهر رسید همه نامداران فرار کرده بودند و شهر عزادار بود. به شکارگاه رفتند و ابتدا تن رستم را شستند و جراحاتش را دوختند و مشک و عنبر مالیدند و گلاب و کافور زدند و دیبا پوشاندند و در تابوت نهادند و سپس جسد زواره را نیز چنین کردند . سپس رخش را بیرون آوردند و سوار بر پیل کردند و به راه افتادند. از کابل تا زابل مردان و زنان ایستاده بودند و تابوت را روی سر میبردند . بعد از دو روز و یکشب به زابل رسیدند . در باغ دخمهای ساختند و آنها را در آن قراردادند و رخش را هم بر در دخمه جای دادند
پس از پایان سوگواری ، فرامرز لشکر آراست و با سپاهیان رو بهسوی کابل نهاد . وقتی شاه کابل فهمید ، سپاهش را آماده کرد . فرامرز در قلب گاه قرار گرفت و جنگ آغاز شد . کابلیها شکست خوردند و شاه کابل بهسختی مجروح شد پس او را به شکارگاه بردند و در چاه سرنگون آویختند و چهل تن از خویشان او را سوزاندند . بعد فرامرز بهسوی شغاد رفت و درخت و شغاد را از بن سوزاند و سپس یک زابلی را شاه کابل کرد
@Sazdahanieman
👍 3
کجا می شود پیدایش کرد
آن که قرار بود
زخم ها را التیامی باشد
و زیبایی را ...
پناهی بیش از آغوش آدمی?!
#سید_محمد_مرکبیان
@Sazdahanieman
❤ 4❤🔥 3
دیدی دلا شیدا شدی
مجنون بی لیلا شدی
گفتم دلم عاشق نشو
عاشق شدی رسوا شدی
عاشق شدی رسوا شدی..
آرش عشقی 🌱
Arash Eshghi Majnoon.mp32.82 MB
🔥 6❤ 5👍 1
در مصاحبه شغلی که درخواستش کرده بودم، مسئول دپارتمان منابع انسانی بی مقدمه پرسیده بود: به چه چیزی در زندگی شخصیت بیش از همه مفتخری؟...
به این یکی سوال فکر نکرده بودم. انتظار چنین چیزی را واقعا نداشتم. اما انگار ته دلم از خیلی سال پیش پاسخش را میدانستم که بی مکث گفتم به "زن خاورمیانه ای متولد شدن" و در پی آن جنگیدن بخاطر بسیاری چیزها که مسبب و مسئولشان من نبودم. تاب آوردن بارها تجربه و به مکرر یاد گرفتن بسیاری بسیاری بسیاری چیزها که اگر زن خاورمیانه ای مهاجر نمی بودم؛ الزامی به مواجهه با هیچکدامشان نداشتم. و علیرغم اینها، هر جا رفتم؛ جدا نماندم. نه از خودم نه از آنها که میشناختم. ولی قاطی شدم با آنها که نمی شناختم در سرزمینی که خانه من نبود و از پیش با آدمها و طبیعت و کلامشان هیچ الفتی نداشتم .
اینها؛ این جنگ و صلح و آمیختگی، سنگ مرا بغایت صیقل داد. به بهایی گران؛ به خون جگر. تا قطره آخرش را هم پرداختم تا رسیدم به اینجا و امروز و سوال توی از همه جا بیخبر (این جملات آخر را بلند نگفتم. جایش به هم لبخند زدیم. اما توی سرم بارها رفتند و برگشتند)
وبلاگ نوامبر ۲۵
@Sazdahanieman
👍 8👏 2🕊 2
تۆ داوای دڵیشم بکەی بۆتی دەرئەهێنم
تو قلبمم بخوای برات درش میارم
#کوردی
@Sazdahanieman
music_loving.mp33.07 MB
❤🔥 6👍 1❤ 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.